شناسهٔ خبر: 59074 - سرویس دیگر رسانه ها

نوید حمزوی: تلاش کردم مفهوم مهاجرت را از کلیشه­‌های رایج خلاص کنم

نوید حمزوی می‌گوید: تلاش کردم تا مفهوم مهاجرت را به مثابه دال گرفتار از شر کلیشه­‌های رایج خلاص کنم و زندگی من در جایگاه یک مهاجر شاید باعث شده که لندن به مثابه یک فضای داستانی زودتر از مثلا یک مجموعه دیگر نوشته شود.

تلاش کردم مفهوم مهاجرت را از کلیشه­‌های رایج خلاص کنم

فرهنگ امروز/ حمید بابایی: نوید حمزوی داستان‌­نویسی را از شیراز شروع کرد، بعدها برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت، در آنجا از نوشتن دست نکشید و دومین مجموعه داستان او با عنوان «لندن شهر چیزهای قرمز» منتشر شد. مجموعه­‌ای که مورد توجه منتقدان و جزء نامزد­های نهایی جایزه مهرگان ادب قرار گرفت. این روزها او کتابی در حوزه فلسفه انتقادی ترجمه کرده با عنوان «فروید و­ غیر اروپایی­‌ها » به قلم ادوارد سعید  که نشر نیماژ آن را منتشر کرده است. به بهانه این کتاب و اثر قبلی او گفت‌وگویی با او داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید. 

قبل از پرداختن به مجموعه «لندن شهر چیزهای قرمز» در مورد نوشتن و شروع کارتان بگویید تا به خود مجموعه برسیم، شما نوشتن را از ایران شروع کرده بودید؟

امین فقیری معلم انشای من بود. درباره نخستین مجموعه داستان من که به سال ۸۸ چاپ شد نوشته: «یادم هست که همیشه می­‌گفتم بزرگ‌ترین افتخارم این است که روزی زنگ خانه‌­ام را به صدا درآورند و کتاب­تان را امضا شده به من تقدیم کنید، حمزوی یکی از همان شاگردها بود.» اما تب­‌و­تاب مدرن و پست­‌مدرن ما را با ابوتراب خسروی و شهریار مندنی‌پور دو قطب ادبیات آ­ن­ روزهای شیراز نزدیک‌­تر کرد. مندنی‌پور خانه‌­اش نزدیک­‌تر بود و به من که دانشجوی اصفهان بودم و از شیراز دور، لطف داشت. در خانه­ مجلل­ش با آن اتاقکی که از چهار طرف تا سقف کتاب بود و دفتر مجله عصر پنجشنبه همیشه به روی من باز بود. خانه ابوتراب دورتر بود و برای منِ جوانی که جنگ و مرافعه‌های ابوتراب و شهریار بی‌­اهمیت می‌­نمود، ابوتراب هم همان‌قدر مهمانواز و مهربان بود و صد البته کتابخانه پدرم که از جلال و چوبک و ساعدی تا اشتاین‌­بک و گورکی و لوکاچ را می­‌توانستی در آن پیدا کنی.

بار اول که مجموعه را خواندم، حس کردم ذهنتان پر از ایده‌­های مختلف در حوزه مباحث نظری است که حالا تبدیل به متن شده است، چقدر درگیر مباحث نظری بودید یا هستید، دقیق‌­تر بگویم، مباحثی مثل نظریات پسااستعماری و پست‌مدرن؟هادی تقی‌زاده درباره کارهای لندن گفته بود: «داستان­‌ها بدون استثنا یک واقعیت اجتماعی را هدف قرار می­‌دهند و یا یک اندیشه فلسفی را به میان می‌­کشند و از این نظر می‌­توان گفت ساحت منسجمی را دنبال می‌کنند..»

