شناسهٔ خبر: 58819 - سرویس دیگر رسانه ها

لهجه شیرین تاریخ

پاسداشت یاد استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه ایران؛ از میان استادان و پژوهشگران عرصه تاریخ ، موقعیت زنده یاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی موقعیتی ویژه است چراکه این مورخ نامدار توفیق یافت از تاریخ ، دانشی مردم پسند و مردم خوان بسازد. این سبک از تاریخ نگاری قبل از او رایج نبود و پس از ایشان نیز چندان پیگیری نشد. استاد باستانی پاریزی در ۵ فروردین ۱۳۹۳ روی در نقاب خاک کشید. آنچه در این صفحه آمده است پاسداشت سیره علمی و شخصیتی این استاد فقید است . علاوه بر این یادداشت ها مقاله کوتاهی از استاد پاریزی بازنشر شده که در آن به ماهیت دانش تاریخ و ضرورت آن پرداخته است. درج این جستار کوتاه ، نوع نگرش این مورخ بزرگ را به تاریخ روشن می کند.

تاریخ روی شانه‌های انسان * / محمد ابراهیم باستانی پاریزی

مولانا گله داشت که در خم یک کوچه مانده بود و می‌خواند که

هفت شهر عشق را عطار گشت

ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم.

در آذربایجان می‌گویند: اگر عاشق‌ها هنگام آواز خوانی، شعری پیدا نکنند، آواز را با چکنم، چکنم پایان می‌برند. مسأله این است که مقدمه نوشتن یا پاسخ گفتن به این زمینه‌ها نوعی، «کوچه چکنم» و «درخت چکنم» است که معمولاً در دهان ما وجود دارد. [...]

فلاسفه باید تاریخ بنویسند!

گویا «ولتر» متفکر بزرگ فرانسوی است که می‌گوید «فقط فلاسفه باید تاریخ بنویسند.» اگر به ظاهر این حرف تسلیم شویم، ناچار باید بگوییم همه کسانی که معلم تاریخ هستند، حق این بود که اول در رشته فلسفه لیسانس می‌گرفتند. اما حقیقت این است که هر کس در کریدورها و تنگناهای مجاور تاریخ قدم گذارد، خود شهامت یک فیلسوف را به‌کار برده است. تنگناهایی که از راهروهای پنهان اهرام مصر ناشناس‌تر و از جاده ابریشم بی‌پایان‌تر و از کوچه هفت پیچ حادثه‌آفرین ترند. در واقع کسی که با تاریخ سروکار دارد، اگرحتی یک دوران کوتاه از تاریخ را هم با دید تعمق و به حیرت ورق بزند، دیدی فلسفی در زمینه روشن ذهن خود ایجاد کرده است.

فلسفه از تاریخ جدا نیست

هیچ پدیده‌ای در عالم تفکر بشری بیشتر و بهتر از دوام و پیوستگی حوادث تاریخی آدمی را به فلسفه خلقت عالم آشنا نخواهد کرد و باز فلسفه یا به قول «ویل دورانت» ملکه علوم را هیچ فرزندی مددکارتر و وفادارتر از تاریخ نیست که تار و پود حیات فلسفه را نیز تاریخ می‌بافد و گویا «هراکلیتوس» فیلسوف یونانی گفته بود که «هیچ‌کس در یک رودخانه دوبار شنا نمی‌کند» که البته مقصودش این بوده که زمان، مکان و افراد یعنی سه خط مثلثی که اساس تاریخ را تشکیل می‌دهند، همیشه در تحول و تغییر بوده‌اند، بنابراین برخلاف نظر شاعران خودمان هم وجود خلق مبدل می‌شود، هم زمین کیخسرو و هم ملک قباد و البته این حرف را هم باید از مورخ صاحبنظر خودمان «ابوالحسن فرید بیهقی» معروف به «ابن فندق» بپذیریم که گفته بود «هیچ واقعه‌ای نباشد از خیر وشر که سانح شود که نه در عهد گذشته مثل آن یا نزدیک بدان واقعه بوده باشد.»

