به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ کتاب «جایگاه دیالکتیک هگل در تاریخ دیالکتیک جدید» نوشته منوچهر آشتیانی تلاشی است برای بررسی اندیشههای دیالکتیکی هگل در بستر تاریخ دیالکتیک از یونان تا هگل و نیز شرح نوع تاثیر هگل بر اندیشه دیالکتیکی پس از خود.
به اعتقاد آشتیانی، روش و منش اندیشیدن «دیالکتیکی» که از پنج قرن ق. م. در یونان باستان (نزد هراکلیت) و در ایران کهن (نزد زروانیستها، زرتشت و سپس مولانا) و در چین قدیم (نزد لائوتسه) آغاز گردیده است و به نحو «ایدهآلیستی و مفهومی» از افلاطون تا هگل، و به گونهی «ماتریالیستی» از دموکریت تا مارکس ادامه یافته است، دارای ژرفا و گستردگیای است که همواره به اشکال مختلف در علوم (بهخصوص انسانی) ادامه و کاربرد یافته است! اصل اساسی دیالکتیک پذیرش «وحدت اضداد و تکوین صیرورت روابط متضاد، متقابل، متعاکس، متعامل و متحرک» میان تمام ارتباطات مادی و معنوی در تاریخ جهان و جهان تاریخ (عالم و آدم) است.
در چنین بستری اهمیت هگل به عنوان متفکری که قرائتی نو و مبتنی بر پراکسیس از دیالکتیک ارائه داد بسیار مهم و شایان توجه است. بر این مبناست که پرداختن به اندیشه هگل میتواند بستری مناسب برای پروراندن مباحثی در باب دیالکتیک و نسبت آن با مقولاتی دیگر از قبیل لوژیک قرار بگیرد. لوژیک یا منطق شیوه تفکری بود که از زمان ارسطو به بعد به گفتمان غالب جریان اندیشه فلسفی تبدیل شد.
به گفته آشتیانی، فرایند دیالکتیک تنها به طور پراکنده و گاه در اندیشههای نوافلاطونی و پانهتهایستی و در عرفانهای غیر متصلب غربی و شرقی و سرانجام در جنبش طوفانزای ایدهآلیسم آلمانی (از کانت تا هگل) و انعکاس نقیض آن در مارکسیسم بقا و اوج یافته است. ولی فراگرد منطق ارسطو تا زمان ما و به صورتهای مختلفی تا منطق ریاضی برتراند راسل، که منطق را متعلق به دوران کودکی ریاضیات میداند، باقی مانده است.(13)
آشتیانی در کتاب خود کوشیده است نحوه تعامل میان لوژیک و دیالکتیک را نشان دهد و البته از ارائه دوگانهای که یک سر آن منطق و سر دیگر آن دیالکتیک است پرهیز داشته است. از اساس، یکی از ابعاد اندیشهای آشتیانی که همواره بر آن تاکید داشته است، لزوم گذار از دوگانههای مونیستی و سیاه و سفید دیدن دنیاست. تاکید او بر اهمیت دیالکتیک نیز تا حدود زیادی از همین رویکرد برمیآید. در چنین شرایطی ارائه تقابلی سیاه و سفید و خیر و شری میان منطق و دیالکتیک بیمبنا و بیمعناست و پرهیز از ارائه چنین تقابلی آشکارا در این کتاب مورد توجه بوده است. آشتیانی در مقدمه کتاب گفته است که به تبعیت از استاد خود گادامر مایل بوده است انعکاس دیالکتیک و منطق در یکدیگر را به مثابه میراث ارجمند فکری بشریت به خواننده ارائه دهد.
تلاش نویسنده در کتاب «جایگاه دیالکتیک هگل در تاریخ دیالکتیک جدید» این بوده که نشان دهد «چه تبادل عظیمی بین لوژیک ارسطو و لوژیک دیالکتیکی هگل و دیالکتیک ماتریالیستی و تاریخی مارکس وجود دارد و هر کدام از این سه جنبه تفکر بشری تا چه حد میتوانند حفظ شوند و بسط و تکامل یابند.
کتاب بر اهمیت دیالکتیک در هر چه متحرکتر و زندهتر ساختن فکر تاکید میورزد. در این زمینه آشتیانی در مقدمه کتاب گفته است: «معلمان مارکسیست نگارنده در غرب به لزوم وجود تفکری فعال و دگرگونساز، به خصوص در دوران تاریخی معاصر جهان که عصر بروز پیچیدهترین تضادهای بزرگ و کوچک مادی و معنوی است تاکید ورزیدهاند.»
