فرهنگ امروز: در دوران جدید، علم به مثابهی معرفت عقلانی طبیعت، جامعه و انسان از اهمیت زیادی برخوردار شده است. فرایند جامعهپذیری که پیش از این در انحصار دیگر صورتهای فرهنگی نظیر دین، سنتها و ادبیات عامه بود تا حد زیادی به انحصار علم درآمده است، به طوری که گاه تعلیم و تربیت همان انتقال دیدگاه و ارزشهای علمی به نسلهای نو قلمداد میشود. البته در این خصوص پارهای از تعارضها، برای مثال بین دین و علم وجود دارد، ولی حتی جوامع دینی جدید هم به نقش علم در فرایند آموزش اجتماعی اذعان کردهاند. از سوی دیگر نقش علم در توسعهی اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی یا آنچه توسعهی همهجانبه و موزون خوانده میشود، روزبهروز اهمیت بیشتری مییابد.
هدف این نوشتار بررسی تعارضها، تنشها یا ارتباطات علم با سایر نهادهای اجتماعی نیست، بلکه هدف بازنگری ناسازگاریها و روابط درونی کارکردهای علم است.
علم از طریق آموزش و پرورش در نهادهایی نظیر مدارس و دانشگاهها به دانشآموزان و دانشجویان منتقل میشود و علاوه بر آن در جوامع مختلف مدیران، سیاستگذاران، مجریان و نیروهای تخصصی، علمی برای جوابگویی به نیازهای علمی و کاربردی و حل مسائل فنی، فناورانه و تحقق اهداف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، اقتصادی از آن استفاده میکنند. مسئلهی مورد بحث ما بروز کارکردی پنهان در برآوردن این کارکردهای دوگانهی علمی و اجتماعی است. علم هنگامی که به شیوهای روشمند آموخته میشود و هنگامی که از طریق برنامهریزی در خدمت اهداف اجتماعی قرار میگیرد، خود را به سنتها میسپارد و از خلاقیت و نوآوری بازمیماند. بنابراین، این پرسش مطرح میشود که آیا روش علمی و سیاست علمی نقض غرض نیست؟ از بین این دو پرسش که به دو کارکرد علم مربوط میشود، این مقاله –با تأکید بیشتر بر علوم اجتماعی- نگاهی به مناسبت روش علمی و خلاقیت میاندازد و ابعاد متفاوت این رابطه را از دیدگاههای مختلف ارزیابی میکند. به عبارت دیگر این پرسش مطرح میشود که آیا روش علمی با ماهیت زایا و مولد علم ناسازگاری ندارد؟
ویژگیهای علم دوران جدید را در مقابل سنتها تعریف کردهاند؛ به این معنا که برخلاف سنتهای اجتماعی که سترون و فاقد رشد و زایش درونیاند و برگرد محورهایی خاص میگردند، علم سرشتی پویا و خلاق دارد و هر روز از طریق استمرار، تراکم، تحول یا انقلاب شناختی دنیاهای جدیدی را کشف و ابزارهای جدید به شمار میآید. علم، خالق دنیای جدید و در عین حال آفرینشگر ایدهها، دیدگاهها، نظریات، روشها و ابزارهای جدید به شمار میآید. این تصور از علم تا چه حد بیانگر واقعیتهاست؟ اکنون بسیاری از فلاسفه و جامعهشناسان علم تصوراتی متفاوت از دانش جدید عرضه کردهاند، به طوری که گفته میشود نهاد علم همچون دیگر نهادهای اجتماعی، سرشتی سنتگرا و محافظهکارانه دارد و خلاقیت و نوآوری حادثهای مقطعی، موقتی و حتی یک استثناست و سنتگرایی علمی بیش از همه از طریق روشهای تحقق و تفحص و وابستگی آنها به دیدگاههای محتوایی به نوآموزان منتقل میشود.
در علم روشهای تحقیق یا آنچه روش علمی نامیده میشود از چارچوبهای نظری کلیتر، قابل تفکیک و تمایز نیست. برای مثال در جامعهشناسی، روش تفهیمی را نمیتوان جدای از الگوی نظر «تعریف اجتماعی» قلمداد کرد. 1 چنانچه به سختی میتوان بین تحلیلهای نظری ساختی یا کارکردی و روشهای متناظر آنها –یعنی روش کارکردی و روش ساختاری- تمایز قائل شد. این ارتباط حتی در علوم تجربی، طبیعی نیز وجود دارد، به طوری که میتوان گفت در هر علمی، روش و نظریه همپای یکدیگرند و به منظومهای کلیتر تعلق دارند که به تبعیت از کوهن میتوان آن را الگو (Paradigm) یا قالب رشتهای (disciplinary matrix) نامید. 2 به این دلیل میتوان گفت که آموزش روش تحقیق از آموزش نظری در علم تفکیکناپذیر است و از سوی دیگر میتوان پذیرفت که بعضی از فنون صوری (formal technic) قابلیت کاربرد در الگوهای روشی، نظری متفاوت را دارند. برای مثال از فنون منطقی، آماری و ریاضی میتوان در علوم بسیار متفاوتی نظیر جامعهشناسی، روانشناسی، اقتصاد، فیزیک، زیستشناسی و... استفاده کرد، اما روش تحقیق در علوم مختلف و در الگوهای متفاوت در هر رشتهی علمی، این فنون را همچون ابزار به کار میگیرد و در پیکرهای کلی جذب میکند که خودش دیگر ابزار آموزش و تحقیق نیست، بلکه محتوا و هدف آن است.
