شناسهٔ خبر: 59441 - سرویس دیگر رسانه ها

مصلح: رباین در کتابش دوران پایان هژمونی اروپا آمریکائی را شرح می‌دهد

علی اصغر مصلح گفت: پروفسور رباین در کتاب «دیالکتیک مُتَلَوِن»، با استناد به آثار فیلسوفان و متفکران علوم اجتماعی و شواهد بسیار دیگر، دوران پایان هژمونی اروپا آمریکائی را شرح داده و شرایط شکل‌گیری رابطه دیالکتیکی میان قطب‌های جدید قدرت و قدرت جهانی را توضیح می‌دهد.

مصلح: رباین در کتابش دوران پایان هژمونی اروپا آمریکائی را شرح می‌دهد

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ روز دوم همایش «جهانی شدن و کانون فرهنگ‌های بدیل؛ گفت‌وگوهای فرهنگی ـ تمدنی ایران و آلمان» عصر روز گذشته 26 خردادماه در دانشکده ادبیات فارسی و زبان‌های خارجی دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد. در روزم دوم این همایش کتاب«دیالکتیک مُتَلَوِن» نوشته بویکه رباین به ترجمه محمد مهدی فلاح رونمایی شد.

علی اصغر مصلح درباره این کتاب گفت: کوشش من در این گفتار، توصیف چهره‌ای از جهان معاصر، با تأکید بر نسبت غرب با کانون‌های جدید رقابت است. با این منظور سعی می‌کنم سخن خود را با آنچه پروفسور رباین در کتاب «دیالکتیک مُتَلَوِن» ساخته پیوند دهم. کوشش رباین برای عرضه توصیفی از شرایط جهان معاصر ستایش برانگیز است.
 
او با اشاره به مهمترین دعوت کتاب افزود: مهمترین دعوت این اثر پذیرش جهانی متکثر با ویژگی‌ها و روش‌های مختلف است و نویسنده می‌داند که دنیای امروز به مشارکت و همراهی نیاز دارد. لذا باید به تکثری اندیشید که مانع همراهی و مشارکت نباشد. به همین جهت کوشش رباین برای تعدیل نگاه اروپا به خود و همینطور نگاه دیگران به اروپا ستودنی است. تجربه دهه‌های اخیر نشانه ورود به دورانی است که اروپا باید دست از خودمرکزبینی بردارد و راه را برای آموختن از دیگران و افزودن میراث و تجارب دیگران بر زاد و توشه خود باز کند.

این استاد فلسفه با بیان اینکه توجه رباین به تناقضاتی که با نگاه شمولگرای اروپامحور قابل رفع نیست، و دعوت به برقراری نسبتِ دیالکتیک متون، حائز اهمیت است عنوان کرد: ما نشانه‌های گونه‌ای جهت‌گیری میان فرهنگی را در عبارات رباین می‌بینیم که اگر متفکران میان فرهنگی به این نحوه ورود به مسائل دنیای معاصر کنند، بر غنای این جهت گیری افزوده خواهد شد. این نگاه به دیگر فرهنگ‌ها مجال می‌دهد که خود را در مسیر مشارکت برای حل معضلات جهان معاصر قرار دهند.

به گفته مصلح، تأکید کتاب به اینکه نمی‌خواهد کامل باشد و قصد ندارد طرح کاملی عرضه کند حتی به لحاظ صورت و قالب می‌خواهد مثل پژوهش‌های منطقی ویتگنشتاین باشد، با شرایط جهان امروز کاملاً سازگار است و شاید شرط اول برای شکل گیری هرگونه گفت‌وگو و مشارکت باشد.
 
او با اشاره به اینکه با قصد گشودن باب گفت‌وگو در باره شرایط جهان معاصر و چالش و رقابت‌های جاری، مایل است وجهی از این رقابت‌ها را برجسته سازد، لزوم پرداختن به نسبت میان قدرت و حقیقت را به عنوان موضوعی میان فرهنگی، مورد تأکید قرار داد و گفت: به نظرم هرکس قصد ترسیم شرایط جهان امروز، با نظر به نسبت غرب با کانون‌های متفاوت قدرت دارد، باید به وجه غالبِ در رقابت، یعنی «قدرت» توجه کند و در کنار قدرت، وجوهی مانند فرهنگ، ارزش‌ها و حقیقت را که در حال تضعیف و بی رمق شدن هستند، مورد توجه جدی قرار دهد.



