به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن پیش رو به قلم سیدمهدی ناظمی قرهباغ، پژوهشگر فلسفه است که بخش اول آن از نظر میگذرد؛
نگارش چنین متنی مدتهاست مقصود نگارنده بوده است و مدتی هم بود که به سرانجام رسیده بود ولی به دلیل برخی مصلحت سنجی های احتمالاً نادرست، انتشار آن به تأخیر افتاد. «اکنون» گمانم این است که آمادگی برای شنیدن گفتههای آن ایجاد شده باشد.
شاید بسیار نام هولناکی داشته باشد، ولی بسیار کمتر از آنچه گمان میکنیم با ما فاصله دارد و اگر کمی استعاری فکر کنیم، شاید عنوان وضع فرهنگی امروز ما باشد: عصر جدیدی که در دوره مدرن بدان مبتلا شدیم، یا شاید همه کشورهای اسلامی هم کمابیش به آن مبتلایند؛ رنگ کردن برنامهها و رسانههای لیبرال-سرمایه داری، با لعابی از چیزی که اسلامش میخوانند.
وضع کلی رسانههای جهان، به وضوح لیبرال و به شکل رادیکالی تحت تأثیر بحرانهای سرمایه داری است. اغلب رسانههای غیر راست چیزی که از همان آغاز هم به سختی میشد درباره آن سخن گفت- به تدریج از بین رفتهاند. اولاً به این دلیل ساده که آنها فاقد پشتوانه مالی کافی بودهاند؛ نیازی هم به یادآوری نیست که چرا توانایی مالی وجود نداشته است، کافیست شعارهای پر زرق و برق موسوم به خصوصی سازی –بخوانید تسلیم شدن به بنگاههای اقتصادی فراملیتی را به یاد آوریم. ثانیاً به دلیل اینکه نائل شدن به فرمهای برنامه سازی متفاوت، دشوار است و رقابت این فرمها با فرمهای جاافتاده و سودآوری مانند انواع سریالهای عامه پسند یا تلنت شوها و رئالیتی شوها و… بسیار سخت است. تنها رسانههایی که «اندکی» متفاوت باقی ماندهاند، عبارتند از رسانههای محلی مانند تلویزیونهای کابلی یا سایتهای کم بازدید و شاید چند تا شبکه محدود در کشورهایی مانند کره شمالی یا کوبا یا در نهایت چند شبکه با مخاطب خیلی محدود و خاص. بسیاری از مطبوعات مهم چپ در دنیای «نشر آزاد افکار» راست گرا، تعطیل شدهاند.
در نگره لیبرال-سرمایه داری، تفاوتهای اقتصادی و اجتماعی انسانها «طبیعی» تلقی میگردد. در واقع بنا بر این است که در ذیل این آموزه، بی عدالتی عمیق و نهادینه شده در جهان امروز، تثبیت و «طبیعی» لحاظ شود. اما اینکه عده معدودی از ما، به اندازه کل مابقی کره زمین ثروت دارند و در ساختارهایی زندگی میکنند که روز به روز این ثروت دچار تزاید اعتباری میشود و در عوض بقیه در نهایت میتوانند به بردگی آن عده قبل دلخوش باشند، یک اتفاق «طبیعی» نیست. اینکه عدهای یاغی حمله میکنند و سرزمین آباء و اجدادی دیگری را غصب میکنند و تمامی حقوق مادی و معنوی آنها را با حمایت همین قدرتهای بزرگ به وحشیانه ترین شکل ممکن نابود میکنند و این تجاوزگری را در سرتاسر منطقه بازتولید میکنند، «طبیعی» نیست. قاچاق سازمان یافته میلیونها زن شرقی با فریب ایشان و استفاده از آنها برای بردگی جنسی هم «طبیعی» نیست. اساساً هیچیک از اتفاقاتی که شبانه روز در شرکتهای بیمه، بانکها، شرکتهای مسکن، بنگاههای اقتصادی و نمودهای سیاسی و فرهنگی ایشان برای ما قربانیان رخ میدهد، «طبیعی» نیست….