وبر با تفکیک بین ایدههای جوهری (substantive ideas) و ایدههای صوری (formal ideas) محتواها و قالبهای علمی را از یکدیگر تمایز میبخشد. به نظر وبر روششناختی (متدولوژی) که جنبهی صوری و قالبی علم را تشکیل میدهد نقش چندانی در پیشرفت و توسعهی علم ندارد. روششناسی پیشنیازی سودمند برای کار علمی نیست، همان طوری که برای قدم زدن به کالبدشناسی (آناتومی) وجود ندارد. کسی که میخواهد با آموختن کالبدشناسی بهتر راه برود، در خطر لغزش و افتادن خواهد بود (1958, weber). به همین ترتیب کسی که میخواهد با دانش روششناسی-که جنبهی صوری علم را تشکیل میدهد- به یافتههای جوهری علم و اکتشافات و دیدگاههای جدیدی دست یابد، موفق نخواهد شد. مقولات صوری اندیشه و شرایط بیرونی فعالیت علمی در مجموع سازمان علم را تشکیل میدهند که به نظر وبر در مقابل جنبهی دوم حرفهی علم یعنی موقعیت درونی یا پیشهی باطنی علم (inward calling for science) قرار میگیرد.
سازمان علم و به طور ویژه روششناسی علمی غیرخلاقانه خواهد شد و دانشمندی که درگیر چنین سازمانی باشد با همهی شایستگی و برجستگیاش حداکثر یک کارگر علمی (Scientific worker) و حامل اندیشههای دیگران خواهد بود. کارگر علمی از خودش ایدهی ارزشمندی ندارد و مسیر پیموده شدهی تولید علمی را پیگیری میکند. سازمان علم بنگاه تولید دانش و معرفت است ولی کارگران این بنگاه بیش از یک کار تکراری و راهوار به عهده ندارند. سازمان علم دیوانسالاری (بوروکراسی) خاص خود را دارد و کسانی که میخواهند در این سازمان با کمک اصول صوری (formal principles) کارها را انجام دهند به یک «دیوانسالاری دون پایه» بنگاه علمی تبدیل میشوند.3 دیوانسالارها در سازمانهای اداری حامیان سرسخت قوانین و مقررات سازمانی هستند و در بسیاری از موارد این سرسختی آمیخته به یک بیعلاقگی باطنی و بیاعتقادی عمیق ولی پنهان است.
پیشرفت علمی از نظر وبر نیازمند وجد و سرور مشتاقانه و شور و شوقی شگرف است. وبر میگوید در علم بدون سرسپردگی سودایی و صمیمیت عاشقانه، حصول نتایج علمی ارزشمند ممکن نیست. البته او ضرورت کار و مطالعه شدید را انکار نمیکند و حتی آن را نشانهی شور و شوق تفسیر میکند. شور و شوق در کنار کار و مطالعه به خلاقیت میانجامد و منشأ شهود و الهام میشود (1968, weber).
بنابراین ماکس وبر از دیوانسالاری علمی یا بوروکراسی در علم سخن میگوید و با کمک فرهنگ اطلاعات (ترمینولوژی) خودش میتواند، بیفزاید که این دیوانسالاری یک سازمان اجتماعی سنتی نیست و در آن قواعد و ضوابط عقلانی مبنای مشروعیت را تشکیل میدهند. ارزشمندی کار علمی را معیارهای منطق و مقولات صوری اندیشهای تعیین میکند که به شیوهای عقلانی تدوین و تنظیم میشود. اما سنت و عقلانیت دو شیوهی نهادینه شدن پدیدههای اجتماعیاند و هردو به یک اندازه هم زندگی اجتماعی را شکل میدهند و هم –به همین دلیل- مانع بروز خلاقیت و نوآوری و تغییر میشوند و به همین دلیل او از عقلانیت جدید همچون یک قفس آهنین (iron cage) نام میبرد که انسان را از خود بیگانه میکند، او را در برمی گیرد ولی همچنین، اسیر نیز میکند. وبر گاه آرزو میکند که این عقلانیت جدید با نیروی کاریزماتیک جنبشی جدید و قدرت شخصی یک قهرمان درهم شکسته شود تا انسان از بندها آزاد شود. دانشمند روشگرا همچون دیوانسالاری اسیر، در سازمان علم قرار میگیرد و تار و پودها را محکمتر میکند و به این دلیل مانع تحرک فکری و نوآوری میشود؛ ولی گاه یک اندیشمند خلاق و نوآور، اندیشهای را عرضه میکند که اصالت و حقانیت آن نه از سازمان و روش علمی بلکه از نبوغ شخصی خود او ریشه میگیرد. یک ایده جوهری همچون یک نیروی کاریزماتیک که در بند معیارها و ضوابط سنت و سازمان عقلانی علم نیست، همهی بدنهی علم را تکان میدهد و به تدریج پیرامون این شخصیت علمی کاریزماتیک پیروانی جمع میشوند که بعدها به احتمال زیاد اندیشههای کاریزماتیک او را مقید به قید و بند ضوابط عقلانی و روشمند علمی نبوده و کاریزما را نهادینه میکنند.
