شناسهٔ خبر: 59753 - سرویس دیگر رسانه ها

تحلیلی بر فیلم «شبی که ماه کامل شد»/ سفر دور و دراز به دل شب

به نظر می‌رسد که چهارمین فیلم نرگس آبیار را بیش از هر چیز بتوان نوعی قصه تحول نامید؛

فرهنگ امروز/ حافظ روحانی:

 

اگر فرصتی دست می‌داد تا روزی بر مبنای نگاه جنسیتی در سینمای ایران پژوهشی انجام می‌گرفت، نرگس آبیار احتمالا به موضوعی جالب برای این تحقیق تبدیل می‌شد؛ موضوع زن بودن کارگردان فیلم «شبی که ماه کامل شد»، نه فقط در بسیاری از اظهارنظرهای کتبی و شفاهی در مورد این فیلم مورد تاکید قرار گرفته که اتفاقا به نظر می‌رسد بر خود روایت فیلم هم تاثیرگذار بوده و به آن سمت و سو و جهت داده است. همچنان که به واسطه نوع داستان و حساسیت‌های روایی، اصطلاحاتی چون سینمای ملی، فیلم سیاسی و شبیه به اینها هم فراوان به کار رفته، اصطلاحاتی که نه فقط کمک چندانی به درک فیلم نمی‌کنند که بیشتر باعث بروز کج‌فهمی‌هایی در رابطه با خط روایی «شبی که ماه کامل شد» می‌شوند.

به نظر می‌رسد که چهارمین فیلم نرگس آبیار را بیش از هر چیز بتوان نوعی قصه تحول نامید؛ جایی که عبدالحمید ریگی (هوتن شکیبا)، گرفتار در میانه دو قطب خیر و شر، شر را انتخاب می‌کند و با کشتن همسرش، فائزه (الناز شاکردوست) به ندای شیطانی درونش گوش می‌دهد. بر اساس این خط روایی، نه فقط داستان، داستان تحول یا تردید عبدالحمید میان دو صدا یا میل درونی است که اصولا دو شخصیت فرعی داستان، فائزه و عبدالمالک ریگی (آرمین رحیمیان) معنی تمثیلی پیدا می‌کنند تا هر یک نماینده یکی از دو قطب مثبت و منفی یا خیر و شر باشند که مردی عاشق‌پیشه را در نهایت گرفتار وجه شیطانی کرده و به ورطه‌ای دوزخی می‌برند که تنها با سرکوب (حذف) خیر به رهایی می‌رسد. هر چند که در نهایت، نوشته انتهایی فیلم تلاشی است در جهت یادآوری این نکته که انتخاب عبدالحمید در برگزیدن وجه شیطانی به موفقیت او منجر نمی‌شود که اساسا تن دادن به نیروی شر همراه با معضلات است که بماند.

پس بر این اساس چهارمین فیلم آبیار، کوششی است برای توضیح نه فقط شرارت آنچه نیروهای تکفیری می‌کنند که در عین‌حال کندوکاوی در وجوه دوگانه شخصیت مرکزی، عبدالحمید ریگی، انتخاب نادرستش و در نهایت سیر و سلوک معکوسش از بهشتِ یک زندگی عاشقانه (که به شکلی کم‌وبیش اغراق‌آمیز تصویر شده) تا دوزخ (که در فیلم با نمایش بی‌شائبه خشونت نمایش داده می‌شود).

با این‌حال به نظر می‌رسد که همچنان اگر قرار باشد بر مبنای باورهای مبتنی بر جنسیت به فیلم و انتخاب کارگردان نگاه کنیم، «شبی که...» بیش از هر چیز قربانی یک انتخاب نادرست می‌شود که خط سیر روایی را تعریف می‌کند؛ جایی که در تمامی نیمه اول فیلم، فائزه به جای عبدالحمید در قالب شخصیت مرکزی نشسته و در واقع نقش ناظر و شاهد را بر عهده می‌گیرد. از آنجا که در نیمه دوم فیلم (از سفر فائزه و عبدالحمید به پاکستان) سنگینی روایت با برتری نیروی شر (عبدالمالک) است، نقش ناظر از دوش فائزه برداشته شده و او به همان نقش اصلی‌اش، وجه تمثیلی خیر تبدیل می‌شود. پس در تمامی زمانی که به واسطه نوع روایت ما به قاعده باید شاهد تغییر و تبدل عبدالحمید یا تردیدش میان دو راه خیر و شر می‌بودیم، شاهد حضور زنی هستیم که شاهد و ناظر ماجراهای کم‌وبیش بیهوده است. آیا این انتخاب ناشی از همان باورهای کلیشه‌ای جنسیتی بوده است؟ شاید اما همین چرخش‌های روایی است که کارگردانی غبطه‌برانگیز آبیار در «شبی که...» را کم‌اثر می‌کند.

روزنامه اعتماد