فکر نکردن به سلطه گری های اقتصادی و سیاسی قدرتمندان، به معنای «سیاست زدایی» نیست. این «سیاست زداییِ» رایج در برنامه سازی لیبرال، مقتضی وحشیانه ترین و ضد انسانیترین سیاست ممکن است
فکر نکردن به سلطه گری های اقتصادی و سیاسی قدرتمندان، به معنای «سیاست زدایی» نیست. این «سیاست زداییِ» رایج در برنامه سازی لیبرال، مقتضی وحشیانه ترین و ضد انسانیترین سیاست ممکن است. همه ما انسانهای بی خاصیت شده و تسلیم شده در جهان لیبرال، مددرسان این سیاست متوحش و متجاوز هستیم. ممکن است البته کسی بگوید ما فعلاً کار بزرگی برای مبارزه با بی عدالتی جهانی نمیتوانیم داشته باشیم، ولی از طرفی هم نباید برداشت کرد که ما مجبور به تسلیم مطلق و پذیرش بی چون و چرای بردگی هستیم. امکان مقاومت برای انسانها فراهم است هرچند رسانههای لیبرال با تمام وجود تلاش میکنند این مقاومت را از یاد ما ببرند و ما را در حضیض حیوانی خود محو سازند.
بخت آزمایی های برنامههای تلویزیونی –به مثابه یکی از مهمترین مصادیق شوهای تلویزیون لیبرال- به این خاطر آمده است تا بردگان را در توهمی از امکان حل مشکلات به صورت رویایی فرو برد. ما با شرکت در به اصطلاح مسابقات و در واقع نمایشهای رسانههای جهان سرمایه داری، میآموزیم که برای حل هزار و یک معضل و مصیبت خود، نباید کاری بکنیم. نیازی نیست تا از کسی، چیزی را مطالبه کنیم، اصلاً قرار نیست که حتی فکر کنیم یا با هموطنان خود یک حرکت اجتماعی را آغاز کنیم. فقط کافیست به صورت اتمهایی مجزا، لم بدهیم جلوی تلویزیون، چشمها را ببندیم و خودمان را جای آن فردی قرار بدهیم که به نیابت از طبقه اجتماعی ما –ادعا میشود- برنده یک جایزه رویایی شده است و آرزو کنیم روزی هم ما مانند او شویم؛ حالا این شبکه نشد، شبکه دیگر، این اسپانسر نشد، اسپانسر دیگر، «أیّاً ما تدعوا…». دیگر نیاز نیست از این ژنهای خوب مسلط بر بنگاههای اقتصادی بزرگ دنیای سرمایه داری بپرسیم، چرا و چگونه ثروت خود را مضاعف میکنند و مشکلات بی پایان ما چرا بازتولید میشوند. زیرا گمان میکنیم خدایگان سرمایه داری روزی هم بر او نظر خواهند کرد و با ید بیضای خویش، فقر و فلاکت و بی عدالتی و محرومیت او را برطرف خواهند کرد. به امید آن روز، فکر و ذهن و عقل و وجدان خود را خاموش میکنیم و میخوابیم و به دیدن اضغاث احلام خود ادامه میدهیم....
امروز این وضع کلی و مناسبات آن را در بعد جهانی، نمیتوان با نامی دقیقتر از «وضع نئولیبرال» علی رغم همه ابهامات گسترده این اصطلاح- خواند. وضع نئولیبرال تفاوتهایی با وضع لیبرال کلاسیک دارد. منظور از وضع نئولیبرال، یک ایدئولوژی خاص و شُسته رُفته یا یک نظریه مشخصِ مثلاً قرن بیستمی نیست. اصلاً نظریهها از جهتی هم برای این هستند که ارکان تاریخ مشخص شوند وگرنه هیچگاه نمیتوان بین آنچه در کاغذها نوشته میشود و واقعیت زندگی انسانها، انطباق کامل پیدا کرد، اما به هر حال روایتهای نظری، همیشه برخی به ما نزدیک تر و برخی از ما دورتر هستند.
