فرهنگ امروز/ سیاوش شوهانی: تنها کسی که موفق شد با ذبیحالله منصوری در طول حیاتش مصاحبه کند، اسماعیل جمشیدی بود؛ او حاصل ۵ گفتوگوی خود را در کنار مجموعه مقالاتی دربارۀ او با عنوان «درباره ذبیحالله منصوری» در سال ۱۳۶۷ منتشر کرده است؛ همین بهانه خوبی است تا به گفتوگو با او بنشینیم. اسماعیل جمشیدی با داشتن بیش از ۵۰ سال سابقۀ روزنامهنگاری، آثاری چون «خودکشی صادق هدایت»، «حسن مقدم و جعفرخان از فرنگ آمده»، «زندگی و مرگ صمد بهرنگی» و «گوهر مراد و مرگ خودخواسته» را در کارنامۀ خود دارد. آخرین اثر جمشیدی با عنوان «عکسهای دونفره»، متن گفتوگوها و خاطرات او با اصحاب اندیشه در طی دورۀ روزنامهنگاری اوست.
* بحث دربارۀ تاریخنگاری ذبیحالله منصوری و نسبتی است که تاریخنگاری او با تاریخنگاری عامهپسند دارد. در اینجا مراد از تاریخنگاری عامهپسند تاریخنگاری است که در مقابل تاریخنگاری آکادمیک قرار میگیرد؛ یکی از بارزترین ویژگیهای این نوع تاریخنگاری استقبال تودۀ مردم از آن است. شما کتابی دربارۀ منصوری گردآوری کردید و بحث مهمی را در ابتدای آن مطرح کردید، اینکه در وضعیت اسفبار بازار نشر در دهههای متمادی که حتی گوتنبرگ را ناچار به فروش کیلویی کتاب کرد، آثار ذبیحالله منصوری با استقبال کمنظیری مواجه شد و در اندک زمانی با تیراژ خوب به چاپ چندم رسید. دلیل این محبوبیت و اقبال عمومی نسبت به آثار او چه بود؟
منصوری آدمی بود که جامعه را بهخوبی میشناخت، به خصوص جامعۀ فرهنگی و جامعهای که کتاب نمیخواند و در صدد بود این جامعه را به خواندن علاقهمند کند. تاریخ رشتۀ بسیار مهمی است، تمام مصیبتهای اجتماعی ما ناشی از عدم آگاهی از تاریخ در زندگی ما میباشد، باید تاریخ را مطالعه کرد و با آنچه در گذشته اتفاق افتاده آشنا شد. منصوری نقطهضعف جامعه را میدانست و برای اینکه مردم را به مطالعه علاقهمند کند، راهی را انتخاب کرد که پاسخ داد، یعنی تاریخ را راحتالحلقوم کرد؛ جذابیتهای ژورنالیستی تاریخ را بیرون کشید و آنها را به شکلی جذاب کنار هم چید و خواننده را به مطالعه معتاد کرد؛ او این راه را از سال ۱۳۰۰ در روزنامۀ کوشش آغاز کرده بود و موفق هم شد. حتی سران سیاسی کشور خوانندۀ آثار او بودند، مثلاً هویدا «تیمور لنگ» را میبلعید و هر هفته منتظر انتشار مجلۀ «سپید و سیاه» بود که ادامۀ آن را بخواند؛ یا سردار فاخر حکمت، «عشاق نامدار» را میخواند.
اگرچه قبل از انقلاب تمام کتابها و پاورقیهایش خوانندۀ ثابت داشت، اما بعد از انقلاب یک انفجار رخ داد، آثار او به شدت خواهان پیدا کرد. همین چندی پیش با ناشر کتابهایش صحبت میکردم، میگفت هنوز آثار منصوری فروش میرود. اگر کتابفروشیهای مختلف را سر بزنید، میبینید که حتماً آثار منصوری را دارند، چون همیشه مشتاق و خواهان دارد؛ حتی کتابفروشیهای خارج از کشور، مثلاً در شهر لسآنجلس آثار منصوری خوب فروش میرود! حالا این سؤال مطرح میشود که آدمی که تاریخ را اینقدر جذاب کرده، باید سرزنشش کرد که چرا این کار را کردی؟ یا مشکل از کسانی است که میلیمتری و خشک تاریخ مینویسند، از ۱۰۰ سال پیش همین بوده و آثارشان تعداد محدودی مخاطب داشته و تیراژ کتابهایشان نهایت ۲۰۰۰ نسخه بود. منصوری علاقهمندان به تاریخ را فراگیر کرد و این را میتوان از تیراژ کتابهایش فهمید. به نظر من دستاوردش این است که تعداد بیشتری از مردم از تاریخ گذشته ما آگاهی پیدا کردند.
