به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ حجت الاسلام مهدی عبداللهی، عضو هیئت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در یادداشتی به نقد دیدگاه مصطفی ملکیان در تقابل ایمان و معرفت پرداخته است:
مصطفی ملکیان معتقد است میان ایمان و معرفت تقابل برقرار است. به اعتقاد وی، هر چند ایمان امری ارزشمند است، اما گلی است که در سرزمین شک و تردید سر برمی آورد اما آنجا که پای یقین و برهان در میان باشد، جایی برای ایمان باقی نمیماند.
وی که در این نگرش تحت تأثیر اگزیستانسیالیستهای الهی به ویژه سورن کی یرکگور فیلسوف و متأله دانمارکی است، در جزوه معرفت شناسی باور دینی، ص ۷۷ به بعد این گونه گفته است: شکی نیست که ادیان و مذاهب مخصوصاً ادیان و مذاهب ابراهیمی برای ایمان ارزش قائلند؛ یعنی ایمان را یک امر مثبت و بی ایمانی را یک امر منفی تلقی میکنند. امالفضائل را ایمان میدانند و ام الرذائل را کفر میدانند. حال اگر چیزی بخواهد متعلق امر واقع شود (یا ایها الذین امنواامنوا) یا متعلق نهی واقع شود (لاتکفروا) باید امر اختیاری باشد. از طرفی اگر کسی مطلبی را قبول نداشته باشد و دیگری برای او برهان بر آن مطلب بیاورد و او نتواند در هیچ یک از مقدمات برهان او تشکیک کند، در این صورت اگر بخواهد بدان مطلب معتقد شود، از روی اختیار نیست بلکه از روی جبر است. برهان اگر خدشه ناپذیر باشد، نتیجة برهان را شخص جبراً قبول میکند. در آنجا گزینش میان رد و قبول ندارد.
گزینش وقتی است که برهان چندان مستحکم نباشد و چیزی که انسان جبراً قبول میکند فضیلتی ندارد. پس برای اینکه چیزی فضلیت داشته باشد، چارهای جز این نیست که استدلالی به نفع آن چیز وجود نداشته باشد (این قول سه قائل بزرگ دارد که یکی از آنها کرکگور است). میگوید ثواب ایمان را از مؤمنان نگیرید؛ اگر اثباتی برای ایمان به خدا و روز جزا وجود داشته باشد پس دیگر کسانی که به این چیزها معتقدند ذرهای ثواب نمیبرند؛ چون جبراً معتقدند. اگر ایمان تبدیل به علم شد اختیاری بودنش از دست میرود و باور صادق موجه است. اگر باوری موجه شد ما جبراً آن باور را داریم دیگر نمیتوان گفت تصمیم گرفته ام قبول کنم. اینکه در قرآن متعلق ایمان غیب است معنایش همین است. یعلمون الغیبپارادوکسیکال است، اما یؤمنون بالغیب پارادوکسیکال نیست، زیرا اولی یعنی میداند چیز پنهان را. چگونه میشود چیز پنهان را دانست ولی میشود به چیز غیب ایمان آورد (عالم الغیب و الشهاده) در مورد خداست؛ انسانها به شهادت علم دارند و به غیب ایمان ولی خدا به همه علم دارد انا عالم بماعندکم من المغیبات. همچنین در قرآن الفاظی نیز بکارمیرود که یقین و قطعیت را میگیرد: عسی، لعل. یظنون انهم ملاقوا ربهم. حتی در "و بالاخره هم یوقنون" ایقان به کار برده و ایقان با یقین متفاوت است. ایقان یعنی الزام عملی. اما اگر برهان ابعادی را روشن نماید و ابعادی را روشن نکند باز هم جایی برای ایمان باقی گذاشته است.
نقد دیدگاه مصطفی ملکیان در تقابل ایمان و معرفت
نظریه تقابل ایمان و معرفت یکی از قرائتهای غلیظ ایمان گروی (فیدئیسم) است که همچون بسیاری از مسائل کلام جدید اندیشهای وام گرفته از الهیات مدرن مسیحی است، چنان که خود آقای ملکیان نیز اشاره کرده است این نگرش متعلق به سورن کی یرکگور فیلسوف و متأله مسیحی اهل دانمارک است.