بنابراین وبر در علم از نقش نبوغ فردی و قهرمان دفاع میکند. فرضیات شهودی این نابغههای فردی همچون ایدههای جدید به توسعهی علم میانجامد و تنها هنگامی از منطق کمک گرفته میشود که به این فرضیات هنری و شهودی، ساختار منطقی و عقلانی داده شود.
وبر در علم بین سطح اکتشاف (level of discovery) و سطح توجیه یا استدلال (level of justification) تمایز قائل میشود. این تمایز بیانگر تفاوت سیر روانشناسی پیدایی و ریشهی معرفت علمی است که در سطح کشف قرار دارد و سپس در سطح استدلال به شیوهای منطقی تنظیم و بیان میشود (همان). سیر روانشناختی علم بر اساس خلاقیتهای غیرسنتی، عقلانی قرار دارد که سپس برای ارائه و بیان (exposition / presentation) آن دانشمند نوآور به روششناسی و منطق روی میآورد و به توجیه و استدلال میپردازد. بنابراین به نظر وبر روششناسی علمی، بیشتر سپری برای دفاع از نظریه است نه سازوکاری برای کشف خلاقانهی آن و کسانی که این سپر دفاعی را همچون ابزار اکتشاف به کار گیرند با ناکامی روبهرو خواهند شد.
وبر در تبیین عوامل رشد علمی دیدگاهی فردگرایانه اتخاذ و سازمان اجتماعی و صوری علم را همچون مانعی در راه خلاقیت علمی قلمداد میکند. با پذیرش این نکته که وبر حق داد که تأکید بر روششناسی را دیدگاهی بوروکراتیک بداند ولی در عین حال این پرسش مطرح میشود که آیا نمیتوان صوری از سازمان اجتماعی و روششناسی را تصور یا ابداع کرد که بر شکوفایی اذهان فردی دامن بزنند؟ به عبارت دیگر میتوان در این نتیجهگیری وبر تردید داشت که سازمان بیرونی علم لزوماً و همیشه با نبوغ فردی سازگار است.
مرتون معتقد است که اخلاقیات علم بر پایه هنجارها و ارزشهایی قرار دارد که مروج نوآوری و ابتکار فردی است. به عبارت دیگر اخلاق علمی بیانگر سنتی است که فرآیندهای خلاقیت و آفرینش علمی را تضمین میکند (1975, Merton).
سازوکارهای ملموس این آفرینشها کدامند؟ به نظر مرتون هنجارهایی چون عامگرایی، مالکیت عمومی دانش، بیغرضی و شک سازمانیافته و در پیرامون آنها ارزشهای همبستهی بیطرفی، عدم وابستگی، ذهنیت باز و فردگرایی، فعالیت علمی را همچون کنشی خلاق و پویا شکل میدهند. اما میتروف ضمن مطالعهای تجربی ثابت میکند که علم یک لبهی سنتگرایانه نیز دارد. رفتار دانشمندان از نظر او از هنجارهای متقابل (counter-norms) همچون خاصگرایی، پنهانکاری و تعلق به ایدههای شخصی نیز تأثیر میپذیرد و در واقع مجموعه متضاد این هنجارها جهتگیریهای ارزشی فعالیت علمی را تعیین میکند. 4 برخلاف خوشبینی مرتونی، علم فرایندی بیطرفانه و خلاقانه نیست که مروج ابتکار و نوآوری فردی باشد، بلکه ابعادی محافظهکارانه دارد که از سنتهای خاصگرایانه حمایت میکند و مانع خلاقیت میشود. به نظر میتروف این دو مجموعه متعارض هنجارها برای فعالیت علمی دارای الزام کارکردی هستند و البته این الزام، ضرورتاً متضمن پیشرفت و نوآوری در علم نیست ولی ساختار هنجاری نهاد علم را تعیین میکند.
مرتون میخواهد تصوری عقلانی از فعالیت علمی ارائه کند که مانند تصور آرمانی از فرهنگ مدرن، در مقابل سنتگرایی قرار دارد و خلاق، انتقادی، مولد و پیشرو است. اما میشل پولانی قبل از مرتون از دو جنبهی سنتگرایی و نوآوری در علم سخن گفته است و این ترکیب را در واژهی درست آیین پویایی علم (Dynamic orthodoxy of science) بیان کرده است. به نظر پولانی در «جمهوری علم» برای ارزیابی فعالیتهای علمی از سه ملاک غیرشخصی و مبتنی بر صلاحیت حرفهای استفاده میکنند. این معیارهای معقولیت و ارزش علمیِ دانشمندان را با عقاید علمی رایج همنوا میسازد ولی معیار اصالت، باعث نوآوری و خلاقیت میشود. دو معیار اولی باعث همنوایی و معیار سوم موجب اختلاف در عقیده و دیدگاه میشود. بنابراین در علم انضباط سنتی، همراه با طغیانهای نوآورانه، هردو تشویق میشوند.