ویژگی کار مورخ

برای کسانی که در زمینه تاریخ کار می‌کنند، نخستین اصل آشنایی این است که از پیوستگی و تداوم تاریخ غافل نباشد، بنابراین نخستین شرط تحقیق در یک فصل ویک موضوع تاریخی این است که ما بدانیم که این حادثه و این سانحه تاریخی در چه برهه‌ای از زمان و در چه گوشه‌ای از مکان قرار دارد و رشته‌هایی که او و قهرمانان او را به گذشته پیوند می‌دهد، کدام و مهم‌تر از آن حوادث و اتفاقاتی که در آینده می‌تواند به آن پیوسته باشد کدام است. اشاره کنم به داستانی از تاریخ ما: می‌گویند که لقمان حکیم «درسلک ممالیک» یکی از بنی اسرائیل انتظام داشت و سبب آزادی وی آن شد که روزی آن شخص اسرائیلی با حریفی در لبه رودی به لعب نرد مشغول می‌نمود، مشروط بر اینکه هر کس مغلوب شود آب رود را به تمام بیاشامد یا نصف مستملکات خود را تسلیم نماید... خواجه لقمان مغلوب گشته خصم او را برآشامیدن آب رود تکلیف نمود، چون از انجام این تکلیف معذور بود خواجه قبول فرمود که نصف اموال خود را تسلیم نماید، مهلتی طلبید و به خانه آمده و آن شب را در اندوه به روز رسانید، روز بعد جناب حکمت انتساب که مقصود نوکر همان یهودی بود به دستور معهود به سلام خواجه رفتند او را در غایت ملالت یافت، از سبب حزن پرسید. خواجه صورت قضیه را با لقمان در میان نهاد.

لقمان گفت: بیا تا به اتفاق کنار رود برویم. آن شخص با لقمان و مالک او به کنار آب رسیده، جناب حکمت مآب خصم را مخاطب نموده، گفت: اگر خواجه مرا می‌گویی که آبی را که دیروز در هنگام نرد باختن در این رود جاری بوده می‌باید آشامد، تو آن آب را باز می‌گردان تا بخورد واگر تکلیف می‌نمایی که آبی را که حالا در میان دو کنار رود جریان دارد به‌کار می‌باید برد، تو آبی را که از بالا می‌آید نوعی ساز که با این آب مخلوط نشود تا فرموده عمل آید.... این معنی مشخص است که خواجه من با تو مقرر نساخته که هرآب که از اول آفرینش تا غایت در این رود روان بوده و هست بیاشامد به هرحال حریف از استماع این حرف سراسیمه و مغلوب شد.

مقصودم این است که داستان لقمان حکیم انسان را به یاد پیوستگی تاریخ عالم و گفتار هراکلیتوس می‌اندازد که هیچ حادثه کوچک و بزرگی نیست که به صورتی معلول قبلی یا علت حادثه بعدی نبوده باشد و این همان رودخانه ساری و جاری حیات آدمیزان و خلقت عالم است که از ازل در این پهن دشت و بیابان بی‌انتها روان بوده و تا ابد همچنان راه خواهد پیمود.

همان وادی است این بیابان دور

که گم شد درو لشکر سلم و تور

دید فلسفی در مطالعه تاریخ

یک فیلسوف ممکن است مورخ نباشد ولی هر مورخی به هرحال فیلسوف و حکیم هم هست که دریافت حکمت خلقت عالم و آدم در گرو مطالعات اوست. «بندوتو کروچه» ایتالیایی نیز گفته است هر کس که مورخ باشد فیلسوف هم هست، خواه بخواهد یا نخواهد. [...] در تاریخ خوانده‌ایم که «شیه هوانک تی» امپراطور چین بعد از آنکه دیوار چین را ساخت فرمان داد که: «تاریخ می‌باید از من شروع شود» که البته این جناب فلسفه تاریخ را نمی‌دانست و غافل بود ملتی که سه هزار سال قبل از او تاریخ مدون ساخته است، نه با ساختن دیوار چین ارتباطش با سایر ملل قطع خواهد شد نه با سوختن کتاب‌هایی که در آن از وی مذمت شده بود. رشته حیات خود را با گذشته و آینده ملتش می‌گسلد و غافل از این دو اصل، دستور داده بود هرکس که کتابی را مخفی کرده بود، او را با آهن گداخته داغ می‌کردند و محکومش می‌کردند که تا آخرین روز حیات در پای دیوار غول آسای چین کار کند. اما باز همین کتاب‌های تاریخ بودند که از او به‌عنوان مردی که دیوار چین را ساخته بود و باز به‌عنوان مردی که مادر خود را نیز تبعید کرده بود یاد کردند و نکته اینجاست که حالا از شیه هوانک تی، کتاب‌سوز بیشتر می‌دانیم یا از «کنفوسیوس» کتابساز که قبل از او می‌زیسته؟ [...]