نخستین انتقاد بر این نگرش آن است که وام گیری اندیشههای الهیاتی و وارد کردن نگرشی متعلق به یک نظام الهیاتی به نظام الهیاتی دیگر بدون وحدت یا قرابت زمینهها و بستر پیدایش آنها خطایی بزرگ است که متأسفانه بسیاری از روشنفکران ما در دام آن گرفتار میشوند. مقدم دانستن ایمان بر معرفت در دامن مسیحیت تحریف شده متولد شده و ازشوره زار باورهای ضدعقلانی آن همچون گناه نخستین آدم، گناه ذاتی همه آدمیان، تجسد خدای متعالی در قالب عیسی، به صلیب کشیده شدن خدا برای تحمل رنج و فدیه گناه آدمیان سر برآورده است.
تقدم ایمان بر معرفت فرزند باورهای غیرعقلانی مسیحیت تحریف شده است و متأله مسیحی برای حفظ باور دینی چنین مسیری را در پیش میگیرد و با ارائه چنین تفسیری از ایمان از ساحت باورهای خود دفاع میکند و ضدعقلانی بودن آنها را نه تنها مایه نقص نمیداند، بلکه امتیاز آنها به شمار میآورد، اما در بستر ایمان اسلامی، چنین انگارهای قابل طرح نیست، چرا که بر پایه الهیات اسلامی عقل همواره بر اریکه داوری تکیه زده است و باورهای اساسی را باید پیش از تعلق ایمان به محکمه عقل برد.
آقای مصطفی ملکیان معتقد است میان ایمان و معرفت تقابل برقرار است. به اعتقاد وی، هر چند ایمان امری ارزشمند است، اما گلی است که در سرزمین شک و تردید سر برمی آورد اما آنجا که پای یقین و برهان در میان باشد، جایی برای ایمان باقی نمیماند.
اساس مدعای آقای ملکیان این است که از یک سو، «اگر چیزی بخواهد متعلق امر… یا متعلق نهی واقع شود، باید امر اختیاری باشد». بر همین اساس، در قرآن کریم، به ایمان امر و از کفر نهی شده است. از سوی دیگر، «اگر کسی مطلبی را قبول نداشته باشد و دیگری برای او برهان بر آن مطلب بیاورد… برهان اگر خدشه ناپذیر باشد، نتیجة برهان را شخص جبراً قبول میکند.»
پس پذیرش نتیجه برهان که امری جبری است، نمیتواند متعلق امر یا نهی باشد. بنابراین قلمرو ایمان که با پذیرش اختیاری همراه است، از سرزمین برهان جداست. ایمان آنجاست که برهانی در میان نباشد؛ به چیزی میتوان ایمان آورد که برهانی بر آن نداشته باشیم. «اگر اثباتی برای ایمان به خدا و روز جزا وجود داشته باشد پس دیگر کسانی که به این چیزها معتقدند ذرهای ثواب نمیبرند؛ چون جبراً معتقدند».
این استدلال بنیادین آقای ملکیان گرفتار مغالطه «طرد شقوق دیگر» است. ایشان در این استدلال دو فرض را برای نسبت ایمان و معرفت در نظر گرفته، سپس درصدد برآمده با نفی یکی، دیگری را اثبات کند. دو فرض ایشان از این قرار است: ۱) ایمان همان معرفت است، ۲) ایمان مقابل معرفت است. و چون فرض نخست مستلزم عدم اختیاری بودن ایمان است، پس این فرض نادرست است. در نتیجه فرض دوم درست است و ایمان با معرفت و یقین تقابل دارد.
اشکال اساسی این استدلال آن است که شقوق مسئله منحصر در این دو نیستند. اگر آقای ملکیان در بیان شقوق گفته بود، مسئله دو فرض دارد: یا ۱) ایمان همان معرفت است، یا ۲) ایمان غیر از معرفت است. این تشقیق دوگانه صحیح بود، چون به اصطلاح دایر بین نفی و اثبات است، اما دو فرض موردنظر آقای ملکیان یعنی اینهمانی ایمان با معرفت و تقابل و ضدیت ایمان با معرفت جامع همه فروض مسئله نیست. از این رو، با نفی یکی، دیگری اثبات نمیشود. از نفی اینهمانی ایمان با معرفت نمیتوان تقابل و ضدیت ایمان با معرفت را نتیجه گرفت. فرض دیگر مسئله نسبت میان ایمان و معرفت آن است که ایمان عین معرفت و یقین نیست، اما تقابل و ضدیتی نیز با آن ندارد.