مصلح گفت: غرب با گسترش اصول و مبانی تمدن خود در سراسر جهان و ایجاد «تمدن جهانی» همه عناصر زندگی و مناسبات را به قدرت(به معنای نیچه-فوکویی) تقلیل داده است. هیدگر در یکی از سخنرانی‌های خود می‌گوید: بی وطنی سرنوشت تمدن جهان است. این بی وطنی خود را در پس پدیده‌ای پنهان می‌کند که من هم آن را تمدن جهانی نامیده‌ام. این همان است که از صد سال قبل خود را بر ژاپن هم تحمیل کرده است. یعنی تفوق علوم طبیعی، یعنی رجحان و غلبه اقتصاد، سیاست و تکنولوژی بر همه چیز. در مقایسه با تمدن جهانی همه چیزهای دیگر حتی روبنا هم نیستند بلکه بناهای جنبی مخروبه‌اند. این پدیده اکنون به همه جای زمین رسیده و اکنون مسأله همه ماست. آنچه که هیدگر از آن به تمدن جهانی یاد می‌کند امروز به وجه قدرت تنزل یافته و اساس رقابت‌های جهانی شده است.

او با اشاره به اینکه غرب از دوران استعمار تاکنون به صورت‌های مختلف بر دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها غالب شده و آن‌ها را در پی خود کشانده عنوان کرد: از سویی شیوه‌های زندگی و محصولات تمدن مدرن را به آنها القاء کرده و از سوی دیگر مسائل خود را به آنها تحمیل کرده و عناصر و مقومات زندگی‌های گذشته را از آنها گرفته یا مستحیل ساخته است. در دوران استعمار این سیطره و دگرگون سازی به گونه‌ای بوده و پس از آن به گونه‌ای دیگر. در دهه‌های اخیر مهمترین نمود سیطره نظم قدرت غربی، ضرورت توسعه است. ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که همه امور نسبتی با توسعه یافتگی دارند. توسعه میزان و شاخص برای هماهنگی با نظم قدرت و عقلانیت غربی در زمان ماست. بر همین اساس است که کشورها به سه گروه تقسیم شده‌اند: توسعه یافته، توسعه نیافته و در حال توسعه. مردم زمان ما در ذیل واحدهای قدرت کشور دولت یا متعلق به بخش توسعه ـ یافته جهانند و یا توسعه نیافته و بخشی هم میانه این دو. در زمان معاصر کسی توسعه را بد نمی‌داند. حداکثر آنست که از الگوهای مختلف توسعه سخن می‌رود. اما از اساس توسعه که جبر قدرت برای هماهنگی با نظم متکی بر قدرت است، پرسش نمی‌شود. توسعه یافتگی در یک چهره تن دادن به نظم قدرت حاکم بر جهان و از سوی دیگر تن دادن به دگردیسی و استحاله عناصر فرهنگی ناساز با نظم قدرت است.

این استاد فلسفه با بیان اینکه برای توسعه الگوها و تجربه‌های متفاوت داریم عنوان کرد: اما در همه الگوهای موفق شاهد دگرگونی همه حقیقت‌های متفاوت با تمدن مدرن و وارد شدن در مسیرهای متناسب با تمدن جهانی هستیم. میزان موفقیت کشورها، وابسته به میزان تن دادن به قواعد و هنجارهای زندگی مدرن و پذیرش تغییرات بنیادی در تمامی سطوح فرهنگ است.