اصل شخصیت در تاریخ

این نکته، یعنی اصل شخصیت آنقدر مهم است که بعضی اهل تحقیق مثل «کارلایل» انگلیسی، اصلاً قهرمانان را عامل اصیل پیدایش حوادث تاریخی دانسته‌اند! البته این نظریه تا حدی اغراق‌آمیز است و خصوصاً اگر عامل تأثیر محیط را در نظر بگیریم سهم قهرمانان در وقایع تا حدودی پایین می‌آید و شاید هم نظریه‌ای شبیه نظریه پیدایش «مرغ یا تخم مرغ» به‌دست آید که آیا قهرمانان اجتماع را تغییر داده‌اند یا جامعه قهرمانان را به وجود آورده است.

رابطه تاریخ با مرگ یعقوب

نوشته‌اند که یعقوب لیث در سال ۲۶۲ هجری از خلیفه شکست خورد و در جندی شاپور ماند و خلیفه بعد از آن تا سه سال نتوانست او را از جندی شاپور عقب براند تا یعقوب در اثر نوعی بیماری خاص به بستر مرگ افتاد و نخواست پزشک نیز معاینه‌اش کند و بالاخره هم جانش را براثر این لجاجت و تعصب گذاشت. آیا اگر این مرد کمی کوتاه می‌آمد و چند سال بیشتر زنده می‌ماند امکان نداشت مسیر تاریخ عوض شود؟

متأسفانه تاریخ همیشه در برابر این اگرها ساکت مانده است. می‌خواهم بگویم وضع روحی و مزاجی شخصیت‌های تاریخی در بسیاری از حوادث مؤثر است.

تاریخ بدون انسان

این را هم عرض کنم که هرچه بر عالم اتفاق می‌افتد مربوط و محکوم به یک قدرت قاهره است که آن را به قدرت خدایی تعبیر می‌کنند. انسان اسیر زمان و مکان خود است. البته تاریخ بدون انسان ساخته نمی‌شود ولی تاریخ را هم انسان نمی‌سازد. اینجاست که هم فلاسفه انگشت تحیر به دندان می‌گزند که چیزهایی می‌بینند که با اصول ابتدایی نظام فکری آنان موافق نیست و لااقل عدالت خداوندی را مورد سؤال قرار می‌دهد. مرحوم «فؤاد کرمانی» می‌گوید:

ما تجربه کردیم که دنیای دنی

هرگز ندهد کام به مسکین و غنی

کان خواجه بمرده با دوصد عدل قماش

همسایه بماند زنده از بی‌کفشی

حتی آدمی مثل «ویل دورانت» با ۲۰ جلد تاریخ تمدن عالمش باز هم می‌گوید قسمت عمده تاریخ حدس است و باقی تعصب، بدین علت است که آدم کمتر می‌تواند به کنه قضایا پی ببرد. خود من در مقام تحیر روزی گفته‌ام:

یک عمر شدیم محو تاریخ سیر

وزجمله علل باز گرفتیم خبر

حق بود که علت‌العمل بود ودگر

باقی همگی عوارض زودگذر

* مجله تلاش، فروردین ۱۳۵۷، سال دوازدهم، شماره ۷۸

مورخ مردم ایران / امید اخوی

سال ۱۳۸۷ برای پژوهشی درباره میرزاحسن خان مشیرالدوله (پیرنیا) کتاب تلاش آزادی مرحوم استاد دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی را در یک بازه زمانی سه ماهه، دوبار خواندم البته در دوره کارشناسی و ارشد هم آثاری از حضرت استاد را خوانده بودم اما کتاب(تلاش آزادی) برای من روشی نو از تاریخ‌نویسی و بخصوص بیوگرافی‌نویسی را معرفی کرد. در سال ۸۸ وقتی پژوهش زندگینامه میرزاحسن‌خان مشیرالدوله به اتمام رسید تمام تلاشم را کردم تا این پژوهش را مرحوم دکتر باستانی مطالعه کنند، اواسط سال ۱۳۸۹این امر میسر شد. برای اولین بار با معرفی و وساطت دکتر محمود جعفری دهقی استاد گروه فرهنگ و زبان‌های باستانی دانشگاه تهران به محضر حضرت استاد باستانی رسیدم. هنوز پس از این سال‌ها، تصورات قبل از دیدار و تحول این دیدگاه پس از دیدار با ایشان با من همراه است. وقتی پله‌های دانشکده ادبیات و علوم انسانی را بالا رفتم فکر می‌کردم با یک اتاق مجهز و بزرگ مواجه خواهم شد که حضرت استاد در پشت میزی بزرگ نشسته‌اند و فضای سراسری اتاق مملو از کتاب خواهد بود اما در واقعیت با یک اتاق کوچک و مشترک با استاد بزرگوار دکتر احسان اشراقی روبه‌رو شدم. پس از توضیحات مقدماتی، استاد متن کتاب را که بعدها با مشورت ایشان به نام سیاست مدار مورخ نامیده شد  تحویل گرفتند. قرار بر آن شد که پس از مطالعه نظر خود را در مورد اینکه آیا مقدمه‌ای برای این پژوهش می‌نویسند ،اعلام کنند. حضرت استاد پس از اینکه در ابتدای پاییز ۱۳۹۰ از کانادا بازگشتند، دستور دادند تا به خدمتشان بروم و متن مقدمه‌ای را که نوشته بودند تحویل دهند. کتاب در فروردین سال ۱۳۹۱ به چاپ رسید و در سال ۱۳۹۷ هم به چاپ دوم رسید. استاد بزرگوارم جناب دکتر نصرالله صالحی در یادنامه‌ای که از طرف گروه تاریخ دانشگاه تهران در سال ۱۳۹۳ برای مرحوم باستانی به چاپ رسیده است این مقدمه‌نویسی حضرت استاد باستانی برای کتاب سیاست مدار مورخ را اینگونه ذکر می‌کنند «خاطره‌ای دیگر از استاد دارم مربوط به مقدمه‌هایی است که بر آثار دیگران نوشته‌اند. ایشان هدف از نوشتن این مقدمه‌ها را به طنز در زندگی خود نوشت شان، که در شماره ۸۰ بخارا چاپ شده، آورده‌اند. اما چیزی که بسیار جالب و آموزنده است، اینکه گاهی برآثاری مقدمه می‌نوشتند که با نویسنده، به سبب جوان بودن، از قبل آشنایی نداشتند ولی با این حال دارای چنان تواضع و ادبی بودند که دست رد به خواهش نویسندگان جوان نمی‌زدند واز این کار مقصد و منظوری داشتند که بسیار قابل تأمل و عبرت آموز است.

به یکی از آخرین مقدمه‌های ایشان اشاره می‌کنم که بر کتابی به‌نام (سیاست مدار مورخ) نوشته‌اند، ایشان در قسمتی از مقدمه‌شان می‌نویسند (...درین روزگار جوانان برومندی هستند که در پی جزئیات حوادث تاریخی برآمده‌اند واین یکی از آن موارد است که اینک به‌صورت رساله‌ای دلپذیر به زیور چاپ آراسته می‌شود، منتهای خوشوقتی خود را ازاین امر ابراز داشته ،امیدوارم که دوست با ذوق ما در تدوین رسائل مشابه آن نیز توفیق حاصل کرده، چراغی فرا راه آیندگان قرار دهد.) این فقره استاد حاوی چند نکته آموزنده است: از جمله به نویسندگان جوان احترام می‌گذارند و با وجود آنکه با نویسنده شصت سال اختلاف سنی دارد، از نوشتن مقدمه و تشویق نویسنده دریغ نمی‌کند.»(۱)

 ایشان در همان چند دیدار کوتاه همیشه به شهر مادری من اردبیل اشاره می‌کردند و تأکید داشتند به تاریخ و فرهنگ آن دیار بپردازم بواقع هم از مهم‌ترین الگوهای پژوهشی در باب تاریخ محلی آثار درخشان استاد درباره کرمان است و می‌تواند نقشه راهی برای محققان و ایران شناسان باشد. حقیر همیشه دانشجو در این سال‌ها در هرکجا که با استادانم و دوستان علاقه‌مند به تاریخ ایران بوده‌ام از بزرگ منشی و افتادگی حضرت استاد مرحوم باستانی پاریزی گفته‌ام و نصیحت چند کلمه‌ای ایشان که به من گفتند«بخوان و جست‌وجوگر باش»

آنکه پرنقش زد این دایره مینایی    /     کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

۱ -  از پاریز تا پاریس ( یادمان استاد پاریزی)  به اهتمام حسن زندیه 

از پاریز تا پاریس / علیرضا خزایی

سرآغاز افسانه افسانه‌سرایی که خود افسانه‌ای جاودان شد را باید در شهر پاریز و در منزل ملاعلی‌اکبر پاریزی جُست. تاریخ ولادتش سوم دی‌ماه سال ۱۳۰۴ است. آن نوح هزار طوفانی که بیشتر به یک مرد سه‌هزار ساله می‌ماند تا فردی از دیار پاریز.