قواعد جهان امروز از بعد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و مانند آن بر اساس جهت گیری های ایدئولوژیک و منافع کشورهای شمال تعیین شده است و سایر کشورها ترغیب میشوند این قواعد را بپذیرند. این پذیرش، یک دعوت صاف و ساده و صادقانه و روشن نیست، یک بسته همه جانبه و با پنهانکاری است که یکی، دیگری را توجیه میکند، لیبرالیسم با اصالت فرد توجیه میشود، سرمایه داری با لیبرالیسم، آمریکاگرایی با سرمایه داری و رسانهای سازی کمک همه اینهاست
رویکرد جهانی سازی و شعارِ آن را سردادن، تلاشی است برای متلاشی کردن همه هویتهای خرد و کلان جهان به نفع جهت گیریهایی که آنها را «جهانی» میخوانند. جهانی سازی، دعوت به انجام مسابقهای است که بیشتر قواعد آن را قبلاً یکی از اطراف مسابقه دیکته کرده است. شما میتوانید بسکتبال را خیلی خوب بازی کنید و فوتبال را خیلی بد. اما اگر قرار شد فوتبالیها و بسکتبالیها با همدیگر مسابقه جدیدی را بدهند که البته قواعد این مسابقه جدید را فوتبالیها تنظیم کرده باشند، در این صورت پیشاپیش تکلیف بازی روشن است. قواعد جهان امروز از بعد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و مانند آن بر اساس جهت گیری های ایدئولوژیک و منافع کشورهای شمال تعیین شده است و سایر کشورها ترغیب میشوند این قواعد را بپذیرند. این پذیرش، یک دعوت صاف و ساده و صادقانه و روشن نیست، یک بسته همه جانبه و با پنهانکاری است که یکی، دیگری را توجیه میکند، لیبرالیسم با اصالت فرد توجیه میشود، سرمایه داری با لیبرالیسم، آمریکاگرایی با سرمایه داری و رسانهای سازی کمک همه اینهاست….
دیگر ویژگی مهم وضع نئولیبرال، رسانهای شدن چیزهاست. اصلاً برای جهانی سازی، باید رسانهای سازی کنید تا زاد و ولد فرهنگهای منطقهای و بومی، تحت الشعاع مناسبات و ارزشهای سرمایه داری جهانی، محو یا کم اثر گردد. رسانهها، اعم از رسانههای جمعی مانند تلویزیون و رسانههای نوین اینترنتی، در ادامه وضع نئولیبرال و رویکرد جهانی-رسانهای است که قدرت و محوریت مییابند. ممکن است برخی از این رسانهها از جهاتی بهتر از دیگری باشند و بر عکس، ولی به هر حال همه اینها کم یا زیاد، توجیه کننده و تثبیت کننده مناسبات سرمایه داری متأخر هستند. رسانههای جهان، هر چند بالقوه امکان مهمی برای افزایش آگاهی و تبادل اطلاعات هستند –امری که ماهیت خود آن هم باید از جهات فلسفی مورد مداقه قرار گیرد- اما به صورت بالفعل، همه راههای سنتی تعاملات فکری و فرهنگی جوامع را دور میزنند تا قالب خود را بر همه داشتههای سنتی انسانها تحمیل کنند.
در رسانههای راستگرا، تأکید عمدهای بر انسان میانمایه، از جهت نازلترین ابعاد وجود او میشود. در واقع انسان مورد خطاب رسانههای سرمایه داری –انسانی که البته همه ما کم یا زیاد، آن هم هستیم، ولی لزوماً فقط آن نیستیم و میتوانیم نباشیم- انسانی است زیاده خواه و سودجو، هوسران و فرصت طلب، محافظه کار و شهوت ران، بی تحلیل، بی فکر، ساده اندیش، عاطفه زده و رومانتیک. یک چنین انسانی، که در دل همه ما آدمیان زیست میکند، از طریق رسانههای تابع سرمایه داری، مثلاً با پیامهای بازرگانی، شوهای رنگارنگ تلویزیونی، برجسته سازی های مزوّرانه خبری، سریالهای رومانتیکِ بی محتوا و برنامههای مشابه، فراخوانده و ساخته و تقویت و تثبیت میشود و با این تثبیت شدن، اولویت حضور آن برنامهها نیز متقابلاً موجه و مستحکم میگردد.
