فرهنگ امروز/ بهنام ناصری: از چاپ نخستین شعر بیژن الهی در مجله طرفه به سال 43 شمسی تا چاپ نخستین کتاب از شعرهای او پنجاه سال طول کشید. نیم سدهای که عمر شاعر به شهادت چهار سال آخرش قد نداد. هم از این رو چند نسل از شعر فارسی بیآنکه درنگی راهگشا به جهان شعری الهی داشته باشد، بیشتر بر سلوک شخصی و خاطراتی که دوستانش از او دارند، ناظر است. پرسش -که البته نقل دیروز و امروز شعر فارسی درباره بیژن الهی هم نیست- لابد باید این باشد که چرا الهی در سالهای حیات شاعریاش کتابی منتشر نکرد؟ آیا میان این امتناع از انتشار کتاب و مشی -به قول محمدرضا اصلانی- شبه«اعتزالی» الهی باید نسبتی قائل بود؟ یا اینکه -باز به قول هم او، اصلانی- خودداری از چاپ کتاب را به واکنش او در برابر کم اقبالی توأمان «شعر دیگر» نزد عامه و نیز جریان روشنفکری ادبی تعبیر کرد؟ علیایحال امروز «دیدن» و «جوانیها»، دو کتابی که پس از مرگ شاعر به سالهای نیمه اول دهه جاری درآمدند، ملاکهای حلاجی ما از جهان شعر بیژن الهی هستند. شعری نگاهدار از یک سو به سنت شعر فارسی و از دیگر سو به دستاوردهای شعر مدرنیستی جهان. درباره شعر و زندگی بیژن الهی با محمدرضا اصلانی که از دوستان و هماندیشان الهی در جریان موسوم به «موج نو»ی شعر ایران محسوب میشود، گفتوگو کردم.
آشنایی شما با بیژن الهی به کِی و کجا برمیگردد؟
من بیژن را از همان سالهای دهه چهل میشناسم. زمانی که دانشجوی دانشکده هنرهای تزیینی بودم و او به آنجا میآمد، دورادور کارهای هم را دنبال میکردیم و میتوانستیم همدیگر را بخوانیم و هر کدام بدانیم که دیگری چه کار دارد میکند.
شما اهمیت شاعری الهی را در کدام وجه از شعر او میبینید؟
اگر بخواهم درباره شعر بیژن حرف بزنم، قبل از همه باید بگویم که فقط دیدههای او نیست که وارد شعرش میشود بلکه خواندههای او هم هست که در شعرش میآید و این با ساختار و زبان شعر او نسبت دارد. شعر او این یک سلیقه است؛ یک سلیقه زبانی که میتواند پیشنهادی به شعر فارسی باشد. ما این وجه پیشنهاددهنده را قبل از شعر دیگر یا به عبارتی شعر موج نو کمتر داریم. شاعران شعر دیگر بدون آنکه شبیه هم باشند، در توجه ویژه به زبان با هم مشترک بودند. حالا این زبان ممکن است زبان روزمره بوده باشد یا یک ترکیبی از زبان آرکاییک و زبان روزمره. در واقع باید گفت که ارزش الهی در ترکیب کلمات غیرامروزین آرکاییک از دل متنها و فرهنگها با کلمات روزمره است.
چنین ترکیبی به هر حال آمد و نیامد دارد. در شعر الهی اگرچه جاهایی از کار درمیآید اما آیا در مواردی متصنع به نظر نمیرسد؟
بله، نحو ترکیب او به گونهای است که متصنع به نظر میرسد اما همین تصنع مثل کار خاقانی، تحقق معنا را به تعویق میاندازد. این تعویق اگر با لذت متن همراه باشد که به نظر من در کلیت شعر الهی هست، یک کار مدرن است.
