به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ حسن انصاری پژوهشگر مؤسسه مطالعات پیشرفته پرینستون و عضو شورای عالی علمی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی در یادداشتی به پاسخ این سوال میپردازد که چرا شیعه بنیادگرا نمیشود؟
اختلاف در تفسیر متن مقدس و اختلافات در حوزههای الهیات و مباحث حقوقی میان شیعه و اهل سنت که خود نتیجه تحولات تاریخی و شرایط اجتماعی و سیاسی در تاریخ اسلام بوده، موجبات تمایز دو منظومه فقه سیاسی اهل سنت و شیعه را به طور تاریخی فراهم کرده است. این تمایزات در بنیادیترین ریشههای آن به اختلاف در نگرش اهل سنت و شیعه به سه مقوله امت، مرجعیت و مشروعیت بازمی گردد و در نتیجه به تفسیرهای متفاوتی از اجرای شریعت، حکومت دینی و مقوله جهاد انجامیده است. با این وصف هم اهل سنت و هم اهل تشیع قرائتهای دینی مختلفی را در طول تاریخ تجربه کرده اند و تفسیرهای متفاوتی را از اصلی ترین مبانی دینی ارائه نموده اند.
نگرش شیعه در مورد مقولههای مهمی مانند امر دعوت در دین، حاکمیت دین و مسئله جهاد بسیار متفاوت با نگرش و گرایش اسلام سلفی و در پیش زمینه متفاوتی شکل میگیرد: اسلام سلفی، از دو اردوگاه متقابل اسلام و کفر و نیز از جهاد دائمی و مقدس اسلام بر علیه کفر سخن میراند؛ وظیفه حکومت اسلامی را در اجرای شریعت محدود میداند و هرگونه تخطی از آن را کفر تلقی میکند. مسئله تکفیر به همین دلیل در بن مایه تفکر اسلام سیاسی سلفی ریشه دوانیده است و دو اصطلاح تکفیر و هجرت در گروههای جهادی اسلام سلفی به عنوان دو واژه اساسی به کار میروند. این طرز تلقی ریشه در نوع اعتقادی دارد که نظام سنتی اهل سنت درباره شریعت، اجتهاد و مسئله بدعت در دین داشته است؛ گرچه نباید پدیده اسلام سیاسی سنی را یکسره به ریشههای تاریخی کلامی و فقهی آن فروکاست.
اما در مقابل در تشیع به دلیل اختلاف در منظر دینی – سیاسی با اسلام رسمی و دولتی دوران خلفای اموی و عباسی، تسامح و رواداری در برابر اندیشههای بیگانه و دگر اندیشان و غیرمسلمانان ریشه دارتر بوده است. به طور نمونه در تشیع جهاد تنها در شکل دفاع در برابر تجاوز دشمن توجیه بردار است و کفر کافران توجیه کننده جهاد بر ضد آنان نیست. پدیده تکفیر نیز در درون جامعه اسلامی به بهانه ابراز عقیده یا عملی مخالف با سنت اسلامی، به هیچ روی توجیه بردار نیست و بنابراین به هیچ تأویل دینی نمیتوان مؤمنان را از دایره اهل ایمان خارج کرد.
خردگرایی و عنصر اجتهاد که در نظام حقوقی و الهیات شیعی به رسمیت شناخته شده است، نوسازی و نو اندیشی را در فقه و کلام هموارتر کرده است و با وجود تأخر نسبی تشیع نسبت به فقه اهل سنت در پیوستن به طریقه اجتهاد در فقه، اما به دلیل فتح جاودانه باب اجتهاد و عدم تقید به مذاهب تاریخی فقهی، درک شرایط زمان و مکان و امر مصلحت و توسعه در ابواب فقه اجتهادی برای حقوقدانان شیعی بالقوه، دست کم در ادوار اخیر امکانپذیرتر بوده است. همین امر نتایج مستقیم و مثبتی در نوع تعامل با غیر مسلمانان را در درون و بیرون جامعه اسلامی از سوی فقه شیعه در پی داشته است.
در اسلام سنی گرچه به ویژه از حدود یک قرن پیش بر مقوله شورا در نظام سیاسی تأکید بسیار میشود، ولی شورا عموماً در پیش زمینه اجرای شریعت و حاکمیتِ خداوند معنی مییابد و به همین دلیل نیز در اسلام سلفی، دموکراسی به عنوان نظام سیاسی برخاسته از اراده ملت که تعیین کننده قانون دولت است، کفر و خروج از ایمان قلمداد میگردد و نظامهای دموکراسی به عنوان نظامهای برخاسته از قوانین موضوعه بشری مطلقاً مردود و جاهلی تلقی میشوند. در تشیع امامی گرچه در موضوع امامت دینی که مقولهای کاملاً دینی است، شورا معتبر نیست ولی بیشتر فقهای شیعه در مسئله حکومت به رأی مردم در تعیین سرنوشت، به نحوی از انحاء دست کم در دوره غیبت امام زمان تاکید میکنند. نمونه مهم آن در انقلاب مشروطه ایران و توجیهاتی که بزرگترین فقیهان در مشروعیت پارلمان ابراز کردند، قابل ملاحظه است.
