شناسهٔ خبر: 59773 - سرویس دیگر رسانه ها

گفت‌وگو با «علی‌نجات غلامی» گردآورنده و مترجم کتاب «آشنایی با پدیدارشناسی»: بحران اصلی جامعه ما آشوب در بنیان‌های متافیزیکی جهان‌بینی‌هاست

لفظ آشنایی برای سنت بسیار پیچیده‌ای مانند پدیدارشناسی، کلمه‌ غریبی نیست و اساساً با ماهیت خود پدیدارشناسی گره می‌خورد. هوسرل تا آخر عمر تقریباً تمام آثاری که منتشر کرد را با لفظ «مقدمه» نام‌گذاری کرد، چون اساساً پدیدارشناسی را جست‌وجوی آغازگاه تفکر می‌دانست.

بحران اصلی جامعه ما آشوب در بنیان‌های متافیزیکی جهان‌بینی‌هاست

فرهنگ امروز/  احمد ابوالفتحی: علی‌نجات غلامی، پژوهشگر و مدرس حوزه فلسفه توجه به پدیدارشناسی را برای گذار ما از وضعیت موجود لازم می‌داند و معتقد است اندیشه هوسرل پیشنهادی عالی برای خروج ما از بن‌بست است. او معتقد است بحران اصلی در جامعه‌ ما گونه‌ای آشوب در بنیان‌های متافیزیکیِ جهان‌بینی‌هاست و بر همین پایه در این گفت‌وگو می‌گوید بخشی از پروژه فکری خود را به مقوله «بستریابی تفکر» اختصاص داده است. به‌تازگی کتابی با نام «آشنایی با پدیدارشناسی» با ترجمه غلامی به‌وسیله نشر پگاه روزگار نو منتشر شده است و همین کتاب بهانه‌ای شد برای گفت‌وگو با این پژوهشگر تازه‌‎نفس و عمیق:
 
در ابتدا کمی درباره‌ی انگیزه‌ای بگویید که باعث شد به سراغ گردآوری و ترجمه مقالات آشنایی با پدیدارشناسی بروید.
ترجمه‌ این مقالات درواقع مربوط به سالیان 1389 و 1390 بود. آن‌زمان ضعفی را در جامعه‌ فکری‌مان احساس کرده بودم ـ و صدالبته این احساس هنوز هم هست ـ که ما با یک نقشه‌ فکریِ تاریخی ـ مفهومی با متون مواجه نشده و نمی‌شویم، طوری که بتوانیم سنتی را به گونه‌ای منسجم و نظام‌مند معرفی کنیم که انتظار ساخته شدن جریان و سنتی در جامعه‌ خودمان از آن برود. یعنی این امر که بخواهیم یک حوزه‌ را از پایه با دستگاه مفردات، نظام استدلالات، ترتیب گاه‌شمارانه‌ متون و چهره‌های آن، اولویت‌های آموزشی و پژوهشی متون، افق‌ها و شبکه‌های درونیِ و بیرونیِ تأثیروتأثیرات‌ آن و غیره معرفی کنیم، در میان ما به چندین دلیل کمرنگ شده بود. یکی همان نگاه جُزَواتی به سیر اندیشه‌ها بوده است که محیط آکادمیک مرسوم کرده است، طوری که خیلی کلی با چند زندگی‌نامه و معرفی و نهایتاً نقد افکار، پرونده‌ حوزه‌ها بسته می‌شود و یک تصور خام به دانشجو و حتی استاد داده می‌شود که آن حوزه را دیگر می‌دانیم، برویم سراغ حوزه‌ بعدی. یکی هم نگاه «دستورالعملیِ» فضای کنشگرانه‌ بیرون از آکادمی بوده است که معمولاً به چشم آئین‌نامه به متون نگریسته‌اند که سرخط‌هایی برای تحلیل امورواقع از آنها بگیرند و معمولاً یک متن یا چهره، حقیقتِ مقدس بود و مابقی برای رد کردن، نیم‌خوانده و نیم‌ترجمه می‌شدند. به هر حال تمی از «عبور» در جامعه‌ ما نهادینه شده است که به علاقه‌مند فلسفه چنین القاء می‌کند که باید هر چه سریع‌تر جلوتر بیایی. این سبب شد من و دوستم آقای مهدی صاحبکار برنامه‌ای بلندمدت بریزیم که به معرفی نظام‌مند پدیدارشناسی بپردازیم و با دقت آثاری اعم از مقدمات و شروح و متون اصلی را انتخاب کردیم و شروع به ترجمه‌‌شان کردیم. اما شرایط طوری پیش رفت که از پنج شش اثری که آماده نشر کرده بودیم آن زمان فقط یکی یعنی کتاب  پدیدارشناسی هوسرل از دان زهاوی منتشر شد. این چند سال به وادی‌های بسیاری سرک کشیدم که نهایتاً، بازهم به همان ایده‌ اول برگشتم که همان مسیر درست بود و تصمیم گرفتم در کنار دیگر کارها دوباره آن را نیز از سر بگیرم و با این مجموعه شروع کردم که در کنار زحماتی که دیگران کشیده‌اند، اینها هم بخشی از خلاء را پر کنند.
 