به گمانم این تشریح دقیقی­ است که داستان­‌ها، داستان‌اند و داستان می‌­مانند، داستان‌هایی اندیشمند که اندیشه‌­ای را دنبال می‌کنند. اما در مورد تئوری، مطالعات فوق لیسانس من در رشته مطالعات اجتماعی در دانشگاه لندن، مرا بیشتر از همیشه در معرض نظریه‌های فلسفی و فرهنگی قرارداد از همین رو نظریه‌­های پسااستعماری و پست­‌مدرن را که هنوز دستخوش سنجش و تغییر­ند دنبال کرده و می‌­کنم و البته که دیدگاه مشخصی نسبت به هستی و جهانی که در آن زیست می­‌کنم دارم و طبیعی ­است که ممکن است نمودی از آنها در کارهای من بروز یابند.

داستان­‌های مجموعه در عین جدایی ظاهری از نظر مفهوم به هم نزدیک هستند، مهاجرت عنصر مهمی است که در مجموعه دیده می­‌شود. به جز این که خودتان مهاجر محسوب می‌­شوید و این مسئله زیست شما است، چرا این قدر مفهوم مهاجرت برایتان مهم است؟
 
لندن شهر چیزهای قرمز، برای من یک پروژه بود، کار بعدی (اگر زمانی پیدا شود و بنشینم و تمامش کنم) حتما پروژه دیگری خواهد بود. از آنجا که گمان می­‌کنم یکی از کاربردهای هنر ایجاد گفت‌­و­گویی تازه، میان نشانه (sign) و دال از پیش تعیین شده (trapped signifier) هست. تلاش کردم تا مفهوم مهاجرت را به مثابه دال گرفتار از شر کلیشه­‌های رایج خلاص کنم و خب زندگی من در جایگاه یک مهاجر شاید باعث شده که لندن به مثابه یک فضای داستانی زودتر از مثلا یک مجموعه دیگر نوشته شود، داستان‌هایی که لزوما نمود یک بر یک شخصیت‌­های مشخصی نیستند.

مفهومی مثل از خودبیگانگی بخش اصلی اثر شما است، این مفهوم چرا این قدر برای شما مهم است؟
هر چند واژه الیناسیون یا از خود بیگانگی از گذشته­‌های دور مورد استفاده بوده، اما اگر با من هم نظر باشی که مفهوم این واژه بعد از هگل بیشتر تحت تاثیر هگلیان جوان بوده و تبار آن را می­‌شود در نوشته­‌های فوئر باخ و دست نوشته­‌های اقتصادی سیاسی ۱۸۴۴ مارکس پی گرفت که در نظریه اگزیستانسیالیست­‌ها، پدیدارشناسان، مکتب فرانکفورت و بعد­تر پست­‌مدرنیست‌­ها و این اواخر فیلسوفان تکنولوژی به جنبه­‌های مختلف آن پرداخته شده، باید بگویم به گمان من مسئله از خودبیگانگی مسئله زمانه ماست و اگر تعریف سر­دستی آن را عقیم شدن روح و از دست دادن قدرت انسان برای خود شکوفایی انسانی خویش و تعیین و شرکت در سرنوشت خود در شبکه اجتماعی­ که در آن زیست می­‌کند بدانیم، به نظرم مفهومی­ است که باید به آن پرداخته شود. 
 
در کشوری دیگر زندگی می­‌کنید، زبان رایج آن فارسی نیست، نوشتن داستان به زبان فارسی چقدر برای شما مشکل است؟ با این مشکل چطور کنار آمده‌­اید؟‌
در کشوری زندگی می­‌کنم که زبان اصلی آنها فارسی نیست و از این نعمت بی‌­بهره­‌اند و گرنه زبان اصلی من فارسی­ست و آنچه نوشتن به این زبان را سخت می­‌کند نه حضور در کشوری دیگر که فضای حاکم بر ادبیات، سیاست و اجتماع انسان فارسی زبان است. و گرنه جالب است بدانی تمام داستان­‌هایی که از من به انگلیسی چاپ شده­‌اند به فارسی نوشته شده، خودم ترجمه کرده‌­ام و انگلیسی زبانی ویرایششان کرده. اما اگر از واژه «جولیا کریستوا» استفاده کنم ما مهاجران تا اندازه‌­ای یتیم فرهنگی محسوب می‌شویم.

