به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نمایشنامه «ارنانی» نوشته ویکتور هوگو، با ترجمه رامتین شهبازی منتشر شده است. مقدمهای که هوگو بر «ارنانی» نوشته از منابع اصلی مکتب رمانتیک به شمار میرود. شهبازی از طریق آداپتاسیونی که در دوره پهلوی اول از این نمایشنامه در ایران شده بود به اصل نمایشنامه هوگو رسید که از منابع کتاب دیگر او به شمار میرفت. با شهبازی درباره این نمایشنامه گفتوگویی داشتهایم که در پی میآید؛
در یادداشت شما که ابتدای نمایشنامه «ارنانی» آمده، اشاره کردهاید که مقدمه ویکتورهوگو بر این نمایشنامه، یکی از مهمترین منابع شناخت ادبیات دوره رمانتیک است. اما در ترجمه فارسی که منتشر شده، این مقدمه نیامده است.
بله. مقدمه را من نتوانستم منتشر کنم و در واقع خودم، آن را به وزارت ارشاد ندادم. فکر کردم الان شرایط، برای چاپ آن مناسب نیست.
چرا؟
در این مقدمه، ویکتور هوگو درباره شرایط هنرمند در جامعه صحبت میکند و به نکاتی اشاره میکند که من ترسیدم اگر این مقدمه را بفرستم برای چاپ، روی انتشار خود نمایشنامه هم تاثیر بگذارد. به طور کلی، ادبیات ویکتور هوگو در این مقدمه خیلی تند است. من باید در این ادبیات آن دست میبردم که خیلی برایم خوشایند نبود و به همین دلیل ترجیح دادم که اصلا آن را در این کتاب نیاورم. اما ادبیات تلطیفشدهاش در مقدمه نمایشنامه کرامول آمده است. که آن مقدمه هم اخیرا، همراه با نمایشنامه در نشر حکمت با ترجمه اقای احمدینژاد منتشر شده است. پیش از این هم مرحوم رضا سیدحسینی در کتاب «مکتبهای ادبی»، بخشهایی از این مقدمه را ترجمه کرده و آورده بودند. اما تقریبا چاپ ترجمه نمایشنامه «ارنانی» با انتشار مقدمه و نمایشنامه «کرامول» همراه شده و به نوعی یکدیگر را هم پوشش میدهند. خیلی جالب است که آن مقدمه خیلی کوتاه است؛ چهار صفحه. ولی به خاطر لحنی که ویکتور هوگو داشت، من کمی ترسیدم و خودسانسوری کردم. شاید هم به ارشاد میرفت و مجوز میگرفت. قطعا اگر کتاب به چاپهای بعدی برسد من این مقدمه را هم ارائه خواهم داد. از سوی دیگر، من معلم هستم و دلم میخواست ما این نمایشنامه را به خاطر مسائل حاشیهای، به عنوان منبع تدریس از دست ندهیم.
ما ویکتور هوگو را به عنوان رماننویس میشناسیم. آیا در نمایشنامهنویسی هم همان جایگاه رماننویسی را دارد؟
این نمایشنامه، مانیفست مکتب رمانتیک است. ژانر غالب مکتب رمانتیک، رمان هست. برخلاف دوره نئوکلاسیک که ژانر غالبش نمایشنامه است. از ویژگیهای این طرز فکر، میتوان به تخیل، آزادی بیان و... اشاره کرد که در دوره نئوکلاسیک با وحدتهای سهگانه زمان و مکان و موضوع به بند کشیده میشود. به همین دلیل رمانتیکها میآیند که اصلا همین محدودیتها را بشکانند. برای همین هم شکسپیر چون برخی از این محدودیتها را در نمایشنامههایش شکسته است، میگوییم در عین حال که نئو کلاسیک است، ویژگیهای رمانتیک هم در نمایشنامههایش دیده میشود و اینها مقدمهای برای تغییر ساحتهای ادبی است. ویکتور هوگو به همین دلیل به سراغ رمان میرود برای اینکه