پس قرار است این مجموعه بخشی از یک مجموعه‌ای بزرگ‌تر باشد؟ چون به هر حال کمی کلمه «آشنایی» نظر به اینکه پدیدارشناسی از کلیدواژگانی در فلسفه است که در سالهای اخیر در ایران بسیار تکرار می‌شود، باعث می‌شود بپرسیم چرا هنوز احساس کردید که ما نیازمند اثری برای آشنایی با پدیدارشناسی هستیم؟
من واقعاً امیدوارم که بتوانم مابقی را هم منتشر کنم و آثاری دیگر را هم کار کنم، البته چون سالیانی گذشته، نیاز به ویرایش جدی و حتی بازترجمه دارند که این طبعاً کار را کند می‌کند. با این حال، این کتاب هم به تنهایی قابل مطالعه است و دست کم می‌توان این‌طور به آن نگریست که تعدادی مقاله از نویسندگانی خوب است. لفظ آشنایی هم برای سنت بسیار پیچیده‌ای مانند پدیدارشناسی، کلمه‌ غریبی نیست، اساساً با ماهیت خود پدیدارشناسی گره می‌خورد، خود هوسرل تا آخر عمر تقریباً تمام آثاری که منتشر کرد را با لفظ «مقدمه» نام‌گذاری کرد، چون اساساً پدیدارشناسی را جست‌وجوی آغازگاه تفکر می‌دانست. نظر به نگاه من نیز که آشنا بودن را درک نقشه‌ فکریِ تاریخی ـ مفهومی یک حوزه می‌دانم می‌گویم نه، ما با پدیدارشناسی هنوز آشنا نیستیم. این نقشه هنوز مغشوش است و هارمونی و هماهنگی آن در ایران به هم خورده است، برخی چهره‌ها مانند یان پاتوچکا یا آرون گورویچ حتی در حد اسم هم شناخته شده نیستند و برخی چهره‌ها مانند هایدگر در چهارده روایت در ایران معرفی شده‌اند. این سبب می‌شود حتی هایدگر هم چون افق دیالوگ‌ها و تأثیر و تأثراتش از کف می‌رود به خوبی درک نشود ولو متون از وی و درباره‌اش بسیار باشد.
 

 
با این حال، در این مجموعه نیز محور بیشتر هوسرل شده است. آیا این نقد بر خود شما هم وارد نیست؟
واقعاً نه. چون اولاً این یکی از آثاری است که قصد ترجمه و تألیف‌ و نشرشان را کرده‌ام و چون اولی بود طبعاً هوسرل در مقام مبدع این جریان در این کتاب پررنگ‌تر بوده است. ثانیاً هوسرل مبدع این جریان است و زبان و نظام مفاهیم محوری آن را بیشتر هوسرل طرح‌ریزی کرده است. نقد من همیشه این بوده است که ما معرفی سنت پدیدارشناسی را از هوسرل شروع نکرده‌ایم و سامان درک نه فقط پدیدارشناسی بلکه کلیت فلسفه‌ قاره‌ای معاصر برایمان به هم خورده است. من شخصاً بدون فهم هوسرل، فهم عمیقِ هایدگر و بخصوص موریس مرلوپونتی را ناممکن می‌دانم.
 