به نظرم این که ایده­ کاملی داشتید برای نوشتن و مجموعه را به عنوان پروژه معرفی کردید جالب است، کمی در مورد ترجمه‌­تان که انجام دادید بگویید (فروید و غیر­اروپایی‌ها به قلم ادوارد سعید و پاسخ ژاکلین رز به او) این همه در راستای همان پروژه است؟ به عنوان مترجم کتاب، علت انتخاب این اثر برای شما چه بوده است؟ چرا مخاطب ایرانی این کتاب را باید بخواند؟ 
 هم بود و هم نبود. ترجمه کتاب «فروید و غیر اروپایی‌ها» از چند جهت پاسخی به وضعیت حال حاضر ماست. یکی اینکه به نظر می‌رسد برخی روشنفکران و چهره‌­های شناخته شده ایرانی دست به تحریف تاریخ فلسطین پس از جنگ جهانی اول زده‌­اند و بدون مطالعه گسترده و ارایه روایتی جامع به تغییر تاریخ مشغولند. موارد مشابه خارجی  آن در کتاب موجود است. ناگفته پیداست که سیاست­‌های داخلی و روایت رسانه‌­های خارجی در بازتولید چنین دیدگاه‌هایی نقش اساسی دارند. 

دیگر این­که کتاب می‌­تواند پاسخی به شکل‌گیری گفتمان­‌هایی درباره هویت ایرانی باشد. گفتمان­‌هایی که در پی برساخت هویت سیاسی از تاریخ، فرهنگ و فرد ایرانی­ست. نمونه­‌اش در گفتمان افراطیون داخلی یا اپوزیسیون داخلی و خارجی قابل ردیابی­ست؛ بازسازی هویت متافیزیکی‌­ای که به حذف بخشی از تاریخ و فرهنگ ایران مشغول­ند یا توهم بازسازی هویت­ نابی که عرب و ترک و غیره ناسره­‌اش کرده‌­اند. در واقع مصادره هویت ایرانی به سود منافع سیاسی. 

و در آخر خواندن کتاب تمرینی­ است برای انجام گفت‌وگویی خردمدار و اندیشه‌مند. گفت‌وگویی که به جای حذف دیگری یا ژست خود برتربینانه در پی ایجاد فضایی فکری و سیاسی برای یافتن راه حل­‌هایی برای مسائل امروز باشد. 

به نظر می‌رسد علاقه خاصی به ادوارد سعید دارید، علت این علاقه چیست؟
 خب سعید اگر درست فهمیده شود به درد ما می­‌خورد. پروژه سعید نقد غرب، نژاد، مردم یا فرهنگ خاصی نیست. بلکه نقد نوعی ویژه از تولید دانش است. تولید دانشی که در پروژه سعید «شرق شناسی» نامیده می‌­شود. حالا اگر پروژه سعید را کمی در جایگاهش لق کنید می‌­توانیم کاربرد آ­ن ­را در نقد گفتمانِ قدرت و مبارزه با آن در تلاش قدرت برای ایجاد هژمونی مشاهده کنیم. هر چند فوکو و گرامشی پیش از سعید این ابزار را فراهم کرده‌­اند، اما سعید به انسانی بیرون از حوزه اندیشه اروپایی جرئت و قدرت اندیشیدن را عطا می‌­کند. و البته که سعید فیلسوف خوش تیپی­ست.