انسان مورد خطاب رسانههای سرمایه داری انسانی است زیاده خواه و سودجو، هوسران و فرصت طلب، محافظه کار و شهوت ران، بی تحلیل، بی فکر، ساده اندیش، عاطفه زده و رومانتیک. یک چنین انسانی، که در دل همه ما آدمیان زیست میکند، از طریق رسانههای تابع سرمایه داری، مثلاً با پیامهای بازرگانی، شوهای رنگارنگ تلویزیونی، برجسته سازی های مزوّرانه خبری، سریالهای رومانتیکِ بی محتوا و برنامههای مشابه، فراخوانده و ساخته و تقویت و تثبیت میشود و با این تثبیت شدن، اولویت حضور آن برنامهها نیز متقابلاً موجه و مستحکم میگردد
نیازی به یادآوری نیست که ما مردمان این سوی جهان، برخلاف مردمان آن سوی جهان، هیچیک از تلقیهای اساسی فرهنگ غرب را به صورت ریشهای دارا نیستیم. ما هیچگاه نمیتوانیم براحتی خود را فردگرا، سکولار، بشرمدار و از جمله لیبرال بخوانیم. ما نسبت به غرب، «ثانیاً و بالعرض» وجود داریم. درست به همین خاطر است که اقاویل مضحک اقتصاددانهای لیبرال در ایران تمامی ندارد. از سال ۶۸ شاخص ترین اقتصاددانهای لیبرال کشور، سکاندار اقتصاد هستند و هنوز هم با بی شرمی تمام ژست اپوزوسیون دارند و لیبرال بودن کشور را انکار میکنند. بله قطعاً اقتصاد و سایر ابعاد این سرزمین به اندازه آمریکا و انگلستان لیبرال نیست و نمیتواند باشد. با این همه این وضعی که پیش آمده است، از سوی معتقدان به اسطورههایی چون «اقتصاد علمی»، «بازار آزاد»، «خصوصی سازی» و… به ما ارزانی شده است و در مقاطعی هم از حمایتهای نهادهای بین المللی اقتصاد راست برخوردار بوده است. این وضع هنوز به اندازه کافی (!) نه لیبرال است و نه سرمایه دارانه، ولی همین اندازهای که امکان تحقق در ایران داشته است و اثرات غیرقابل جبران زیست محیطی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی و… آن آشکار گشته است، برای نابودی ما و نسلهای بعد از ما کافیست.
نئولیبرال بودن در کشورهایی مانند ایران، به معنای این نیست که قرار است آن کشور به شاخصهای زندگی آمریکایی نزدیک باشد. به این معناست که مثلاً ایران با تئوریهای انتزاعی و بی ربط به خودش ساخته میشود و نتیجه این تئوریها، وابستگی ایران به اردوگاه نئولیبرال و صریحتر بگوییم به آمریکا روزافزون میگردد. فراموش نکنید ایران یعنی یک بازار بزرگ مصرف هشتاد میلیونی و میادین بزرگ نفت و گاز و فلز و یک وضع جغرافیایی بسیار حساس و تعیین کننده و مردمانی که همواره از نظر فرهنگی مولّد بودهاند. به همین خاطر شاید هم بد نباشد از ترکیب «راستی-رانتی-امنیتی» (که قبلاً هم یادداشتی درباره آن منتشر کرده بودم) برای جهت گیری نئولیبرالها در ایران استفاده کنیم. نئولیبرالیسم ایرانی، متکی بر اقتصاد فاسد رانتی است. نئولیبرالیسم در کشورهای شمال سعی میکند میل به فساد و زیاده خواهی را در قالب قوانین مدیریت کند یا پنهان سازد. اما نئولیبرالیسم رانتی، یکی از وحشیترین صور سرمایه داری مدرن است.
