فرهنگ امروز/ محمدعثمانی:
پیش قراولان تداوم اندیشه سیاسی ایران باستان در تمدن اسلامی: بخش اول: عبدالحمید بن یحیی بن سعد
با پذیرش دیانت اسلامی در ایران ما با دو رویکرد اجتماعی متفاوت در سطح تودههای مردم در مواجهه با اسلام روبهرو هستیم. عدهای از مردم با ورود مسلمانان، دین اسلام را اختیار کردند. این اختیار خواه از اعتقاد ایمانی برمیخاست یا از ترس، دامن اقشار و طبقات گوناگون جامعه ایرانی را گرفت.
در مقابل گروه دیگر با پذیرش حکومت اسلامی بر اعتقاد دینی سابق خود یعنی زرتشت باقی ماندند و به پرداخت جزیه تن دادند. این دو جریان رویکرد غالب بر جامعه ایرانی آن زمان بود، اگرچه در مناطق مختلفی از سرزمین ایران با مقاومت در برابر مسلمانان، از پذیرش اسلام سرباز زدند. در نهایت این سرزمین در ذیل سلطه حکومت اسلامی قرار گرفت. در این چشمانداز معادله نیاز متقابل میان مسلمانان و ساکنان ایرانشهر حاکم شد. مسلمانان برای اداره این حکومت که روزبهروز فراختر میشد، نیازمند تجارب و دانش ایرانیان بودند و ایرانیان نیز تامین امنیت و زیست مسالمتآمیز معطوف به رفاه را طلب میکردند.
ایرانیان چون از لحاظ فرهنگی قوی و در شرایط پایداری بودند، راه بقا و ایفای نقش را در نفوذ در بدنه قدرت حاکم میدیدند. از اینرو طبقه اشراف که از سواد و دانایی برخوردار بودند، با آموختن زبان عربی راه احیای فرهنگ ایرانی در بستر عربی را مهیا کردند. افرادی که در این بستر گام برداشتند دو قشر بودند؛ در ابتدا ایرانیان بودند که با آموختن زبان عربی به انتقال تجارب و دانش ایرانی به جامعه عربی همت گماردند. در مقام دوم عربهایی بودند که در بستر روابط با ایرانیان زبان پهلوی، اوستایی و حتی میخی را آموختند و به انتقال علوم و اندیشههای ایرانی پرداختند.
در گروه اول میتوان از عبدالحمید بن یحیی کاتب، ابن مقفع و سهل بن هارون و... نام برد. در گروه دوم افرادی چون غیلان دمشقی که دامادی ایرانی داشت و از طریق او به زبان پهلوی و اوستایی اشراف پیدا کرد، را میتوان ذکر کرد. در تمدن ایران باستان و دوره پادشاهی ساسانی مراکز مهم علمی تاثیرگذاری وجود داشت که عرصه تولید علم، دانش و دانایی در تمدن ایرانی بودند؛ سرزمینهای اهواز، نصبین و رها سه مرکز مهم علمی و دانشگاهی عصر ساسانی بودند. (امین، ۱۱۰:۱۹۳۸) اهواز به دلیل نزدیکی به تمدن بینالنهرین (میان رودان) از اهمیت فراوانی برخوردار بود.
مرکز علمی جندیشاپور در اهواز امروزین به دلیل حضور مسیحیان سریانی و فیلسوفان یونانی در عصر انوشیروان، مهمترین پایگاه تولید دانش سیاسی و فلسفی در تمدن ایرانی بود. این بستر علمی در عصر مسلمانان، رویکرد علمی خود را حفظ کرد. به صورتی که بسیاری از افراد وابسته به این مرکز علمی با آموختن زبان عربی، فرآیند انتقال دانش را به تمدن اسلامی هموار کردند. (بهروز،۲۶۴:۱۳۵۶) در این مقاله و نیز سلسله مقالاتی دیگر در پی بررسی افراد موثر مکتب عربی ایرانشهر هستم. یعنی افرادی را که با آموختن زبان عربی از حوزه ایرانشهر یا عربهایی که با آموختن زبانهای ایران باستان در فرآیند انتقال اندیشههای سیاسی ایرانی همت گماردند جزء مکتب عربی ایرانشهر قلمداد کرده و به معرفی آنها میپردازیم.
