فرهنگ امروز: متن زیر پاسخ رسول نمازی به پرسش های فرهنگ امروز در مورد وضعیت ترجمه در ایران است:
* پیشینۀ ترجمه در ایران ید طولایی دارد و ترجمۀ متون همواره یکی از ابزارهای اندیشیدن در کنار تألیف آثار بوده است؛ اما به نظر میرسد در دهههای اخیر ترجمه هم از سوی نهادهای رسمی و هم متخصصان، اندیشمندان و روشنفکران به ابزار اندیشیدن و به جای هدفمند بودن، خود به هدف تبدیل شده است. شما چه فکر میکنید؟
بدیهی است که ترجمه در ایران جایگاه خاصی پیدا کرده است، اما درعینحال نباید تصور کنید که این مسئله مخصوص به ایران است. در سایر کشورهای غیرانگلیسیزبان هم ترجمه از فعالیتهای بسیار برجستۀ حوزۀ نشر به شمار میرود، به خصوص اینکه اکثر آثار مهم حتی توسط اندیشمندان و نویسندگانی که زبان مادری آنها انگلیسی نیست نیز به زبان انگلیسی نوشته میشوند. امروز زبان انگلیسی در تمامی کشورها همان جایگاهی را پیدا کرده است که زبان عربی در کشورهای اسلامی و زبان لاتین در کشورهای اروپایی داشت: یعنی زبان بینالمللی علم که رسانهای برای انتقال دانش به مردمان مختلف فراهم میسازد. شما اگر به فلاسفۀ ایرانی قدیم مثل ابنسینا و غزالی مراجعه کنید، میبینید که اکثر آثار آنها به زبان عربی است، اگرچه زبان مادری آنها فارسی بود. همین مسئله در غرب هم وجود داشته است: آثار بسیار مهم اندیشمندانی مثل دکارت، اسپینوزا و هابز نیز در اصل به لاتین بودهاند و نه (مثلاً) به فرانسوی یا انگلیسی. امروز هم اندیشمندان برجستۀ کشورهای مختلف برای اینکه آثارشان بیشتر خوانده شود و مورد مراجعه باشند، سعی میکنند به زبان انگلیسی بنویسند و طبیعتاً آثار آنها از انگلیسی به زبانهای دیگر ترجمه میشود.
حتی بسیار دیده شده است که یک نویسندۀ فرانسوی یا آلمانی اثر خود را به انگلیسی مینویسد و بعداً به زبان مادری خود او ترجمه و منتشر میشود. بنابراین، این مسئله از نظر من مشکل بزرگی نیست، مشکل در جای دیگری است. البته باید اشاره کنم که بعضی از اندیشمندان بسیار مهم تلاش میکنند آثار خود را به زبان مادری بنویسند تا بعداً به زبانهای دیگر ترجمه شود. چنین اندیشمندانی اندک هستند، چون تنها کسی میتواند چنین کاری را انجام دهد که مطمئن باشد آنقدر اقبال به آثار او وجود دارد که کسی آثار او را به زبانهای دیگر ازجمله انگلیسی ترجمه کند.
* به نظر میرسد در دهههای اخیر بهگونهای شاهد چیزی شبیه به استبداد ترجمه در جامعۀ فرهنگی ایران هستیم. شما دلایل این اقبال روزافزون از سوی ناشران (چه در موضوعات عام و چه حوزههای تخصصی)، مخاطبان و به خصوص اصحاب اندیشه به ترجمه (اغلب از منابع دستدوم و سوم) و بدبینی نسبت به آثار تألیفی را در چه میبینید؟
توجه به ترجمه به جای تألیف در ایران مانند بسیاری موارد دیگر بیعلت نیست. تألیف به خصوص در حوزۀ اندیشه مثل تألیفات فلسفی، تحقیقات تاریخی، علوم سیاسی و ... نیازمند پشتوانۀ قوی علمی است که ما در آن ضعیف هستیم. نویسندگانی هم که چیزی برای ارائه در این حوزهها دارند عموماً به زبانهای اروپایی به خصوص انگلیسی مینویسند و آثار آنها هم گاه از آن زبانها به فارسی ترجمه میشود. برعکس، امروز کمتر اثر مهمی در حوزۀ اندیشه به زبان فارسی منتشر میشود که قابلیت ترجمه به زبانهای دیگر داشته باشد.