ملاک گزینش و چینش این مقالات در این مجموعه چه بوده است چه سرخطی آنها را به هم مربوط می‌کند؟
سرخط در واقع نوعی انبساط درک خواننده از مسائل و مفردات پدیدارشناسی است. مقاله‌ اول سیمایی کلی از پدیدارشناسی ارائه می‌دهد. مقاله‌ دوم زمینه‌ تاریخی آن را حول مسئله‌ حقیقت نشان می‌دهد، مقالات سوم و چهارم هوسرل و هایدگر را به قلم دو تن از بهترین شارحان توضیح می‌دهند، مقاله‌ پنجم مرلوپونتی را آنگونه که در مواجهه با هوسرل قرار می‌گیرد توضیح می‌دهد، زیرا مرلوپونتی فیلسوفی است که به اصل ایده‌ روش‌شناختی پدیدارشناسی برمی‌گردد و واقعاً نیاز بود که در نسبت با هوسرل فهم شود و آنگاه مقالات ششم و هفتم دو مقاله بسیار خوب از کلاوس هلد هستند که پرتویی بسیار روشن بر تفکر هوسرل می‌افکنند که این بازگشت دوباره در دو مقاله‌ آخر به هوسرل باعث می‌شود بستر پدیدارشناسی که بخش عظیمی از آن زبان هوسرل است ـ که زبانی بسیار فنی هم هست ـ در ذهن خواننده جا بیافتد. می‌شود گفت از چهار چهره‌ اصلی پدیدارشناسی به‎جز ژان پل سارتر همه در اینجا معرفی شده‌اند. حال در مجلدی بعدی بر این کتاب یا کتبی بعدی می‌توان سارتر را هم معرفی کرد. به هر حال نکته‌ اصلی این است که درک خوب پدیدارشناسی، با یک کتاب ممکن نیست، نیاز به مطالعه‌ بینامتنی است و به آثار مقدماتی زیادی نیاز داریم که ترجمه یا تألیف شوند. باید به هر کتابی در حوزه‌ پدیدارشناسی به چشم یک آجر برای یک عمارت وسیع نگریست.
 
شما می‌گویید نمی‌شد که فیلسوفی دیگر مثلاً مرلوپونتی را محور قرار داد که حال چنیش مقالات طوری دیگری باشد؟
قطعاً خیر، چون پدیدارشناسی ترتیب تکوینی دارد. همان‌طور که خود مرلوپونتی در مقدمه پدیدارشناسی ادراک می‌گوید که بعد از نیم قرن هنوز تعریف پدیدارشناسی مبهم است و برای زدودن این ابهام یک مقدمه می‌نویسد که در آن می‌خواهد تعریف هوسرل و هایدگر را به نحوی جمع کند. طبیعتاً برای ما نمی‌توان از مرلوپونتی شروع کرد، چون آن تعاریف را اول باید بدانیم. اصلاً این تصور درستی نیست که فکر کنیم اینها فلاسفه‌ای مستقل‌اند که حال هر کدام را بنا به سلیقه انتخاب کنیم، این یک سنت است که ضمن انواع تعیین تکلیف‌ها حرکت می‌کند و حتماً باید از نقطه‌ شروع‌اش شروع به خواندن و فهم‌اش کنیم.
 