به عقیده پولانی در بنگاه علمی، نوآموز در عین آشنایی با سنتها میآموزد که چگونه به شیوهای فردی و شخصی با پدیدهها روبهرو شود. این رویارویی فردی، خلاقیت علمی را رواج میدهد، درحالیکه رویهها و روشهای سنتی امکان شکلگیری جامعهای منسجم و همآوا را فراهم میکنند. پولانی مشخص نمیکند که این نگرش مضاعف در باب سنت و نوآوری علمی، با چه روشها، رویهها و سازوکارهایی به نوآموز منتقل میشود، ولی در صورتی که از یک فضای اجتماعی در دنیای علم سخن بگوییم، از طریق سازوکارهای سیاسی و اقتصادی خاص خود چنین نگرشی را مورد حمایت، توسعه و رواج قرار میدهد. در اینجا نیز همچون بازار آزاد اقتصادی، دست نامرئی فعالیتهای مستقل دانشمندان را به سازگاری متقابل میکشاند و پیشرفت علم را به بار میآورد (Polanyi, 1974).
مزیت دیدگاه پولانی این است که در علم به طور همزمان بر خلاقیت و سنت تأکید میکند ولی در فقدان سازوکارهای سیاسی و اقتصادی جمهوری علم –در شرایط ما- معمولاً برای پیشرفت دانش بر چیزی جز آموزش روش علمی به نوآموزان و دانشجویان تأکید نمیشود. نتیجهی این تأکید تنها انتقال ویژگی ارتدکس علم است که نیازهای ما را برای فعالیتهای خلاقانه و نوآوریهای علمی و فناورانه که دلیل جهتگیری علمی ما را تشکیل میدهد، برآورده نمیسازد. بنابراین سرشت روش علمی را محافظهکارانه نمیدانیم ولی بر این دیدگاه تأکید میکنیم که در فقدان فضای جمهوریت علم، کارکرد تأکید بر روش علمی، خشکاندن توان خلاقانهی ذهن دانشجویان است.
مولکی به عقیدهی هنجارهای اخلاقیات علم، همان گونه که مرتون و میتروف گفتهاند اجزای یک ساختار هنجاری نهادیشده نیستند، بلکه بیشتر صورتبندیهای کلامی (Verbal formulations) نسبتاً استانداردی هستند که دانشمندان برای توصیف رفتار جامعهی علمی مخاطبان عمومی از کدام مجموعه واژگان استفاده میکنند به علایق و اهداف اجتماعی دانشمندان بستگی دارد. بنابراین باید آن را به مثابهی ایدئولوژی تلقی کرد و نه هنجارهای کارکردی نهاد علم.5 آیا روششناسی نیز از چنین ویژگیای برخوردار نیست؟ به عبارت دیگر آیا روششناسی نیز همچون مجموعهای از صورتبندیهای کلامی، منطقی و صوری با اهداف و علایق جامعهی علمی ارتباط ندارد و همچون یک ایدئولوژی به کار نمیآید؟ این صورتبندیها هرگز به گونهای سرراست فرآیندهای پژوهش خلاقانه را تنظیم نمیکنند. قواعد روششناسی جاافتادهای وجود دارد که راه و رسم ارتباطات رسمی در علم را تنظیم میکند، اما نباید اینها را با فرایندهای واقعی که پویایی تحقق نوآورانه را در کل تنظیم میکند اشتباه گرفت. همان گونه که مداوار (Medawar) میگوید ضوابط غیرشخصی گزارش تحقیقی نه تنها فرآیندهای متنوع و پیچیدهی ذیمدخل در تولید و مشروعیت بخشی به یافتههای علمی را پنهان میکند، بلکه تصویری غلط از آنها ارائه میدهد.6
به اعتقاد گیلبرت: «گزارش تحقیق به سبکی سخت قراردادی نوشته میشود که تمرکز توجهش بر مسائل فنی است. بر همین اساس به هیچ وجه ذکری از عقاید، علایق یا شخصیت مؤلف نمیشود. گزارش معمولاً با استفاده از وجه مجهولی نوشته میشود تا اشاره و کنایهای به کششها و انتخابهای کنشگر مطرح نشود. اثر چنین روشهایی ایجاد هالهای از گمنامی است به این منظور که تحقیقگویی پژوهش، شخصی ناشناس قلمداد گردد.» (1964,Kaplan) به رغم این سبک قراردادی تهیهی گزارش تحقیق، فرایند واقعی پژوهش خلاق از مسیری کاملاً مختلف میگذرد و نه تنها از مسائل فنی بلکه بیش از آن علایق و شخصیت پژوهشگر متأثر میشود.