کودکی را در کوچه‌های پاریز و در زیر آفتاب سوزان کرمان سپری کرد تا از همان کودکی داستان خویش را آغاز کند. زمانی‌که پدرش در سال ۱۳۰۹ مدیر مدرسه‌ پاریز شد، او نیز پا در رکاب پدر، وارد دبستان شد. از همان دوران علاقه‌ و شوق وصف‌ناشدنی‌اش به آموختن، وی را به تکاپو واداشت و با نشریات آینده، مهر، حبل المتین و... آشنایی ماندگار یافت. داستان‌های فرانسوی چیره‌دستی چون ویکتورهوگو، وی را در عالم بینوایان غوطه‌ور ساخته و عاقبت از پاریز به پاریس‌ کشاند.علاقه‌ شگفت و پویای او به نویسندگی، سبب شد تا در سال‌های ۱۳۱۹- ۱۳۱۸ دست به ترک تحصیل و انتشار مجله‌ باستان و بعدها مجله‌ ندای پاریز بزند؛ مجلاتی که به‌صورت خطی منتشر می‌شد و با قیمتی اندک به فروش می‌رسید. مشتریان ندای پاریز در آن وقت تنها سه تن بودند و مهم‌ترین ایشان، آموزگار سال‌های کودکی او بود. در سال ۱۳۲۱ با انتشار جوابیه‌ای به مقاله‌ای که در روزنامه بیداری درباره‌ زنان نوشته شده بود، با عنوان «تقصیر ما مردان است، نه زنان» در همان روزنامه غوغایی برپا کرد. مقاله‌ دیگرش در سال ۱۳۲۳ در همان روزنامه‌ بیداری به یاد معلم جوانمرگ دانشسرای عالی کرمان، مرحوم ادیب، مقدمه‌ای شد تا در روزنامه‌ روح القدس هم چند مقاله و شعر از وی منتشر شود.

نخستین کتاب خود را با نام پیغمبر دزدان در سال ۱۳۲۴ زمانی‌که دانش‌آموز دانشسرای عالی کرمان بود نوشت. کتابی درباره‌ شیخ محمدحسن زیدآبادی (نبی السارقین) که شهرتش فراگیر شد. در بهار همان سال، قریحه و طبع شاعری‌اش باعث شد تا شعری بسراید که توسط استاد شهیر غلامحسین بنان، در سوگ مرگ ابوالحسن صبا، خوانده و جاودانه شود:

یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می‌ریخت   /   بر سر ما ز در و بام و هوا گل می‌ریخت

سر به دامان منت بود و ز شاخ گل سرخ   /   بر رخ چون گلت آرام صبا گل می‌ریخت...

در سال ۱۳۲۵ شاگرد دوم و فارغ‌التحصیل دانشسرای عالی شد و در سال ۱۳۲۶ برای تحصیل در رشته‌ تاریخ، در دانشگاه تهران ثبت‌نام نمود. هم‌آوا با آمدنش به دانشگاه تهران، نخستین دفتر شعر خود را با مقدمه‌ استاد سعید نفیسی منتشر کرد. این دفتر شعر حتی مورد پسند محمدعلی جمالزاده نیز قرارگرفت. در جریان تندبادها و طوفان‌های برخاسته از نهضت ملی شدن صنعت نفت، وی که زبان عربی را از کودکی خوب آموخته بود، دست به نگارش و ترجمه برخی مقالات عربی و چاپ آنها زد. در سال ۱۳۲۹ با توصیه‌ مرحوم حسن فرامرزی، تصمیم به ترجمه‌ کتاب «کوروش کبیر یا ذوالقرنین» از ابوالکلام آزاد گرفت. این کتاب که بعدها تبدیل به یکی از آثار ارزنده و مهم وی شد، با مقدمه استاد نفیسی، منتشر گردید. مدتی را بعد از فارغ‌التحصیلی به‌عنوان دبیر و مدیر دبستان در کرمان سپری کرد و با خانم حبیبه حائری ازدواج نمود. چند سال پس از این امر برای اخذ دکترا به دانشگاه تهران آمد و رساله‌اش با نمره ای خوب مورد قبول قرارگرفت و به عضویت گروه تاریخ درآمد. کتاب اصول حکومت آتن از ارسطو را بنابر پیشنهاد دکتر محسن عزیزی، از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و مرحوم غلامحسین صدیقی نیز پیشگفتاری به آن افزود تا این اثر، با مدد دکتر احسان نراقی از سوی مؤسسه‌ تحقیقات علوم اجتماعی به چاپ برسد. در سال ۱۳۴۹برای سپری کردن فرصت مطالعاتی به پاریس رفت تا برای مدتی در دیار هوگو زندگی کند. خودش درکتاب از پاریز تا پاریس می‌نویسد که به خواست معلم دوران دبستان خود، هدایت‌زاده، بر مزار آن نویسنده‌ نامدار رفته و فاتحه‌ای نیز خوانده است.سرانجام پس از بازگشت به ایران و از سرگیری تحقیقات و مطالعاتش از مرتبه دبیری به استادیاری ارتقا یافته و سپس با حکم پروفسور فضل‌الله رضا (رئیس وقت دانشگاه تهران) به درجه‌ استادی رسید. تا سال ۱۳۸۸ پیوسته کلاس درس‌اش برپا بود و در آن سال بازنشسته شد و از آن پس، روزی یک بار در هفته، در دانشگاه تهران حضور می‌یافت.