توضیح آن که، ایمان چنان که خود آقای ملکیان پذیرفته است از سنخ پذیرش است، نه صِرف دانستن و علم پیدا کردن. معرفت حقیقتی است که در شرایط خاصی از راه منابع معرفت مانند حس و عقل برای انسان حاصل میشود، برای مثال، ما با چشم سالم خود به شکل اشیا خارجی معرفت پیدا میکنیم. اما ایمان فعل اختیاری قلب است. رهآورد برهان یقین علمی است، اما هر یقین علمی مستلزم و مقدمه ایمان نیست. یقین و معرفت از سنخ امور ذهنی و مفهومی است، اما ایمان یک فعل اختیرای قلبی است. ایمان عبارت است از پذیرش قلبی آنچه که بدان معرفت پیدا کردهایم. به بیان دقیق، ایمان یک فعل قلبی مشروط به معرفت است. بنابراین ایمان نه عین معرفت است تا گفته شود که در این صورت متعلق امر قرار نمیگیرد و فضیلتی محسوب نمیشود و نه تقابل و ضدیت با معرفت دارد. ایمان نیازمند معرفت و متأخر از آن است. حاصل سخن آن که، ایمان قلبی بدون معرفت ذهنی امکانپذیر نیست.
از این جا روشن میشود که استشهاد آقای ملکیان به آیه «یؤمنون بالغیب» نیز درست نیست. ایشان فرمودند: «اینکه در قرآن متعلق ایمان غیب است، معنایش همین است. یعلمون الغیب پارادوکسیکال است، اما یؤمنون بالغیبپارادوکسیکال نیست، زیرا اولی یعنی میداند چیز پنهان را. چگونه میشود چیز پنهان را دانست ولی میشود به چیز غیب ایمان آورد.»
غیب در مقابل شهادت است. عالم شهادت، عالم امور محسوس است، اما غیب به امری گفته میشود که از حواس غایب است؛ یعنی در قلمرو معرفت حسی قرار نمیگیرد. خداوند در این آیه سوره بقره یکی از ویژگیهای مؤمنان را ایمان به غیب معرفی کرده است. بنیاسرائیل از حضرت موسی میخواستند خدا را به چشم ببینند: «أرنا الله جهرۀ» اما خداوند میفرماید مؤمنان به نادیدهها و ناشنیدهها ایمان دارند، اما این که واقعیتی چون خدا، فرشتگان، بهشت و جهنم از دسترسی معرفت حسی بیرون باشد، مستلزم آن نیست که بهکلی از دسترسی معرفت بشری خارج باشد؛ چرا که حواس تنها به پارهای از واقعیت یعنی امور جسمانی و مادی دسترسی دارند، اما بسیاری از واقعیات غیرمحسوس اند و با ابزارهای دیگر از جمله عقل و نقل باید بدانها معرفت پیدا کرد. مؤمن کسی است که به امور غیرمحسوس مثل خدا و آخرت ایمان دارد.
فرجام سخن آن که، اگر ایمان منسلخ از معرفت باشد، هیچ ترجیحی میان ایمانهای متضاد وجود نخواهد داشت. در جهان ادیان متعدد متعارض، ایمانهای متعارضی وجود دارند، اگر بنا باشد، بیآنکه به صدق یک باور معرفت پیدا کنیم، بدان ایمان بیاوریم و قلب خود را بدان گره ببندیم، ایمان مسیحی، ایمان یهودی، ایمان اسلامی و سایر ایمانها هیچ تفاوتی با یکدیگر نخواهند داشت، بلکه اصلاً ایمان بر کفر ترجیحی نخواهد داشت.
اما طبق تفسیر صحیح از نسبت ایمان و معرفت، فرد نخست باید صدق و کذب یک باور به ابزارهای معرفت بهویژه عقل بسنجد و وقتی صدق یک باور مثل وجود خدا و یگانگی خدا را تشخیص داد، به این واقعیتی که متعلق معرفت وی قرار گرفته است، در گام بعدی ایمان قلبی بیاورد. ترجیح ایمان الف بر ایمان ب و بر کفر نیز در اعتبار و صدق متعلق آن است، وگرنه چه بسا ایمان باطلی که شورمندانهتر از ایمان حق باشد.