هومان دوراندیش
شاید قهرمانی تیم فوتبال الجزایر در جام ملتهای آفریقا، برای راستگرایان افراطی فرانسه دردناکتر بوده باشد تا مردم سنگال. سنگال حریف الجزایر در فینال مسابقات بود و با وجود ارایه یک بازی سراسر تهاجمی، نهایتا بازنده از میدان فینال خارج شد. اندوه مردم سنگال، سرشتی فوتبالی دارد ولی ناراحتی راستگرایان افراطی فرانسه، ریشههای سیاسی و ایدئولوژیک دارد. اخیرا که دونالد ترامپ به ایلهان عمر، نماینده زن سومالیاییالاصل مجلس نمایندگان امریکا، تحکم کرد که اگر امریکا را خوش نداری به سومالی برگرد، حرفش در کمال تعجب هیچ از محبوبیتش نکاست. دستکم سیاستمداران جمهوریخواه و مردم طرفدار این حزب، بابت این حرف ترامپ بیش از پیش مجذوب او شدند. در فرانسه نیز نیکولا دوپونتنیان سیاستمدار راست افراطی هم در یکی، دو روز گذشته درباره شادی فرانسویهای الجزایریتبار گفت: «میخواهم به این جوانان که امیدوارم اقلیتی باشند، بگویم فرانسه از شما استقبال کرده است، به شما غذا و حق تحصیل و بهداشت داده است اما اگر شما الجزایر را ترجیح میدهید، اگر الجزایر بهتر از فرانسه است، خب به الجزایر برگردید.» هیچ بعید نیست که این حرف دوپونتنیان در آینده به سود او تمام شود و او را نزد فرانسویانی که به احزاب و چهرههای جریان راست افراطی این کشور رای میدهند، مقرب و محبوب کند. اما چرا اوضاع این طور قمر در عقرب شده است؟ دو دهه قبل اگر کسی در بین سیاستمداران اروپایی، آشکارا خلاف ارزشهای دموکراتیک سخن میگفت، از عرش به فرش میرسید و منفور ملل اروپا میشد اما الان در بر پاشنه دیگری میچرخد. اگرچه هنوز اکثریت مردم ساکن اروپا به دموکراسی باور دارند، ولی انتخابات اخیر پارلمان اتحادیه اروپا و نیز انتخابات پارلمانی در کشورهای اروپایی طی چند سال گذشته نشان داده که نیروهای اجتماعی حامی احزاب راستگرای افراطی در قاره سبز رو به تزاید است. درباره تفاوت محافظهکاران و راستگرایان افراطی، نکات فراوانی را میتوان برشمرد اما شاید مهمترین تفاوت این دو جریان راستگرا، توسل و عدم توسل آنها به خشونت برای پیشبرد سیاستهای اجتماعی و فرهنگی مدنظرشان باشد. همچنین اگرچه محافظهکاران اروپایی هم خالی از ذهنیت نژادپرستانه نیستند و به برتری اروپاییان به غیراروپاییان باور دارند (هر چند که با صراحت قرون هجدهم و نوزدهم از این برتری دم نمیزنند)، ولی راستگرایان افراطی آشکارا نژادپرستاند. منظور از نژادپرستی در اینجا، قائل بودن به «برتری قومی» است نه لزوما باور به تفاوت نژادی و برتری نژادی؛ چراکه مفهوم «نژاد» امروزه دیگر چندان محلی از اعراب ندارد. البته راستگرایان افراطی حاضر نیستند به نژادپرستی خودشان اقرار کنند (کمااینکه ترامپ هم در ماجرای ایلهان عمر، در دفاع از خودش گفت که نژادپرست نیست)، ولی وقتی عدهای بر طبل برتری قومی بکوبند و فیالمثل فرانسویان را علیالاصول برتر از مسلمانان بدانند و به همین دلیل مسلمانان را شایسته کسب ملیت فرانسوی ندانند و از پذیرش مهاجران یا فرانسوی قلمداد کردن الجزایریتبارها اکراه داشته باشند، عملا به ورطه نژادپرستی درافتادهاند حتی اگر مفهوم «نژاد» در ادبیاتشان بسامد چندانی نداشته باشد. فارغ از عملکرد آغشته به وندالیسم برخی طرفداران تیم ملی الجزایر در شهرهای فرانسه، به نظر میرسد نارضایتی راستگرایان افراطی فرانسه از شادی فرانسویهای الجزایریتبار