فرهنگ امروز/ الناز اسکندری: محمدجواد جزینی، منتقد و مدرس ادبیات داستانی است، نگاه او به این مقوله کاملاً تکنیکی است، برای همین تقریباً هرروز در یک گوشۀ شهر کارگاه نویسندگی برگزار میکند و یا در جلسات نقد و رونمایی حضور فعال دارد. او از دانش نقد نیز برخوردار است. در این زمانه که بیشتر اهالی ادبیات گوشهنشینی گزیدهاند و حاضر نیستند دربارۀ رمان جوان نظری بدهند، حضور جزینی غنیمتی است. او معتقد است بخش مهمی از رمان جوان ایران، امروز داخل کشوی نویسندگان است و به محک سانسور سپرده نشده است.
*به این دلیل به سراغ شما آمدیم که با رماننویسها قبل از انتشار اثرشان در تماس هستید و آنچه را در این حوزه میگذرد، میشناسید. قبل از هر چیز میخواهم در مورد رماننویسهای جوان در دهۀ ۹۰ توضیح بدهید. وقتی صحبت از داستان کوتاه میشود، نظرات خوبی عنوان میشود، ولی وقتی صحبت از رمان میشود، بیشتر منتقدان کموبیش ناامید هستند. نظر شخصی شما در این باره چیست (منظورم رماننویسان جوان است)؟
اگر درک من از مفهوم پرسش شما درست باشد، منظور از «رماننویسهای جوان» نویسندگان تازهوارد به حوزۀ ادبیات داستانی است. شاید یکی از مؤلفهها و ویژگیهای دهۀ ۹۰ که آن را از دههای دیگر جدا میکند، همین حضور نویسندگان تازهکار است. عرصه برای جوانترها (نویسندگان تازهوارد) باز شده و مقدار تولیدات آنها زیاد است. وقتی فهرست کارهای منتشرشدۀ سال را نگاه میکنیم، تعداد کسانی که نخستین رمان را چاپ کردهاند و پیش از این نامی نداشتند، بیشتر از نامآوران است؛ این موضوع نوید نسل تازه میدهد.
جالب است بدانید در این عرصه تعداد نویسندگان زن بیشتر از مردهاست؛ یعنی در این زمانه به غیر از باز شدن عرصه برای جوانان، نویسندگان زن گوی سبقت را از مردها ربودهاند. ممکن است دلیل این باشد که تاکنون این فرصت برای خانمها وجود نداشته و یا اینکه مردها این روزها اشتغالات اقتصادی بیشتری دارند. اگر عمیقتر نگاه کنیم، میبینیم که دهۀ ۹۰ (شاید دهۀ ۸۰ هم درگیر باشد) زمینۀ فرهنگی ویژهای دارد. در دهههای اخیر به نسبت سالهای گذشته، فضاهای آموزشی بیشتر شده است؛ یعنی تعداد مراکز، نهادها و بخشها و حتی شخصیتهایی که کار آموزشی انجام میدهند در مقایسه با دهههای قبل بیشتر شده است.
در تهران و حتی شهرستانها مراکزی وجود دارند که علاقهمندان دختر و پسر را کنار هم جمع کردهاند و برایشان تجربههای آموزشی و اصول نوشتن را توضیح میدهند. در کنار فضاهای آموزشی، برگزاری جلسات نقد و بررسی است. کمتر روزی است که مراکز دولتی و غیردولتی و حتی بخشهای خصوصی مانند انتشارات، جلساتی تحت عنوان نقد و بررسی، رونمایی یا جشن امضا نداشته باشند.
پیشتر ما چیزی بهعنوان «سنت نقد حضوری» به این معنایی که امروز باب شده نداشتیم؛ این سنت به ترویج کتابخوانی، نقد و نوشتن کمک میکند. همین فضاها که اکنون برای جشن امضا، رونمایی و نقد و بررسی اثر باز شده به رشد نویسندگان (بیشتر نویسندگان جوان) در عرصههای مختلف کمک میکند.
اتفاق دیگر این است که در حوزۀ انتشارات، نشرهایی هم باز شده که کار آنها تولید کتاب داستان بوده است. میتوان ناشران کتاب حوزۀ داستان و ادبیاتی داستان و رمان را به سه گروه تقسیم کرد: اول ناشران حرفهای که سالهاست کار میکنند. گروه دوم ناشران میانهای که به شهرت دستۀ اول نیستند، اما سالهاست کار میکنند. گروه سوم ناشران جوانی هستند که تاکنون هم به لحاظ اسمی هم به لحاظ تجربه و هم به لحاظ قدرت مالی تجربهای نداشتهاند؛ مثلاً فروشگاهی ندارند و در جای کوچکی (زیرپلهای یا خانۀ خود) کار میکنند.