* بههرحال پیش از او کسانی مثل مستعان یا احمد احرار هم وجود داشتند که به این سبک قلم میزدند، حتی پاورقینویسی پیش از منصوری از دورۀ ناصری در جراید آغاز شده بود؛ اما در این دههها چه فضایی حاکم بود که مجلاتی چون اطلاعات، خواندنیها، سپید و سیاه و ... ایندست آثار را به شکل پاورقی منتشر میکردند و با استقبال هم مواجه میشد؟ چرا اکنون چنین فضایی وجود ندارد که در مجله یا روزنامه یک داستان یا رمان تاریخی را بهصورت سلسلهای با سبک پاورقینویسی منتشر کند؟
تمام اینها ناشی از سیاستهای غلط است؛ ما چندصدهزار نفر خوانندۀ ثابت پاورقی داشتیم، اینها را سرکوب کردیم، خوراکشان را گرفتیم و به سریالسازهای ترکی، کرهای و کلمبیایی تحویل دادیم؛ ما بافت حرفهای مطبوعات را به هم ریختیم، چیزی که جایگزین آن کردیم جوابگوی جامعه نبود. خواندن پاورقی و مجله دستاوردهای فرهنگی ما را بالا میبرد، این سیاست اشتباه آن راهها را بست؛ اما نیاز جامعه را نمیتوانید ببندید، جایی را پیدا میکند که لزوماً مطلوب نیست.
* برخلاف کتابهای منصوری که به لحاظ علمی یعنی روش ارجاعی، مستند بودن، نقل روایت، تحلیل راوی و خیلی چیزهای دیگر غیرمستند است، همعصر با او مورخان دیگری بودهاند که تاریخنگاری را به لحاظ علمی پیش میبردند، اما هیچگاه مقبولیتی که آثار منصوری پیدا کرد را کسب نکردند. ویژگی تاریخنگاری او چه بود که این مقبولیت را پیدا کرد؟
من مدافع منصوری نیستم، او همکار من بود و اگر کاری برایش انجام دادم، خیلی خوشحالم که این کار را انجام دادم، چون بعدها دیدم که این اثر به مسیر پژوهشی ما کمک کرد. منصوری آدمی آگاه بود، کارش را دوست داشت و عاشق کارش بود، هیچ لذتی بالاتر از این نبود که ایشان بنویسند و نوشتهاش خوانده شود، به تیراژ اهمیت میداد، راههایش را پیدا کرده بود؛ حال اگر نگوییم این ویژگی او ژنتیکی بود، اما او جزو افراد خاصی بود که میدانست چطور میتواند خواننده را جذب کند و نگه دارد و تا آخر بکشاند! چون بسیار مطالعه کرده بود. برخلاف خیلی از نویسندهها که محدود و در یک شاخۀ خاص مطالعه میکنند، او بسیار وسیع و گسترده مطالعه کرده بود؛ گاه معلوماتی بیش از مؤلف اصلی داشت، حتی از بیحوصلگی خوانندۀ ایرانی خبر داشت. بنده بارها راجع به همین قضایا با ایشان صحبت کردم، علت توضیح واضحاتش در کتابها که صدای خیلیها را درآورد این بود که خوانندۀ عادی را هم جذب کند و نگه دارد.