او با اشاره به سه تجربه متفاوت در مسیر مدرنیزاسیون، از جهت نحوه تغییرات فرهنگی به موازات کوشش برای توسعه یافتن، اشاره کرد و افزود: چین، هند و ایران این سه نمونه هستند. چین مهد پیدایش چند نمونه مهم از سنتهای معنوی فرهنگی بشری است. چین علاوه بر همه عناصر ممتاز فرهنگی و هنری، مهد پیدایش اندیشه‌های بزرگی چون دائویسم و کنفوسیوس است. به طوری که متفکرانی چون هیدگر به دائویسم به عنوان یکی از میراث‌هایی که شاید در جهت دگرگونی تفکر معاصر نقش ایفا کنند، می‌نگریستند. چین که در تاریخ طولانی خود اغلب بسته و در خود بود، در اولین گام‌هایی که قصد دگرگونی بر اساسِ الگوهای مدرن کرد، ابتدا در مسیر اخذ الگوی مارکسیستی قرار گرفت. بعد از دوره‌ای از تجربه نظام کمونیستی، چین به سرعت راه هماهنگی با نظم قدرت، البته به صورت یک رقیب را در پیش گرفت. چین در دهه‌های اخیر به خوبی به این اصل جهان مدرن پی برده که برای توسعه یافتن، باید همه بنیادهای فرهنگی، ارزشی و اجتماعی کهن را دگرگون سازد.

مصلح افزود: همین جهت شاهد تغییرات بزرگ اقتصادی، اجتماعی و به موازات آن تغییرات بنیادی فرهنگی و ارزشی در این کشور بزرگ هستیم. در سرزمین چین امروز شاهد ظهورِ رقیبی جدید برای غرب و آمریکا و اروپا هستیم که هر چه می گذرد به آنها شبیه تر می شود. در واقع میزان رشد و قدرت‌نمایی در رقابت با غرب، بسته به میزان شباهت یافتن به غرب در نظم و ساختار قدرت است. در اثر برنامه‌های تدوین شده برای تحولات فرهنگی در چین، در شهرهای امروز چین، شاهدِ فراموشی و محوشدنِ عناصر و نشانه‌های سنت‌های روحی و معنوی گذشته هستیم. همانطور که قبلاً ژاپن و کره چنین مسیری را طی کردند، به طوری که امروز به لحاظ شیوه‌های مدیریت و برنامه ریزی و رفتار شهروندان، تفاوت زیادی میان توکیو، نیویورک، سئول و برلین و پکن نیست.

به گفته مصلح، در هند شاهد تجربه دیگری بوده‌ایم. هند از هنگام استقلال تاکنون در مسیری سیر کرده که پایه آن را گاندی و نهرو نهاده‌اند. گاندی زودهنگام هنگام اقامت در آفریقای جنوبی به تنافر نظم و مناسباتِ قدرتِ حاکم در اروپا، با مبانی فرهنگ خود پی برد. او پس از آشنائی با آدام اسمیت و به خصوص از طریق راسکین دریافت که اساس تمدن مدرن بر رقابت و کوشش برای کسب درآمد بیشتر گذاشته شده است. او دریافت که شیوه‌های رایج در زندگی مدرن، باعث خشونت، طمع و تضعیف نوعدوستی خواهد شد، در حالیکه حقایق دین وی به قناعت و کم اندوختن و همیاری دعوت می کرد. به همین جهت وی اساس دعوت خود را بر تعاون و همدردی گذاشت. هند بعد از گاندی هر چند با روشهای خاص متناسب با فرهنگ هند، به وسیله نهرو در مسیر توسعه قرار گرفت، اما به سبب تقید به فرهنگ خویش هنوز با اُفت و خیز درگیر برنامه های توسعه و چالش‌های خاص خود است. هند به تمامه تسلیم نظم قدرت نشده و به همین جهت هنوز بخشهایی از عناصر کهن فرهنگ خود را حفظ کرده و آن را موزه ای نساخته است.