کاپلان معتقد است که منطق سازهای (Constructed logic) با منطق در کاربرد (logic - in - use) متفاوت است.7 منطق در کاربرد، فرایند واقعی اکتشاف پژوهش است آنچنان که رخ میدهد ولی به نظر کاپلان منطق سازهای، صورتبندی منطقدانان و روششناسان از این فرایند است. حداکثر ارزش فرضی دارد و مانند سایر فرضیات با گذشت زمان ممکن است ناسازگاری خود را با واقعیتها –واقعیاتی که عناصر و محتوای منطق در کاربرد را تشکیل میدهند- آشکار کند. برای مثال منطق فرضی، قیاسی معاصر برای مدتها در فیزیک، علوم زیستی و رفتاری سودمند بوده است، ولی در عین حال بازسازی آن از واقعیتها، گاه از توجیه بعضی از موارد منطق در کاربرد قاصر است و به عکس در بعضی از موارد، این منطق سازهای، قرینهای در جریانهای واقعی ندارد. استنتاجهای صوری در نظامهای مبتنی بر اصول مسلم (postulational systems) چنان در علم به ندرت یافت میشود که منطقدان برای توضیح آنها، خود چنین نظامهایی را میآفریند. منطق سازهای، توصیف کنش علمی نیست. نخست آنکه این منطق بیشتر به ارزشیابی تحقق بر اساس آنچه انجام نشده است، تا آنچه انجام شده، علاقهمند است و دوم اینکه به جای توصیف فعالیت علمی از آن تصویری آرمانی ارائه میدهد. برخلاف این آرمانی کردن (Idealization) علم، باید گفت حتی بزرگترین دانشمندان یک سبک شناختی کاملاً منطقی ندارند و برجستهترین بخشهای پژوهش هنوز مملو از سرگردانیهای ذهن بشر است.
از نظریات کاپلان میتوان نتیجه گرفت که روششناسی نه تنها از فرایند پژوهش خلاقانه، توصیفی واقعی عرضه نمیکند، بلکه حتی توصیف درستی از منطق پژوهش هنجاری نیز به دست نمیدهد. آرمانی کردن روششناسی، منطق علم را به نوعی آرمان (ideal Type) تبدیل میکند که الزام سازگاری درونی آن به آنجا میرسد که فقط برای توسعهی بیشتر خود روششناسی مفید باشد نه برای فهم و ارزیابی عمل علمی. به گفتهی کاپلان در بدترین حالت روششناسی چنان در افزایش قدرت و زیبایی ابزارش غرق میشود که از دیدن مادهای که ابزار باید با آن کار کند، باز میماند و در بهترین حالت او خود را به یک افلاطونگرایی (platonism) قابل بحث –اینکه راه مناسب برای تحلیل و فهم چیزی ارجاع آن به آرمانیترین شکل آن است- متعهد میسازد که هرچند شیوهای برای تحلیل فهم است ولی نه تنها راه است و نه بهترین راه.
الگوهای آرمانی روششناسی که خود را به الزام سازگاری منطقی (logical consistency) میسپارند، سرانجام از فرایندهای واقعی پژوهش فاصله میگیرند و خودسازمانی فرایند علمی را از آن باز میستانند؛ زیرا قدرت هنجاری منطق سازهای به جای اصلاح یا بهبود منطق در کاربرد، آن را به سازگاری نزدیکتری با یک بازسازی تحمیلی (imposed reconstruction) سوق میدهد و این همان عاملی است که به هیچ وجه با خلاقیت علمی سازگار نیست. بدیهی است که کاپلان، روش را انکار نمیکند بلکه خواهان تطابق روشهای سازهای با روشهای در کاربرد است. کاپلان هشدار میدهد که مبادا جاذبههای مقاومتناپذیر ناشی از دقت و ظرافت و قدرتمندی منطق سازهای باعث نادیده گرفتن نقش ابزاری آن شوند و فضائل درونی منطق سازهای ما را از سودمندی آن در روشن کردن منطق در کاربرد باز دارد. اما بحث ما در این است که منطق سازهای اساساً قادر به روشن کردن منطق در کاربرد نیست و چه بسا فرایندهای اکتشاف علمی را نتوان به طور عمومی، کامل و نهایی تدوین و صورتبندی کرد. در این زمینه دیدگاه وبر پذیرفتنیتر است که منطق تنها برای توجیه و تبیین یافتههای نظری و شهودی به کار میآید.
بنابراین هدف آن اساساً روشن کردن فرایند اکتشاف یا آنچنان که کاپلان میگوید فرایندهای منطق در کاربرد نیست. منطق سازهای نمیتواند آنچه را در عمل رخ میدهد به تصویر کشد –چه این یک تصویر واقعی هم باشد- هدف منطق سازهای بیان (Exposition) علم بر طبق زبان مشترک جامعهی علمی است و نه ترسیم فرایندهای واقعی که در حالت اصیل (original) خود مبتنی بر جریان خلاقیت ذهنی بوده و از هیچ نظام روشمندی تبعیت نمیکند.
ارائهی روشمند علم در گزارشهای تحقیقاتی همچون راسیونالیزاسیون یا عقلانیسازی در پدیدههای رفتاری و روانشناختی است. ما رؤیاهای خود را به شیوهای عقلانی توضیح میدهیم و رفتارهای خود را بر اساس عقل سلیم توجیه میکنیم، اما در واقع رؤیاها و رفتارهای ما پدیدههایی عقلانی نیستند؛ این بدان معنا نیست که عقلانیسازی در زندگی اجتماعی ما نباید نقشی داشته باشد و اساساً در این میان یک خطای پنداری وجود دارد. مسئله بیشتر روشن شدن هدفها، محدودیتها و ظرفیتهای روششناسی علمی و رابطهی آن با فرایندهای ابداع و خلاقیت است.