آن آزادی بیان، نگاه اجتماعی و تخیل را جاری کند. شاید به همین دلیل ما در دوره رمانتیک با نمایشنامههایی مواجه هستیم که آنها را کلوزت دراما یا نمایشنامههای خواندنی مینامند. نمایشنامههایی که چندان برای اجرا مناسب نبودند، چون خیلی به رمان شبیه بودند. شاید ما امروز به مدد تکنولوژی بتوانیم آنها را اجرا کنیم، اما در آن زمان قطعا این امکان وجود نداشت. «ارنانی» از همین منظر جزء کلوزت دراماها محسوب میشود. الان هم که در دنیا اجرا میشود، یا معمولا به صورت اپرا اجرا میشود، یا شکلهای نمایشی که به نسبت آنچه که ما در کشورمان میشناسیم، متفاوت است. این نمایشنامه خواندنی است، چون به رمان نزدیک است. در برخی صحنهها، راجع به یک جنگل صحبت میکند و ما باید فضای جنگل را بسازیم. یا صحنه عروسی که در باغ مجللی اتفاق میافتد و آن باغ در داستان نقش دارد. امروز امکان دارد به مدد تکنولوژی این کار میسر باشد اما در آن زمان کار بعیدی بود. اما به خاطر مقدمهای که ویکتورهوگو بر این نمایشنامه مینویسد، به مانیفست مکتب رمانتیک تبدیل میشود. اما همچنان، امروز هم که میخواهیم راجع به مکتب رمانتیک صحبت کنیم، ابتدا از رمان و بعد شعر صحبت میکنیم. شاید نمایشنامه در این زمینه باید در مرتبه سوم قرار بگیرد.
آیا ویکتور هوگو در نمایشنامهنویسی هم به اندازه رمان موفق بوده است؟
نه!... قطعا شهرت او در نمایشنامهنویسی به اندازه ویکتور هوگو رماننویس نیست. به خاطر اینکه ویکتور هوگو در نمایشنامه تجربههایی به عنوان نویسنده دارد که آن تجربهها را در رمانهایش کامل میکند. ولی برای ما، این نمایشنامه در تاریخ ادبیات نمایشی مهم است. مثل اینکه الان شما نمایشنامههای فتحعلی آخوندزاده را بخوانید. ممکن است آخوندزاده به لحاظ دراماتیک و زیباییشناسی، جایگاهی نداشته باشد اما به لحاظ تاریخ ادبیات نمایشی ما خیلی مهم است. «ارنانی» هم چنین وضعیتی دارد. کما اینکه به خاطر محدودیتهایی که هوگو در نوشتن این نمایشنامه داشته، داستان را به اسپانیا میبرد. و ما بازتابهایی را از انقلاب کبیر فرانسه و سرخوردگیهایی که از آن ایجاد شده در این نمایشنامه میبینیم. به همین دلیل هم هوگو داستانش را در اسپانیا تعریف میکند و نه فرانسه، تا شاید بتواند از این طریق از فشار سانسورها عبور کند. ولی برای خود من هم که این نمایشنامه را ترجمه کردهام، قطعا «بینوایان» اثر مهمتری است.
معزالدیوان فکری در دوره پهلوی اول از این نمایشنامه آداپتاسیونی ارائه میدهد. مشهورترین نمایشنامهنویس جهان که در آن دوره کارهایش در ایران آداپته میشود، مولیر است. بفرمایید چرا به سراغ این نمایشنامه رفتند و نسخه آداپته شده «ارنانی» در ایران چه ویژگیهایی داشت؟
من به جای آداپتاسیون از عبارت «ترجمه فرهنگی» استفاده میکنم. این اصطلاح در حوزه نشانهشناسی فرهنگی جا افتاده است و اصلا راجع به همین مقوله بحث میکند که وقتی ما یک متنی را از یک کشور و فرهنگ مبدا به یک فرهنگ مقصد میآوریم، چه اتفاقاتی در ترجمه فرهنگی آن میافتد که در فرهنگ مقصد قابل پذیرش باشد.