گروه اول که از سالهای قبل به تولید کارهای حرفهای میپردازند مثل نشر چشمه، مرکز، ققنوس، ثالث... را میتوان بهعنوان نمونههای طرازاول پیشگامان این حوزه نام برد. دستۀ دوم، نشر افق، داستان، نشر پیدایش... در دهههای اخیر باز شدهاند و کار آنها به گسترش داستان کمک میکند. ناشران جوانی که زیر سایۀ حمایتهای دولت کار خود را شروع کردند و تجربهای ندارند، ترجیح میدهند با نویسندۀ حرفهای کار نکنند. نشرهای غیرحرفهای (دسته سوم) به استقبال جوانها میروند، زیرا دستمزد کمتری به آنها میپردازند و نویسندگان نیز کیفیت پایین چاپ را میپذیرند. نویسندگان جوان اشتیاق دارند که کارشان چاپ شود و کمتوقع هستند. بنده متأسفانه آماری از نشرهای غیرحرفهای که امروز از همین نویسندگان جوان بهرهکشی میکنند، ندارم. بسیاری از ناشران غیرحرفهای پول تولید نشر کتاب به اضافۀ سود خود را از نویسندگان جوان میگیرند.
نویسندگان جوان اشتیاق به تولید و عرضۀ کتاب خود دارند و چهبسا ناشران حتی زحمت پخش کتاب را نیز به خود نمیدهند. بنده نویسندگان جوان زیادی را میشناسم که منزلشان انبار کتابهایشان است و راهی برای پخش کردن آنها ندارند، اینها آفت این کار است.
میتوان به یک مشکل دیگر نیز اشاره کرد و آن جایزههای بخشهای دولتی و غیردولتی است. اکنون نهادهایی تشکیل شدهاند که دائماً به سلایق خود با عنوانهای مختلف به کتابها جایزه میدهند، چهبسا ممکن است خود این نهادها و جایزهها، نویسندگان جوان را برای نوشتن تشویق کنند؛ پس ممکن است خود جوایز نیز به توسعۀ تولیدات کمک کند. مطلب دیگری که بهعنوان آفت از آن یاد میکنم، فضای مجازی است. به خاطر دارم زمانی وقتی میخواستیم قصهای را چاپ کنیم باید به چندین نفر نشان میدادیم و بعد از هزار نفر خواهش میکردیم تا آن را در روزنامه و مجلۀ خود چاپ کند، زیرا تعداد مجلات و قصههایی که چاپ میشد کم بود، بنابراین حساسیتها هم بالا بود. فضای اینترنتی کار را از یک جهت راحت و از یک جهت سخت کرده است. ازاینجهت راحت کرده که وقتی قصه را مینویسیم در کوتاهترین فرصت ممکن آن را در معرض دید همه قرار میدهیم، این بسیار عالی است؛ اما نکته این است که توهم ایجاد میشود. آن زمان من باید خیلی زحمت میکشیدم تا قصهام قابل چاپ میشد، اما اکنون تا مینویسم، در فضای مجازی قرار میدهم و دیگران هم لایک میکنند. اینترنت و فضای مجازی آفتی ایجاد میکند که در عین ثوابها و خیرهایی که به حوزۀ نشر داده، توهم عجیبی ایجاد کرده است. نویسنده میپندارد چون افراد زیادی او را لایک کردهاند پس داستاننویس خوبی شده و کتابش را چاپ میکند. خود این عوامل ممکن است بعداً به ضد خود نیز تبدیل شود.
*این بحث مربوط به کمیت میشود، در مورد کیفیت نیز توضیح دهید.