در این مقاله یکی از اصحاب مهم و تاثیرگذار این مکتب، عبدالحمید بن یحیی الکاتب که در دربار اموی با لقب اهوازی هم مشهور است، را معرفی و به بررسی نقش و نیز اندیشههای سیاسی او میپردازیم. افراد این مکتب در دوران دو قرن سکوت اذعان شده، بیشترین نقش آرام و تاثیرگذار را در شکلگیری ذهنیت سیاسی حکومت اسلامی با آموزههای ایرانی داشتند.
زندگینامه سیاسی
عبدالحمید بن یحیی بن سعد که سعید هم ذکر شده، و با کنیه ابوغالب نیز شناخته میشود، از ادیبان تاثیرگذار دستگاه حکومتی اموی است. وی به سال ۶۰ هجری در شهر قیساریه یا انبار امروزین به دنیا آمد. این شهر که پیش از ورود اسلام در ذیل حاکمیت ساسانی بود، خانوادههای ایرانی بسیاری را در خود جای داده است. عبدالحمید بن یحیی هم از خانوادههای اصیل ایرانی بوده است. به رسم گذشتگان در سرزمین ایرانشهر تحصیل سواد از خویشکاری طبقه اشراف و متوسط کارگزار جامعه بود، زین سبب خانوادهی عبدالحمید از طبقه متوسط در جامعه ایرانی بود به تحصیل سواد میپردازد. در بسیاری از کتب تاریخی او را آگاه به زبان پهلوی و اوستایی دانستهاند.
در کنار آن آموزش قرائت و کتابت عربی را در نزد دامادش سالم بن عبدالله از نویسندگان دربار هشام بن عبدالملک، آموخته است. وی در آموزش زبان عربی چنان تبحر مییابد که در شهر کوفه به شغل معلمی روی میآورد. (الدینوری،۱۳۵:۱۹۲۵) شهرکوفه، آغازگاه راهی برای عبدالحمید بود که در آن آموزش با رویکرد تطبیقی را شروع کرده بود. وی به دلیل آگاهی به زبانهای ایرانی چون پهلوی بر نقاط خلاء در زبان عربی تکیه میکرد. یعنی زبان عربی دیر زمانی نبود که فرآیند کتابت در آن آغاز شده بود؛ همچنین به دلیل ساختارهای بسیط حکومت دولت-شهری در سرزمین حجاز، نیاز به فنون کتابت اداری احساس نمیشد. اما با گسترش سرزمینهای اسلامی و پیچیده شدن، ساختار حکومتی خلاءهای بسیاری در سیستم اداری احساس میشد که میبایست بدان توجه میشد. انتقال تجارب ایرانیان در زمینه ساختارهای اداری و شیوههای ثبت، بایگانی و مراسلات، از ضرورتهای بایسته برای حکومت اسلامی به حساب میآمد.
عبدالحمید با علم به این موضوع در فرآیند تدریس خود در کوفه، آموزش فن کتابت اداری را به شاگردان میآموخت. این شیوه تدریس برای او اسم و رسمی در تدریس ایجاد کرده بود. پس از مدتی عبدالحمید علاقهمند حضور در ساختار قدرت میشود. این علاقه از طریق دوست وی ابن مقفع در دلش نفوذ میکند. ابن مقفع از جوانی به دلیل دانش و تبحر در آموزههای حکمت عملی، نفوذ بسیاری در دربار اموی پیدا کرده بود. از اینرو عبدالحمید به دلیل همنشینی و دوستی با ابن مقفع، به ورود به دستگاه اموی ترغیب میشود. البته وجود سالم بن عبدالله داماد عبدالحمید در مقام کاتب هشام عبدالملک، بستر حضور او را مهیا میساخت؛ اما آگاهی از علم و درایت عبدالحمید و نیاز ساختار قدرت به وجود فردی چون وی را ابن مقفع کشف کرده بود. براین اساس در سال ۱۰۱ه.ق عبدالحمید در مقام نویسنده دربار یزید بن عبدالملک به کار حکومتی مشغول میشود.