سگهای باز نسل جدید لیبرالها، براحتی دخترکان طبقات عادی مردم را پاره میکنند و سنگها برای دفاع از مردم بسته است. دقیقاً به همین خاطر است که باید از کلمه امنیتی هم برای نشان دادن خشونت لیبرالیسم عریان خاورمیانهای استفاده کرد. تلاش میشود تا هر گونه مقاومت در برابر این نوع لیبرالیسم به عنوان نوعی اخلال در امنیت عمومی نمایش داده شود. در مقابل، نئولیبرالیسم غربی با شعارهایی مانند نشر آزاد افکار، حداقلهایی را از آزادی بیان در خود آن کشورها ایجاد کرده است. این الگوی راستی-رانتی-امنیتی در کشورهای حاشیه خلیج فارس تقریباً به صورت کامل محقق شده است و مردم ضمن تأمین نسبی رفاه برای بخشهایی از ایشان، در طبقات اجتماعی خود مستقر و تثبیت شدهاند.
اما به هزار و یک دلیل و از جمله بیداری جامعه ایران از سویی و بسط این بیداری به منطقه و تعارض آن با منافع کشورهای حامی اسرائیل از سوی دیگر، چنین چیزی در ایران دیر یا زود نابود خواهد شد و یا به شکل یک آنارشیسم تمام عیار خواهد رفت و یا یک نسخه اصلاحی امیدوارکننده. نئولیبرالیسم راستی-رانتی-امنیتی یک امر عارضی است و نه ذاتی و درونی. به همین خاطر است که تعهد اصلی و اولیه راهبران این گرایش به آمریکا یا اقمار آن است و چنانکه قبلاً نوشته بودم هیچ راه خاصی برای اداره کشور جز یک «سیاست کرگدنی» آمرانه و دست راستی تجویز شده از این نهادها نمیبینند. شعارهایی مانند اقتصاد علمی، مدیریت علمی، وضع جهان، سمت و سوی جهان و… که همه روزه از طریق چهرهها یا رسانههای آنها تبلیغ میشود، بخشی از پازلی است که باید تکمیل کننده برنامههای ادغام تحقیرآمیز و منفعلانه کشورهای در حال مقاومت در برابر سرمایه داری آمریکایی باشد.
یکی از مهمترین ویژگیهای وضع نئولیبرال، پذیرش مناسبات «جامعه مصرفی» و بسط و تعمیق آن است. در جامعه مصرفی، نیاز محو میشود و نشانههای انتزاعی جایگزین آن میشوند. شما اگر آخرین تولیدات کالاها را مصرف نکنید، یا از برندهای مشهور بی بهره باشید، خود را در طبقه اجتماعی مدنظر خویش نمییابید
یکی از مهمترین ویژگیهای وضع نئولیبرال –چنانچه سالها پیش در یادداشتهایی اشاره کردم و خوشبختانه آن یادداشتها خوانده شد پذیرش مناسبات «جامعه مصرفی» و بسط و تعمیق آن است. در جامعه مصرفی، نیاز محو میشود و نشانههای انتزاعی جایگزین آن میشوند. شما اگر آخرین تولیدات کالاها را مصرف نکنید، یا از برندهای مشهور بی بهره باشید، خود را در طبقه اجتماعی مدنظر خویش نمییابید و این شما را بی اندازه آزار خواهد داد و بنابراین و برای استقرار در این طبقه هر چه بتوانید انجام میدهید.
مصرف کردن نیز خود یکی از مهمترین نشانههای انسان امروزی تلقی میشود. اگر اهل مصرف مداوم نباشید، به روز نیستید و نمیتوانید مثلاً در شبکههای اجتماعی، چهرهای محبوب و مشروع داشته باشید. جامعه مصرفی مربوط به اقتصاد صرف نیست، بلکه فرهنگ و همه دلالتهای آن را نیز در قالب نشانههای انتزاعی خالی از معنا مصرف میکند. همه مناسک و آداب فرهنگی و اجتماعی در جامعه مصرفی تحت تأثیر مناسبات مصرف گرایانه سرمایه داری نوین قرار میگیرند و به سرعت، دیدگاهها، گرایشها، اخلاقیات، ادبیات، هنر و… را از داشتههای قبلی خود تهی میکنند و به آنها معنایی جدید در نسبت با مناسبات تولید و مصرف میدهند.
