فرهنگ امروز/ نفیسه مرادی، نویسنده و پژوهشگر: عیسی بلومی تاریخدان و استاد گروه مطالعات آسیایی، خاورمیانه و ترکی دانشگاه استکهلم سوئد و همچنین پژوهشگر مهمان گروه مطالعات منطقهای و بینافرهنگی در دانشگاه کپنهاگ است. او تحصیلاتش را ابتدا در رشته تئوری سیاسی و مطالعات تاریخی در مدرسه جدید مطالعات اجتماعی نیویورک و سپس در مقطع دکترا در رشته تاریخ و مطالعات اسلامی و خاورمیانه در دانشگاه نیویورک ادامه داد و در سال ۲۰۰۵ از این دانشگاه مدرک دکترایش را دریافت کرد.
تز دکترای او بر تحلیل روابط پیچیده میان دولتهای عثمانی و مردمان آلبانی (در زمانی که تحت سیطره حکومت عثمانی بودند) و مردمان یمن تمرکز داشت. او پس از دریافت مدرک دکترا، استادیار تاریخ خاورمیانه و بالکان در دانشگاه ایالت جورجیا در آتلانتای آمریکا شد. در طی این دوران، او همچنین به عنوان پژوهشگر در مرکز مطالعات منطقهای در دانشگاه لیپزیگ آلمان و به عنوان استاد مدعو تاریخ در دانشگاه آمریکایی شارجه در امارات متحده عربی حضور داشت و پژوهشهایش را با تمرکز بر مسأله مهاجرتهای منطقهای و تأثیر آنها بر جوامع میزبان ادامه میداد.
عیسی بلومی، تاکنون مقالات متعددی منتشر کرده است؛ مقالاتی درباره تأثیر عثمانی بر آلبانی و یمن، الگوهای مهاجرت مسلمانان بالکان به اروپای مرکزی و غربی، تاریخ اروپای جنوب شرقی و موقعیت سیاسی و اجتماعی کنونی آن، تاریخ اجتماعی کوزوو و آلبانی پس از جنگ جهانی اول، بحرانهای کوزوو و تحلیل موضوعات مرتبط با تمرکزگرایی و هویت. همچنین تاریخ بالکان، اسلام سیاسی، تاریخ خاورمیانه، خلیج فارس و دریای سرخ و مهاجرت مسلمانان، از زمینههای پژوهشی مود علاقه دکتر عیسی بلومی هستند.
عیسی بلومی
تازهترین اثر منتشر شده از ایشان، که در این نوشتار قصد معرفی آن را داریم، کتابی است تحت عنوان «ویرانسازی یمن: هرج و مرج در کشورهای عربی چه چیزی درباره جهان به ما میگوید؟»، که در سال ۲۰۱۸ در برکلی توسط انتشارات دانشگاه کالیفرنیا روانه بازار شده است. این کتاب در ۳۱۲ صفحه و به زبان انگلیسی منتشر شده است.
عیسی بلومی در این کتاب به این موضوع میپردازد که چگونه از مارس ۲۰۱۵ در اثر ائتلاف جهانی نیروها به رهبری عربستان سعودی با حمایت بریتانیا و ایالت متحده آمریکا، جنگی ویرانگر در یمن بر پا شد. موضوعی که توسط رسانههای جهانی نادیده گرفته شد و به فاجعهای بشردوستانه و قحطی فراگیری تبدیل شد که جان میلیونها نفر را تهدید میکرد. کتاب «ویرانسازی یمن» در ابتدا گزارشی تاریخی و دقیق از ریشههای فرامنطقهای این جنگ ارائه میکند و آن را در بافت تبیینگری از روابط یمن با قدرتهای اصلی از زمان جنگ سرد قرار میدهد.
بلومی پس از انتشار این کتاب، درباره آن اینگونه اظهار نظر کرده است: «من «ویرانسازی یمن» را در حالی مینوشتم که جانم لبریز از خشم و ناامیدی بود و درگیر انزوایی بودم که هنوز هم مرا رها نکرده است. خانواده، دوستان و دشمنانم دریافته بودند که باید از من دور باشند و کاری به کارم نداشته باشند.»