بعد از آن شغل خود را با هشام ادامه میدهد تا اینکه به همراه محمد بن مروان به ارمنستان و آذربایجان میرود. صدارت محمد بن مروان، معروف به جعدی بر این مناطق فرصت تبلور نبوع عبدالحمید را به همراه آورد. وی در این زمان با نگارش متونی گزارشی از مناطق تحت صدارت برای خلیفه در دمشق، شیوه نگارش ترسلنویسی برای سیستم اداری را ضروری ساخت. (القلقشندی،۲۱۰:۱۹۱۶) ترسلنویسی، نگارش نامههای اداری بلند با رویکرد بلاغی بسیار والا، درعینحال سلیس و روان بود. در زبان عرب که مبتنی بر فرهنگ شفاهی بود، نگارش فقط در هنگام ضرورت، آنهم برای بیان مقصود و کوتاه مورد استفاده قرار میگرفت.
حال فردی در کنار مروان قرار گرفته بود که در نگارش نامههای اداری به دربار خلافت در دمشق از روش نامههای گزارشی و بلند بهره میبرد. وی با انتصاب مروان به خلافت به همراه او به دمشق رفت. اما در این زمان او دیگر یک همراه جزء نبود؛ بلکه در حلقه نزدیکان مروان قرار داشت. مروان در دمشق تحت تاثیر عبدالحمید دیوان رسائل تاسیس کرد. ریاست این دیوان را به عبدالحمید بن یحیی داد. این انتصاب باعث شد تا در میان مردم با لقب کاتب هم مشهور شود؛ زیرا او در مقام رئیس دیوان رسائل به کاتب اول دربار تبدیل شده بود. یعنی کاتب خاص مروان بن محمد را رئیس دیوان رسائل بر عهده داشت.
انتقال آموزههای ایرانی در دربار عربی
عبدالحمید با علم به ساختار قدرت دربار ساسانی و نیز با آگاهی کامل از وجود چنین ساختاری در سیستم اداری آنان اقدام به تاسیس این نهاد در ساختار حکومت اموی کرد. نکته حائز اهمیت در این میان این بود که عبدالحمید شیوه نگارش دربار ساسانی را که سبکی خاص داشت به خوبی میشناخت. در دربار ساسانی به دلیل همسازی دین و سیاست، فرامین و دستورات درباری با بار معنایی ایدئولوژیکی همراه بودند. (احمدوند،۲۱۰:۱۳۹۶) از اینرو نویسندگان دربار موظف بودند که در کنار زبان پهلوی، که زبان رسمی بود، با زبان مذهبی دستگاه مغان که همانا اوستایی بود آشنا باشند. در این زمینه ما با اولین فرهنگ لغت دو زبانه اوستایی- پهلوی به نام (( اویم اوک)) روبهرو هستیم.
نویسندگان دربار ساسانی در کاربرد لغات مذهبی برای نگارش فرامین و دستورالعملها از این فرهنگ لغت بهره میگرفتند. عبدالحمید این شیوه ساختاری را در دربار اموی شکل داد. وی با علم به سیاستهای عربگرایانه دستگاه اموی که در این دوره از تاریخ بسیار کمرنگ شده بود؛ به تاسیس ساختارهای ایرانی در درون دربار حکومت عربی اموی مبادرت نورزید؛ بلکه از لحاظ محتوایی، بسیاری از آموزههای سیاسی موجود در رسائل عصر ساسانی را با مستعرب کردن یا عربیسازی آنها در رسائل دربار اموی تزریق کرد. این امر باعث شد تا عبدالحمید بن یحیی الکاتب به عنوان طراح و موسس دیوان رسائل و سبک ترسلنویسی در زبان عربی شناخته شود. جایگاه و نزدیکی او به مروان بن محمد این امکان را برای نوآوری در ساختار قدرت بهوجود آورد.
