به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ ششمین جلسه از مجموعه نشستهای «چالشهای فرهنگ عمومی در ایران» با عنوان «نظریه اجتماعی و طبقه متوسط» دوشنبه ۱۰ تیرماه در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد.
جامعه ایران به لحاظ تاریخی طبقاتی است
تقی آزادارمکی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در این نشست گفت: در مورد طبقه متوسط میتوان چند بحث را به پیش کشید و این عنوانی که برای نشست امروز انتخاب شده بیشتر یک عنوان مدرسهای و کلاسی است که مناسب مباحثه آکادمیک است تا فضای عمومی و ایجاد حساسیت و اندیشه اجتماعی. علوم اجتماعی و خصوصا جامعهشناسی با مفهوم دوگانه نظم و نابرابری متولد شده است و به همین دلیل ما با دو ژانر یا سنت متعارض جامعهشناسی روبهرو هستیم که جامعهشناسی مدافع نظم و جامعهشناسی منتقد نابرابری هستند.
وی افزود: در هر دو ژانر جامعهشناسی با وجود رویکردیهای نظری متفاوتی که وجود دارد، مفهوم طبقه را میبینیم و وقتی از جامعه بحث میکنند از یک جامعه طبقاتی حرف میزنند. چه آنجایی که دغدغه جامعه نظم و ثبات و استقرار است و چه وقتی بحث نابرابری و فهم نابرابری و نهایتا ساماندهی جدی در میان است. در هردو فضا نظریههایی داریم که نمیتوانند خارج از فهم مفهوم طبقه باشد یا رویکرد طبقاتی نداشته باشند. البته آنهایی که تاریخ نظریه نوشتهاند سعی کردهاند که سنت جامعهشناسی آمریکایی را متاثر از بحثهای فردی مثل ماکس وبر مفهوم طبقه را به قشر تبدیل کنند و از یک مجموعه اقشار اجتماعی حرف بزنند. سنت اروپایی هم جامعه را بیشتر طبقاتی میبیند که خیلی سازمانیافتهتر و متشکل از دو یا سه یا چند طبقه اجتماعی است.
این جامعهشناس تاکید کرد: با این حال من جامعهشناسی نمیشناسم که بتوان مفهوم طبقات را از آن خارج کرد. بحثهای اخیری که در جامعهشناسی ایران و کمی آمریکا و کمتر اروپا مطرح میشود جامعهای است که کمی غیرطبقاتی است یا کمطبقاتی. آنها که جامعه را غیرطبقاتی دیدهاند به سراغ مجموعهای از نیروهای اجتماعی رفتهاند که یا با هم پیوسته هستند و یا معارض. مثلا کاری که در دو دهه اخیر در علوماجتماعی ایران شکل گرفته و نیروهای اجتماعی زنان و جوانان و اقوام را مورد توجه دارد از جمله مطالعات اجتماعی جنسیتی که در سنت مطالعات فرهنگی و اجتماعی ایرانی ژانری است که در آن طبقه تمام شده یا مغفول است و حیات اجتماعی جامعه بر اساس مجموعه نیروهای اجتماعی صورتبندی شده که پیشگام است یا پسگام.
او ادامه داد: در ادبیات رسمی ایران متاثر از ایدئولوژی انقلاب اسلامی جامعه ایرانی جامعه کمطبقه قلمداد شده است. یعنی جامعهای که تنها دو طبقه مستضعف و مستکبر یا دارا و ندار دارد. از دید من هر دوی این تعابیر جامعه بیطبقه و جامعه کمطبقه غیرواقعی هستند و در این تعارف هم به لحاظ نظری و ایدئولوژیک سیاسی تعمداتی وجود دارد و هم بخشی از آن غیرفنی و غیرکارشناسانه است. اگر مثلا در مورد جامعه انگلیس یا جامعه توسعهیافتهتر تعابیر جدید در مطالعات فرهنگی دهه ۶۰ میبینیم و مثلا انگلهارت درباب جامعه صنعتی از کارگزاری نسلها حرف میزند باز هم این تعابیر روی یک جامعه مستقر کاملا طبقاتی جاسازی شدهاند و یک لایه پنهان سازوکارهای طبقاتی وجود دارد و نیروهای اجتماعی روی کار بازی میکنند.