تاریخ‌ نگاری پاریزی عاری از عاطفه نبود، او در کتاب‌هایش از طنز و شوخی بهره‌ها می‌برد. تاریخ، ادبیات، شعر، قصه و اسطوره، از این مرد بزرگ، افسانه‌ای ساخت که آثارش را خواندنی و نامش را ماندنی نمود. خود که چنین اشاره می‌کرد: «تاریخ چون قهوه‌ای تلخ است که باید با شیر و شکر آمیخته گردد و سپس در حلق عموم ریخته شود». استاد شفیعی کدکنی به زیبایی هرچه تمام‌تر 

وی را «شاعر تاریخ‌نگاری اعصار» نامیده است.

مرحوم باستانی خود مقالاتی در بزرگداشت دانشمندان و فرهیختگانی چون استاد غلامحسین صدیقی، دکتر یحیی مهدوی، استاد احسان اشراقی، دکتر محمود افشار و بسیاری دیگر از بزرگان نوشته است. از وی بیش از پنجاه کتاب علمی و مقدمات فراوان بر کتاب‌های دیگران و هزاران متن سخنرانی و مقاله قابل توجه به جامانده. عاقبت، این «صیاد لحظه‌های تاریخ» و این «افسانه‌ هزار افسان» در پنجم فروردین ماه سال ۱۳۹۳ پس از هشتاد و نه سال زندگی پربار، بعد از یک ماه در اثر بیماری کبد در بیمارستان مهر تهران فوت کرد تا از این نیستان خاکی، به نیستان حقیقت و عالی کوچ کند.

یک عمر شدیم محو تاریخ و سیر   /   وز جمله علل باز گرفتیم خبر

حق بود که علت‌العلل بود و دگر   /   باقی همگی عوارض زود گذر

پاریزی اگر قصه بسیار شنفت   /   یک قصه نگفت جز که صد قصه نهفت

شب آمد و قصه‌گو به آرامی خفت   /   آن کس که شنید دیدی که چه گفت؟

منابع:

محمدابراهیم باستانی پاریزی، از پاریز تا پاریس، تهران: نشر علم، ۱۳۹۴

مور بیچاره (گفت‌وگو با دکتر باستانی پاریزی)، مجله‌ بخارا، ش۴۶، آذر و دی ۱۳۸۴، ص ۲۴-۸۱

احسان اشراقی، من و دکتر باستانی، مجله‌ بخارا، ش۴۶، آذر و دی ۱۳۸۴، ص ۸۷-۹۲

حسن زندیه، از پاریز تا پردیس (یادمان استاد فقید دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی)، اردیبهشت ۱۳۹۳

زندگی باستانی پاریزی به روایت خودش، وب سایت تابناک

قصه‌گوی خوش‌بیان تاریخ / دکتر حسن زندیه

مرحوم استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی( ۱۳۰۴ - ۱۳۹۳) پژوهشگر چیره‌دستی بود که بیش از نیم‌قرن عمر خویش را در راه تاریخ‌نگاری صرف کرده و آثار گرانبهای متعددی را به زیور طبع بیاراست. اگرچه سبک تاریخ‌نگاری وی از سوی جامعه‌ مورخان کشور چندان مورد پیروی قرار نگرفت، اما او از خود چهره‌ای ماندگار و صاحب نظر در عرصه‌های مختلف تاریخ محلی و ملی باقی گذاشت.