دربارۀ کیفیت کار سختتر میشود، زیرا در کمیت آمارها را مقایسه میکنیم (مثلاً دهۀ ۹۰ را با دهۀ ۸۰) و رشد را میبینیم، اما کیفیت زمانی است که همۀ آنها را بخوانیم و بررسی کنیم. من به دلیل نوع کارم این فرصت را داشتهام که تعدادی از این آثار را بخوانم. ویژگیهای این دوره آشنایی با نامهایی است که قبلاً در عرصۀ داستاننویسی نبودند. وقتی که کار را میخوانیم، متعجب میشویم و میپنداریم که این شخص کجا بوده که تاکنون او را ندیدهایم، زیرا ویژگیها و تواناییهایی در آن میبینیم که به نظر برجسته میرسد. نامهایی را میبینیم که در سالهای بعد، جشنوارهها آن را به درجات عالی رساندهاند؛ مثلاً در دهۀ ۹۰ یک قصۀ او در فلان نشر دستسومی منتشر شده اما در اواخر نیمۀ دوم دهۀ ۹۰ به یک نویسندۀ صاحبنام تبدیل شده و در سالهای بعد چند اثر دیگر هم از او چاپ شده است. ما نویسندگان جوانی را پیدا کردیم که نامی نداشتند و برای اولین بار مینوشتند، اما از بین آنها استعدادها و تواناییهایی هم پیدا کردیم. در مقابل، خردهریزهایی هم دیدهایم، یعنی احساس کردیم که حجمی از کتاب چاپ شده که ارزش کیفی ندارد؛ ممکن است این امر دلایل متعددی داشته باشد، یکی از دلایل آن مربوط به شخص نویسنده است، او ذوقزده بوده و به خود فرصت نداده که آن را بازنویسی کند. یک بخش آن هم مربوط به نشر است، یعنی نشری که از نویسنده پول میگیرد تا کتابش را چاپ کند، دغدغۀ کیفی ندارد بلکه دغدغۀ مالی دارد. همیشه دیدهام که مطبوعات نسبت به این نوع آثار حساسیت دارند و به آن واکنش منفی نشان میدهند.
ملاحظه میکنید که اکنون در زمینۀ موسیقی چقدر تولیدات زیاد شده و بسیاری از افراد در زیرزمین موسیقی تولید میکنند. آیا باید جلوی آن را گرفت؟ خیر؛ زیرا ناقد بیرحمی به نام نقد زمانه وجود دارد که خیلی سریع آنها را تصفیه میکند. این آهنگها هریک تا یک سال دیگر نابود میشوند و از بین میروند، زیرا مردم آنها را انتخاب نمیکنند. داستان نیز به همین صورت است؛ به این معنا که افرادی را میبینید که وارد میدان میشنوند -این خیلی نگرانکننده نیست- ما به اینها میگوییم نویسندگان «یککتابی»! آنها یک کتاب چاپ میکنند، یا جامعه به آنها اقبال نمیکند و یا خود متوجه میشوند که کار آنها نیست و میروند. زمانه برخورد تندی دارد و آنهایی که توانایی ندارند خودبهخود از این مسیر حذف میشوند. بنده گمان میکنم که ممکن است نویسندگان جوانی وارد شوند، در آنها نامهایی را دیدهایم که در دهههای ۸۰ و ۹۰ آمدهاند اما جزو سرشناسترین داستاننویس، نویسندگان و رماننویسهای معاصر شدهاند. پس این پروژه برای ادبیات پروژۀ سودمندی بوده است؛ اما ممکن است شما به آفتهای آن هم نگاه کنید که از ۱۰۰ کتاب چاپشده از بین آنها ۲ کتاب به این صورت است و ۹۸ کتاب دیگر آثار متوسط و بیکیفیتی هستند.
به نظر میرسد که جامعۀ ادبی باید کمی باحوصلهتر به این فرایند نگاه کند؛ یعنی این نگاه که این نویسنده با گام اول به این صورت است. برای مثال، احمد محمود که حداقل از منظر من نویسندۀ شاخص ایران محسوب میشود، با «مول» شروع میکند که ۵۰ نسخه از آن چاپ کرد و دستبهدست گرداند و نتوانست بفروشد. این شخص بعدها به مدار صفر درجه رسید. ما انگار در مورد نویسندگان جوان حوصله نداریم و فکر میکنیم همین اثر اول باید شاهکار شود، درحالیکه این منصفانه نیست، جامعۀ ادبی باید فرصت بدهد تا آثار دیگر نویسنده را هم ببیند. بعضی از نویسندگان چند اثر هم نوشتهاند و هیچ فرقی هم نکردهاند، زمانه آنها را خودبهخود حذف میکند؛ ولی جامعۀ ادبی باید کمی صبور باشد تا روند طبیعی طی شود. همۀ خرچنگهای آبی که بالغ نمیشوند، بسیاری از آنها در راه میمیرند، چند خرچنگ به دریا میرسد. در نویسندگی به همین صورت است، یعنی همۀ آنها به نتیجه نمیرسند.
