به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نشست «وعده روشنگری و اهمیت جامعه شناسی فرهنگی» عصر روز گذشته در پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم با همکاری انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات برگزار شد. سخنران این نشست، دیک هوتمان استاد جامعه شناسی دانشگاه لوون بلژیک بود که به زبان انگلیسی مقاله خود را ارائه داد. در ادامه چکیده فارسی از سخنرانی وی میآید؛
من در این مقاله به سه سوال پاسخ داده ام، اول اینکه جامعه شناسی فرهنگی چیست، دوم اینکه چرا جامعه شناسی فرهنگی به جامعه شناسی پوزیتیویستی ارجحیت دارد و سوم اینکه در جامعه شناسی فرهنگی چگونه از پژوهش کمی استفاده کنیم.
به عقیده من جامعه شناسی پوزیتیویستی و فرهنگی به لحاظ روش شناختی اغلب اشتباه گرفته میشود. حقیقت این است که تفاوت این دو نوع جامعه شناسی در هستی شناسی و معرفت شناسیشان است. منظور از نگاه هستی شناسی این است که چه تصوری از واقعیت اجتماعی وجود دارد و منظور از نگاه معرفت شناسی این است که چه تصوری از دانش اجتماعی وجود دارد. جامعه شناسی پوزیتیویستی معتقد است که پشت فرهنگ یک چیز اساسی وجود دارد و چون بر اساس این نظر، فرهنگ چیزی است که مردم برداشت میکنند، نگاه خیلی جدی به آن نمیشود اما در جامعه شناسی فرهنگی، فرهنگ عامل بسیار مهمی است، حتی مهمتر از چیزی که در واقعیت وجود دارد. بر اساس این نظریه آنچه مردم فکر میکنند، مهمتر از حقیقت و واقعیت است.
ایده اصلی جامعه شناسی فرهنگی با ایدههای جامعه شناسی پوزیتیویستی که از روشنگری گرفته شده تضاد دارد. از نظر من پشت و ماورای فرهنگ، حقیقت اساسیتری وجود دارد و ما با واقعیت اجتماعی نمیتوانیم به فرهنگ دست پیدا کنیم. جامعه شناسی باید دنبال دانشی باشد که واقعیتی را که مردم میبینند، بررسی کند. دانش جامعه شناسی درباره یک واقعیت جامعه شناسی حقیقی است. چیزی که آن را عقلانی، نرمال و مطلوب مینامیم.
در ادامه، میخواهم کمی به ایده مارکس و دورکیم بپردازم. بر اساس نظر مارکس تضاد بین طبقه سرمایه دار و کارگر منطقی است اما همکاری این دو طبقه غیرمنطقی است. به بیان دیگر، مارکس به آگاهی طبقاتی کاذب معتقد بود اما بر اساس نظریه دورکیم همکاری بین کار و سرمایه ارگانیک و نرمال و تضاد طبقاتی غیرنرمال است. در کارهای دورکیم نوعی منطق پوزیتیویستی حاکم است، به همین دلیل به اعتقاد وی تضاد طبقاتی یک نوع آسیب است. با وجود این تفاوتها، هر دو نفر معتقدند که فرهنگ یک واقعیت اجتماعی غیرحقیقی است، یعنی برداشت مردم به لحاظ اجتماعی اشتباه است. اگر تصور کنیم فرهنگ، برداشت مردم است، باید بپذیریم که یک چیز اساسیتری وجود دارد که آن فرهنگ نیست. به عقیده مارکس، جامعه سرمایه داری یک جامعه مدرن است و تضاد غیرقابل حلی بین کار و سرمایه وجود دارد اما به عقیده دورکیم، جامعه مدرن یک جامعه صنعتی است که در آن تضاد طبقاتی غیرنرمال است. جامعه شناسی پوزیتیویستیسه پیامد ناخوشایند دارد؛ اول اینکه سیاست جایگزین علم شده است، دوم اینکه جامعه شناسی تبدیل به یک دین جدید شده و سوم هم اینکه افرادی که دانش آکادمیک و جامعه شناسی ندارند، در حاشیه قرار گرفته اند. در کارهای جامعه شناسی فرهنگی وبر هم انگیختارهایی برای کنش مردم پیدا میشود اما علت اینکه نمیتوان طبقه را تحلیل کرد این است که قبلاً طبقه صرفاً تعریف اقتصادی داشته است. یافتههای تجربی نشان میدهد که بعد از جنگ جهانی دوم، ارتباط بین سرمایه اقتصادی و نوع رأی دهی تغییر کرده و ما برای مدل رأی دهی مردم باید دو نوع سرمایه را در نظر بگیریم؛ سرمایه اقتصادی و سرمایه فرهنگی. بر اساس این یافتهها، طبقات پایین دیگر به چپها رأی نمیدهند، یعنی کسانی که سرمایه فرهنگی پایینتری دارند به احزاب راست رأی میدهند و برعکس، بنابراین بر اساس این یافتهها، طبقه از بین نرفته، بلکه ما در پژوهشهایمان عامل مهمی را در بررسی طبقاتی در نظر نگرفتیم که آن هم فرهنگ است.
در ادامه میخواهم با اشاره به اثر پلاسبو (شبه دارو یا دارونما) به نقش فرهنگ اشاره کنم. به عقیده من حتی در اثرپلاسبو هم عامل مهم فرهنگ در نظر گرفته نشده در حالیکه اینکه آدمها بر اساس میزان اعتمادشان به پزشکان و لباس سفید آنها یک دارو را میپذیرند و تلقین میکنند که خوب میشوند کاملاً به فرهنگ ارتباط دارد، یعنی کسانی که باور بیشتری به جامعه پزشکی دارند، زودتر خوب میشوند. نکته نهایی من این است که نباید فرهنگ را یک لایه زیرین بدانیم، بلکه باید به فرهنگ نگاه سوبژکتیو داشته باشیم.
کد خبر 4585834