به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ «ایران از نگاه سفرنامههای فرانسوی قرن نوزدهم» یکشنبه 30 تیرماه با حضور ایلمیرا دادور، بهمن نامورمطلق و محمود جعفریدهقی در سرای اهل قلم موسسه خانه کتاب نقد و بررسی شد. قرار بود در این نشست سهراب فتوحی نیز سخنرانی کند که به دلایلی در این جلسه حضور نداشت.
در ابتدای نشست جعفریدهقی که مدیریت جلسه را نیز بر عهده داشت، گفت: نگاه سفرنامهها در طول تاریخ و نگاه دیگران به ایران در مقاطع مختلف تاریخی متفاوت است. ما دوران درخشانی با نام ایران باستان داشتیم و همچنین دوران حکمت ایرانشهری در این سرزمین درخشید. در این سرزمین دانشهایی همچون فلسفه، نجوم، پزشکی و سایر علوم آن زمان در این سرزمین رواج داشته است. ایرانیان توانسته بودند در جهان آن دوره تفکر حکمت ایرانشهری را به جهانیان معرفی کنند.
وی افزود: اگر به باب تعالی فکری آرای فلاسفه یونان نگاه کنیم در آن دوره کارهای درخشانی شده بود و انعکاس بسیار خوبی در اندیشه متفکران جهان داشته است. اندیشههای ایران باستان از حکمت ایرانی نشات گرفته است. جهان مینوی در متون باستانی و تفکر ایرانی با جهان مثالی افلاطون قابل مقایسه است. وقتی به دوره اسلامی میرسیم با آمیزهای از تفکرات ایرانی و اسلامی روبهرو میشویم. ابوریحان بیرونی و فارابی در عصر طلایی اسلام پیدا شدند و انعکاس بسیار خوبی در جهان بیرون از ایران به وجود آوردند.
مدیر گروه فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران ادامه داد: تبلیغات دینی مبلغان مسیحی سبب مخدوش شدن چهره سرزمینهای اسلامی و از جمله ایران میشود، آنها میخواستند اندیشههای خود را ابلاغ کنند اما خوشبختانه از اوایل قرن 17 تحولات تازهای رخ میدهد و اندیشمندان متوجه تعالی فرهنکی و علمی این سرزمین میشوند. در آن دوره آثار ادبی و علمی و بهویژه شعر فارسی به جهان غرب منعکس میشود و ترجمه این آثار تاثیر بسیار چشمگیری در فرهنگ و ادب جهان غرب میشود. تا قرن نوزدهم که مساله مورد بحث ماست ویژگی اندیشمندان ایرانی ادامه دارد و با مشکلات چشمگیری روبهرو هستیم و عقبماندگی اقتصادی که عامل دیگر عقبماندگیها میشود به ویژه در دوره قاجار شکل دیگری به خود میگیرد.
وی افزود: سفرنامهها مهمترین منبع برای شناخت تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران است. متاسفانه ما در ایران تاریخ اجتماعی نداریم و بیشتر نقل زندگی شاهان و شاهزادگان است و تاریخ زندگی مردم به ندرت نوشته شده است به همین دلیل سفرنامهها از این جهت حایز اهمیت هستند. باید سفرنامهها را از درون و بیرون بررسی کنیم. نکته دیگر اینکه در دوره قاجار روند خاصی شکل میگیرد و ایرانیها به فکر این هستند که از دانش جدید استفاده کنند و با دنیای غرب ارتباط بگیرند، به همین دلیل انقلاب مشروطه شاید حاصل همین تحولات باشد و یا اعزام دانشجویان به خارج از کشور برای آشنایی با علوم مغرب زمین نیز حاصل همین تفکرات است.
بهمن نامورمطلق سخنانش را به «کنت آرتور دوگوبینو» خاورشناس، مورخ و دیپلمات فرانسوی اختصاص داد و گفت: سفرنامه در چند حوزه در ادبیات مورد بررسی قرار میگیرد از جمله ادبیات تطبیقی که سفرنامهها یکی از مهمترین موارد در ادبیات تطبیقی است و همواره با چالشهایی روبهرو بوده است. ادبیات تطبیقی به رابطه خود و دیگری میپردازد و همیشه دیگری وجود دارد. خود نویسنده و دیگری که سفر کرده و تصویری که ارائه میدهد باعث میشود که سفرنامهها اطلاعات خوبی را در دسترس بگذارند. سفر باعث میشود ما دیگری را بشناسیم و از سوی دیگر دلیل شناخت بهتر ما میشود.
وی افزود: اروپاییها به شرق و ایران چند نگاه کلی داشتهاند. اروپاییان دیگری را بربر میدانستند و بحث فرادستی و فردودستی همواره در نظر آنها مطرح بوده است. نگاه اگزوتیسم نگاه از بالا به شرق بوده است. نگاه استعماری نیز در قرن هجدهم و نوزدهم به ایران وجود داشته است. برخی از آنها برای جستجوی راهی دیگر و خروج از بحرانهای غربی به ایران توجه داشتند، کلمن به ایران توجه کرد، الیاده و یونگ به هند رفتند و در مساله شرقشناسی ادوارد سعید به ادبیات تطبیقی توجه داشته است. به همین دلیل رویکردهای مختلفی برای مطالعه سفرنامهها وجود دارد.