جدای از به تاخیر انداختن معنا که ژاک دریدا آن را ویژگی «متن» و نوشتار میداند، مرزهای برسازنده خاصیت شعر الهی کجا و در کدام خصلتهاست؟
الهی در این تعویق معنا ریتمی جدید میآورد که حاصل تقطیعات و مکثهای اوست. در وجه تصویری شعر او، این ریتم آمیخته با مکث و تقطیع به مثابه تصویر متحرک عمل میکند. به این معنا تصاویر شعر الهی، تصاویری ریتمیکاند. از این جهت او به آنچه تئوفیل گوتیه «شعر خالص» میخواند، نزدیک میشود. آن متن نوشتاری که شما گفتید و دریدا میگوید، با ارجاعات مکرر واجد ارزشی میشود که دریدا معتقد است نوشتار در برابر گفتار دارد. طوری که در نوشتار به معنایی که مراد میکنیم، با هر بار خواندن میتوان به تعبیر جدیدی از متن رسید.
و فکر میکنید این غلبه نوشتار بر گفتار و در نتیجه رسیدن به ارجاعات و تعبیرهای متنوع در شعر الهی یک خصلت است؟
بله و همه اینها به سلیقه او برمیگردد که اهمیت زیادی دارد. سلیقه بیژن پیش از هر چیز یک رویکرد زبانی است. یک سلیقه زبانی-تصویری که بر متنی در زبان استوار است. شعر نو کردن زبان است. معنای شعر در این نو کردن ظاهر میشود. بیژن میدانسته که برای نوشتن شعر ضرورت دارد که زبان را نو کنیم. این از هوشیاری او میآید. نو شدن زبان در شعر الهی از ترکیب خواندهها و دیدههای او در زندگی و از جمله سفرهایش به وجود میآید.
این ویژگی آیا در شعر شاعران «شعر دیگر» مشترک است؟ فردی شاعر در این میان کجاست؟
بله، آن ویژگی در شاعران «شعر دیگر» مشترک است؛ اما ویژگی شعر الهی این است که او هر اتفاق روزمرهای را وارد شعرش میکند. حتی تماس تلفنی یک دوست را.
شما بر نقش «خواندهها»ی الهی در جهان شعریاش تاکید دارید. پرسش این است که چرا با وجود این اندوختههای نظری همواره شاهد تمرد او از تبیین جهان شعریاش هستیم؟ آیا این خودداری از توضیح دادن باور او به اسطوره شعر و این تلقی که «شعر در ذات خود کامل است» میآید و به تعبیر کتابی که درباره او نوشته شده، در قائل بودنش به «کمال ژنریک» شعر پای دارد؟
اسطورهباوری با نو کردن اسطوره فرق دارد. اسطورهباوری دگماتیسم میآورد و در عین حال جهان را از موجودیت دیالکتیکش جدا میکند. اصلا خود زبان یک امر اسطورهای است که سی هزار سال سابقه دارد. بنابراین هر زبانی اسطورههای خودش را دارد. وقتی شاعری زبان را نو میکند، در واقع اسطورههای زبانی را نو کرده است. ما از فرط مصرف زبان، از کهنالگو بودن آن غافل شدهایم. در این کهنالگوها همه اسطورهها حاضرند. شما کلمه «بد» را بدون اسطورههای بداندیشانه چگونه میتوانید تعبیر کنید؟ زبان را ابزاری کردن، مثل ابزاری کردن خود انسان است. اگر ژدانف میخواست شعر، زبان و هنر ابزاری برای حزب باشد، همین کار را با خود آدمها هم کرده است. شعر ابزار بیان نیست. اگر هم رمزگشایی میکند، به جهت آن است که میخواهد رمزگذاریهای دیگری ایجاد کند.
بله، شعر بازآفرینی زبان است و نه فقط مصرف بیانگرانه امکانهای پیشموجود آن. این خلق دوباره زبان از نظر شما خصلت شعرهای الهی است؟
بله دقیقا. اصلا اهمیت شعر او در این بازآفرینی است. الهی توجه چندانی به فلسفه نداشت. جهان را از منظر مفاهیم عمومی نمیدید. جهانبینی او برآمده از متنهایی ادبی بود که میخواند. فارغ بود از جهانبینی موضوعی. در زمان جوانی ما آقایی که آمده بود با من به عنوان شاعر گفتوگو کند، نوشته بود شعر اصلانی در اندیشه ضعیف است. فکر میکرد اندیشه در شعر فقط این است که شاعر بهطور مستقیم در مورد موضوعاتی مانند آزادی، رنجبران، تعالی و... حرف بزند. در حالی که این اصلا اندیشه نیست. این مستقیم و بر پایه بیان موضوعات متعین حرف زدن، کار یک مقاله و یک خطیب است. همانطور که سرباز باید اسلحه دست بگیرد و فرماندهاش هم باید جنگ را فرماندهی کند، نویسنده هم قلم به دست میگیرد. آنکه قلم به دست میگیرد، اسلحه به دست نمیگیرد و کسی را نمیکشد. قلم یک نویسنده برای جنگیدن نیست. عصای موسی است که زنده میکند.