مثلاً، وقتی از دوگل و تیمور لنگ سخن میگفت، همۀ جزئیات را عنوان میکرد که نشان از معلومات انبوه او داشت، وقتی میخواست روی موضوعی کار کند همۀ اینها را جمع میکرد و در بطن آن قضیه میریخت. او میگفت من پاورقی را برای خوانندههای مجله و روزنامه مینویسم نه برای استادان و دانشجویان آکادمیهای بزرگ و معتبر دنیا. اما اتفاقی که افتاد این بود که کار او به حدی جذاب بود که همۀ آنها هم خوانندهاش شدند! از شاملو و نراقی گرفته تا خیلی از افراد سرشناس دیگر، همه منصوری میخواندند، روشنفکران خیلی تندوتیز و افرادی که با چنگال فالوده میخوردند هم منصوری خواندند، حتی برخی با منصوری کتابخوان شدند. وقتی لذت مطالعه به جان کسی بیفتد، دائماً خوراک میخواهد؛ کم نبودند خوانندههای عادی و عامی او که بعدها تبدیل به خوانندۀ نخبه شدند و به آثار نخبه روی آوردند. نکتۀ اساسی این است که منصوری جامعهاش را خوب میشناخت، ضعفهایشان را میدانست، بیحوصلگیشان را میدانست؛ بنابراین کاری عرضه میکرد که اینها را اقناع کند.
* منصوری در یکی از مصاحبههایی که شما با ایشان انجام دادید بیان داشت که ترجمۀ کتابهای تاریخی همسنخ ترجمۀ کتابهای علمی و حتی اسناد حقوقی است و نباید تغییری در آنها رخ دهد؛ اما همه اذعان دارند که دخل و تصرف منصوری به میزانی بود که گویی کتابی تألیف کرده نه ترجمه؛ این نشان از نوعی از تناقض در نظر و عمل منصوری دارد؛ این تناقض از کجا ناشی میشد؟
من این تناقضی که شما میگویید را نمیبینم. ایشان به قول خودش کارگر مطبعه بود! ایشان برای دانشجوی رشتۀ تاریخ دانشگاه تهران نمینوشت؛ اگر آنها خوانندهاش بودند که فبها.
* یکی از مترجمان نقل میکرد: «متنی به زبان فرانسه برای ترجمه به منصوری داده و بعد از یک هفته که برگرداند، خیلی ضعیف بود. به ایشان گفتم چطور با این سطح از سواد زبان، مترلینگ ترجمه کردهای!؟» حالا واقعاً در ترجمه قوی بود یا بیشتر تألیف خودش بود؟
بیشتر تألیف خودش بود تا ترجمه؛ مثلاً هانری کربن یک جزوۀ ۱۲-۱۰ صفحهای راجع به ملاصدرا نوشته، وقتی این به دست آقای منصوری افتاد، ایشان مطالعاتش بهمراتب بیشتر از هانری کربن بود. این بدبختیهای جامعۀ ما هست که همچنین آدمی نمیتواند کرسی دانشگاهی داشته باشد، ولی کربن دارد، جاذبۀ اسم او در جامعۀ ما بیشتر از ذبیحالله منصوری است. آنچه از روایتهای مختلف شنیدم هانری کربن به ایران میآید و به او میگویند ما کتاب تو را خواندیم و نکتههای جالبی در آن بود. او میگوید که من این نکاتی که شما میگویید را در کتابم نیاوردهام! کربن کنجکاو میشود تا این کتاب و این آدم را ببیند؛ این آدم چه کسی بود که کار ناقصش را تکمیل و پروپیمان کرد؟ منصوری هیچ اثر تاریخیای را نسخ نکرد و هیچ حادثۀ تاریخی را جعل نکرد. منصوری را نباید بهعنوان دشمن دانشگاه و تاریخدوستان آکادمیک در نظر بگیریم، او آدمی ساده و بیادعا بود، خدمتی کرد و جامعه را بهسوی مطالعه سوق داد، اما ایراداتی داشت که خودش هم قبول داشت. او میدانست که خوانندۀ ایرانی حوصله متنهای خشک را ندارد، میآمد این را آرایش و ویرایش میکرد. مترجمان خیلی خشک و متعصب معتقدند که متن باید عیناً ترجمه شود؛ او مخالف این کار نیست.
* در واقع ما دو نوع ترجمه داریم؛ یکی آزاد و دیگری تحتالفظی، منتها کاری که منصوری میکرد ترجمۀ آزاد هم نبود؛ به قول شما وقتی یک مقالۀ ۱۰ صفحهای را به کتابی ۶۰۰ صفحهای تبدیل میکرد، دیگر نمیتوان نام این کار را ترجمۀ آزاد گذاشت.