این نمایشنامه در سال 1326 یا 1327 در تماشاخانه تهران به روی صحنه رفت. تماشاخانه تهران در آن روزگار، کاملا تحت تاثیر دربار بود و دربار روی نمایشنامههایی که در آنجا اجرا میشد، تاثیر میگذاشت. ترجمه فرهنگیای که معزالدیوان فکری انجام میدهد این است که نمایشنامهای به نام «عبدالله» مینویسد و اجرا میکند. «عبدالله» در واقع نام کاراکتر ارنانی در نمایشنامه او است. معزالدیوان فکری داستان را در کشور عراق روایت میکند. یعنی همانطور که هوگو داستان نمایش را از فرانسه به اسپانیا میبرد، فکری هم داستانش را در ایران روایت نمیکند و آن را به کشور عراق میبرد. نمایشنامه «عبدالله» در مرکز اسناد کتابخانه تئاتر شهر موجود است. نکته جالب این است که چون این نمایشنامه در تماشاخانه تهران اجرا شده، جاهایی که به شاه توهین شده یا شاه در نمایشنامه «ارنانی» مورد انتقاد قرار میگیرد، در این ترجمه فرهنگی حذف میشود.
به همین دلیل «عبدالله» ترجمه فرهنگی نعل به نعل «ارنانی» نیست. این نمایشنامه با تغییراتی که شاید ویژگی سانسور آن دوران بوده، اجرا میشود. این نمایشنامه اگر قرار بود در سالن دیگری اجرا شود، تفاوتهایی میکرد. این قضیه برای خود من جذاب بود و بعد عناصر و ریزهکاریهایی که من هم در مقدمه این نمایشنامه به طور مفصل نوشتهام و هم در کتاب قبلی من «نشانهشناسی فرهنگی تاریخ ادبیات و تاریخ تئاتر ایران از 1300 تا 1330» آمده که من در آنجا به صورت مفصل راجع به این نمایشنامه و نمایشنامه «اصفهانی چلمن» که مرحوم رفیع حالتی بر اساس «یک نوکر و دو ارباب» کارلو گلدونی نوشته ، به تفضیل و با جزئیات نوشتهام. همانطور که شما هم اشاره کردید، مولیر در آن سالها مورد توجه بود و من با جزئیات درباره نمایشنامههایی که در آن سالها اجرا میشد و تغییراتی که در ترجمه فرهنگی ایجاد میشد و... در آن کتاب نوشتهام.
اما نکته قابل توجه این است که نمایشنامه «ارنانی» از همان سال مسکوت میماند. من فقط یک ترجمه از این نمایشنامه در شمال ایران پیدا کردهام که اصلا به دست ما نرسیده است و بعد در دهه پنجاه، یک اجرای رادیویی از آن شده که به کارگردانی آقای صادق بهرامی در رادیو ضبط میشود و در شش شب پخش میشود که خانم توران مهرزاد و دوستان دیگر در آن بازی میکنند، اما باز هم منتشر نمیشود. خیلی برای من عجیب بود که چرا هیچ کس روی این نمایشنامه که برای تاریخ ادبیات نمایشی هم خیلی مهم است، کسی کار نکرده است. یکی از دلایلی هم که من ترجمهاش کردم، همین بود. چون من اصلا ادعای مترجمی ندارم و خیلی به دوستان مترجم احترام میگذارم. و آن یک هنر و صنعتی است که اهلیت خودش را میطلبد. من به عنوان یک پژوهشگر و برای رفع نیازهای پژوهشی خودم، این کتاب را ترجمه کردم و بعد هم گفتم حالا که ترجمه شده، در اختیار دوستان هم باشد.
در این گفتوگو، خیلی به ادبیات دوره رمانتیک اشاره شد. بفرمایید مهمترین ویژگیهای ادبیات دوره رمانتیک که در این نمایشنامه هم رعایت شده، چیست.