او ادامه داد: در اینجا مایلم به تجربه سومی از رویارویی با نظم قدرت در جهان اسلام، یعنی ایران بپردازم. ایران در دوران استعمار، مستعمره رسمی هیچ دولتی نبوده است. اما تاریخ ایران از هنگام مواجهه با اروپای مدرن و قدرت‌های جهانی، تاریخ چالش برای سرپا ماندن در مقابل قدرتهای جدید و توسعه یافتن بوده است. اغلب مورخان برجسته، اولین شوک واردشده به ایرانیان که آن باعث بیداری آنها می‌دانند، مربوط به زمانی است که ایران در سال 1826 از لشکر روس شکست خورد. ایرانیان پس از شکست از روسیه، به لزوم اخذ صنعت و علم و تأسیس نهادها و مؤسسات مدرن وقوف یافتند. از آن زمان تا پایان دولت رضاشاه ایرانیان همواره در چالش مزمن با دو قدرت روس و انگلیس بودند. از حدود صد سال پیش برنامه‌های مختلفی برای بازسازی ایران بر اساس الگوهای جدید تدوین شده است. اما هیچکدام از این برنامه‌ها تداوم پیدا نکرد. مسئله اصلی ایران در طول تاریخ دوره مدرن، قرار گرفتن در میدان چالش‌های ناشی از رقابت قدرتهای جهانی بوده است. شتاب گرفتن برنامه‌های توسعه در دهه هفتاد قرن بیستم در ایران، و تلاقی آنها با آموزه‌ها و سنتهای اسلامی باعث انقلاب اسلامی سال 1979 شد. انقلاب اسلامی ایران را می توان واکنش فرهنگ ایرانی در مقابلِ برنامه های توسعه‌ای دانست که با فرهنگ و سنن ایرانی تناسب نداشت. بر این مبنا، وقوع انقلاب اسلامی را هم می‌توان به عنوان خواست فرهنگ اسلامی ایرانی برای متناسب ساختن مسیر مدرنیزاسیون با اصول این فرهنگ تلقی کرد. چنانکه متفکری مانند فوکو که در آستانه انقلاب اسلامی در ایران به سر می برد، چنین برداشتی داشت.

این استاد فلسفه با بیان اینکه بین ایران پس از انقلاب اسلامی و نظم قدرت جهانی، به تدریج چالش‌های جدیدی آغاز شد که تاکنون چهل سال به درازا کشیده است گفت: مسائل ایران و به خصوص چالش ایران و ایالات متحده آمریکا را در سطوح مختلف و از زاویه‌های متفاوت می‌توان تحلیل کرد. اما وجه غیرقابل انکار این چالش، تعارض ریشه‌ای فرهنگ اسلامی با غربِ تقلیل یافته به قدرت است. غربِ تقلیل یافته به قدرت، تفاوت و مقاومت را برنمی‌تابد.

او تاکید کرد: نظم قدرت به خصوص در وجه اقتصادی و آنچه که اقتضاء نظام بورژوازی است، همه جهان را یک کاسه، تابع قواعد قدرت می‌خواهد. در حداقل تحلیل، می‌توان جمهوری اسلامی ایران را نمود و استعدادی از درون فرهنگ اسلامی و بخشی از خواست جهان اسلام دانست. این نمود و بخش از جهان اسلام خود را در تعارضی بنیادی با فرهنگ غرب می‌یابد. در تعارض شکل گرفته میان کشورهای اسلامی و ایالات متحده آمریکا دو موضوع اهمیت دارد: یکی ریشه تعارض و دوم رفتارِ قدرت‌های جهانی در مقابل این مقاومت. در درون کشورهای اسلامی به خصوص در خاورمیانه، از گذشته چالش‌هایی وجود داشته، اما چالش‌ها و جنگ‌های به خصوص چندین دهه است، که در درون نظم و مناسبات قدرتی که غرب ایجاد کرده صورت دیگری پیدا کرده است. در این مناسبات همه تقسیم بندی‌ها و تفاوت‌های درون جهان اسلام به عنوان ابزارِ رقابت و ستیز مورد استفاده قرار می‌گیرد. به بیان دیگر حتی اختلاف میان کشورهای اسلامی هم به فرصت و مجالی برای بازیگری قدرت‌های جهانی تبدیل شده است. به همین جهت همه آموزه‌های اعتقادی، اخلاقی و ارزشی و اختلافات مذهبی و فرقه‌ای میان مسلمانان به اسبابی برای ایجاد تنش و ستیز میان این کشورها تبدیل شده است.

مصلح با بیان اینکه در اغلب سیاست‌های قدرت‌های جهانی، از این روش ابائی نیست که به خاطر منافع شان، دولتها و مردم این کشورها را به سوی خشونت بیشتر بکشانند گفت: نظم قدرتی که حافظ تمدن جهانی امروز است، هر چه گذشته بخش‌های مستعد خشونت و ستیز را فعالتر کرده است. سرنوشت افغانستان و سوریه و پیدایش گروه‌های مسلح داعش، طالبان و القاعده حاصل سیاست‌های جهانی غرب در مقابله با بحرانهای خاورمیانه است. از این منظر، می‌توان سیر حوادث را در اغلب موارد اینگونه توصیف کرد که غرب بر اساس نظم قدرت، در رویارویی با مقاومت‌ها، تا هنگامی که طرف مقاومت را مانند خود نساخته و تابع هنجارهای قدرت نسازد، رها نمی‌کند.