این استاد دانشگاه یادآور شد: در ایران ما نه به چنین خوانش و تاملی درباره جامعه رسیدهایم و نه اینکه اساسا جامعه ایرانی چنین استقراری پیدا کرده است. نزاع مهم جامعه ما سر ظهور بورژوازی در ایران است. بورژوازی به هر تعبیری که از آن یاد میشود. مفهومی که در بحث امروز درباره ظهور و دگردیسی طبقه متوسط هم باید لحاظ شود. اتفاقی که در دنیای دیگر به لحاظ تجربی و نظری افتاده این است که یک جامعه مستقر متصلب طبقاتی حرف میزنند و مثلا الزاماتی که در نظریات دورکیم هم وجود دارد ناظر به همین جامعه مستقر است. حالا یا جامعه صنعتی سرمایهداری یا جامعه سرمایهدارانه صنعتی که شاکلهاش بر نظام طبقاتی استوار است و بازیها و تعاملات و تزاحمهای میان آنهاست. از همین روست که بورژوازی و طبقه متوسط بازیگری اصلی را دارند و طبقه پایین جامعه عمل میکند.
آزادارمکی سپس در نقد خارج کردن مفهوم طبقه از مفاهیم اجتماعی بیان کرد: درآوردن مفهوم طبقه از جامعه و تنزل آن به جامعه کمطبقه یا دو طبقه انقلاب اسلامی را شبیه رقیب خود یعنی مارکسیسم میکند و مثلا در نظریات شریعتی به وضوح چنین رویکردیهایی را میبینیم. تعریف شفاف چیستی امر اجتماعی جامعه در جامعهشناسی ما غایب است. چیزی که روی یک جامعه مستقر تعریف میشود و امکان نظریهپردازی درباره آن را میدهد. وقتی یک امر مستقر وجود دارد، نحوه استقرارش سازوکارهای طبقاتی خودش را نشان میدهد و بازی منازعات طبقاتی معنا پیدا میکند. ما هیچگاه به معنادهی امر اجتماعی ایرانی نرسیدیم و بیشتر به مفهوم دولت و نظام سیاسی و ایدئولوژی و کارگزاران آن کار داریم تا به جامعه. به همین دلیل است که تاریخ اجتماعی در گفتمانهای جامعهشناسی ما غایب است و ما به لحاظ تاریخی فهمی از جامعه ایران نداریم.
این استاد دانشگاه متذکر شد: جامعه ایران به لحاظ تاریخی طبقاتی است و آنهایی که جامعه را غیرطبقاتی میخوانند به نوعی در تاریخ ایران تقلب کردهاند. خیلی هم به سراغ دوران باستان و سه طبقه معروف آن دور نرویم همین دوره معاصر و از صفویه به بعد ایران شاهد یک جامعه طبقاتی مستقر بوده است. از همین رو بحث منازعه میان فئودالها و اشراف منازعه مهمی است که تا دوره مشروطه شهد آن بودیم. این درست همان منازعهای است که متفکران قرن بیستمی غربی از آن دموکراسی درمیاورند و متفکر ایرانی به نخبهکشی و مرگ بزرگان و فروپاسی میرسد.
او افزود: طبقه متوسط در ایران در دورههای مختلف مدام دچار قبض و بسطهای متعدد میشود ولی برخلاف تصور برخیها کمتر در تاریخ اجتماعی ایران میبینیم که طبقه متوسط از بین رفته باشد. یعنی فروپاشی طبقه متوسط که این دوستان از آن به عنوان یک امر تاریخی صحبت میکنند معطوف به همان نگاه جامعه بیطبقه و جامعه دوطبقه است و آنجاست که طبقه متوسط را از بازیگری اجتماعی حذف میکند.
در اصل به لحاظ تاریخی طبقه متوسطی در ایران وجود دارد که اتفاقا تا حدودی موقعیتها، عناصر و نیروهای متعدد دارد. آنهایی که در دوههای مختلف تاریخی ما اعم از صفوی و سلجوقی و خوارزمی و ... کار فرهنگی و کار قلم میکنند یا اهل حرف و مشاغل هستند هم اتفاقا از نیروهای همین طبقه متوسط محسوب میشوند. در واقعیت ما در ایران بیشتر شاهد عدمکنشگری طبقه پایین جامعه هستیم و ساماندهی اجتماعی و دموکراسی را اشتباه از دل متون مارکسی فهمیدهایم و به پوپولیسم رسیدهایم و ایدئولوژی عوامگرایانه و سلبریتی تولید کردهایم.