او چنین ادامه میدهد که؛ «میدانستم که در برابر تقریبا هزار روز خشونت بیوقفه و پیوستهای که متوجه هجده میلیون یمنی بود، کاری از دستم برنمیآید و همین باعث شده بود بدون اینکه امیدی به تغییر چیزی داشته باشم، شروع به نوشتن کنم و کارم را ادامه دهم. اما به این نتیجه رسیده بودم و وقایع اخیر در منطقه نیز این نتیجه را تأیید کرده بود که در نهایت، ناامیدی، ترس و خشم من نمیتواند به آنچه در یمن میگذرد کمک چندانی کند.»
عیسی بلومی، میگوید که مانند بیشتر پژوهشگران منطقه خاورمیانه، عاشق یمن است و این شانس را داشته که در اوایل دهه ۱۹۹۰، زمانی که یمن تازه به کشوری یکپارچه تبدیل شده بود، زندگی در این سرزمین را تجربه کند. سفر به سرتاسر این سرزمین شگفتانگیز برای او کشف روایتهایی را به همراه داشته است که نیاز به تحلیل و بررسی دقیق داشتهاند.
در واقع به نظر میرسد عیسی بلومی، «ویرانسازی یمن» را در شرایطی نوشته که میداند امید تغییری نیست اما اینکه دست به اقدامی نزند و درباره آنچه که در حال رخ دادن است، چیزی ننویسد را نیز جایز نمیداند.
کتاب «ویرانسازی یمن» با بحثی عمومی پیرامون اینکه در جنوب شبهجزیره عربستان چه اتفاقی افتاده، آغاز میشود و نویسنده در ابتدای کتاب توضیح میدهد که امیدوار است این بحثها آغازگر عیبجویی و اتهامزنی و کشمکشها و رقابتهای عوامفریبانه نشود بلکه مخاطب را مجاب کند که سؤالات گستردهتری بپرسد درباره اینکه وقتی درباره یمن مینویسیم، در واقع چه میکنیم؟ همینطور وقتی درباره منطقه وسیعتری و یا درباره جهان مینویسیم.
در فصل اول کتاب، به این موضوع پرداخته میشود که علم تاریخنگاری، چگونه ریشههای خیزش یمن مدرن یکپارچه را مورد بررسی قرار میدهد؟ اینکه در آغاز قرن بیستم که یمن توسط امپراطوریهای عثمانی و بریتانیا اداره میشد، بر آن چه میگذشت؟ مستندات این فصل نشان میدهد که چگونه روایتهای تاریخی نشاندهنده این هستند که یمن تا پیش از جنگ جهانی دوم در قلب امپریالیسم اروپایی مدرن قرار داشته است.
نویسنده در این فصل به بحث درباره این موضوع میپردازد که چرا و چگونه اروپا منافع مالی خود را در یمن میجست و چگونه توسط نیروهای دولتی در بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و امپراطوری عثمانی، توانست به منابع طبیعی و نیروی انسانی یمن دسترسی پیدا کند و اینکه چگونه ورود آمریکا به این وضعیت در دهه ۱۹۲۰، اوضاع را بحرانیتر کرد. در واقع تصویر حضور هژمونی گستردهای را در یمن در این فصل میتوان دید.
در فصل دوم، نویسنده به تأثیری که جنگ سرد در طی سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۶۰ بر یمنیها داشته است، میپردازد. اینکه چگونه موقعیت سیاسی یمن در راستای بهرهبرداری جهانی از یمنیها تغییر یافت. موضوع اصلی این فصل پرداختن به چگونگی شکلگیری نسلی از تحولخواهان است که تحت عنوان «عصریون» شناخته میشدند. این افراد در واقع مدرنیستهایی بودند که روشنفکران شهری به حساب میآمدند و سعی در به وجود آوردن اتحادی میان جنبش آزادگان یمن یا الاحرار الیمنیون با اخوانالمسلمین که پایگاه آن مصر بود، داشتند.