بر این اساس میتوان به وضوح اذعان کرد که عبدالحمید در این چارچوب بسیاری از آموزههای ایرانی در عرصه حکمت عملی و نیز اندیشههای سیاسی ایرانشهری را به عربیسازی در فرهنگ عربی تداوم بخشید. جایگاه و نفوذ عبدالحمید تا پایان حکومت اموی ادامه داشت. با افول قدرت اموی تحت تاثیر انقلاب عباسیان، عبدالحمید تلاش بسیاری بر حفظ و بقای حکومت اموی کرد. از جمله آنکه چون ابومسلم خراسانی سپاهی بزرگ از خراسان به نفع عباسیان، تجهیز کرد، عبدالحمید نامهای بلند بالا با بلاغت و شیوه مستدل و منطقی برای او ارسال کرد.
عبدالحمید در این زمینه به مروان اظهار میدارد که نامهای برای ابومسلم ارسال کرده که در صورت خواندن از کار خود صرف نظر خواهد کرد. نامه چون در دستهای ابومسلم قرار گرفت از خواندنش استنکاف کرد. چون میدانست با خواندنش، مسحور آن خواهد شد و از فعل خود بازخواهد گشت. زین سبب آتشی برانگیخت و نامه را در آن سوزاند. (العسکری،۱۷۵:۱۳۲۰)
عبدالحمید در واپسین روزهای امویان
در آستانه سقوط دولت اموی محمد بن مروان که در خواب دیده بود که خورشید حکومتی در جایی افول میکند و در جایی دیگر طلوع میکند، روبه عبدالحمید بن یحیی میکند و اظهار میدارد: «تو ناچاری به دشمن من بپیوندی و غدر خود را نسبت به من آشکار سازی و چون آنان به هنر تو را میپسندند و به کتابت تو نیاز دارند، پس به یقین نسبت به تو حسن ظن ابراز خواهند کرد. در این صورت هم تو از محبت آنان بهرهمند میشوی و هم خانواده من از مقام و منزلت تو سود میبرند.» (امین، همان،۲۷۵)
عبدالحمید که روابط نزدیک و دوستانهای با محمد بن مروان داشت، این پیشنهاد را نپذیرفت و در جواب اظهار کرد: «در خواست شما از هر نظر برای شما گرامیتر است ولی برای من زشتترین عمل خواهد بود. زیرا هرگز نمیخواهم فردی غدار و بیوفا باشم. پس هر دو صبر اختیار میکنیم یا خدا شما را نجات خواهد داد و یا هر دو با هم خواهیم مرد.» (همان:۲۸۰) با سقوط امویان، محمد بن مروان از پی خواب فرار میکند تا در غرب تمدن اسلامی، راهی برای طلوع دوباره خلافت اموی پیدا کند. اما در باب قتل عبدالحمید روایتهای گوناگونی در کتب تاریخی نقل شده است. نویسنده این سطور با رویکرد تطبیقی کتب مختلف روایت متواتر از قتل عبدالحمید بن یحیی را در اینجا نقل میکند.
با سقوط امویان و فرار محمد بن مروان، عبدالحمید به منزل دوست دیرین خود در بحرین پناه برد تا با دور بودن از مرکز حوادث، وضعیت رو به آرامش برود. اما از آنجا که او از سران تاثیرگذار دربار اموی بود و عباسیان به موقعیت و جایگاه او واقف بودند؛ شروع به تجسس در باب او کردند. پس از مدتی گزارش او در این جزیره به عبدالجبار بن عبدالرحمن رئیس نظمیه عباسی داده شد. او برای دستگیری عبدالحمید فرمان داد. چون ماموران به خانه ابن مقفع وارد شدند با دو نفر روبهرو شدند که برای حفظ جان همدیگر خود را عبدالحمید میخواندند. در این لحظه ماموران تصمیم میگیرند که ابن مقفع را با خود ببرند که در این لحظه عبدالحمید بانگ برآورد که عبدالحمید یکسری خصوصیات خاص خود دارد از آن بپرسید، عبدالحمید واقعی را پیدا خواهید کرد.