حال سوال دیگری بپرسیم. در مقدمه‌ کتاب گفته‌اید که نحوه‌ ترجمه به گونه‌ای بوده است که کتاب روح آموزشی داشته باشد. درباره این گزاره توضیح دهید. تفاوت ترجمه آموزشی و غیرآموزشی را در چه می‌دانید؟
من ترجمه‌ها را به ترجمه‌های «صرف‌محور» و «نحومحور» تقسیم می‌کنم. ترجمه‌هایی که روی مفردات، و نظام مرتب واژگان و وفادار به یک‌دستی معادلات تأکید دارند و ترجمه‌هایی که روی روانی جملات و زیبایی بیان و غیره تأکید دارند که به دومی نحومحور می‌گویم. واقعاً این دو نگاه نمی‌توانند بعضی جاها با هم جمع شوند. از یک سو، گاهی مجبوریم برای روانی نحو جمله کلماتی را قربانی کنیم و از آن سو گاهی برای وفاداری به صَرف کلمات، ممکن است از به اصطلاح فارسی بودن جملات کمی فاصله بگیریم و کمی اعتراض ویراستاران را برانگیزیم. من معتقدم که ترجمه صرف‌محور است که ترجمه‌ آموزشی است، منوط به این که دیگر اولیات ویراستاری را از بین نبرد. اما ممکن است مترجم کامایی را برای دقت و تأکید لازم ببیند که ویراستار آن را به‌جا نبیند. به هر حال، نظر به اینکه اکثر تحقیقات در جهان در خصوص متون، با تأکید بر مفردات فیلسوف است، طبیعتاً یک ترجمه‌ تحقیقی و آموزشی باید ترجمه‌ صرف‌محور باشد. همان‌طور که می‌بینید پاورقی‌ها برای معادلات در آن کتاب بسیار زیاد است و با اینکه خودم شدیداً علاقه‌مند و درگیر ادبیات کلاسیک فارسی‌ام، اما از وسوسه‌ اینکه بخواهم لحنی ادبی به جملات بدهم و چیزهایی که ظاهراً حشوند را بزدایم جلوگیری کردم، چون باور داشتم که حتی نحوه‌ بیان و فرم جملات، حاوی معانی ریزی است که در چنیش جملات به دست می‌آیند و در نگاه نخست بااهمیت به نظر نمی‌رسند. اما اگر خواننده متن را با دقت دنبال کند، متوجه می‌شود که با کمک همین‌ها در جریان کامل کلام قرار گرفته است. در کل ما به ترجمه‌های تحقیقی و آموزشی در جامعه‌‌مان به شدت نیاز داریم. با این حال، هنوز این کتاب چون ترجمه‌ یک دسته متون شرحی بود، واقعاً یک ترجمه‌ تحقیقی کامل محسوب نمی‌شود، اما تاحدود قابل قبولی فکر می‌کنم آموزشی بود. یعنی دانشجو بخواهد این متن را بخواند دردسر کمتری برای فهمیدن اینکه این کلمات معادل چه کلماتی بودند، خواهد داشت. امیدوارم در ترجمه‌ متونِ خود پدیدارشناسان آرام آرام به ترجمه‌ای تحقیقی برسم. ترجمه‌ای که سرشار از پاورقی‌ و پی‌نوشت، کاملاً ویراسته و به حد اعلی یکدست باشد و ساختمان کلمات در آن هماهنگ باشد.
 
این نگاه شما به ترجمه آیا کمی شبیه به نگاه‌هایی که اصطلاحاً ملانقطی نامیده می‌شوند نیست؟ 
نه چون آن را نوعی کمال‌گراییِ مخرب می‌دانم، که خاصه با نگاه‌های آرکائیک، ترجمه را اتفاقاً سخت‌تر و دیریاب‌تر می‌کند، من معتقدم که زبان انتخاب شده برای ترجمه نباید نسبت‌اش را با زیست‌جهان از دست بدهد. چیزی که مد نظرم است شبیه به نوع تصحیحی است که اساتید ادبیات مثلاً دکتر حمیدیان در تصحیح آثار ادبی مد نظر دارند که متن را بسیار تمیز و دقیق می‌کنند و در عین‌ حال، خوش‌خوان‌تر هم می‌شود. حال شاید متون فلسفی ضرورتاً به آن خوش‌خوانی نرسند، ولی دقت و دریافت خوبِ مطلب از جانب خواننده، آرمان‌ام است.



