فرهنگ امروز/ محسن آزموده:
نوشتن یا فیلم ساختن درباره غلامرضا تختی سخت است و کار هر کسی نیست. البته که میشود درباره جهان پهلوان ساعتها نوشت و سخنپردازی کرد. اما گفتن حرفی متفاوت با انبوهی که تاکنون درباره او و زندگیاش بیان شده، دستکم به دو جهت دشوار است: نخست از آن حیث که اطلاعات و دادهها محدود است و با گذشت ۵۰ سال از زمان درگذشت تراژیک او، تقریبا هر آنچه ممکن بوده، از زبان هر آن کس که از دور و نزدیک او را میشناخته، بیان شده است و دوم (و مهمتر) آنکه تختی، یک اسطوره ملی است، پهلوانی که ایرانیان در او امیدها و آرزوهای خود را متجلی میدیدند. هنوز هم اگر به گوشه و کنار ایران سرک بکشید، در یک قهوهخانه قدیمی یا یک کافه جدید یا یک آرایشگاه مردانه یا در یک قصابی یا در یک نانوایی یا در رستورانی کنار جاده یا در یک بنگاه معاملات املاکی، میتوانید تصویر او را ببینید، قاب شده آن بالا یا زیر شیشه میز. با همان نگاه محجوب و صورت همیشه خندان و ابروهای پیوسته. شاهدی بر آنکه همچنان در زندگی روزمره ایرانیان حضوری زنده و سرشار دارد و همچنان هر ورزشکار قهرمان و موفق و بلکه هر چهره محبوبی را با او مقایسه میکنند، انگار تختی، مخصوصا با آن پایان تراژیک و غمبارش، برای ایرانیها با سابقه و تاریخ کهن جوانمردی و فتوت و عیاری و پهلوانی به نماد و نمونهای از ابرانسانی بدل شده که پیر نمیشود، که نمیمیرد.
از آنچه آمد روشن میشود که اقدام بهرام توکلی در ساخت فیلمی درباره غلامرضا تختی برای به تصویر کشیدن پرتره او تا چه اندازه دشوار و از این حیث ستایشبرانگیز است. فیلمی که شاید اطلاعات تازهای به آنچه از زندگی تختی تاکنون عرضه شده، نیفزاید اما تلاش فیلمساز آن بوده که از منظری نو به زندگی و شخصیت تختی نگاه کند. توکلی در آغاز صراحتا میگوید که کاری به معمای مرگ تختی ندارد. اما در ادامه با «فلاشبک» از واپسین لحظات زندگی او به کودکیاش، میکوشد روایتی از زندگی او ارایه کند که نتیجه منطقی آن، خودکشی قهرمان در آستانه میانسالگی است. یعنی در داستانی که توکلی برای ما روایت میکند، همه عناصر و قطعات به گونهای کنار هم گذاشته شده که غلامرضا تختی در نهایت چارهای ندارد، جز آنکه خودش را خلاص کند، از زیر فشار جامعه، خانواده، دوستان، آشنایان، همتیمیها، رسانهها، حکومت، جبهه ملی و... انگار هیچ راه در رویی برای او نمیماند، انگار آرش است که برای حفظ وطن (در این جا نماد وطن) گریزی ندارد جز آنکه جان در چله کمان بگذارد و رها کند؛ به عبارت دیگر، متهم اصلی مرگ تختی، در روایت توکلی، همه دیگران هستند. دیگرانی که او را به گوشه رینگ بردند، با ضعفها و ناتوانیهایشان، با رذالتها و بیاخلاقیهایشان، با انتظارات بیجا و بهجا، با طعنهها و متلکهایشان. انگار وجدان جمعی به یک قربانی، یک سیاوش در آتش و سهراب شهید به دست پدر نیاز دارد که در او و با او همه خلأها و ناکامیهایش را پر کند و برآورد و همزمان بر سرنوشت غمبار او عزاداری کند، یک وجدان مقصر و معذب. در میان این روایت قربان شدن، البته برشهایی از زندگی مردی میبینیم که هیچ چیز برای خودش نمیخواهد و مدام در حال بخشش و دهش است و تا جایی که میتواند از بیچارگان و مستمندان دستگیری میکند.
فیلم البته ناگفتههای اساسی زیاد دارد. با این توجیه که جهانپهلوان سرک کشیدن به زندگی خصوصیاش را چندان نمیپسندید، ماجرای ازدواجش را شدیدا به اختصار برگزار میکند اما همزمان دوربینش را تا اندرونی خانه پدری او میبرد و پرده از زیادهخواهیهای برادر و روانرنجوری پدر و عشقی ناکام برمیدارد. از سوی دیگر صیرورت و «شدن»(becoming) او را بسیار گذرا نشان میدهد، صحنههایی کوتاه از تمرین او و یک سکانس گذرا از مربیاش در باشگاه پولاد. یعنی چندان درنمییابیم که تختی چطور از دل آن محله بدبخت و فقیر، خودش را بالا کشید و چه کسانی در مسیر زندگی او را متاثر ساختند.
منظر دیگری که در فیلم به آن اشاره میشود، اما چندان بسط نمییابد، آن است که تختی در مقام نخستین ورزشکار ایرانی است که به یک چهره رسانهای و مشهور بدل میشود به ویژه در دهه ۱۳۴۰ که روزنامهها و خصوصا مطبوعات زرد در غیاب فضای باز سیاسی، از حیث بازتاب زندگی(خصوصی) و احوال چهرههای نامدار، اوج گرفتهاند و چهره جذاب و زیبای تختی به عنوان قهرمانی خودساخته و مردمی که از پایینترین ردههای جامعه به اوج رسیده برای قصهسراییهای آنها بسیار جذاب است؛گو اینکه خود تختی با عکسها و تصاویری که از او بر جای مانده به نظر چندان از این شهرت بدش نمیآید.
در نهایت اما آنچه از دید نگارنده در شخصیت تختی، آنگونه که در فیلم میبینیم، گیرا و جذاب است نه کنشها و دهشها که نه گفتنها و پا پس کشیدنهای اوست. به خصوص در روزگار ما که چهرههای مشهور ورزشی و سینمایی همه جا هستند و همه کاری میکنند و این لااقل یکی از رازهای ماندگاری تختی در کنار همه عوامل دیگری است که او را به جهانپهلوانی فراموش نشدنی و زنده بدل کرده است. تختی نه نماینده مجلس شد، نه پست شهرداری را پذیرفت، نه پابوس قدرتمندان رفت و نه حاضر شد زنی را که نامش روی او بود، ترک کند. این کارهایی که او نکرد، ممکن بود تنزهطلبی عافیتطلبانه تلقی شود، اگر حضور موثرش در جبهه ملی در مقام جدیترین منتقد خوشنام سیاست آن روز و همراهی پاکبازانهاش با مردم در ماجرای زلزله بویینزهرا نبود. اما تختی در کنار آن کارهایی که نکرد، کارهایی هم کرد که آشکار ساخت، نه پوپولیست است و نه ترسو بلکه به خودش و به تصویری که جامعه از جهان پهلوان ساختهاند، احترام میگذارد.
اعتماد