شاید بتوان گفت که مرحوم استاد باستانی، نخستین کسی بود که به «خود مُشت مالی» پرداخته و خویشتن را در بوته‌ نقد نهاد. او که خود لنگری در خانقاه داشت، هرگز خویشتن را برتر و والاتر از دیگران ندانسته و پیوسته نمونه‌ای از افتادگی و ساده‌زیستی بود. بهترین نقد در شناخت محیط و افکار تاریخ‌نگاری باستانی قطعاً همان کتاب «خود مُشت مالی» است که به زیبایی سابقه‌ تاریخ‌نگاری خویش را به نقد کشیده و بررسی کرده است. این عمل را یقیناً هیچ مورخی تا به امروز در باب خویش انجام نداده است. باستانی با چنین عملی به ما آموخت که اگر قصد دارید چیزی را به کسی بشناسانید، نخست می‌بایست خویشتن را درست شناخته باشید. مورخی که جرأت انتقاد از گفته‌ خود را ندارد، نمی‌توان در نقد و شناخت دیگران موفق دانست. از این روست که باستانی را می‌توان کسی پنداشت که تاریخ را برای خود نقل می‌کرد و شاید از همین جاست که خانم سیمین فصیحی در باب تاریخ نگاری مرحوم پاریزی می‌نگارد که «راه باستانی بن‌بست است».

اما باید این نکته را در یاد  داشت که باستانی پاریزی برخلاف بسیاری از تاریخ نگاران به تاریخ‌نویسی همچون یک شغل نمی‌نگرد، بلکه او برای تاریخ‌نگاری زندگی می‌کرد. تاریخ‌نگاری که ظاهراً هیچ چیز را جدی نمی‌گرفت و آثارش سراسر لبریز است از شوخی‌ها و مثل‌ها و طنزپردازی‌ها و اشعار مختلف. با چنین پنداری می‌توان این را یک توانایی دانست. توانایی نادر که می‌تواند مطالب آنچنان عمیق و ژرف تاریخی را با ظرافت هرچه تمام‌تر، با صنایع و ظرافت‌های ادبی پیوند بزند که تنها از پاریزی بر می‌آید. از همین رهگذر است که می‌توان تاریخ‌نگاری او را تاریخ زنده قلمداد کرده و همراه با آن به جای خواندن تاریخ، آن را تجربه کرد. کاری که تنها پاریزی به سرانجام رساند.

تاریخ‌نگاری استاد متأثر از یک حقیقت دیگر هم بود. شاید بتوان این مطلب را که می‌گفتند کتاب‌های او بیشتر مجموعه‌ مقالات منتشر شده‌ ایشان در روزنامه‌هاست درست دانست. چه اول اینکه مطلب روزنامه‌ای باید ساده و همه فهم باشد و دوم آنکه روزنامه‌نگاری برای طبع و قلم آزمایی میدان فراخی است. از سوی دیگر، سادگی قلم و روانی نثر باستانی را می‌توان از همین رهگذر دانست. کاری که او در دوران کودکی از پاریز آغاز کرد و در تهران بیش از پیش بدان پرداخت. چه در ایام شورانگیز نهضت ملی شدن صنعت نفت و چه در کوچه‌های پاریز با نشر تک برگ ندای پاریز. سبک پاریزی برگرفته از طبع شیرین شاعری او نیز هست؛ طبعی که از زبان فارسی برخاسته و اشعار خوب و فصیحی هم از خود باقی گذاشت. علاوه بر سرودن، در خاطر داشتن اشعار و ابیات که در ذکر وقایع تاریخی بجا از آنها استفاده می‌کرد، بسیار مؤثر و قابل توجه است. کاری که کم‌تر کسی توانسته به انجام رساند و تا این حد زیبا و دلنشین اثری را خلق کند.

شاید این گفته خالی از حقیقت نباشد که او نخست شعر را انتخاب کرده و سپس متناسب با آن به نگارش تاریخ و وقایع پرداخته است. این هم مؤیدی است بر آنکه باستانی در همه حال به جست‌وجوی تاریخ پرداخته و همچون عاشقی که هر آنچه دارد، در راه معشوق می‌نهد، به‌عبارتی عمر گرانمایه‌ در این صرف شد که تاریخی اجتماعی و مردمی را نگاشته یا بدو عموم را شیفته‌ مطالعه‌ تاریخ نماید. باستانی در حقیقت خود برآمده از تاریخ و همنشین با آن است؛ تاریخی که ریشه‌هایش را می‌توان در بارگاه شاه‌نعمت‌الله و طریقت ارشادعلی‌شاه جست. او به واقعیت و درستی تاریخ‌نویسی است عامی که تعلقات جامعه‌ ایرانی به ادبیات و ساده‌نویسی را درک کرده و به بهترین شکل از آن بهره‌ها برده است.  باستانی نه تنها عام‌نویس و ساده‌گوست، بلکه در زیستن و رفتن و برخاستن و سخنرانی و زندگی نیز همچون کتاب‌های خود بی‌پیرایه و بی‌آلایش است. پاریزی را باید عاشق تاریخ دانست نه یک مورخ نامی. چنین صفاتی و کرداری و گفتاری، تنها از یک مجنون حقیقی که طالب لیلی باشد، انتظار می‌رود و از قصه‌گوی خوش‌بیان تاریخ جز این انتظار نیست.

