فرهنگ امروز/ حسین سرفراز*:
۱. اگر بخواهیم تعریفی از سوبژکتیویته ارائه دهیم، میشود گفت ترکیبی است از افکار، اندیشهها، احساسات و عواطف خودآگاه و ناخودآگاهی که تعریف ما از خودمان، رابطۀ ما با دیگران و دنیای پیرامون و توانایی کنشگری ما در این دنیا را میسازد. این مفهوم برخلاف تصور اومانیستی از افراد در مقام اشخاصی عاقل و بااراده و خودانگیخته که در جستوجوی منافع شخصی شفاف و البته ثابت و غیرقابل تغییر خود هستند دو معنا را در خود جای میدهد: یکی به معنای فرد در مقام سوژه یا فاعل قصدمند که کنشگر این دنیا است و در همان حال، او سوژه یا موضوع نیروهایی است که فراتر از کنترل خودآگاهانۀ اوست. سوبژکتیویته مفهومی است که فمینیستها از آن خوب بهره میبرند، به این دلیل که در تاریخ چنان رفتار کردهایم که گویی زن از خود هیچ فاعلیتی ندارد و هیچوقت به خاطر منافع و علایق خودش کار نکرده است، گویی زن همیشه در خدمت علایق و منافع مرد بوده است. زنانی که این رفتارهای نابخردانه را تجربه کردهاند، گاه به این ایده اندیشیدهاند که چهبسا خطای شخصی و عدم توفیق خودشان در ایجاد تغییرات هویتی در جامعه بوده است که زمینۀ چنان رفتارهایی را فراهم آورده است. همین نیاز به فهم این مطلب که چرا این اتفاق افتاده یا چطور چنین سوبژکتیویتهای خلق شده است، فمینیستها را واداشته تا از نظریههای فرهنگی ازجمله نظریات روانکاوانه در باب ناخودآگاه بهره برند. بههرحال و علیرغم تعریف سوبژکتیویته مبنی بر تجربۀ شخصیترین و درونیترین امیال و توقعات، این میلها، انتظارات و توقعات صرفاً درون زمینه یا بافتار اجتماعی است که قابل حصول هستند.
۲. اما سوبژکتیویته چه ربطی با فوتبال دارد؟ آیا فوتبال بهعنوان یک ورزش، بهعنوان یک فعالیت بدنی دستهجمعی میتواند همان زمینه یا بافتار اجتماعی باشد که به ارضای امیال، پاسخگویی به نیازها و برآوردن انتظارات جهت دهد؟ آیا فوتبال میتواند در حکم همان نیروی اجتماعی باشد که هم سوژۀ خاص خودش را تولید و هم افراد را تابع این موقعیت یا جایگاه سوژگی خاص میکند؟ قطعاً از منظر نیاز بدن انسان به تحرک و فعالیت جسمانی یا فیزیکی و به علاوه نشاط روحی و امید و مقولاتی ازایندست، ورزش پاسخی به آن نیازهاست. ورزش در این معنی، پراتیکی فرهنگی است که بشر در جهت پاسخ دادن به نیازهای جسمانی و روحانی خود شکل داده است. از این منظر، فوتبال امری فرهنگی است، هرچند ظاهر آن با بدن، جسم و فیزیک سروکار دارد و ربط وثیقی با روح، معنا و امور والایی که اصولاً در دایرۀ مقولۀ فرهنگ میگنجد، نداشته باشد. بدن و در حقیقت طبیعت انسان در فرایند ورزش کردن و مثلاً طی بازی فوتبال، معانی و دلالتهای خاصی مییابد. تحت قاعدۀ دلالت است که بدن بهتمامی برساختهای فرهنگی میشود؛ بدین معنا که بدن دیگر مخلوقی بیولوژیک و مجموعهای از اندامهای زیستی نیست که به ما بهعنوان مرد یا زن داده شده باشد، بلکه با رجوع به نظریات میشل فوکو (متفکر فرانسوی) بدن درون گفتمان است که ساخته میشود.