او گفت: با توجه به سه نمونه‌ای که مورد اشاره قرار گرفت، مایلم بحث را به سمت تحلیلی نظری‌تر هدایت کنم. پرفسور رباین در کتاب دیالکتیک متون، با استناد به آثار فیلسوفان و متفکران علوم اجتماعی و شواهد بسیار دیگر، دوران پایان هژمونی اروپا آمریکائی را شرح داده و شرایط شکل‌گیری رابطه دیالکتیکی میان قطبهای جدید قدرت و قدرت جهانی را توضیح می‌دهد. در این تلقی از جهان معاصر یکی از پرسش‌های اساسی، صورتهای فکری فرهنگی جانشین است. آیا در این رقابت‌ها نشانه‌هایی از شکل گیری فرهنگ و تمدنی از بنیان متفاوت با آنچه در حال حاضر شاهد آنیم وجود دارد؟ تداوم نظم کنونی قدرت، به معنای فربه تر شدن سرمایه داری، افزایش خشونت، امحاء بیشتر حقیقت‌ها و ارزش‌های تلطیف کننده زندگی است.

مصلح گفت: آیا نشانه‌هایی برای خروج برای خروج از این وضع وجود دارد؟ مسئله اساسی امروز آن است که چگونه تز و آنتی تزهایی مقابل هم هستند؟ در نسبت دیالکتیکی امور متقابل، سنتز وابسته به وضع متقابلان (تز و آنتی تز) است. آیا در تقابلهای جاری میان قدرتهای نوخاسته در مقابل غرب، نشانه شکل گیری تقابلی اساساً جدید وجود دارد که منتظر آوفهبونگی باشیم که با نظم کنونی تفاوت داشته باشد؟ به نظر می‌رسد در تقابل میان مثلا غرب و چین و روسیه، تقابل در سطح قدرت و در پارادایم‌های قدرتی است که اطراف تقابل تفاوت قابل توجهی با هم ندارند. بر همین اساس لازم است که در پی کشف صورت‌های دیگر تقابل باشیم. در این کوشش نباید جستجوی خود برای کشف تقابل‌ها را به آنچه در سطح قدرت و در شاخص‌های اقتصادی و سیاسی ظاهر شده است، منحصر کنیم. آیا در سطح تفکر و فرهنگ و آنچه حقیقت نامیده می شود، نشانه شکل‌گیریِ تقابلها و دیالکتیک‌های جدیدی وجود ندارد؟ باید توجه کنیم که همه صورت‌های تقابل و به خصوص مقاومت در مقابل نظم قدرتی که غرب ایجاد کرده، در سطح رسانه‌ها و نهادهای رسمی ارتباطی و حتی در دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌ها نمود پیدا نمی‌کند. این گونه نهادها و رسانه‌ها در زمان ما از نظم قدرت بیرون نیستند. به همین جهت باید به همه امکانات موجود برای درک و توصیف فرایندها توجه کنیم.

به گفته مصلح، اگر تداوم رقابت در مسیرهای فعلی را در جهت افزایش خشونت و خنثی سازی و نابودیِ بیشتر حقیقت‌ها و عناصر فرهنگیِ تلطیف کننده زندگی می‌دانیم و فراروی از نظم قدرت کنونی را لازم می‌بینیم، باید به وضع کنونی قدرت بیشتر بیندیشیم. نیچه در کتاب فراسوی نیک و بد، لازمه اندیشیدن به حقیقت را جرئت داشتن می داند. او بر خود می‌بالد که جرئت پرسش از «حقیقت» را مطرح کرده است. شاید امروز زمان جرئت کردن برای پرسش از «قدرت» باشد. قدرت بنا به قرائت فوکوئی، فکر و دانش و پژوهش و ادبیات و همه مؤلفه‌های فرهنگی را مقهور ساخته و برای هر یک مطابق با نظم قدرت نقشی تعیین کرده است. شاید مهمترین وظیفه تفکر زمان ما پرسش مجدد از قدرت، و تفکر در باره نسبت آن با تفکر، دانش و حقیقت باشد.