کاپلان روش علمی را همچون یک نظریهی ناظر بر واقعیت پراکتیس علمی توضیح میدهد. او هرچند میپذیرد که منطق و روششناسی جنبهی هنجاری (Normative) دارند، ولی می گوید که این هنجارها از آنچه توصیف میشوند، ریشه میگیرند. بنابراین برای کاپلان مطالعهی تاریخ علم اهمیت دارد؛ زیرا به کمک آن میتوان از طریق انتزاع از واقعیتهای تاریخی به یک ساختار ازلی و عمومی روششناسی رسید. مطالعهی تاریخی به شکلگیری یک زبان علم آرمانی برای روششناسی میانجامد.
بدین ترتیب از نظر کاپلان هنجارهای منطقی ریشه در عمل (پراکتیس) علمی دارند، در حالی که میتوان این هنجارهای روششناسی را همچون ارزشهای فرهنگی و اجتماعی تحلیل کرد. از طرف دیگر این ساختار «بدون زمان» روششناسی، مبتنی بر تعمیمپذیری و کلیت است، در حالی که شرایط واقعی اکتشاف بسیار متنوع و متعدد است و نمیتوان آنها را به رویههای عمومی تقلیل داد.
کاپلان معتقد است که یک روی منظم (Systematic procedure) برای تضمین اکتشاف وجود ندارد و به قول میل اختراع (invention) را میتوان پرورش داد ولی نمیتوان به قاعده تقلیل داد. به این دلیل کاپلان اهمیت علم مبتنی بر کشف تصادفی (Science of serendipity) را قبول دارد. مانند بازی شطرنج، در علم نیز شانس وجود دارد ولی بازی شطرنج در عین حال مبتنی بر مجموعهای از قواعد است که آموزش آنها میتواند مهارت بازیگران را افزایش دهد. قواعد بازی لزوماً پیروزی نمیآفرینند ولی به بازیگران توصیه میشود که به خوبی از آنها تبعیت کنند. بدین ترتیب علمورزی خلاقانه مقداری شانس میخواهد و مقداری مهارت و آشنایی به قواعد. ولی این تصویر نیز همهی واقعیت را نشان نمیدهد. اکتشاف علمی هرچند به این دو نیاز دارد ولی آنچه آن را پیش میبرد و به نتیجه میرساند، کاربرد موفقیتآمیز (برخوردار از شانس) قواعد و روش نیست. منطق روششناسی نمیتواند به ما بگوید که چگونه در حوزهی علم کار کنیم (How to do science) بلکه تنها نتیجهی یک کار را از لحاظ علمی و روشمند بودن تأیید یا تکذیب میکند.
آیا منطق اکتشاف و خلاقیت وجود دارد؟ آنچه جریان واقعی تحقیق علمی را تشکیل میدهد در سطح کشف (Level of discovery) رخ میدهد ولی منطق به سطح استدلال (Level of justification) میپردازد. آیا منطق را باید به سطح استدلال محدود ساخت یا میتوان از یک منطق اکتشاف سخن گفت؟ شهود، خلاقیت و نوآوری نیز منطق خاص خود را دارند ولی نمیتوان یک منطق اکتشاف را تدوین و صورتبندی کرد.14
بررسی تاریخ خلاقیت و نوآوری امکان استنتاج بعضی از الگوهای آن را فراهم میکند، هرچند که این الگوهای استنتاجی نیز لزوماً کمک چندانی به خلاقیت و نوآوری نخواهند کرد؛ زیرا خلاقیت هر بار از راه مخصوص خود و خارج از الگوی استنتاجی ما پدیدار میشود. بنابراین شهود و خلاقیت را نه فقط در روانشناسی علم، بلکه در جامعهشناسی، تاریخ و مدیریت علم نیز میتوان بررسی و مطالعه کرد، اما این الگوهای استنتاجی را دیگر نمیتوان برای ارزیابی یافتههای علمی به کار برد؛ زیرا در علم «از کجا آوردهاید»، وجود ندارد. منطق به این که محقق به چه شیوهای به نتیجهگیری خاصی رسیده است، علاقه ندارد و فقط به بررسی اعتبار این یافته و نتیجهگیریها بر طبق اصول ارزشیابی منطقی میپردازد. بنابراین هرچند میتوان نقش عوامل روانشناختی، اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و... را در تکوین علم جستوجو کرد ولی نمیتوان علم را بر حسب این عوامل ارزیابی کرد.
روششناسی شرط کافی موفقیت علمی نیست و بر خلاف «اسطورهی روششناسی»15 چنان نیست که جدیترین مشکلات علم از مقولهی روششناسی و دستیابی به روششناسی درست باشد و پیشرفت سریع و مطمئنی در پی داشته باشد. رایزمن از اشتغال روششناسانه (Mythological preoccupation) در فرهنگ امریکایی سخن میگوید که به طور ذاتی خود ویرانگر است. توجه افراطی به روش (تکنیک) غالباً وقتی رخ میدهد که توانایی طبیعی انجام کارها –برای مثال تربیت کودکان، دوستی و عشق ورزیدن- را نداشته باشد. اشتغال روششناسانه توجه را از مسائل جوهری به مسائل روششناختی معطوف میکند، به طوری که ما همیشه در حال تکمیل روشهای چگونگی انجام کارها هستیم بیآنکه حتی به طور ناقص آن را انجام دهیم. این تأکید روششناختی از ماجراجویی تخیلآمیز و جسورانهی ایدهها جلوگیری میکند و محقق را تسلیم نوعی همنوایی (conformism) غیرمولد و سترون میسازد. آرزوی کمال منطقی ممکن است به خاتمهی نارس دریافتهای علمی بینجامد. کمال منطقی، ظرافت و دقت در روششناسی از فضائل است ولی همین فضائل، جدیترین عیوب آن را تشکیل میدهد. بنا به اظهار کاپلان از بینظمی و عدم تناسب در لباس پوشیدن هم میتوان درسهایی آموخت، شاید آنچه را که ما بیسلیقگی مینامیم به چشم دیگری سبک مفید و ظرافت لباس پوشیدن باشد.