ادموند هوسرل

 
از اساس چرا پدیدارشناسی؟ چرا حوزه‌ای دیگر نه؟
طبعاً همه‌ حوزه‌ها، نیازمند چنین ترجمه‌های نظام‌مند و تحقیقی-آموزشی‌ای ذیل نقشه مرتب فکری هستند، من چون علاقه و تخصص‌ام این حوزه است این کار را در خصوص این حوزه انجام دادم. این به معنای این نیست که فقط این حوزه باید باشد و چنین باشد. حقیقت منتشر در حوزه‌ها و عوالم مختلف است. هیچ حوزه‌ای تمام حرف را نمی‌زند. اگر هم واقعاً حقیقتی نزد یک فیلسوف باشد، بدون درک مناسبی از دیگران، درک آن حقیقت نزد او - چون دریافت حقیقت جنبه تکوینی دارد - ممکن نیست. این هم از نگاه‌های مخرب در جامعه‌ ماست که هر کسی هر جایی را که مطالعه می‌کند، تصور می‌کند همانجا مرکز جهان است. ممکن است حتی این تصور درباره‌ کار من هم ایجاد شده باشد که حال یا ناشی از برداشت غلط از حرف‌هایم بوده باشد یا اصلاً از سهل‌انگاری و ناپختگی‌های خودم. اما نهایتاً باورم این است که هیچ فیلسوفی به‌تنهایی ما را بس نیست. ممکن است بگوییم در نظر به فلان مسائل و پرسش‌ها فلان فیلسوف الان ضرورت دارد و پاسخ این شرایط یا این پرسش‌ها را می‌دهد، اما تک‌گویی هرگز مد نظر من نبوده است. تخصص داشتن هم با بت‌سازی فرق می‌کند، فرد محقق باید در این ترافیک عظیم اندیشه‌ها، جایی چاه عمیقی بزند و در حوزه‌ای کار تخصصی کند که گم نشود، اما این به معنای تک‌گویی و بت‌سازی نیست. در نهایت باور دارم که پدیدارشناسی به‌ویژه بر بستر هوسرلی‌اش بسیار برای جامعه‌ ما حائز اهمیت است و مسائل بسیار بزرگی را در زندگی و اندیشه‌ ما حل می‌کند.
 
این اهمیت بنا به چیست؟ اصلاً جایگاه و اهمیت این حوزه در جهان چیست؟ ضرورت‌اش برای ما؟ آیا هنوز به اصطلاح جاندار هست؟
این پرسش‌ها، پاسخی طولانی می‌طلبند، اما مختصراً عرض کنم که جامعه‌ ما درگیری اصلی‌اش با دوگانه‌ سنت و مدرنیته بوده است و در این درگیری با تناقضی اساسی روبه‌رو شده است: نقد بیرونیِ تجربه‌ طی‌نشده‌ مدرنیته‌ با استفاده از ادبیات نقادانه‌ فلاسفه‌ معاصری که در بستر یک تجربه‌ طی شده به نقد درونباش‌اش می‌پردازند، برای ما وضعیت دوگانه‌ای ایجاد کرده است. همچنین، نقد مدرنیته مستلزم نقد عقلانیتی است که خاستگاه یونانی خودِ آن بخشی از خاستگاه سنت خود ما نیز بوده است. حرکت ضدعقل‌انگارانه و غالباً رمانتیکِ معاصر علیه عقل مدرن، اگر بخواهد مورد استفاده‌ی ما قرار گیرد تا سنت را احیاء کنیم، طبعاً باید سبب شود آن بخش عقل‌انگار سنت خودمان را قلم بگیریم! که به نحو شگرفی از «عقل‌ها» سخن بگوییم که حتی هُجویری نیز مجبور شود هجومان کند! (نظر به فصل اول کشف‌المجحوب و دفاع‌اش از وحدت علم). حال در این میان فکر می‌کنم اندیشه‌ هوسرل یک پیشنهاد عالی برای ما در این بن‌بست باشد: عقل مدرن نهایتاً یک انحراف ریاضیاتی‌سازانه از ایده عقل کلی بوده است و بازگشت به آن معنای کلی، هم نقد بر عقل مدرن است و هم احیاء عقلی که تبلوری در سنت‌های پیشامدرن داشته و هم ناظر به راهی برای آینده. در خصوص پرسش بعدی‌ شما باید بگویم که سنت پدیدارشناسی در کنار سنت‌هایی مثل تفکر انتقادی، روانکاوی و فلسفه‌ تحلیلی جریانی کاملاً زنده و پویا در فضای معاصر بوده و هست که از فلسفه فراتر رفته و در تقریباً تمامی حوزه‌ علمی و هنری در مقام روش و رهیافت گسترش یافته است. نگاهی به دایره‌المعارف پدیدارشناسی که توسط لستر ایمبری و دیگران گردآوری شده است گسترش عظیم و پویای این سنت را در تمامی حوزه‌ها در جهان نشان می‌دهد. در رشته‌های مختلفی مانند پرستاری و معماری این رویکرد به حدی توسعه یافته است که در جامعه‌ ما نیز جریانات و علایقی پدید آورده است، اما به دلیل عدم پس‌زمینه‌ کافی متنی در خود فلسفه، دانشجویان این رشته‌ها، برای درک مناسب پس‌زمینه‌های نظری مباحثِ روشی با مشکل روبه‌رو هستند و واقعاً ضرورت دارد این حوزه در دل فلسفه نیز به نحو نظام‌مند معرفی شود. قطعاً باید در نظر داشت که حوزه‌های مختلف فلسفی در وجوه فراوانی دافع همدیگرند، مثلاً جریان چپ نو یا جریانات پساساختارگرایانه، بعضاً معتقد به پایان یافتنِ پدیدارشناسی هستند، اما این گفته‌ای است که ممکن است از این طرف هم گفته شود، لذا به نظرم باید گشوده‌نظرتر به جریانات فکری نگاه کرد. از حیثی حتی هراکلیتوس هم پایان نیافته است و هر روز دارند درباره‌ پیشاسقراطیان متن تولید می‌کنند. باید دید که اهمیت یک متن یا یک جریان را از چه وجه و چه بعدی می‌بینیم.
 