اینجاست که رسانهها دوباره اهمیت پیدا میکنند. این رسانههای مدرن هستند که میتوانند تولید و مصرف بی انتهایِ بی غایت را در قالب نشانههای تصویری و انتزاعی قوام بخشند و محوریت دهند و همه ما کسانی که کم یا زیاد درگیر این مناسبات رسانهای مصرفی هستیم، به همان میزان تابع تلقی جهان سرمایه داری جدید از فرهنگ هم هستیم.
جامعه مصرفی، منتظر نمیماند که ساحتی از زندگی انسان، متمایز و منزه بماند. جامعه مصرفی، مناسبات اقتصادی تحکیم شده خود را در همه ساحات بسط میدهد و به همین خاطر است که احیاناً اگر دیدید مثلاً در یک شوی مبتذل تلویزیونی، یک به اصطلاح «استاد دانشگاه» هم نقش بازی میکرد، نباید آن را خیلی اتفاق خاصی قلمداد کرد. گاهی اقتضای برنامه این است که یک آدم فرهنگی یا منتسب به دانشگاه هم در رسانه مصرف شود. اگر جای مصرف داشته باشد، باید مصرف شود تا دامنه مخاطبان برنامه افزایش یابند، حس موهوم نیاز ما به مصرف بی پایان پاسخ بگیرد و فرآیندهای اقتصادی اسپانسرها هم به خوبی جلو رود.
جامعه مصرفی به مثابه یکی از مهمترین ارکان تقویت کننده رسانههای دست راستی، همواره مشوق مصرف کردن هر امر غیرمادی، به ظاهر منزه و متمایزِ سنتی است. هر چیزی، فرهنگی باشد یا مذهبی، علمی باشد یا فکری، صرفاً مادهای میشود برای مصرف شدن در قالب نمایش رسانهای
البته همه اینها با این فرض است که از ابتدا آن به اصطلاح استاد و آن دانشگاه، برای مناسبات جامعه مصرفی مهیا نشده باشند. جامعه مصرفی به مثابه یکی از مهمترین ارکان تقویت کننده رسانههای دست راستی، همواره مشوق مصرف کردن هر امر غیرمادی، به ظاهر منزه و متمایزِ سنتی است. هر چیزی، فرهنگی باشد یا مذهبی، علمی باشد یا فکری، صرفاً مادهای میشود برای مصرف شدن در قالب نمایش رسانهای. لازمه مصرف شدن در رسانه، نمایشی شدن چیزهاست. شما هم اگر مزیتی برای نمایشی شدن پیدا کنید، ممکن است در این برنامهها جایی پیدا کنید. نیازی نیست شخص خاصی باشید.
شخصهای خاص هم بخاطر خاص بودن نیستند که در شوها هستند، بخاطر این هستند که در این نمایشها میتوانند مانند یک شومن مصرف شوند. مثلاً اگر بتوانید یک کودک کار یا یک معلول یا یک بیمارخاص را به خوبی در رسانه نمایش دهید و جلب عواطف کنید و در کنارش البته به اصل ماجرا، یعنی تبلیغات یک دارو یا حداقل تبلیغات اسپانسر خود بپردازید، کار رسانهای خود را به خوبی انجام دادهاید. البته که بسیاری از ما انسانهای این زمان، خودمان مهیای نمایش داده شدن هستیم. با نمایش و نمایش دادن بزرگ شدهایم و آن را آموختهایم و به صورت غریزی اجرا میکنیم. یعنی اساساً بخشی از تلاشهای حرفهای و هر روزه ما این است که نمایش خوبی از ما پخش شود. پس فراموش نکنیم که بین جامعه نئولیبرال –حتی از نوع عارضی و خاورمیانهای آن- جامعه مصرفی، جامعه نمایشی و راست گرایی افراطی، نوعی تلازم برقرار شده است.