همچنین تاریخ تشیع گواهی میدهد که در تشیع به دلیل وجود دو عنصر اجتهاد و تأویل، زمینه برای تفسیرهای متفاوت از دین همواره وجود داشته است. به همین دلیل دگر اندیشی در تشیع زمینه طبیعیتری داشته است و بر خلاف اسلام سنی برخورد با دگراندیشی همواره در چارچوبهای تنگ حقوقی و بر اساس آموزه سنت / بدعت محدود نمی شده است. در امتداد طرز فکر اسلام سلفی که میراث ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب است، دشواره اصلی اسلام احیاگرایانه سنی، اصالت و حفظ هویت اصیل اسلامی است و همین طرز نگاه، بر منظومه دینی و سیاسی اسلام احیایی سنی تأثیر گزارده و پذیرش پلورالیزم دینی و سیاسی را غیر ممکن میکند، اما در تشیع و مکتبهای مختلف آن، اختلافات تفسیری و اجتهادی از این نقطه نظر که فهم و تفسیر دین و قرآن تنها به سلف صالحِ نخستین واگذار نشده، امکان پذیرتر بوده و هست.
با مطالعه تاریخ باورها و اندیشهها در مییابیم که بسیاری از کسانی که در طول تاریخ اسلامی از سوی حکومتها و قدرتهای مذهبی مسلط اسلام رسمی سنی متهم به کفر، زندقه و الحاد بوده اند، به دلیل تمایلات شیعی و اجتهادها و گرایشات فلسفی و عرفانی که در حوزه تشیع مجاز بوده است، با این اتهامات روبرو بوده اند. بدین ترتیب به سبب وجود عنصر تأویل و گرایش به معنویت باطنی و صوفیانه در اسلام شیعی، بسیاری از دگراندیشی ها در زمینهای شیعی مجال ظهور و بروز پیدا می کرده اند. تصوف گرچه در اسلام سنی بالید ولی به ویژه با محی الدین ابن عربی و مکتب او زمینه برای نزدیکی تشیع و تسنن چندان پیدا شد که حتی برخی از محققین، تصوف را از زمینههای گسترش تشیع در ایران در دوره پیش از صفوی میدانند. ارتباط نزدیک زبان و شعر فارسی با مضامین صوفیانه نیز در پیوند تشیع ایران با تصوف مؤثر بوده و در حقیقت زبان فارسی به عنوان واسطهای میان تشیع و تصوف عمل می کرده است.
همین امر نوعی تسامح مذهبی را که در جهان بینی صوفیانه نظریه پردازی میشود، به طور مضاعفی به تشیع عرضه کرده است. معنویت باطنی که به یاری عنصر تأویل در اندیشه شیعی ریشه گرفته است، دین را در اندیشه شیعی به ساحت ربط وجودی انسان با امر قدسی که در مفهوم ولایت خلاصه شده، ارتقا داده است و همین امر ضمن حفظ هویت دینی و معنوی مذهب، میتواند هرگونه ظاهربینی و قشری گری در تلقی از دین را طرد و نفی کند. اسلام ایرانی (به تعبیر هانری کربن)، آفاق تفکر معنوی را با بن مایههای شیعی پیوند داده است و بنابراین مضامین اصلی اسلام ایرانی که در عشق صوفیانه و ولایت و معرفت عرفانی به امر متعالی / حقیقت وجود، خلاصه شده است، عمدتاً در لباس واژگان دینی و بر مبنای مفاهیم و اصطلاحات شیعی خود را به ظهور رسانده است. در عین حال همین امر میتواند از پیوندهای نزدیک تشیع و بن مایههای معنوی ای که سنتهای فکری مختلف دیانت مسیحی سرشار از آنها هستند، آشکارا حکایت کند.
این هماهنگی میان تشیع و بن مایههای اسلام ایرانی در گرایشات خردگرایانه و فلسفی که در ایران برخلاف کشورهای عربی همچنان تداوم دارد، نیز قابل اشاره است. حوزههای رسمی تشیع، برخلاف اسلام سنی سلفی، فلسفه و اندیشه فلسفی را بخشی از نظام آموزشی خود قرار داده اند و در ایران تا زمان حال نیز این نهضت فلسفی همچنان ادامه دارد و همین امر بی تردید خردورزی و گفتگوی منطقی و خردگرایانه را دامن میزند و باید از آن برای شکوفایی فرهنگی و ترویج فرهنگ رواداری و دیالوگ بهره برد.