به این ترتیب عبدالحمید بن یحیی دستگیر و به نزد عبدالجبار بن عبدالرحمن بردند. او نیز به دلیل کینهای که از نزدیکان محمد بن مروان داشت، تشت بزرگ گداختهای بر سر او گذاشت تا مغزش از بینیاش خارج شد و در گذشت. در روایت متواتر دیگری نیز آمده که عبدالجبار او را به نزد ابوجعفر منصور برادر سفاح خلیفه دوم عباسی به همراه دو نفر دیگر ارسال میکند. آن دو نفر همراه به دلیل هنرهایی که داشتند ابوجعفر از آنها در میگذرد، پست و مستمری هم برای آنها در نظر میگیرد. چون نوبت به عبدالحمید رسید او از هنر کتابت و نقشش در تاسیس دیوان رسائل گفت. ابوجعفر منصور در جواب گفت، آری تو همان کسی هستی که تمام بلاها را بر سر ما آوردی. ابتدا دستور داد دستهایش را بریدند و بعد پاهایش، تا اینکه درگذشت. (الفاخوری،۱۹۵:۱۹۶۸)
البته در کتاب مروج الذهب مسعودی نقل شده که به دلیل وفاداری شدید عبدالحمید بن یحیی به محمد بن مروان، چنین مینماید که به همراه او فرار کرده باشد، آنگاه در حادثه زاب در بوصیر مصر هر دو به قتل رسیده باشند. این روایتها هر کدام که صحت داشته باشد از پایان غمانگیز عمر عبدالحمید بن یحیی الکاتب خبر میدهند. با این مرگ عمر کوتاه اما پر ثمر یکی از تاثیرگذاران مکتب عربی ایرانشهر در عصر اموی به پایان رسید.
اندیشههای ایرانی در بستر ذهنیت عربی
عبدالحمید بن یحیی در قالب رسائل بسیاری از آراء و افکار خود را عرضه داشته است. ابن الندیم در کتاب الفهرست مجموع آثار وی را هزاران صفحه قلمداد کرده است. اما به جز سه رساله کوتاه و بلند چیزی از آن مجموعه بهدست ما نرسیده است. در بررسی محتوای این رسائل باقیمانده، میتوان آموزههای ایرانی در دستگاه پادشاهی ساسانی را دید. وی با علم با رسائل دیوانی پادشاهی ساسانی در تلاش است که شیوه و فن نگارش اداری را همراه با آموزههای سیاسی در دربار خلافت اموی عربیسازی کند.
جمع بندی
متون باقیمانده از عبدالحمید بن یحیی در زبان عربی از نظم منطقی و تقسیم دقیق از لحاظ افکار برخوردار است. هماهنگی بین کلمات و الفاظ نشان از صلابت کلام دارد. این شیوه را نه در کاربرد سجع که از طریق ایقاع صوتی شکل داده است. استعمال احوال پی در پی که در زبان عرب تا آن زمان متداول نبوده و بسیاری امور دیگر ادبی که جای بحث آن در این پار نیست، نشان از تبحر و نوآوری در زبان عرب بهواسطه عبدالحمید بن یحیی است. اما این تبحر و نوآوری بدون شک در خلاء و ابتدا به ساکن بهوجود نیامده است؛ بلکه عبدالحمید در بستری دیگر علوم و آرایههایی را آموخته و در بستری دیگر آن را شکلی نو بخشیده است. این همان نوآوری عبدالحمید است.
این امر بدان معنا است که عبدالحمید سبک و شیوه نامهنویسی اداری و ادبی در زبان پهلوی را با امکانات و ظرفیت زبانی عربی به اوج رسانیده است. در این رهیافت عبدالحمید فرهنگ سیاستورزی و حکمت عملی ایرانشهری را با عربیسازی در قالب تمدن اسلامی، تداوم بخشیده است. این همان صداهای فرهنگی ایرانشهری در تمدن اسلامی بوده که نشان حضور و نمود فرهنگ ایرانشهری در تمدن اسلامی دارد.
در ادبیات عرب واگویهای وجود دارد که میگوید: ((فتحت الرسائل بعبدالحمید و ختمت بابن العمید؛ رسائلنویسی در زبان عرب با عبدالحمید آغاز شد و با ابن عمید پایان یافت.)) هرچند در مقام واگویهای مسیر آغاز شده با عبدالحمید را با ابن عمید در اوج میبیند، اما مسیری که عبدالحمید در ادبیات عرب باز کرد، هنوز در تداوم دارد. از عبدالحمید نقل است که ایشان فصاحت و بلاغت را در واگیری از علیبنابیطالب آموخته است.
منبع: سازندگی