الهی چنانکه شما هم به ویژگیهای شعر او اشاره کردید، شاعر مدرنیستی است که تصویر در شعرش نقش اساسی دارد. معتقدید شعر او را باید ذیل عنوان ایماژیسم طبقهبندی کرد یا چنین نامنهادی به قدر کافی با کلیت شعر او تناسب ندارد؟
در شعر او شما کلی تصویر میبینید. با این حال ایماژیستی خواندن شعر او را نوعی انگزنی به او میدانم و من عادت ندارم به کسی انگ بزنم. ایماژها در شعر او فراوانند و من میتوانم نمونههایی را به شما بگویم: «چشم که با یک نگاه روشن است و خود/ دستگیره تاریکی است» یا «تنها در شکاف آن تعادل معیوب میتوان الف ساکت بیسایه را گره زد/ و عادلانه خواب دید». او مدام تصویر میدهد، به جای آنکه موضوعی را بیان کند. این علاوه بر نو کردن زبان، نو کردن دیدن هم هست. بیژن الهی در شعرش، دیدن را گسترش میدهد. این همان هنری است که مارکوزه بر آن نام «هنر ناب» میگذارد.
به عبارتی تصاویر درونی شعر او هستند و بیرون از شعر امکان وقوع ندارند.
دقیقا همینطور است. این همان اهمیت شعر الهی است که میتوانیم به آن بپردازیم. الهی نه از آزادگی حرف میزند، نه از جوانمردی و نه از هیچ مفهوم بشری دیگری. همانطور که هیچ یک از ما از این مفاهیم نمیگفتیم. ما سعی میکردیم ببینیم که چگونه میتوانیم ببینیم. او این چگونه دیدن را گاهی لابهلای خواندههایش پیدا میکرد و گاهی در سفرهایش. محرک شعر او گاهی یک سطر از یک نوشته بود، گاهی تصویری که در سفرش مثلا به مصر میدید، گاهی لحظهای از حضورش در یک عبادتگاه جامع در کشور اروپایی و گاهی تماس تلفنی دوستی در ساعتی از روز. زندگی در شعر الهی جاری است بیآنکه او گزارشگر زندگی باشد. هنر، گزارش کردن نیست. خود زندگی است. شعر الهی به اندازه کافی در زبان خطر میکرد و این نکته مهمی است. شما در مقام شاعر باید در زبان خطر کنید. ممکن است نتیجهاش ویران کردن زبان بشود یا ممکن است در کلیشههای زبان روزمره فرو بروید و نتوانید از آن بیرون بیایید. همه این احتمالها در خطر کردن شما به عنوان شاعر وجود دارد و همینهاست که کار شاعری را زیبا میکند و نه محافظهکاری و خودداری از خطر کردن. کسی که خطر نمیکند، چیزی را هم کشف نمیکند. اگر کریستف کلمب خطر نمیکرد، امریکایی هم کشف نمیشد.