روششناسی با تمایز واضح بین آنچه علمی است و آنچه علمی نیست، قوانین مهاجرت سختگیرانه را علیه بیگانگان برقرار میکند، اما کاپلان این نگرانی را بیهوده میداند؛ زیرا نهادهای علمی به این سادگی واژگون نمیشوند. بنابراین دریافت یگانهای از روش علمی خاص (The scientific Method) وجود ندارد. تنوع روشها یکی از زمینههای پیشبرد خلاقیت و نوآوری است که غالباً با مخالفت منطقدانان و روششناسان ارتدکس روبهرو میشود.
روش علمی، معیارهای اعتبار پژوهشی، علمی را در درون خود علم جستوجو میکند و این دیدگاه به پیشفرض استقلال علم (scientific autonomy) به منزلهی پیشفرضی محتوایی و نه قاعدهای صوری و روششناختی، انجامیده است. اصل خودسامانی، اقتدار هنجارهای عمل علمی را از حاکمیت خود علم مشتق میکند و به عقیدهی کاپلان اهمیت عمدهی این اصل دفاع از تمامیت علم (integrity science) در مقابل تجاوز سایر بنگاههای اجتماعی است. هرچند این پیشفرض کارکردهای روششناختی و اجتماعی معینی دارد ولی واقعیتها، درستی این پیشفرض را تأیید نمیکند.
مرتون تأثیرات بازدارندهی فشارهای سیاسی در آلمان نازی را بر دانشمندان بررسی میکند ولی حدود مسئله وسیعتر از این بررسی است. علم نهادی اجتماعی روابط خلاق یا بازدارنده دارد و چون از مقولهی معرفت است با معرفت دینی، اخلاقی، فلسفی، هنری و...، انواع مناسبات سازنده یا ویرانگری دارد. دنیای علم از دنیای وسیعتر زندگی گسسته نیست و به همین دلیل پیشرفت و توسعهی آن دوشبهدوش این دنیای وسیع صورت میگیرد.
هرچند روششناسی بر منبای پیشفرض، معیارهای اعتباریابی و ارزیابی فعالیتهای علمی را در منطق درونی علم جستوجو میکند ولی این بینش نباید باعث شود که واقعیتهای رشد خلاقانهی علم در ارتباط با انواع و اقسام مناسبات گوناگون تکوینی نادیده گرفته شوند. روششناسی همیشه با این خطر روبهرو است که برای پیشبرد علم تنها به بینش کاری خود بسنده کند و از تنوع سازوکارهای تولید علم غفلت ورزد.
کاربرد روشهای ریاضی و دقت تجربی و صوری در پژوهش، ارزش محدودی دارد. دستکم چیزی که یک پژوهشگر باید در نظر داشته باشد، جنبه ابزاری و آلی روشهای آماری، ریاضی، منطقی و تجربی در امر تحقیق است. تحقیق علمی را مجموعهای از روشهای جوهری و صوری به پیش میبرند. با استفاده از واژگان وبر میتوان گفت که در انجام تحقیق به عقلانیت جوهری و عقلانیت صوری نیاز نیست، اما از این دو آنچه به ویژه در علوم اجتماعی باید پرورش یابد، عقلانیت جوهری است. امروزه مؤسسات خدمات اجتماعی باید پرورش یابد، عقلانیت جوهری است. امروزه مؤسسات خدمات پژوهشی و متخصصان، دانشجویان و پژوهشگران را در عرصهی مشاورههای نمونهگیری، کاربرد روشهای آماری پیشرفته، استفاده از نرمافزارهای آماری و نمایش دادهها، یاری میکنند. به راحتی میتوان این سرویسها را در اختیار گرفت ولی آنچه که نمیتوان از کامپیوتر و آمار انتظار داشت و هیچگاه چنین سرویسی به راحتی در اختیار پژوهشگر قرار نمیگیرد، به کار انداختن تفکر نظری، عقلانیت جوهری، تخیل و خلاقیت برای تبیین و فهم مسائل اجتماعی است. نظیر سرپرستی طرحهای اکتشاف نفت و سرپرستی طرحهای تحقیقاتی که حتی بدون آشنایی تفصیلی با فنون و روشهای جزیی امکانپذیر است.