* در محافل فرهنگی و تخصصی جامعۀ امروز ایران به نظر میرسد مترجم جایگاه و کارکرد متفکر و صاحبنظر را به خود اختصاص داده است. آیا اساساً کارکرد این دو یکی است؟
اگر دقیقتر بحث کنیم باید بگوییم امروز ما عملاً هیچ متخصص ایرانی و فعال در ایران را نداریم که در بالاترین سطح در باب اندیشۀ نیچه، افلاطون یا مثلاً هابز حرف جدیدی برای گفتن داشته باشد. معدود محققانی ایرانی که در حوزههای خاصی که بر روی آنها کار میکنند تسلط بالایی دارند. اتفاقاً به دلیل همین تسلط میدانند که نباید متهورانه مدعی نوآوری و تألیف در این حوزه شوند. درعینحال، اصولاً دلیلی ندارد به جای ترجمه اینهمه آثار برجسته در باب این موضوعات کسی به زبان فارسی اثری منتشر کند؛ و در مواردی که این کار هم انجام شده است، میبینید که در اکثر موارد آثار ترجمهنشدۀ غربی وجود دارند که از آثار منتشرشدۀ فارسی برتر هستند. طبیعتاً کسی که میخواهد در این حوزه مطالعه و تحقیق کند به سمت مطالعۀ آثار غربی میرود. وقتی هم استقبالی از این آثار نمیشود طبیعی است که ناشرین هم علاقهای به انتشار تألیفات فارسی نشان نمیدهند.
* البته که مسائل مختلف ازجمله عدم آشنایی عموم با زبان انگلیسی و نبود اجبار در یادگیری آن در دانشگاه به این مسئله دامن زده است؛ اما تا چه حد میتوان این موضوع را با عقیم بودن فکری و عدم خودباوری مرتبط دانست؟
من موافق نیستم که ما ایرانیها دچار عدم خودباوری هستیم؛ برعکس، این خودباوری بیش از حد ماست که مشکلساز شده است. درعینحال، متأسفانه در مورد پیشنیازهای فعالیت در حوزۀ اندیشه در ایران سوءتفاهمهایی به وجود آمده است. من بارها با دانشجویانی مواجه شدهام که میخواهند برای تحصیل در این حوزه به کشورهای دیگر مهاجرت کنند و خواستار مشاوره هستند. دیدهام که این افراد تصور میکنند (برای مثال) با دانستن زبان انگلیسی دستوپاشکسته میتوانند در مورد یک اندیشمند آلمانی یا فرانسوی پایاننامه بنویسند. باید این مسئله را گوشزد کرد محققینی که در این حوزهها فعالیت میکنند بهسادگی بر حداقل سه زبان مسلط هستند و بعد آثاری در این حوزهها تألیف میکنند. چطور میتوان مثلاً مدعی تألیف اثری در مورد هایدگر یا مونتسکیو شد اما با فرانسوی و آلمانی کاملاً آشنا نبود؟ درعینحال موارد اندکی هم هستند که آثار تألیفی قوی محسوب میشوند، نمونۀ بارز آن آثار سید جواد طباطبایی است که هم قابل توجه هستند و هم خوانده میشوند.
در واقع میخواهم بگویم که اگر اثر تألیفی قوی وجود داشته باشد هم منتشر و هم خوانده میشود. در هر صورت، نباید این تصور به وجود آید که ما حتماً باید تألیف آثار را از دیدگاه ملیگرایانه و ناسیونالیستی ترویج و تشویق کنیم. اصولاً این دغدغه اشتباه است که چرا ما به خودباوری نرسیدهایم که خودمان «تولیدکنندۀ» علم باشیم. اگر محققی تواناییهای لازم برای تألیف را داشته باشد این کار را انجام میدهد، در غیر این صورت دلیلی ندارد به صورت مصنوعی صنعت تألیف ایجاد کنیم.