من این فرایند را فرایند طبیعی میدانم (حتی ضعفهای آن را). ممکن است شما از بحث محتوایی خود کمی ریزتر عمل کنید و از خود بپرسید چه رویکردهایی دارند و اینکه نویسندگان جوانی که تولیدات خود را مینویسند چه رویکردهایی دارند. بخشی از این نویسندگان جوان آثار عامهپسند دارند و به سمت عامهپسندی میروند و تلاش میکنند رمانهایی بنویسند که عوام را مخاطب اصلی خود قرار دهند و به نوشتن بهعنوان یک بیزینس نگاه کنند. بخشی تلاش میکنند تا در اتمسفر روشنفکرانهتری سیر کنند که میتوان آنها را نیز به دو دسته تقسیم کرد: کسانی که بسیار خام و نپخته و بدون پشتوانۀ دانش ادبی وارد دنیای داستاننویسی شدهاند و کسانی که دانش دارند و هر روز هم پختهتر میشوند. برخی نویسندگان جوان بهشدت تکنیکی هستند، یعنی از آن طرف بام افتادهاند. از آنجایی که جوان هستند تصور میکنند هرچه تکنیکیتر بنویسند جذابتر است. هنگامی که رمان آنها را میخوانید به نظر میرسد که آکنده از اطوارها و تکنیکهای ادبی است، اما جوهرۀ داستانی ندارد؛ بنابراین نویسندگان جوان یا کاملاً عوامپسندانه مینویسند (صرفنظر از اینکه بگوییم عوامپسندانه خوب است یا خیر) و یا میخواهند روشنفکر باشند.
در گروه نویسندگان روشنفکر، برخی واقعاً به مسائل روشنگرانهای پرداختهاند و در مقابل کسانی هم آنقدر درگیر فرم هستند که حتی خوانندههای روشنفکر نیز سروته قصهشان را نمیفهمند.
جلوۀ دیگری که به آن اشاره کردم این است که حضور زنها بسیار زیاد است. در آمار سال گذشته تعداد تولیدات زنها از مردها سبقت گرفته است. میتوان با این مسئله جزئیتر هم برخورد کرد و پرسید که نویسندگان زن این دوره به چه چیز علاقهمند بودهاند؟ اما بههرحال بهعنوان یکی از شاخصههای نویسندگان به تعبیر شما «جوان»، این سالها نمیتوان حضور زنها را نادیده گرفت.
*زنها به کدام گروه تعلق دارند؛ اکثریت آنها به ادبیات روشنفکری علاقه دارند و یا به تعبیر شما عامهپسند؟
آمار دقیقی در این زمینه ندارم که بیشتر رویکرد عامهپسندانه دارند یا حرفهای؛ اما به خوانش خود که بازمیگردم به نظرم زنها رویکرد عامهپسندانهتری دارند. شاید یک دلیلش این باشد که دغدغههای این نویسندهها مسائل زندگی روزمره است، به دلیل اینکه هم به لحاظ سنی و هم به لحاظ جنسی فرصتهای اجتماعی و تجربۀ زیستی آنها از مسائل روزمره بیرون نرفته است.
*از بین گفتههای شما چند سؤال برایم به وجود آمد. در مورد فرم، به خاطر دارم در یکی دو دهۀ گذشته برخی رماننویسهای ما درگیر فرم بودند. گاهی رمانی منتشر میشد و مورد توجه منتقدان قرار میگرفت، اسم اولین شخصی که بهعنوان الگوی داستاننویسی میآمد، آقای گلشیری بود و میگفتند شاگرد ایشان بوده و یا سعی کرده مانند او بنویسد. آیا این موضوع وابستگی فرمی به یک نویسنده یا الگوی خاص در دهۀ ۹۰ ادامه پیدا کرده است یا مسائل دیگری اولویت است؟
به نظرم فرمگرایی مهمترین دغدغۀ احتمالاً غالب بخش روشنفکری آن دوره بود. اما طبیعی است که میل تنوع و جستوجو در نویسندگان جوان بیشتر از نویسندگان طرازاول است. نویسندگان طرازاول، جستوجوی خود را انجام دادهاند و گشتهایشان را زدهاند و اکنون به یک فرم، شیوه، قالب، رویکرد و یا ژانر مورد علاقۀ خود رسیدهاند؛ یعنی خود را کشف کرده و مسیر خود را پیدا کردهاند و در مسیر حرکت میکنند. طبیعتاً نویسندگان جوان به دنبال تجربه هستند و میخواهند هر نوع قالب و فرم را جستوجو کنند؛ میل به جستوجوگری، ذات ادبیات تجربی است.
به همین دلیل آثار نویسندگان جوان مملو از تجربه و تنوعطلبیهاست، زیرا خط خود را پیدا نکردهاند. باید گفت که این پرسش شما به ذات نویسندۀ جوان بازمیگردد و طبیعتاً انتظار نداریم اگر نویسندهای در مجموعۀ اول خود این مسیر تکاملی را طی کرده باشد احتمالاً دیگر به او جوان نخواهید گفت، یعنی آثار پختهتری داشته و خود را پیدا کرده است.
ادامه دارد ...