این استادیار گروه فرانسه دانشگاه شهید بهشتی در سخنانش به «فلسفه سفر و سفر فلسفه» پرداخت و گفت: انسان موجودی مسافر است. مسافرت با مهاجرت فرق میکند و انسان است که سیر میکند. سفر یک کتاب است. سفر کتابی است که گشوده میشود. سفر جستجوی آنچیزی است که در زندگی روزمره دست نیافتنی بوده است. سفر تخیلی و واقعی در ادبیات تطبیقی بسیار بحث شده است و هنوز هیچ چیزی جای سفر را نتوانسته بگیرد.
این نشانهشناس ایرانی ادامه داد: قرن نوزدهم قرن تاریکی تاریخ ایران است که ما با اندوه و بغض در این مورد صحبت میکنیم. ایران در شرایط بسیار بدی قرار دارد و در مقابل غرب رشد کرده است و میبینیم که قرن نوزدهم قرن فلسفی، معرفت و علم اروپاییهاست و به پختگی رسیده است و بیشترین علوم را در این قرن داریم. قرن نوزدهم ایران ویران است و شاهان ما اسیر شکار و حرمسرا هستند و اروپاییها میگفتند آنچه در ایران زیاد است شتر و شپش و شاهزاده است و این وضعیت ایران در جهان بود. مردم از خشکسالی، چپاول، غارت، دزدی، ناامنی، بیسوادی، حقارت و گرسنگی دست و پا میزدند و رابطهها رعیت و خان بود. به همین دلیل اروپاییها میگفتند ایرانیها لیاقت آثار خود را نیز ندارند.
وی در سخنانی به شرقشناس فرانسوی که به ایران آمد نیز اشاره کرد و گفت: ژان دیولافوا در کتاب خاطرات خود نقل میکند که «دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده است با تاسف تماشا میکردم. نزدیک دوازده هزار کیلو وزن دارد! تکان دادن چنین تودهی عظیمی ناممکن است. بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم، پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم. ضربههای وحشیانه به او زدم. سرستون در نتیجهی ضربههای پتک مانند میوهی رسیده از هم شکافت. یک تکه سنگ بزرگ از آن پرید و از جلوی ما رد شد، اگر با چالاکی خودمان را کنار نمیکشیدیم پایمان را خرد میکرد.»
نامورمطلق گفت: شرقشناسان هر کدام با یک پیشینه وارد ایران شدند و گوبینو با اندیشه فلسفی وارد ایران شد و شیفته افرادی مثل ملاصدرا و سهروردی بود. گوبینو دو بار به ایران میآید و پنج سال در ایران میماند. با اینکه ماموریت سیاسی داشته است اما به عنوان متفکر و فیلسوف وارد ایران میشود، یکبار به عنوان نایب سفارتخانه و دیگر با نام وزیر مختار فرانسه وارد ایران میشود و چون فیلسوف است یک آرای فلسفی دارد و ما نیز مکتبی به نام گوبینیسم در ایران داریم که میگوید نژادها با هم برابر نیستند و نازیها از این بحث استفاده کردند.
گوبینو معتقد بود که تکمیل نژادها به یک صورت انجام نگرفته است و بعضی از نژادها سیر تکاملی کاملتری دارند و بعضیها این سیر را ندارند. نظرگاه گوبینو یک نظریه زادپندارانه است. کسی که در ایران به دنیا میآید دارای یک ویژگی است که یک اروپایی آن ویژگی را ندارد. گوبینو میگوید برترین نژاد، نژاد آریایی است که نازیها از آن استفاده میکنند و نژاد آریایی مانند فاشسیت و نازیسم مورد ارجاع قرار گرفت. گوبینو معتقد بود که اختلاط بین نژادها چیزی جز ضرر و خسران به بار نخواهد آورد و معمولن بدیهای نژاد در اختلاط برجسته میشود. کریم مجتهدی مقاله بسیار ارزشمندی درباره اختلاط نژادها نوشته است که میتوان به آن مراجعه کرد.
نامورمطلق گفت: نکته جالبی که گوبینو از تصویر ایران دارد میگوید شرقشناسان باید با مسایل مذهبی، فلسفی و دینی قدیمی ایران بیشتر آشنا شوند و سپس به تجزیه و تحلیل آنها بپردازند. گوبینو ایرانیها را بسیار دوست داشته و به دلیل آریایی بودن آنها را ستایش میکرده است. گوبینو اما بر این باور است که ایرانیها یک مقدار رندی هم دارند و شیعهگری ایرانیها به این دلیل است که میخواستند اصالت و موارد باستانی خود را حفظ کنند.