چند پیشفرض در این نظریات وجود دارد که در بحث ما قابل اعمال است: اولاً سوژۀ واحد و یکدستی به نام «من» وجود ندارد، هویتی یکپارچه در کار نیست، بلکه درعوض مجموعهای از خودهای پارهپاره، چندگانه و بلکه متناقض است. ثانیاً سوبژکتیویتههای فردی، مقدم بر زبان نیستند، بلکه آنها درون زبان قوام مییابند. ثالثاً سوژهها هم توانایی کنشگری در عالم بیرون را دارند و هم سوژه و تابع نیروهایی هستند که خارج از کنترل درونیشان است. رابعاً قوام یک سوبژکتیویتۀ خاص مستلزم رابطهای است میان انگیزههای ناخودآگاه و ساختارهای اجتماعی. خامساً سوبژکتیویته در نسبت با بدن و تن است که قوام میگیرد. بدینترتیب، اخذ این موضع ضداومانیستی در قبال سوبژکتیویته و هویت، چالشی برای امکان اعتراض و مقاومت در برابر سرکوب و سلطه به وجود میآورد؛ برای نمونه، فمینیسم بهعنوان یکی از جنبشهای اعتراضی به مناسبات سرکوب و سلطۀ مردان بر زنان و هژمونی فرهنگ مردانه بر طبیعت زنانه، باور دارند که زنان همیشه حسی از چندپارگی را تجربه کرده و بهواسطۀ فرهنگ مردمحور، عاجز از بیان نوعی حس اصیل از خود هستند. یکی از وجوه پیکار فمینیستها، خلق فضاهایی بوده که زنان بتوانند بازنمودهایی از خویش بسازند که معتبرتر از ایماژهایی باشد که مرتباً در ادبیات و رسانه دربارۀ آنها ساخته و بازسازی میشود؛ از این منظر، زنان همچون سایر گروههای سرکوبشده نیاز دارند تا به خود بهعنوان موجوداتی یکپارچه ارزش دهند، همچون انسانهایی صاحبصدا که بتوانند در مقابل بازنمودهای غلط فرهنگ مسلط مخالفت کنند.
البته درون فمینیسم بحث بر سر سود و زیانِ اتخاذ منظری ضداومانیستی نسبت به سوبژکتیویته وجود دارد، لکن با وجود همۀ مباحث و مسائل، بسیاری از فمینیستها اکنون به عدم امکان سخن گفتن یا نوشتن با یک صدای واحد و اصیل (صدای یک زن) اذعان دارند. درعوض، این آگاهی شکل گرفته است که «من» متشکل از طیف متنوعی از سوبژکتیویتههای متقاطع، مثلاً سوبژکتیویتههای نسلی، نژادی، قومیتی، جنسی، طبقاتی و ... است.
۳. از آنجا که سوبژکتیویتۀ هر فرد هم تحت تأثیر ناخودآگاه است و هم بافتار اجتماعی، هرگونه خویشتن ظاهراً یکپارچه و یکدست و خودآگاه (در حقیقت عاریتی) وابسته به میل دیگری و در نتیجه بیثبات و شکننده و بیش از هر چیز مبتنی بر سرکوب ناخودآگاه است. بسیاری از ما این تجربه را داشتهایم که در جایی و گاهی طوری رفتار کرده باشیم که احساس کنیم اینی که هستیم، نمیتواند خودِ واقعی ما باشد. آیا تا به حال شده از خود بپرسید چرا این کار را کردم! «من» که این کار را نمیکردم! یا مثلاً گاهی پیش میآید مقابل آینه میایستیم و خودمان را نمیشناسیم، یا مثلاً انعکاس خودمان را در شیشۀ ویترین یک مغازه میبینیم و لحظهای تصور میکنیم که کس دیگری است. در هریک از این موقعیتها خودمان را طوری مییابیم که گویی شخص دیگری است -یک غریبه، کسی که او را نمیشناسیم- که فلان رفتار را نشان میدهد و ظاهراً ما هیچ کنترلی بر این وضعیت نداریم. ما خودمان را در تناقض با آن وضعیتی مییابیم که به وقت خودآگاهی، راجع به خویشتن خود تصور میکنیم. نکته اینجاست که تناقض موجود در موقعیتهای مذکور، صرفاً جابهجا شدن میان وجوه متفاوتی از یک شخصیت ثابت و از پیش دادهشده نیست، پذیرفتن یکسری نقشهای مشخص در موقعیتهای خاص هم نیست، بلکه بالعکس، سوبژکتیویته دائماً در حال تغییر است، سیال است و بهندرت ثابت و ایستا است.