اگرچه تمرد از انتقال پیام مستقیم سیاسی در نحلههای مختلفی از هنر مدرن آشکارا دیده میشود اما میدانیم این به معنای تنزیه خیلی از این آثار از وجه سیاسی نیست و امر سیاسی حضوری خودانگیخته در آثار دارد. شعر دیگر بهطور اعم و شعر بیژن الهی بهطور اخص که عموما آثاری به معنای متداول کلمه غیرسیاسی شناخته میشوند، چه نسبتی با امر سیاسی دارند؟
مارکوزه در مقابل تضاد طبقاتی، از تضاد نژادها و ملتها به عنوان «خطر آینده» یاد میکند. چیزی که الان میبینیم دارد، اتفاق میافتد. چقدر در این سالها شاهد جنگ ملتها بودهایم؟ مثل جنگهای خاورمیانه که در واقع جنگ خاورمیانهایها با امریکاست. به باور مارکوزه، اتفاق مهمی که در ذات هنر مدرن رخ میدهد، آزادی است. هنری که ابزار چیز دیگر باشد، نمیتواند آزاد باشد و در نتیجه هنر نیست؛ شارح نوعی بردگی است. هیچ سیاستمداری در دنیا نمیگوید قصد کشتن آدمها یا به بردگی کشیدن آنها را دارد. همه از آزادی حرف میزنند. اگر هنرمندان هم بیایند و مستقیما از آزادی حرف بزنند، چطور باید آنها را از آن سیاستمداران تمییز داد؟ ابزاری شدن هنر به مثابه ابزاری شدن بشریت و مساله بنیادینی است که در قرن بیستم بسیار اهمیت پیدا کرده است. بر همین اساس شعر و هنر نمیتوانند ابزار یک حزب یا ایدئولوژی سیاسی یا حتی یک نحله سیاسی باشند. از نظر مارکوزه شعر مدرن از این منظر سیاسی است که چون از ابزاری شدن سر باز میزند، انسان را هم تشویق میکند به اینکه چطور از ابزاری شدن سرپیچی کند. این، آن شعر مطلق است. مطلقیت شعر در آزادی است و آزادی در خود شعر است نه در آنچه بیان میکند. شعر از آزادی حرف نمیزند، بلکه خودش آزاده است. متنی که در خدمت بیان پیامی غیر از خودش باشد، برده است و برده، معلوم است که نمیتواند آزادی را محقق کند.
یعنی آزادی و هر آن مفهوم متعین دیگر از دل فرم شعر بیرون میآید. به اعتبار توضیحات شما، میرسیم به نظرگاه فردینان دو سوسور که فرم و محتوا را جداییناپذیر میداند.
دقیقا، محتوا چیزی جدای از فرم نیست. دو سوسور اواخر قرن نوزدهم گفته است که دال و مدلول- یعنی فرم و محتوا- مثل دو روی یک کاغذند که اگر یک طرفشان را ببری، طرف دیگرشان هم بریده میشود. پیشتر از آن، جرجانی ما هم در قرن پنجم اینها را گفته. ما نمیتوانیم بگوییم موضوعی را در یک بیت یا یک سطر زیباتر از یک بیت یا سطر دیگر گفته یا نوشتهایم. چون ما دو موضوع را در آن دو بیت یا آن دو سطر گفتهایم.
همه اینها که برشمرده شد، ویژگی هنر مدرنیستی و از جمله «شعر دیگر» است. چه خصلتی در این میان الهی را از دیگر شاعران «شعر دیگر» مستقل میکند؟
استقلال الهی در نوع سلیقه اوست. او سلیقهمندی زبانی مختص خودش را دارد. این سلیقهمندی حتی در نثر او هم هست. شما این سلیقه را هم میتوانید به عنوان اشرافیت بگیرید و هم به عنوان فرهیختگی. نفس اینکه کسی بتواند یک سلیقه مستقل را مطرح کند، کار ارزشمندی انجام داده است.