تلاش این افراد، ایستادگی در برابر منافع کاپیتالیسم بود. در این فصل، نویسنده روایت میکند که چگونه جنگ سرد را میتوان هم تهدید به حساب آورد و هم فرصت. آنچه در این دوره در یمن اتفاق افتاد فقط عواقب حضور نیروهای خارجی نبود، بلکه مقاومتی بود که یمنیها در برابر خواستهها و جاهطلبیهای قدرتهای جهانی داشتند. این مقاومت روزبهروز گستردهتر میشد و این قدرتها سعی داشتند سیاستهای جدید خود را ابتدا در یمن پیاده کنند و بعد در بخش بزرگتری از خاورمیانه.
نویسنده در فصل سوم به تولد انقلابها میپردازد و اینکه چگونه مصر انقلابی، در برابر رژیم اشغالگری که قصد داشت ساختاری را پیادهسازی کند که از طریق آن یمن را مجبور به مشارکت در اقتصاد جهانی کند، نقشی بسیار تعیینکننده داشت. کاری که به نوعی دکترین هژمونیک مدرنیزاسیون به شمار میآمد. تلاشهایی که عمری کوتاه داشت و خیلی زود شکست خورد. در طول دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، گفتمان اصلی مدرنیزاسیون، تحت تأثیر این ایده بود که آنچه میتواند یک کنش اقتصادی درست به حساب بیاید و در عین حال، ضرورتی برای پیوستن به اقتصاد جهانی باشد، تنها در گرو توافق برتن وودز است.
فصل چهارم کتاب «ویرانسازی یمن»، به این موضوع میپردازد که تاریخ رهبری، تاریخ فرهنگی و تاریخ کار و مهاجرت در یمن شمالی و یمن جنوبی همواره مورد غفلت واقع شده است و باید آن را در مستندات مربوط به دوران جنگ سرد جستجو کرد. این فصل به جزئیات این موضوع میپردازد که چگونه ریشه رفتاری که امپراطوری جهانی بریتانیا در بافت کشور یمن از خود نشان داد و ادامهدار شدن آن را باید در تاریخ سیاسی فرهنگی یمن جست.
در فصل پنجم، نویسنده بر ارائه گزارشی درباره تاریخ اخیر یمن متمرکز شده است و در مقدمه این فصل تأکید میکند که قصد دارد به حوادث جهانیای که در پشت وقایع در حال اتفاق در جنوب شبه جزیره عربستان از سال ۲۰۰۰ تاکنون پنهان شدهاند، بپردازد. او قصد دارد به ریشههای شکلگیری آنچه در سال ۲۰۱۱ بهار عربی نامیده شد، بپردازد و اینکه چه اتفاقاتی منجر به مواجهه و مقابله میان گروههای مختلف در یمن شد.
مسألهای که به نظر نویسنده بسیار مهم است، این است که گروههای مختلفی در تحولات یمن نقش داشتند، اما در معرفی این گروهها همواره با نگاهی تقلیلگرایانه، فقط از «حوثیها» نام برده شده است که در شمال غرب یمن حضور داشتهاند. نویسنده در این فصل به گروههای مختلف مؤثر در تحولات یمن و یا به عبارت دیگر مؤثر در ویرانسازی یمن پرداخته است.
عیسی بلومی، در فصل ششم که فصل پایانی کتاب است، به تاراج یمن و وضعیت آن پس از بهار عربی میپردازد. نویسنده در این فصل بر تحلیل این موضوع تمرکز میکند که چگونه پادشاهی عربستان سعودی نقشی بسیار تعیینکننده در فاز مذاکرات بحرانهای یمن پس از سال ۲۰۱۱ ایفا کرده است. او نشان میدهد که مطالعه دقیق تاریخ یمن، خبر از وجود برنامهای بلندمدت میدهد از سوی قدرتهای خارجی جاهطلب برای دسترسی به بخش بزرگی از یمن که از نظر آب و نفت بسیار ثروتمند است. نویسنده در این فصل پایانی به روشهای جدیدی میپردازد که از سال ۲۰۱۵، پادشاهای عربستان به پشتوانه قدرتهای خارجی دیگر در یمن به کار گرفته است تا منافع خود را در این کشور از دست ندهد. منافعی که به بهای ویرانسازی یمن تأمین شدهاند.
ایبنا