بله، خیلیها از این سبک کار او ایراد گرفتند و گفتند این تألیف است نه ترجمه! او در پاسخ گفت که اینطوری خواننده راضیتر است.
* شما در کتاب خود آثار منصوری را به ۳ دسته مذهبی، تاریخی و تخیلی تقسیمبندی کردید. بین آثار ادبی او که در واقع زادۀ تخیل است و آثار تاریخی او که در واقع با نوعی اقتباس همراه است چه تفاوتهایی وجود دارد؟
اولاً، ایشان هیچوقت سراغ آثار آکادمیک نرفت! همچنین سراغ ادبیات کلاسیک نرفت، شما در کارنامۀ ایشان ترجمهای از داستایفسکی و هوگو و دیکنت و کافکا نمیبینید، او سراغ آثاری میرفت که بتواند انبوه مخاطب را حفظ کند. همچنین ما باید روی منصوری بهعنوان مترجم قلم بکشیم. او در جامعۀ ما یک پدیده بود، جامعهای که اهل کتاب نیست و عادت کرده که شفاهی باشد و هرگاه آمده کتبی شود، دولت مشکلاتی ایجاد کرد. ما سیل کتابخوانانی که کتاب میخریدند را از دست دادیم؛ البته یک مقداری از این داستان اجتنابناپذیر بود، چون جنگ و تحریم شد و کاغذ نداشتیم! مقدار مهمتری هم دخالتهای سانسور است! این دخالتها هم آسیب زد. ما منصوری را بهعنوان کسی نگاه میکنیم که موفق شده در طی ۱۰۰ سال بیش از چند میلیون را به مطالعه علاقهمند کند، بقیۀ حوزه را میتوانیم نادیده بگیریم! چون نمیتوانیم بگوییم آثار منصوری چه ضرری به جامعۀ ادبی، تاریخی و سیاسی ما زده است. خیلی از آدمهای بزرگ مملکت ما در گذشته و حال کارهای وی را خواندند و لذت بردند و اهل مطالعه شدند و آدمهای نخبهای هم شدند. در کدام کتاب مذهبی ایشان شما غلط میبینید؟ جز اینکه کتاب را جذاب کرده کار دیگری کرده؟ جز اینکه همان حرفها را با زبان شیرین گفته کار دیگری کرده؟ وقتی میگوییم عامهپسند، خیلی خفیفش میکنیم، چون منظور از عوام افرادی هستند که اصلاً اهل مطالعه نیستند و سوادی ندارند!
* آثار تاریخنگاری او چه تفاوتهایی با آثار ادبیاش دارند؟
اولاً اینکه منصوری در شاخۀ ادبیات زیاد کار نکرده، خیلی هم در این حوزه موفق نبود! بیشتر در تاریخ و کتب مذهبی موفق است؛ مثلاً خواجۀ تاجدار یا سینوهه که تیراژش از ۳۰۰ هزار هم رد شده است، هنوز هم چاپ میشود، قبلاً سالی ۱۲ بار چاپ میکردند، سالهای اخیر سالی دو بار و الآن یک بار! تیراژ قبلی ما ۱۰ هزار و ۵ هزار تا بود، الآن شده ۲ هزار تا!
* ایشان ترجمۀ آثار جنایی و پلیسی و همچنین کتاب سه تفنگدار را در کارنامۀ خود دارند؛ نوع روایت و پرداخت این کتابها چه تفاوتی مثلاً با خواجۀ تاجدار یا تیمور دارد؟
ایشان خلاصهای از سه تفنگدار را ترجمه کردند، در کارهای پلیسی هم در ترجمه وفادار بود که اکثراً از کتابهای داستانهای کوتاه انگلیسی و فرانسه ترجمه شد که آن هم مربوط به دورۀ جوانی ایشان است؛ او سه دورۀ نوجوانی، جوانی و پختگی را گذراند و در دورۀ پختگیاش فقط در حوزۀ تاریخ کار کرد.