این جامعهشناس طبقه پایین جامعه ایرانی را فاقد بازیگری کافی در عرصه اجتماعی تاریخی نداشت و گفت: طبقه پایین جامعه ما به لحاظ تاریخی خیلی بازیگری اجتماعی نداشته تا جایی که به بازی دعوت میشود و اینجا مهم است که چه کسی آنها را به میدان فراخوانده است؟ اینجا هم باز پای طبقه متوسط درمیان است و اینها هستند که با عناصر و صورتبندیهایی که دارند طبقه پایین جامعه را هم پای کار میآورد. قبض و بسط طبقه متوسط به همین نحوه بازیگریاش در ساحت میانی و ارتباطی که با طبقه پایین یا بالای جامعه دارد مربوط میشود. مثلا زمان حمله مغول توده کجاست که قلع و قمع میشود و شهرها به سادگی فرومیریزند و تمام تکنولوژی ایران نابود میشود اما در برخی جاها چنین اتفاقی رخ نمیدهد.
آنچه که در بسیاری از دورهها اجازه نداده جامعه ایرانی فرو بریزد همین بازیگری طبقه متوسط بوده، فروپاشیای که امروز در جامعه ایرانی رخ داده است. طبقه متوسط بدش نمیآید که حوزه سیاست فروبریزد اما در مورد جامعه چنین خواستی ندارد؛ منتها این دو مقوله به هم گره خوردهاند و طبقه متوسط امروز خشونت و رادیکالیسم را میانداری میکند که چنین اتفاقی نیفتد. در واقع طبقه متوسط دوگانه عمل میکند و هم برای تغییرات آرام و هم برای فروپاشی آرام بازیگری داشته و اتفاقا برای همین هم ماندگار شده است. امروز البته ما با یک طبقه بزرگ کمانرژی روبهرو هستیم که نتیجه عدم ترکیب ساحت اقتصادی ضعیف و فرهنگی قوی است.
مفهوم طبقه از علوم طبیعی به علوم اجتماعی وارد شده است
مراد ثقفی، فعال مدنی سخنران دیگر این نشست بود که در ابتدای سخنان خود به اهمیت روشن ساختن مفهوم طبقه پرداخت و تصریح کرد: برای گفتوگوی پژوهشگرانه باید مقصودمان را از بحث درباره طبقه متوسط روشن کنیم و بگوییم منظورمان از طبقه متوسط چیست. در جامعهشناسی امروز جهان وقتی از طبقه متوسط حرف میزنیم که پسوند جدید دارد که ما آن از از ادامه این مفهوم برداشتهایم. طبقه اجتماعیای که با شکلگیری ملتها و سر برآوردن دولتها و ارتباط این دو و همچنین دیوانسالاری دولت ملت و انقلاب صنعتی و شکلدادن جدید به بحث کار و اشتغال و انقلاب سرمایهدارانه ظهور کرده است. بحث گروههای میانی جامعه را ما تا زمان ارسطو میتوانیم پیگیری کنیم ولی طبقه اجتماعی جدید که اشاره شد مفهومی تازه است. طبقه اجتماعی مد نظر بحث ما متولد قرن نوزدهم میلادی است
او سپس به موازات صحبتهای تقی آزادارمکی درباره جامعه مستقر و نقش طبقه گفت: جوامعی هم بودهاند که خیلی مستقر نبودهاند و ما جوامع را از منظر مکاتب جامعهشناسی مطالعه میکنیم و اگر تاریخ آن جوامع را بخوانیم متوجه میشویم آنچه که وبر و دورکیم مینویسند با خود جامعه ارتباطی ندارد. خود جامعه یک جامعه از همگسیخته است که پیوندها و اعتلافهایش با هم مشخص نیست. داستانی که میخوانیم در مورد طبقه بورژوا که دولت را از آن خود میکند و ساختار حقوقی میچیند تا منافعش تثبیت شود بیشتر تئوری است و در عمل چنین نیست. جامعه خیلی پیچیدهتر از یک طبقه و دوطبقه و سه طبقه است و تصور اینکه ما بتوانیم گروههای اجتماعی را به واسطه رابطهشان با ابزار تولید و تملک سرمایه یا اینکه چیزی جز زنجیرهای پایشان ندارند تقسیم کنیم و نتیجه بگیریم که هرکدام از این گروهها قرار است فلان کار را بکنند درست نیست. این دستهبندیهای اجتماعی بیشتر قرائت ما از دنیاست.