وی افزود: گوبینو حکیم سبزواری را میشناخته و در میان علما به ملاصدار توجه میکند زیرا ملاصدرا توانسته حکمت ایرانیها را زنده کند. وی سهروردی را خیلی نمیشناخته والا حتمن به سراغش میرفته است. ما گوبینو را به عنوان فیلسوف میشناسیم ولی فیلسوفی قوی نبوده است. گوبینو در ایران دکارت را تدریس میکند و میخواهد ایرانیها را با فلسفه غرب آشنا کند و اولین ارتباط ایرانیها با فلسفه غرب توسط گوبینو شکل میگیرد. گوبینو به خاطر نژاد مرتبط به ایران علاقهمند بوده است ولی کماکان نگاه از بالا را داشته است. وی زمانی که میخواهد ایران را ترک کند در نامهای به خواهرش میگوید نمیدانم از این پس در اروپا چگونه زندگی کنم و در نامهای به یکی از دوستانش مینویسد پس از بازگشت باقی زندگیام را در فراق این سرزمین آسیایی خواهم گذراند.
سپس ایلمیرا دادور سخنانش را با شرقشناس فرانسوی که در قرن نوزدهم به ایران آمد آغاز کرد و گفت: اوایل قرن 19 گروهی از فرانسویان و از سوی ناپلئون بناپارت به دیدار فتحعلی شاه به ایران میآیند. این دو گروه در دیدار با یکدیگر نمیتوانستند به زبان فرانسه و فارسی سخن بگویند و این مواجهه بسیار نامیمون بود. اما اتفاقی پس از این دیدار رخ داد و در سال 1804 میلادی نخستین مدرسه زبانهای شرقی در پاریس افتتاح شد و تمام روابط را تغییر داد.
وی افزود: از میانه قرن 19 تغییراتی صورت میگیرد و سفیرانی از انگلستان و روسیه به ایران میآیند و به دلیل اینکه سفیر قبلی فرانسه گفته بود که حضور شرقشناسانی از فرانسه در ایران جایی ندارد برای اینکه ایران نیز سهمی از فرهنگ، هنر و باستانیشناسی در این مساله داشته باشد موافقت میکند که از فرانسه نیز افرادی به ایرن بیایند.
مدرس زبان فرانسه گفت: «مادام ژان دیولافوا» به همراه همسرش که مهندس راه و ساختمان بودند از سوی وزارت امور خارجه فرانسه تعیین میشوند که در دوره ناصرالدینشاه قاجار به ایران بیایند. دیولافوا با موهای چتری و با لباسهای مردانه به دیدار ناصرالدینشاه میرود و شاه از او میپرسد که شما در سفرهای قبلیتان نیز با هیبت مردانه رفتهاید و او پاسخ میدهد خیر! و همین مساله نگاه ناصرالدینشاه را نسبت با او شکاک میکند اما با اصرار فرانسویها شاه قاجار درخواست آنها را میپذیرد.
وی افزود: دیولافوا در تخت جمشید و در برابر عظمت آن قرار میگیرد با حسرت به مقایسه ایران و یونان باستان میپردازد و میگوید ایران کاخی را در یونان باستان به آتش کشید اما اسکندر چرا این کار را انجام داد و این همه زیبایی را به آتش کشید؟!
وی ادامه داد: به هر حال فرانسویها بدون اجازه ناصرالدینشاه نمیتوانستند وارد ایران شوند. سلطان صاحبقران به آنها میگوید: «هر آنچه فلز است برای ایران و غیرفلزها برای فرانسویها» آنها مجوز حضور داشتند و کسی که این اجازه را صادر کرده باید بیشتر فکر میکرده است و فرانسویها مقدار زیادی از آثار تخت جمشید را از ایران بردند.
مدیریت گروه ادبیات تطبیقی دانشگاه تهران ادامه داد: ناصرالدینشاه دیگر علاقهمند نبود که آنها به ایران برگردند اما آنها گفتند که اگر قبول نکنید میگوییم شما شاهی هستید که با فرهنگ مخالفید و شاه قاجار قبول میکند که آنها برگردند و آنها برای دستبرد بیشتر این بار به شوش و کاخ آپادانا میروند.
وی ادامه داد: اگر به موزه لوور بروید بیشتر آثار از میانرودان و ایران است که دیولافوا از ایران برده و به دولت فرانسه تقدیم کرده است. آنها در سفری که به شوش و کاخ آپادانا داشتند برداشت بسیاری کردند و گاو دو سری که در موزه لوور است نیز محصول برداشتهای این شرقشناسان است. گاو دوسر آنقدر سنگین بود که دیولافوا از عصبانیت پتکی بر سر گاو زده و آن را سه قسمت کرده و تکهها را با خود برده و در فرانسه به هم چسباندند! بر اساس آماری گفته شده 624 و در آماری دیگر میگویند 674 صندوق بزرگ از اشیای باستانی ایران را بردند و فردی که به آنها کمک بسیاری کرد برادر شیخ خزعل بود!
وی در پایان سخنانش گفت: دیولافوا زمانی که از ایران میرفت گفته بود ما به هیچ کس دِینی نداریم و این آثار را در اثر تلاش و کوشش فراوان بهدست آوردهایم و باعث شد ناصرالدینشاه بگوید اینها به هیچ وجه حق ندارند به ایران برگردند و پایشان برای همیشه از ایران کوتاه شد.