* آمار دقیق کتابهای ایشان چه مقدار است؟ به روایتی ایشان ۱۴۰۰ یا ۱۳۰۰ اثر چاپ کردهاند، درحالیکه بر اساس لیست کتابخانۀ ملی کمتر از ۲۰۰ اثر است که از این میزان حدود ۱۳۰ الی ۱۴۰ عدد به آثار تاریخی مربوط است. به نظر شما این آمار به چند کتاب میرسد؟
ایرج افشار حدود ۴۰۰ اثر را فهرست کرد. کلاً آدم شلختهای بود، کارش را بهعنوان کار عاشقانه و حرفهای دوست داشت، اصلاً فکر نمیکرد روزی راجع به او کتاب دربیاید، کارهای منظم یک آدم دانشگاهی را نداشت و ادعایش را هم نداشت و وارد این حوزه هم نشد، فکرش را هم نمیکرد که روزی اتفاقی بیفتد که ناشران دربهدر دنبال چیزهای فراموششدۀ ۷۰ سال پیش بگردند و بیایند و برای چاپ آن اجازه بگیرند!
جالب است در اینجا از خاطرۀ تلخی که منصوری در ابتدای کار خود از رئیس انتشارات علمی داشت برایتان بگویم؛ روزی به او گفتم چرا نمیروی حقالتألیفت را بگیری؟ گفت خاطرۀ بدی دارم؛ گفت آقای علمی به بنده فرمودند که صبح بیایید حقالتألیفتان را بگیرید، من صبح رفتم دفترشان و سرم داد زدند که مگر اینجا کلهپزی است که صبح به این زودی آمدی!؟ ایشان آدم بسیار مأخوذ به حیایی بود! گفت همان جا موجب شد به هیچ ناشری برای دریافت وجه مراجعه نکنم. درعینحال، ایشان آن نظم و نسق و انتظاری که ما از یک مؤلف تروتمیز داریم، نداشت؛ کارها را در حد همان روز و هفته انجام میداد؛ بسیاری از نوشتههایش بعدها کتاب شد؛ مثلاً میگفت که من این را در روزنامه نوشتم، اما این را کتاب کردند و چاپ کردند. بدش نمیآمد که اگر جوان بود و انرژی داشت کارهایش را بازنویسی کند، طبیعت این فرصت را به او نداد. وی در مورد آثار شلختهای که از وی چاپ شده تقصیری ندارد. هجوم ناشرها برای بیرون کشیدن مطالب او از بین روزنامهها و مجلات گذشته موجب شد کارهای ویراستنشدۀ زیادی از او منتشر شود، کارهایی پر از عیب و ایراد که خودش هم قبول نداشت.
* البته گویا خود ایشان هم با ویراستار میانۀ خوبی نداشت.
او میگفت که ویراستار نمیداند من دارم چه کار میکنم؛ معتقد بود ویراستار بر اساس تربیت و آموزشی که خودش دیده در کار دست میبرد. او میگفت: «این کار به درد من نمیخورد! شما نمیتوانید از گونی و کتان کتشلوار دیپلماتیک دربیاورید، خوانندۀ من عادت کرده به این نوع نوشتار.» منصوری کتابی از ادوارد براون به نام یک سال در میان ایرانیان را ترجمه کرد، یکی از همکاران من هم این کتاب را به طور دقیق ترجمه کرد که انتشارات معرفت آن را چاپ کرد، اما مردم وقتی به کتابفروشی مراجعه میکردند ترجمۀ منصوری را میخواستند و هرچه مسئول کتابفروشی میگفت این ترجمه دقیق و درستتر است، اما مردم باز ترجمۀ منصوری را میخواستند. مردم آن شیرینی و حلاوتی که در نوشتههای او بود را میخواستند، این گناه منصوری نیست. اگر جامعهای مثل ژاپن یا فرانسه داشتیم که مردم از کودکی عادت به مطالعه داشتند، دیگر این اتفاقها نمیافتاد، اگرچه آنها هم کتابهایی در این سبک دارند.
* بله درست است، مثلاً به روایتی در اروپا دربارۀ ناپلئون ۱۶۰۰ عنوان کتاب به نگارش در آمده که قطعاً همه علمی نیستند و عمدتاً عامهپسند هستند؛ یعنی ما معتقدیم که این نوع تاریخنگاری نیاز یک جامعه است، اما مهم رعایت استانداردهاست.