با این تفاصیل شما از کیفیت معرفی پدیدارشناسی در ایران رضایت نداشته‌اید. کیفیت آشنایی ایرانیان با این نحله فکری چگونه بوده است؟
ببینید هیچ کاری را نباید کم‌ارزش کرد. هر زحمتی که کشیده شده است قدر و اعتبار خودش را دارد. اما چیزی که مد نظر من است طبعاً چیزی آرمانی و دست‌نیافتنی نیست. یعنی معرفی منسجم و نظام‌مند سنت‌ها در نقشه‌ی تاریخی-مفهومی‌‌شان، امری بسیار منطقی و شدنی است. اما اینکه چرا این رخ نداد، بر می‌گردد به دوره‌هایی که یک نیروی کنشگرانه‌ قوی برای تغییر وضعیت اجتماعی-سیاسی می‌خواست از فلسفه‌های مختلف، جواب مسائل مبتلابهِ سیاسی-اجتماعی را برای توجیه موضع‌گیری‌ها بجوید. این سبب خوانشی گزینشی و آزاد شد که به انواع پراکندگی‌ها، ناهماهنگی‌ها و غیره کشیده شد، همچنین به انواع کاریکاتورسازی‌ها از جریانات مغایرِ ایدئولوژی‌های مدنظر طیف‌های گوناگون. به هر حال، سنت پدیدارشناسی نیز با تکیه بر هایدگر معرفی شد، در مقام اندیشه‌ای که مخزنی برای عبارات و جملاتی باشد که بتوانند برای مثلاً مقابله‌ طیف‌های سنتگرا در مقابل طیف‌های مدرن به کار آیند و خاصه تم‌های متأخر تفکر وی که بعضاً حتی از پدیدارشناسی هم در معنای استانداردش فاصله‌هایی داشتند. به هر حال، این روحیه شاید زمانی کارکرد خودش را داشته است، اما الان بیهوده است. ما نیاز داریم نسلی شویم که با دقت مطالعه کرده باشد و جریانات و افق‌های‌شان را بشناسد و آنگاه بتواند با همان دقت به متون سنتی خودمان بدون گزینش و تعصبِ مثبت و منفی بنگرد و وضعیت بالفعل را مطالعه کند تا فلسفه‌ای که شایسته‌ ماست را تحقق ببخشد. من درواقع بدواً نمی‌گویم هایدگر غلط است یا هوسرل درست است. یا حتی پدیدارشناسی خوب است، سوسیالیسم بد است. من می‌گویم سابق بر اینها، نیاز داریم به نحو نظام‌مند بفهمیم چه می‌گویند و این فهم نیازمند معرفی روشن و نظام‌مند آنها، دوباره از اول است، حال محققان و روشنفکران بر بستر این زمین موجود، به موضع‌گیری‌های فکری علیه هم می‌پردازند.
 