دوستی نقل میکرد که سالها پیش در سفری خاطره انگیز که با اتوبوس به ترکیه انجام داده بود، جایی برای نماز توقف کرده بودند و چون ترکها معمولاً متشرع هم هستند، اغلب مسافران نماز صبح را اقامه کرده بودند. بعد از اقامه نماز، دوست من متوجه میشود که احتمالاً هنوز اذان صبح فرانرسیده است. وقتی از سایر نمازگزاران و راننده اتوبوس و… می پرسد، متوجه میشود هیچیک نمیدانند اذان صبح چه زمانی است و صرفاً به تبع اتوبوس، نمازی خواندهاند.
مسافرت استاندارد و جذاب به ترکیه، مسافرتی تمام و کمال است که همه چیز آن جای خودش قرار دارد و حتی مناسک عبادی شما هم ظاهراً محترم است و در جای خود قرار دارد، فقط یک تفاوت کوچک و بی اهمیت (!) دارد و آن اینکه دیگر این مناسک، معنای خود را از دست دادهاند و با روح جهان سرمایه داری، نسخ شدهاند. چیزی که آن روز ترکیه تجربه کرد، یعنی منسوخ سازی باطن دین و هماهنگ کردن آن با نوعی از مدرنیزاسیون، امروز در همه جهان اسلام رایج و اصلاً جریان اصلی است. این روند در ترکیه از سال ۱۹۹۰ سرعت پیدا کرد و حزب به اصطلاح اسلام گرای حاکم، نئولیبرالیسمی مذهبی خلق نمود تا در آن نیروی مذهب مصروف بازار آزاد و اقتصاد خصوصی گردد و از تعالیمی مانند عدالت و مبارزه دور شود. امری که قبل از آن در مصر هم رخ داده بود و در ایران نیز طرفداران سینه چاک فراوانی دارد.
مذهب در جهان سرمایه داری وضع پیچیدهای یافته است. شاید بتوان سه نوع تدین را در ساحت سرمایه داری برشمرد. تدین توجیه کننده و مؤسس سرمایه داری که اختصاص دارد به آئین یهود و سپس پروتستانتیسم، تدین متلائم و هماهنگ شده با سرمایه داری که مهمترین مصداق آن مذهب کاتولیک و یا برخی از مذاهب اهل سنت است و بالاخره تدینِ همچنان در تقابل با سرمایه داری که مصداق اصلی آن تشیع است.
اما امروز این انواع، مستقل از ادیان خود، در همدیگر تداخل دارند و واضح است که در این تداخل بیشترین تعرض از جانب جریان اصلی به سوی جریان حاشیهای یعنی تشیع صورت میپذیرد. پس باید در خاطر داشت که تشیع نیز مانند سایر ادیان جهان، به شدت تحت تأثیر همه ارکان سابق الذکر در جهان سرمایه داری است و آن افرادی که به هر نوع دینی تعلق خاطر جدی دارند و سودای آن را دارند که معنایی از دین را در نسبت با دنیای امروز به گفتگو بگذارند، باید بدانند که معانی منسوخ دین، امکان گفت و شنودی ندارند. معانی منسوخ دین، مبدل به صندوق صدقات سرمایه داری برای ادامه حیات فقرا یا مرگ بی دردسر آنها میشوند، یا مبدل به توجیه نظامی گریِ دولتهای سلطه طلب (آمریکا، ترکیه و سعودی) تبدیل میشوند، یا به کپسولهای آرامش بخشی که بتواند ملال و افسردگی انسان مدرن را مدیریت کند (انرژی درمانی و عرفانهای نوظهور). اگر دین برای کسی آنقدر جدی است که قصد دارد از دل آن با جهان مدرن گفتگو کند، لازم است تا به گذشته دین و بطن آن مراجعه کند و آن را به ساحت تفکر نزدیک سازد. یک چنین دینی است که میتواند برای جهان، منشأ اثر باشد، هر چند هیچیک از معانی منسوخ سابق الذکر نیز لزوماً و همه جا «بد» نیستند.
ادامه دارد...