این فعال مدنی اضافه کرد: در واقع قایل شدن فاعلیتی پیشینی برای گروههای اجتماعی چندان میسر نیست. استفاده از واژه طبقه و تولد این مفهوم هم مهم است. واژه طبقه یک واژه عاریتی بود که از علوم طبیعی وارد حوزه علوم اجتماعی شده است. دلیلش هم روشن است. انقلاب فرانسه به هیچوجه نمیخواسته از واژگانی مثل نظم و رده و... استفاده کند که پیش از انقلاب برای دستهبندیهای اجتماعی استفاده میشد. برای من روشن است که انقلابیون فرانسه به حدی از بازگشت به گذشته و نظمی که فروپاشاندهاند نفرت داشتهاند، به واژه طبقه که از علوم طبیعی وارد حوزه علوم اجتماعی شده بود تن میدهند. دلیل دیگر آنها جز جدید بودن واژه طبقه این بود که میخواستند به کارهایشان و گفتمانشان وجه علمی بدهند و علم همین طبقهبندی و دستهبندی بود.
او ادامه داد: البته این واژه جدید هیچ گونه ذاتشناسی را همراه خود نداشته و اینگونه نبوده که بگویند طبقه بورژوا حتما فلان چیز را میخواهد و طبقه دیگر صددرصد چیز دیگری را مطالبه میکند. این واژه تنها برای دستهبندی به کار میرفته است. حالا اینکه در چه گذار و مسیری وارد واژگان ذاتشناسی میشود و دست آخر هم به مارکس میرسد بحث دیگری است. مارکس هم به روشنی اعلام کرده که مفهوم طبقه را او اختراع نکرده و اینکه تاریخ، تاریخ مبارزات طبقاتی است حرف من نیست و گفته تاریخنگاران بورژواست. کمتر متفکر جامعهشناسی هم بوده که از زیر این تعریف ذاتگرا خارج شده باشد.
ثقفی همچنین با اشاره به بازسازی مفهوم طبقه در نظریههای دارندورف یادآور شد: متفکری که این بحث جامعهشناختی را از ذاتگرایی منفک میکند و شکاف جدی را در پارادایم طبقاتی جامعهشناسی ایجاد میکند از دید من دارندورف است که شاید به اندازه گیدنز و دورکیم شهرت نداشته باشد. او میگوید آنچه که جامعهشناسی از آن حرف میزند نه طبقه است و نه متوسط چون هیچ شاخص لحظهای را نمیتوانیم برای آن تعریف کنیم. دلیل این عدم توانایی ما در تعریف مفهوم طبقه متوسط این است که هرچه که مدنظر داریم بر اساس دادههای ایستا قرار است و اصل مسئله بر اساس تحرک است. یعنی ما باید ببینیم تحریک اجتماعی در افراد چه چیزی را پدید میآورد.
او در پایان گفت: دارندورف یک مفهوم تازه را برای این کار به خدمت میگیرد و آن هم مفهوم اقتدار است. از دید او اقتدار هم مایه چسب جامعه است و مایه افتراق جامعه. دارندورف میگوید هرکسی در جامعه یک امکانات مالی و منزلتی و جایگاه فعلیای دارد. تغییرات اجتماعی این جایگاه فرد را تغییر میدهد؟ یا اراده شخصی خودش ناظر به تغیییر جایگاه است؟ یا امکاناتی که پدید آمده برای اینکه هریک از ما بتوانیم تغییر بکنیم. بعد از دارندورف ما یک دوره سیساله دستوپا زدن متفکران را داریم برای اینکه این دو طبقه بودن جامعه را برگردانند.