به عنوان پرسش آخر، درباره‌ پروژه فکری خودتان نیز توضیح دهید. کتاب آشنایی با پدیدارشناسی چه جایگاهی در این پروژه دارد و آثار دیگری که باید انتظار انتشار آنها را از سوی شما داشته باشیم از چه جنسی هستند؟
پروژه‌ی فکری من که پروژه‌ای مادام‌العمر است، دو بخش دارد؛ یک بخش اصلی و یک بخش فرعی. در بخش اصلی دو پروژه را دنبال می‌کنم، اولی که یک پروژه‌ نظری و انتزاعی است، «بستریابی تفکر» نام دارد که تلاش می‌کنم ضمن تألیف یا ترجمه و تفسیر متون اصلیِ فلاسفه‌ای که درگیر مسئله بنیان یا خاستگاه بوده‌اند، مسائل اساسی فلسفه‌ اولی را باز کنم و به آنها فکر کنم و در حد توان نظامی به آنها ببخشم، زیرا باور دارم بحران اصلی در جامعه‌ ما گونه‌ای آشوب در بنیان‌های متافیزیکیِ جهان‌بینی‌هاست. دومی که یک پروژه‌ انضمامی است، «سیر اندیشه‌ی ایرانی» نام دارد که سعی می‌کنم با دست‌افزار مفهومی‌ای که از پروژه‌ی اول به دست می‌آید به تأمل در مبانی فکری تاریخ اندیشه‌ خودمان بپردازم که به پاسخ به پرسش کیستی‌مان نظر به نحوه‌ نگاه‌مان به جهان برسم. در پروژه‌های فرعی هم دو پروژه را دنبال می‌کنم که یکی همان معرفی نقشه‌های فکری است و دیگری آموزش، خاصه آموزش وسایل فلسفه و فلسفیدن مانند آموزش زبان و غیره و یافتن امکان‌ها و شیوه‌های تازه برای آموزش خاصه امکان‌های فضای مجازی. طبعاً کتاب «آشنایی با پدیدارشناسی» در پروژه‌ی سوم می‌گنجند و صد البته دلالاتی هم برای پروژه‌ اول دارد. چون برای کار در خصوص پروژه اول، طبعاً سنتی که بدان تعلق دارم پدیدارشناسی است و در نهایت در جست‌وجوی معنا و امکان فلسفه‌ اولی به نحو پدیدارشناختی هستم. در خصوص کتاب‌ها همان‌طور که عرض کردم آنچه فعلاً قرار است نشر بیابد بیشتر آثاری در راستای همین معرفی نظام‌مند پدیدارشناسی است که آثاری از خود پدیدارشناسان یا آثاری در پدیدارشناسی‌های انضمامی مانند پدیدارشناسی سینما یا روش تحقیق پدیدارشناسانه خواهند بود. کارها در خصوص پروژه اصلی را بیشتر در سایتی که تازه دارم تأسیس می‌کنم ادامه خواهم داد، که بیشتر به صورت دوره‌های ترجمه و شرح متون خواهد بود، مثلاً «تأملات در فلسفه‌ی اولی» از رنه دکارت یا «تأملات دکارتی» هوسرل یا «مقدمه‌ پدیدارشناسی روح» هگل را کلمه به کلمه ترجمه و شرح می‌کنم که فایل صوتی یا تصویری و فایل پی دی اف چند زبانه‌ متن را به صورت پک‌های پشت سر هم در سایتم نشر خواهم داد که صدالبته ممکن است کامل‌شده‌ آنها را به صورت‌های دیگری هم منتشر کنم. همچنین خواندن و شرحِ متونی مانند «دینکرد» را برای پروژه دوم از پروژه‌های اصلی دنبال خواهم کرد. پَک‌های معرفی و منبع‌شناسیِ حوزه‌های مختلفِ تخصصی هم از برنامه‌های دیگرم هست که در راستای همان پروژه نقشه‌های راهنما باشد.

منبع: ایبنا