منصوری میخواست خواننده را نگه دارد. سردبیرها و مدیران برای اینکه او تیراژ را نگه میداشت به او بالاترین حقالتألیف را میدادند. هنر او این بود کسی که به دامش میافتاد دیگر رهایی نداشت، از هر تیپ و طبقه و با هر معلوماتی؛ از دستفروش چهارراه گلوبندک گرفته تا فلان استاد و جراح و تیمسار، حتی وزیران و رئیس شورای مجلس ملی، سردار فاخر حکمت. چیزی که از نظر انسانی ارزش دارد این است که وی از موفقیتش پلی برای به دست آوردن خیلی چیزها استفاده نکرد و هرگز کمک دربار را قبول نکرد و هیچ پولی خارج از کارمزد نوشتنش از کسی نگرفت، یعنی از موفقیتش سوءاستفاده نکرد.
زمانی بهعنوان پیشگو و استاد جهانبینی در مجلۀ سپید و سیاه راجع به پیشگویی حرف میزد. یکی از خوانندگان اصلی این مطالب خانم تاجالملوک، ملکۀ مادر بود! همچنین درباریها خیلی مطالب او را میخواندند؛ اینها هدیه و پیشکش میفرستادند، اما منصوری همه را برمیگرداند. از نظر شرافت حرفهای این را لحاظ کنید که کارش را اساسی و زیربنایی دوست داشت و نمیخواست از این موقعیت پل پیروزی بسازد. او یکی از پردرآمدترین نویسندگان تاریخ مطبوعات ما بوده است. انتشارات زرین میگفت وقتی ما با انفجار دیدار مخاطبان روبهرو شدیم به او گفتیم آپارتمان و دفتری مجلل در تهران برایت مهیا میکنیم، منشی و مستخدم هم در اختیارت میگذاریم و اینجا بنشین برای ملاقات با طرفدارانت! قبول نکرد! همان اتاق خودش و اتاق خواندنیهایش را دوست داشت. اینها خصلتهای یک انسان است.
هجمهای علیه منصوری شروع شده بود! چون تمام مترجمان صاحبنام بریده بودند! چون اینها میآمدند یک کاری را ترجمه میکردند خیلی هم وقت میگذاشتند و زبان خوب میدانستند، تحصیلات دانشگاهی داشتند، اما مردم استقبال نمیکردند! ناشران و خوانندگان، منصوری را میخواستند. بنابراین یک هجمهای شروع شد که منصوری ترجمههایش خوب نیست و همان باعث شد من این کتاب را تألیف کنم؛ بههرحال، آن هم روشی و شکلی است، شاید شما از مخالفین منصوری باشید، شما کار آکادمیک میکنید، تاریخ را جدی و اساسی نگاه میکنید، بااینحال منصوری را بهعنوان سوژۀ کارتان انتخاب کردهاید.
* همه اشاره میکنند که منصوری دائم در مجلۀ خواندنیها بوده و بیشتر عمرش را آنجا سپری کرده است؛ در این صورت دسترسی ایشان به منابع دستاول چقدر بوده است که اینهمه آثار را نوشته است؟
او از همان زمانی که در مدرسۀ آلیانس درس میخواند اهل مطالعه بود و لذت مطالعه را با هیچ چیزی عوض نمیکرد، منابع هم در دسترس بود، چون در خانۀ تمام رجال درباری و قاجاری کتابهای خطی و انواع دیگر کتابها وجود داشت. بسیار جستوجوگر بود، در همان زمان در خواندنیها، روزنامهها و مجلات را میگرفت و میخواند. ایشان ۷۰ سال دائماً مطالعه کرد؛ مطالعۀ عاشقانه و جستوجوگرانه. مثلاً دانشجوی تاریخ دربارۀ دورۀ صفویه میخواهد امتحان دهد چیزی در حد ۱۵ خط میخواند تا نمره بیاورد! اما منصوری اگر از صفویه میخواند تمام دورۀ صفویه را زیرورو میکرد، تمام منابع مرتبط را پیدا میکرد و میخواند!