من مخاطبان را به کتاب «ریشههای رمانتیک» آیزیا برلین اشاره میدهم که این کتاب در ایران ترجمه و منتشر شده و کتاب بسیار مهمی است. کتاب آقای رضا سید حسینی «مکتبهای ادبی جهان» کتاب مهمی است که در آنجا هم به این قضیه اشاره میشود و ما همچنان سر کلاس «سبکهای ادبی» از آن استفاده میکنیم. اما مهمترین ویژگی ادبیات رمانتیک، تخیل آزاد است و بعد عنصر آزادی که زاییده همان انقلاب کبیر فرانسه است که نویسنده باید آزاد باشد. اگر نویسنده دربند باشد و ما ذهنش را درون چهارچوبها به بند بکشیم، آن نویسنده نمیتواند یک اثر هنری خلق کند یا اثرش یک کار فرمایشی میشود. نویسندگان رمانتیک به دنبال آزادی بودند و آن آزادی را در قالب تخیل به آثارشان میآوردند. نکته بعدی این است که مانند دوره نئوکلاسیک، خیلی در بند تعقل نبودند. بیشتر درگیر احساس بودند. و همه اینها مثل حلقههای زنجیر به هم وصل میشوند. مکتب رمانتیک به خاطر همین خصلت آزاد بودنش، در دورههای بعد بسیار روی مکتبهای مدرن تاثیر میگذارد. یعنی در جریانهایی که در قرن بیستم میبینید یا در دادائیسم و پست مدرن و ... همانطور که ساختگرایی پا در تفکر نئوکلاسیک دارد، پساساختارگرایی هم ریشه در مکتب رمانتیک دارد؛ عدم قطعیت، نسبی بودن هر چیزی که ما با آن مواجهیم و... جرقههای آن از مکتب رمانتیک میخورد.
به لحاظ تماتیک و برخوردی که با موضوع عشق در این نمایشنامه میشود، خیلی خیلی نزدیک است به فیلم «آدل.ه» فرانسوا تورفو که روایتی از زندگی دختر ویکتور هوگو است که دچار عشق نافرجامی میشود. آیا تورفو آن فیلمنامه را تحت تاثیر ادبیات رمانتیک نوشته یا اینکه این نگاه، فارغ از سبکهای ادبی و هنری، نوعی اندیشه غالب بر آدمها و زندگی آنها بوده است؟
این فیلم را من خیلی دوست دارم و جزء فیلمهای مورد علاقه من است. اما خود داستان میطلبد که چگونه بیان شود. نکتهای که در بحث زبانشناسی سینما بررسی میشود، وجه بیانگری است. چون سینما را نمیتوان به زبان فروکاهید. چون اساسا سینما یک امر بیانگرا است. اما ویژگیهای بیانی زبان را ندارد، چون داد و ستد احساس است. و اینها در حوزه مطالعاتی شناختی هم مورد مطالعه قرار میگیرد. از منظر بیانگرایی، امکان دارد این عشق پرشور، حاصل این نگاه رمانتیک باشد، اما همانطور که گفتم این نگاه رمانتیک در جهان امروز ما خیلی باز میشود. یعنی عشق را میتوان به سه دوره تقسیم کرد؛ عشق کلاسیک، عشق مدرن و عشق پستمدرن. در فیلم «آدل.ه» عشق، بین کلاسیک و مدرن است. در «کازابلانکا» عشق مدرن است و در فیلم «عشق» هانتکه با نوعی عشق پستمدرن مواجهیم. در واقع شکلها و شمایلهایش تغییر میکند. آن عشق پرشور که به حماسه نزدیک است و نمونهاش را در رمانسها دیدهایم و در ادبیات خودمان هم داریم، خیلی به مکتب رمانتیک نزدیک میشود. از سوی دیگر، امر بینامتنی است و متنهای دیگر به ساخته شدن یک متن کمک میکنند. «آدل.ه» بیشک یک فیلم رمانتیک است که میتواند از متنهای رمانتیک وام گرفته باشد.
و سخن آخر؟
این کتاب میتواند به عنوان یک منبع درسی در تاریخ ادبیات نمایشی برای دانشجویان این رشته مورد توجه قرار گیرد. ما نیازمند خواندن متون هستیم درحالی که در ایران، همیشه درباره متون میخوانیم؛ درباره کانت میخوانیم؛ متن کانت را نمیخوانیم. در حوزه ادبیات نمایشی هم این اتفاق میافتد. مثلا در کتاب اسکار براکت، یک توضیح نیم صفحهای آمده که وقتی «ارنانی» اجرا شد با چنین چالشهایی همراه بود، اما هیچ وقت متن را نخواندیم. به زبان فارسی، ما جاماندههای بسیاری داریم.