* نظر شما در مورد کیفیت آثار ترجمهشده در ایران چیست؟
البته این مسائل نباید باعث شود به اشتباه تصور کنیم کارهای ترجمهای که در ایران منتشر میشوند مشکلساز نیستند. ترجمه در ایران زخم سر بازی است که میبایست عاجلانه به آن رسیدگی شود. در غرب ترجمه در حوزۀ اندیشه کار محققین دانشگاهی است. اصولاً کسی برای مثال آثار کانت یا هابز را ترجمه میکند که سالها بر روی این اندیشمندان کار تحقیقاتی و تدریس انجام داده است و با تمامی زوایای اندیشۀ آنها آشناست. این در حالی است که در ایران اصولاً کار ترجمه در حوزۀ دانشگاه انجام نمیشود و در حلقههای روشنفکری رواج پیدا کرده است. به همین دلیل است که کیفیت آثار ترجمهشده به زبان فارسی بسیار نازل است و هرگونه بررسی انتقادی این آثار نشاندهندۀ این ضعفهای بنیادی است.
یکی از نتایج غیرتخصصی بودن حوزۀ ترجمه اینجاست که مترجمین ایرانی اکثراً آثاری را ترجمه میکنند که در غرب هم در ذیل آثار دستچندم قرار میگیرند. در مقابل حجم عظیمی از این آثار دستچندم غربی که به زبان فارسی ترجمه شدهاند، میبینید که بسیاری از آثار درجهاول و کلاسیک هیچگاه به فارسی ترجمه نشدهاند. در ضمن باید اشاره کنم که در سالهای اخیر بعضی آثار محققین برجستۀ غربی که در حوزۀ تاریخ اندیشه کار میکنند در ایران ترجمه شدهاند. بااینحال، اکثر آثار کلاسیکی که این کتابها به آنها ارجاع میدهند یا اصلاً به زبان فارسی ترجمه نشدهاند یا ترجمههای آنها از روی زبانهای دوم و سومی انجام شده است که فهم آنها را کاملاً دچار مشکل میسازد؛ به همین دلیل مشخص نیست این آثار ترجمهشده به چه کار میآیند؛ مثلاً وقتی کتاب کوئنتین اسکینر به ماکیاوللی، هابز یا لاک ارجاع میدهد، درحالیکه آثار ماکیاوللی، هابز یا لاک اصولاً ترجمۀ درستی به زبان فارسی ندارند، چه استفادهای برای این آثار متصور است؟
ما حقیقتاً در حوزۀ ترجمه دچار بحران هستیم. کتابفروشیها پر است از ترجمههایی که به کیفیت هیچیک از آنها اعتمادی نیست. تصور میکنم به جای این حجم عظیم از ترجمههای مغلوط و اغلب کماهمیت، باید از طریق نهادهای آکادمیک و پژوهشگاهها فکری به حال نهاد ترجمه در ایران کرد. اصولاً مسئلۀ تألیف و ترجمه در حوزۀ اندیشه جز از طریق نظام آکادمیک قابل حل نیست و نمیتوان تصور کرد محافل غیردانشگاهی و روشنفکرانهای که خود یکی از عوارض این بحران آکادمیک هستند توانایی حل این معضل را دارند. اگر نهادهای تحقیقاتی و دانشگاهها مثل سایر کشورها مسئلۀ ترجمه را در اولویتهای خود قرار دهند شرایط متحول خواهد شد. ما نیازمند یک نهضت ترجمه هستیم، این نهضت ترجمه به رهبری مراکز آکادمیک میبایست آثار کلاسیک اندیشۀ غرب را دستچین و سپس از زبانهای اصلی با دقت فراوان توسط افرادی که سابقۀ آکادمیک و تخصص لازم دارند ترجمه کند. اگر چنین کاری انجام شود من مطئمن هستم در یکی دو دهه سطح فضای فکری ایران کاملاً متحول خواهد شد.