حتی اگر سلیقهای اشرافی باشد؟
حتی اگر اشرافی باشد. فرقی نمیکند. مگر سلیقه واگنر در دوره اپراهای حلقه نیبلونگ چیست؟
این اشرافیت با نگاه آرمانخواهانهای که من از شخص شما سراغ دارم، تباینی ندارد؟
من این نگاه آرمانخواهانه را ممکن است داشته باشم، اما سلیقه الهی آن است. ما این سلیقه را باید در متن مستقل همان سلیقه ببینیم. ضمن اینکه من به نظر بعضیها در مورد بیژن اشاره کردم و خودم معتقد به اشرافی بودن سلیقه او نیستم. من بیشتر نوعی سلیقه مهذب در شعر او میبینم. همانطور که سعدی سلیقه مهذب دارد. خیلیها میخواهند از طریق تاکید بر این اشرافیگری او را به وابستگی به قدرت و این چیزها وصل کنند. چرا؟ چرا باید این پروندهسازیها را برای هم انجام دهیم. جهانی که تا این اندازه شلختگی دارد، به تهذیب از نوع شعر الهی نیازمند است. هر گونه تهذیب از نظر من تلاشی است برای آباد کردن یک گوشه از این دنیای شلخته. ما این تلاش را ارج نمیگذاریم و در مقابلش، شلختگی را همینطور گسترش میدهیم. هر روز در برج میلاد کنسرتهایی برگزار میشود که مصداق شلختگی و بیسلیقگی است. این بیسلیقگی وابسته به کجاست؟ چرا صدای کسی درنمیآید؟
موضوع مهمی که در مورد الهی وجود دارد، این است که شعرهایش در زمان خودش چاپ نشد و ما باید در مورد کارهایی که سالها از زمان سرایش آنها گذشته حرف بزنیم؟ مهمترین دلیل خودداری الهی از چاپ شعرهایش چه بود؟
در سالهای 51 و 52 بنا داشت، کتابی چاپ کند اما نشد. یعنی اینطور نبوده که نخواهد چاپ کند. اتفاقاتی میافتاد که همه ما را دلزده میکرد. در مورد شعرهای خود من کتاب «بر تفاضل دو مغرب» پنج سال طول کشید تا چاپ شود. ناشر که دوست من هم بود، با این استدلال که «شعر دیگر» هم مگر شعر است، دو سال کار را پیش خودش نگه داشت و من از چاپ آن دلزده شدم. الهی هم با این دلزدگیها و رنجها روبهرو بود و این تا حد زیادی او را از صرافت چاپ کردن انداخت.
در دهههای بعد و سالهای بعد از انقلاب چطور؟
در دهه شصت که شعر مدرن اصلا چاپ نمیشد. اگر من در نشر نقره کتاب احمدرضا احمدی را درنمیآوردم، شاید تا مدتها بعد هم خیلی از ناشرها از رفتن به سراغ این نوع از کارها میترسیدند. عرصه به تمامی در اختیار سلایق شعری مقفا و موزون بود. چاپ کتاب احمدرضا به بچههای ما قوت قلب داد. در مورد دهه هفتاد هم چه بگویم؟ میدانید که آقای براهنی در آن دهه با شعر «شاعران دیگر» چه برخوردی در رسانهها داشتند.
چرا پاسخ نمیدادید؟ شما که بیبهره از موضعگیری انتقادی نبودید. چرا این گفتوگو بین شعر دیگریها با دیگر سلیقهها و نحلههای شعری در نگرفت؟
من اعتقادی به دهن به دهن شدن ندارم. ضمن اینکه امکانات رسانهای هم که بعضیها داشتند، در این میان بسیار مهم بود.
نتیجه این شد که بیژن الهی به جای شناخته شدن، بعد از مرگش مد شود.
متاسفانه و این خطرناک است. به نظرم نه شعر الهی به خوبی شناخته شده و نه شخصیت و نگاه و جهانبینیاش. او را خیلیها انسانی بری از دغدغههای اجتماعی و سیاسی میدانند. در حالی که اینطور نیست. او با ما رفتوآمد داشت و بسیار با هم در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی بحث میکردیم. اصلا همین که خانهاش را تا آخر نگه داشت و تن به تخریب و ساخت آپارتمانی جدید به جای آن نداد، معنایش این است که او در مقابل آفت بسازبفروشی ایستادگی کرد. این یک کنش آمیخته به امر سیاسی است. مگر فرقه معتزله به شاهی یا وزیری بد گفته بودند که موضوعشان تا آن اندازه سیاسی شد؟ دوری جستن آنها از دگماتیسم، کنش سیاسی آنها بود. راستش را بخواهید ما نحلههای سیاسی را خیلی هم خوب میشناختیم اما هیچ کدامشان را معتبر نمییافتیم. به هر حال شک ندارم که «شعر دیگر» و بیژن الهی در آینده بیشتر خوانده خواهد شد و با گشودن راهی جدید برای خود در آینده شعر فارسی، برای شاعران نوآمده یا هنوز نیامده تاثیرگذار خواهد بود.
روزنامه اعتماد