منابع:

سیمین فصیحی، جریان‌های اصلی تاریخ‌نگاری عصر پهلوی، مشهد: نوید، ۱۳۷۲

محمد ابراهیم باستانی پاریزی، خود مُشت مالی، تهران: نشر علم، ۱۳۹۳

محمد ابراهیم باستانی پاریزی، بارگاه خانقاه، تهران: علم، ۱۳۹۱

حسن زندیه، درآمد، از پاریز تا پردیس، تهران: دانشگاه تهران، اردیبهشت ۱۳۹۳، صص ۱۱-۱۴

شهاب‌الدین سمنانی، نوح هزار طوفان، از پاریز تا پردیس، تهران: دانشگاه تهران، اردیبهشت ۱۳۹۳، صص ۱۷-۲۶

مور بیچاره (گفت‌وگو با دکتر باستانی پاریزی)، مجله‌ بخارا، ش۴۶، آذر و دی ۱۳۸۴، ص ۲۴-۸۱

از جنس تاریخ برای تاریخ / حبیب‌الله پیشوا

دانشگاه تهران همیشه پُر بوده است از استادان و چهره‌های درخشانی که در تاریخ این سرزمین ماندگار شده‌اند. جاودانانی همچون سعید نفیسی، عباس اقبال آشتیانی، ناصر کاتوزیان و بسیاری دیگر. یکی از این بزرگان استاد باستانی پاریزی بود.

در خاطرم هست که در مهرماه ۱۳۷۵ دو واحد درس تاریخ اجتماعی دولت‌های متقارن در ایران داشتیم که مطلع شدیم دکتر باستانی پاریزی تدریس آن را قبول کرده‌اند. این مسأله چنان ما را شگفت زده کرده بود که حتی برای اطمینان از گروه تاریخ هم کسب اطلاع کردیم. علتش هم این بود که استاد بیشتر برای کارشناسی ارشد و دکتری تدریس می‌کردند.

کلاسی که همه ما را به شوق و ذوق انداخته بود در هفتم مهر ۱۳۷۵ تشکیل شد. با جمعی از دانشجویان استاد را تا کلاس که در بزرگ‌ترین اتاق گروه تاریخ برگزار می‌شد همراهی کردیم. شیطنت‌های همیشگی رخت بسته و همه کلاس سراپا گوش دل و جان را به سخنان شیرین و دلنشین استاد سپرده بودند و ایشان با لحن همیشگی تدریس می‌کردند. در روز معلم قرار شد تا به نمایندگی از دانشجویان ورودی۱۳۷۳ به هر یک از استادان گروه تاریخ قلمی را هدیه بدهم. استاد هم درپاسخ به این هدیه ناقابل یکی از کتب باارزش خود را با توضیحی در دیباچه‌اش به بنده هدیه کردند.

آنچه استاد باستانی پاریزی را از دیگران متمایز می‌کرد همین صمیمیت و دوستی میان او و دانشجویان بود. این مسأله را می‌شد در کلاس هایشان حس کرد. دیگر آنکه استاد سخاوتمند و بخشنده هم بود. اشتباهات را می‌بخشید و به هر صورت از دیگران قدردانی می‌کرد. این استاد خستگی‌ناپذیر تاریخ معمولاً ایستاده سخن می‌گفت. او تاریخ را از جایی می‌جُست که کمتر کسی در پی آن بود و عاشقانه به آن عشق می‌ورزید. تاریخی که بسیاری آن را سوخته و خالی می‌پنداشتند اما در نظر استاد چون بوستانی سرسبز و چمنزاری از برای سیر و سیاحت بود. خیلی‌ها می‌گفتند که راز جذابیت استاد آمیختن تاریخ با طنز و مثل و ادبیات است اما باستانی فراتر از این‌ها بود. او مردی بود از جنس تاریخ برای تاریخ.