با این که کتاب حجم کمی دارد و به اصطلاح لاغر محسوب می­‌شود، اما زمان زیادی برای ترجمه آن صرف کردید، علت این طولانی شدن چه بود؟ 
 

گمانم نزدیک به سه ماه خود ترجمه طول کشید، روزی هفت هشت ساعت کار. البته یکی دو ماه هم به خواندن متن­های مرتبط و همفکری با دوستانی که نامشان را در مقدمه کتاب آورده‌­ام و ویرایش گذشت. تلاش کردم نکاتی را که به نظرم اهمیت داشت در زیرنویس‌­ها اضافه کنم و به وسواس سعید در استفاده از واژگانی که عامدانه تلاش می‌کند متنی مارکسیستی یا فوکویی تولید نکند، وفادار بمانم. بعد از آن دیگر کتاب در صف انتشار بود.

اگر درست متوجه شده باشم، بخشی از ایده این کتاب، برمی‌­گردد به این مسئله که علوم انسانی هم بر عکس تصور ما تحت تاثیر تاثرات و علاقه‌­های ما شکل می­‌گیرند و بی­طرفی در این موارد هم آن گونه که ما فکر می­‌کنیم نیست، آیا علت انتخاب این کتاب برای شما هم این مسئله بود؟
سوال تو باید گامی به عقب بردارد و بپرسد علاقه­‌های ما چگونه شکل می­‌گیرند، و گامی عقب­تر ما (سوژه) چگونه شکل می‌­گیرد. در واقع من، تو (سوژه) هویت­‌هایی هستیم که برایمان ساخته شده و درون ساختار قدرت، گسترش یافته و تثبیت شده‌­اند. به نوعی، سوژه «شدن» است. این­ را فوکو در مورد زندانی و شکل گرفتن هویت زندانی به روشنی توضییح داده و بنابراین برای فوکو و سعید، دانش و قدرت از هم جدا نیستند. از همین روست که سعید می‌کوشد تا محدودیت‌های دانش را روشن کند و درست به همین دلیل است که به نقدی روشنفکرانه نیازمندیم تا بتوانیم فضایی برای مقاومت در برابر بخش تاریک وجود خود و در برابر گفتمان غالب ایجاد کنیم.

تا جایی که می‌­دانم شما در جلسات ژیژک هم بودید، می­‌دانید که او در ایران بسیار مورد توجه است. کلاس­‌های ژیژک و جلساتش گویی کمی متفاوت با جلسات دیگر است، در مورد آن توضیح می‌­دهید؟
ژیژک رییس بخش بین ‌لملل دانشگاهی­ست که من در آن درس خواندم و خب فرصت استفاده از سخنرانی­‌ها و گاهی کلاس‌­های او مهیا بود. ژیژک جزء سلبریتی فیلسوف­‌های معاصر است و او را الویس پریسلی نظریه فرهنگی یا دلقک شوم هم لقب می­‌دهند، بنابراین می‌­توانی تصور کنی که شهرتش به بیرون از حوزه آکادمیک رسیده و خیلی­‌ها برای شنیدن شوخی‌­ها، جک­‌ها ، فحش‌­ها و دیدن ژست­‌هایش به سالن کنفرانس سرازیر می­‌شوند. آدم بامزه‌­ای که شاید ایماژش بر اندیشه­‌اش پیشی گرفته. هرچند با همه موافقت‌­ها و مخالفت­‌ها نمی‌­توان نقش کلیدی او را در بازگرداندن فلسفه به فضای روزمره نادیده گرفت. فکر م‌ی­کنم با داشتن فهمی عمیق از هگل، لاکان و مارکسیسم که ستون‌های اصلی نظریات او را تشکیل می‌­دهند تماشای او لذت‌بخش‌­تر بشود.

مشغول انجام چه کاری هستید؟
از یکی دو نشر پیشنهاد ترجمه کار تئوری دارم که هنوز به تصمیمی قاطع نرسیده‌­ام و مجموعه داستان جدیدی را شروع کرده‌­ام که اگر زمان اجازه بدهد تلاش می­‌کنم تا پیش از پایان ۲۰۱۹ تمامش کنم. 

ایبنا