در پاریس و مارسی و لیون و سایر شهرهای فرانسه، ربط چندانی به خشونت تماشاگران ندارد. فرانسه ماههاست که هر شنبه خشونتی بیش از این را در جنبش جلیقهزردها تحمل میکند ولی مارین لوپن، رهبر حزب راستگرای افراطی «اتحاد ملی» فرانسه، در آغاز کارزار انتخاباتی خود برای پارلمان اروپا تلاش کرد جلیقه زردها را به سمت خودش جلب کند. لوپن انتخابات پارلمان اروپا و «اعتراضات سالم جلیقه زردها» را فرصتی برای سرنگونی ماکرون قلمداد کرد. اما لوپن و سایر راستگرایان افراطی فرانسه، تحت هیچ شرایطی حاضر نیستند از گارد بسته خودشان در برابر مهاجران و مسلمانان دست بکشند. آغوش آنها به روی جلیقه زردها باز است ولی به روی الجزایریتبارهای خرسند از قهرمانی الجزایر در جام ملتهای آفریقا، خیر. بنابراین مساله اصلی راستگرایان افراطی فرانسه، خشونت فوتبالدوستان الجزایریتبار فرانسه نیست؛ مساله آنها دقیقا تبار و فرهنگ الجزایری این فوتبالدوستان است. اگر چنین تبار و فرهنگی در کار نبود، خشونت آنها هم مثل خشونت جلیقه زردها قابل تحمل بود؛ به ویژه اینکه تحولات سیاسی در تاریخ فرانسه، پیوند عمیقی با اعتراضات خیابانی و خشونتهای آنچنانی دارد. اگر ملت فرانسه با خشونت میتواند لویی شانزدهم و ماری آنتوانت را سرنگون کند، چرا نتواند «ماکرون بیکفایت» را سرنگون کند؟ اخیرا ولادیمیر پوتین مدعی شد: «ارزشهای لیبرالیسم منسوخ هستند، چرا که این ارزشها از سوی بسیاری از شهروندان جوامع غربی رد شده است.» پوتین همچنین گفت: «صدراعظم آلمان با در پیش گرفتن رویکرد لیبرال در برابر مهاجران از خاورمیانه، مرتکب یک اشتباه تاریخی شد. لیبرالیسم بر این اصل مبتنی است که هیچ کاری نباید کرد. مهاجران میتوانند بدون هیچ مجازاتی بکشند، به تاراج ببرند و تجاوز کنند. چون آنها حقوق خودشان به عنوان مهاجر را دارند و باید مورد محافظت قرار گیرند.» اگر این سخنان مهاجرستیزانه دیکتاتور روسیه را با اسلامستیزی راستگرایان افراطی اروپا جمع کنیم، با توجه به رشد روزافزون مسلمانان در اروپا، نتیجهای جز این به دست نمیآید که شکست لیبرالدموکراسی و به قدرت رسیدن راستگرایان افراطی در اروپا، چیزی که آرزوی پوتین و پارهای از غربستیزان جوامع اسلامی است، سرآغاز قربانی شدن مسلمانان در قاره اروپا خواهد بود. واقعیت فضای سیاسی در اروپای امروز نشان میدهد که راستگرایان افراطی که در پی کشیدن خط بطلان بر ارزشهای دموکراتیکاند، به مراتب بیش از نیروهای سیاسی دموکرات اروپا با مسلمانان و مهاجران زاویه دارند و از آنها چنان بیزارند که اگر در اروپا دست بالا را پیدا کنند، هیچ بعید نیست که با مهاجران عمدتا مسلمان و اروپاییهای مسلمانتبار، چنان کنند که آدولف هیتلر با یهودیان کرد. هیتلر راس و رییس راستگرایان افراطی در تاریخ سیاسی جهان غرب است. به خلف امروزین او – ترامپ – اگر نگاه کنیم (و نیز به مارین لوپن و همانندانشان)، به وضوح میبینیم که راستگرایان کنونی جهان غرب، دیگر یهودستیز نیستند، بلکه مسلمانستیزند. بنابراین پیروزی راستگرایان افراطی مخالف دموکراسی در اروپای کنونی، برای ما مسلمانان هیچ جای شادی ندارد؛ چراکه مخالفان کنونی لیبرالدموکراسی در اروپا، مستعد فرستادن هیتلری تازه به روی صحنه تاریخ هستند که تفاوت اصلیاش با آدولف هیتلر این است که اسلامستیزی و مسلمانستیزی را به جای یهودستیزی و یهودی ستیزی نشانده است.