بااینحال، مطابق با نظریۀ لویی آلتوسر دیگر متفکر اهل فرانسه، این موقعیتهای اجتماعی هستند که با فراخواندن ما، استیضاح ما، از ما میخواهند که خود را متناسب با اسلوبهای سوژگی بهاقتضای اجتماع و فرهنگ تغییر دهیم. در دنیای مدرن، فوتبال یکی از همان موقعیتهای اجتماعی است که اسلوب خاصی برای سوژگی عرضه میکند و افراد بهمحض فراخواندن توسط فوتبال، سوژگی خاص فوتبالی کسب میکنند. در جامعۀ ما سوژۀ فوتبال شدن یا سوژۀ فوتبالی بودن مختصاتی دارد که اتفاقاً با باورهای فمینیستی رایج یا گفتمان فمینیسم دچار چالشی جدی است. فوتبال در جامعۀ ایران در حکم نماد فرهنگ مردانه است، چنانکه اگر یک فمینیست بخواهد فهرستی از نمادهای مردانگی فرهنگ ایرانی ارائه دهد قطعاً ورزش را بهطور عام و فوتبال را بهطور خاص در صدر آن قرار خواهد داد. فوتبال در وهلۀ نخست صدای مردانه دارد: زبان فوتبال، زبان رقابت 22 مرد در زمینی است که هر طرف توسط مردان احاطه شده است. تو گویی فوتبال در جامعۀ مدرن حکم نبرد گلادیاتورها در روم باستان را دارد. فوتبال قواعدی دارد که واضع آنها مردان هستند، برنده و بازندۀ هر دو سو مردانند، قضاوت و نظارت بر بهکارگیری صحیح این قواعد و ساختن پارهگفتارهای معنادار -که در میدان فوتبال شامل پاس دادنها، شوت زدنها و گل زدن میشود- بر عهدۀ مردان است.
اما همین موقعیت سراسر مردانه، زنان جامعه را نیز بهسوی خود فرا خوانده است. با فراخوان فوتبال برای زنان، ایشان بایستی اسلوب مناسب یا درخوری را بپذیرند که فرهنگ مردانۀ فوتبال از سوژۀ مطلوب خویش میسازد و بالطبع با پذیرش چنین دعوتی، زن خودش را بازمیشناسد. اما در همین حال ممکن است زن احساس ناخوشایندی نسبت به فوتبال داشته باشد، احساس کند اصلاً نمیتواند سوژۀ فوتبالی باشد، نمیتواند فوتبال را در جمع مردان تماشا کند، فوتبال را در زمین مردان بازی کند و ... البته این احساسات تهدیدی است برای موقعیت سوژگی. در این حین ناگهان زنی را میبینیم که با تغییری شگرف در بدن خویش، سویههای تنانۀ فرهنگ فوتبال را به چالش میکشد: سرش را میتراشد، گیسوانش را که یکی از مهمترین نمادهای زنانگی او محسوب میشوند از دست میدهد و با این فقدان سعی میکند تا به خواستههای دیگری/ فوتبال پاسخ درخور دهد. فراخوان فوتبال برای زنان موقعیتی میسازد که قادر به هضم چنان احساسات متناقضی که برای زنان پدیدار میآید، نیست؛ چراکه سوژۀ فوتبالی، پیشاپیش سوژۀ مردانه است. نتیجهای که به دست میآید زنانی است با احساسی از شکاف، از فقدان و از چندپارگی. زنانی که هرچه سعی دارند هویت فردی یکدستی داشته باشند، اما با فراخوان فوتبال، سوژۀ نیروهایی غیرقابل کنترل میشوند، سوژۀ روایتهای جامعه از دختران سرکشی میشوند که اگر تا پیش از این تنها به مردان فوتبالیست عشق میورزیدند، اکنون مایلند رفتار مردانه از خود نشان دهند؛ و البته سوژۀ کنشها و احساسات شخصی خودشان هستند (این خود زنان هستند که موی سرشان را میتراشند، گریم میکنند، جامۀ مبدل میپوشند، مرد میشوند و همچنان عاشق فوتبال هستند).
بدینترتیب، فوتبال در ایران گفتمانی میسازد، گفتمانی که بدن زنان در آن حائز دلالتهای فرهنگی خاصی میشود و فرهنگ جنسیتی غالب دچار چالش میشود، چالشی که عبارت است از کشیده شدن زنان از سویۀ طبیعی خود به قطب فرهنگی مردانه.
* دکترای علوم ارتباطات از دانشگاه تهران