به گمان نویسنده، دیالکتیک هگل از یکسو همان هنر سقراطی ـ افلاطونی برای زایاندن تفکر درست به منظور رسیدن به حقیقت است و از این رو همانند مجادلهای حقوقی در دادگاه خردورزی انسانهاست و از سوی دیگر هنر اندیشیدن ناب برای بارآوردن اندیشه محض چونان ایستادن برابر هستی و نیستی است.
یکی از جوانب جالب توجه آثار آشتیانی پیوندی است که میان سنت اندیشه ایرانی با ابعاد جهانی اندیشه برقراری میکند. در این کتاب هم با وجود آنکه موضوع و محور اصلی کار اندیشه دیالکتیکی هگل است و اثر در سنت فلسفه قارهای نوشته شده است، نمودهایی از این نوع گریز زدن به سنت اندیشه ایرانی را میتوان یافت. به عنوان نمونه آشتیانی مینویسد: «شاید مولانای ما که هگل در دائرهالمعارف فلسفی خود به ستایش او پرداخته است به اضطراب درونی و جاذبه باطنی (ناشی از ایستادن برابر هستی و نیستی) پی برده باشد که میگوید: همچنانکه مردهام من قبل موت ـ زان طرف آوردهام من صیت و صوت/ پس قیامت شو قیامت را ببین ـ دیدن هر چیز را شرط است این/ پس بدان این اصل را ای اصلجو ـ هر که را در دست او بودهست بو.» 17
آشتیانی همچنین انگیزه خود از نوشتن این اثر رسیدن به چهار هدف دانسته است: آشنا کردن خواننده با عظمت و محدودیت فلسفه و دیالکتیک هگل؛ دفاع از هگل در برابر گنجاندن او در سنت اگزیستانسیالیستی و نیز دفاع از او در برابر عقلگریز نشان دادن عرفانمآبیهایش؛ آشکار ساختن وضع فلسفه هگل در برابر اندیشمندانی که هنوز راه پیشرفت و پسرفت را نمیدانند و چهارم آنکه نشان دهد فلسفه و به خصوص دیالکتیک هگل در دوران کنونی سرمایهداری امپریالیستی جهانی، یعنی عصر بروز همهگونه تضادهای مادی و معنوی پنهان و آشکار، تا چه حد قادر است به روشن ساختن این دالان نیمهتاریک سرمایهداری جهانی و به خصوص عقبگاه ارتجاعیتر آن بپردازد.
آشتیانی کتاب خود را به شیوهای علمی و دقیق و به سبک اندیشمندان آلمانی نوشته و به نوعی یک دایرهالمعارف در این زمینه ایجاد کرده است. او که دکترای خود را در آلمان و تزی میان فرهنگی راجع به دیالکتیک اکهارت، مولانا و هایدگر) نوشته است، خود معتقد است به مدت چهل و هشت سال به اعمال روش و منش دیالکتیک در اندیشه و زندگی خود دست زده است.
منوچهر آشتیانی از نوادگان میرزا حسن آشتیانی و خواهرزاده پدر شعر نو، نیما یوشیج است. او متولد سال 1309 در سنگلج تهران بوده و سابقه عضویت در حزب توده را دارد. آشتیانی دکترای فلسفه خود را از دانشگاه هایدلبرگ آلمان اخذ کرده است و شاگرد اساتید بزرگی چون مارتین هایدگر، کارل لویت و هانس گئورگ گادامر بوده است. آشتیانی به واسطه حضورش در حزب توده آشنایی زیادی با دیالکتیک داشته و به نوعی این شیوه تفکر را زندگی کرده است. سابقه تحصیل و نحوه زندگانی منوچهر آشتیانی این امکان را فراهم آورده است تا خواننده، فلسفه او را به عنوان مرجعی ایرانی در فهم دیالکتیک به حساب آوره و آثار او را در این زمینه حائز اهمیت بداند.
از دیگر آثار آشتیانی میتوان به «کارل مارکس و جامعهشناسی شناخت»، «جامعهشناسی شناخت کارل مانهایم»، «ماکس وبر و جامعهشناسی شناخت»، «جامعهشناسی شناخت (مقدمات و کلیات)»، «جامعهشناسی شناخت ماکس شلر»، «گفتارهایی پیرامون شناخت مناسبات اجتماعی» و «درآمدی به بحران جامعهشناسی جهانی معاصر» اشاره کرد.