«از سرپرست طرح نمیتوان توقع داشت که به جزئیات فنون حفاری و استخراج احاطه داشته باشد. وظیفهی اختصاصی سرپرست طرح این است که مجموع طرح را مدنظر داشته باشد و عملیات اجرایی را با حداکثر انسجام و کارآیی هماهنگ کند و مجموع وسایل را در راستای هدف به کار گیرد... وقتی محققی در جریان یک تحقیق اجتماعی یا مشکلات بزرگی روبهرو میشود... دلایلش را نباید در ضعف فنی جستوجو کرد. بسیاری از فنون تحقیق را به سهولت میتوان یاد گرفت و در صورت لزوم میتوان از همکاری اهل فن برخوردار شد. وقتی محقق ... در کارش با مشکلات بزرگی مواجه میشود، دلایلش بیشتر از سنخ روششناختی، در معنای بینش کلی ذهنی است.»
«ریمون کیوی» و «لوک وان کامپنهود» خوانندگان را از افتادن به دام صورتبرداری (فرمالیسم) فنی برحذر میدارند. آنها میگویند که «هیچ دستگاه روششناختی را نمیتوان و نباید به شیوهی ماشینی به کار برد... یک تحقیق تجربی که منحصراً از لحاظ فنی خوب اجرا شده است، اگر از تفکر نظری مناسب برای آشکارسازی عناصر تفهمی الهام نگرفته باشد فقط میتوان به اعتبار باورهای پیشپاافتاده، بیفزاید. علاوه بر این، دادههایی که محققان روی آن کار میکنند واقعیتهای خام نیستند. آنها وجود خارجی ندارند و محقق از راه تفکر نظری که آنها را بنا میکند خود ارزشمند میباشد... به کار بردن روش به هیچ وجه معنایش به کار بستن دقیق و موبهموی مجموعهای دستورالعمل قطعی مطابق نظمی از پیش معینشده نیست، بلکه در هر مورد باید آنها را اختراع کرد... بینش روششناختی را نه در کتابها بلکه در عمل و با تمرین و ممارست میتوان فرا گرفت... دقت نظر واقعی در کار تحقیق علمی معادل و مترادف فرمالیسم فنی نیست... نادرست است اگر تصور کنیم دقیقترین تحقیقات آنهایی هستند که از روشهای ریاضی و منطقی صوری استفاده میکنند. همچنین نادرست است اگر تصور کنیم که یک محقق تنها به بهای فدا کردن تخیلش به دقت نظر علمی میرسد.»
«کیوی» و «کامپنهود» هرچند برای توضیح فرایند تحقیق اجتماعی از تمثیل اکتشاف نفت استفاده میکنند ولی بر نقش اختراع و ابداع روششناسی در فرایند تحقیق تأکید دارند. روش به معنای به کار بستن منظم و موبهموی دستورالعملهای مشخص نیست؛ «روش مجموع سادهی فنونی نیست که باید آن را همان طور که هست به کاربرد، بلکه منظور از روش... بینش کلی ذهنی است که در هر مورد کار تحقیق باید آن را از نو ابداع کرد.» در روش تحقیق بر فرایندهایی نظیر مفهومسازی به منزلهی فرایند جوهری و مبتنی بر تخیل خلاق، تأکید نمیشود. ارزش واقعی «یک مفهوم در توانایی اکتشافی آن، یعنی در کمکی است که به ما در کشف کردن و در فهمیدن میکند». این کارکرد اکتشافی به سادگی از روشهای قیاسی و استقرایی مفهومسازی حاصل نمیشود و باید به دنبال شیوههای خلاق مفهومسازی بود.
بررسی میزان توجه درخشانترین آثار جامعهشناسی کلاسیک به فنون صوری و روشهای آماری، مسئلهی مهمی را روشن میکند. بهترین پژوهشهای ماندگار جامعهشناسی عنایت اندکی به روشهای صوری داشتهاند. در مهمترین اثر ماکس وبر یعنی اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری محاسبات و فرمولهای آماری نقش ناچیزی دارند. برای محققان کنونی جامعهشناسی، محتوای اساسی تحقیق را مشاهدات و محاسبات آماری تشکیل میدهند. گویا تمام فرایند پژوهش باید طی شود تا برای اثبات وجود یک همبستگی و ارتباط علی چند آماره و سنجهی محاسبه و عرضه شود. ماکس وبر برای نشان دادن وجود ارتباط بین «تعلق مذهبی و قشربندی اجتماعی» در نخستین سطر از اولین کتابش به «آمار اشتغال در کشورهایی که دارای ترکیبی از معتقدات دینی گوناگون هستند»، استناد میکند. وبر این آمارها را در متن کتاب نیز ذکر نمیکند، بلکه در یک پاورقی توضیح میدهد که یکی از شاگردان او به نام «مارتین اوفنباخ» در این خصوص آمار رسمی منطقهی بادن را بررسی کرده است و سپس در دو، سه پاورقی دیگر با استفاده از مطالعهی اوفنباخ به بعضی از این آمارها مراجعه میکند.21 این، همهی سهمی است که مطالعات آماری در یکی از بزرگترین بررسی جامعهشناختی دوران معاصر داشته است. وبر پس از اشاره به آمار اشتغال در بین معتقدان ادیان گوناگون در اولین پاراگراف فصل اول نتیجه میگیرد که «پروتستانها در مالکیت سرمایه، مدیریت و ردههای فوقانی کارگری در شرکتهای بزرگ صنعتی و تجاری» سهم افزونتری دارند و پس از آن تمام مطالعهی او تلاشی برای تبیین پدیدهی ارتباط بین تعلق مذهبی و قشربندی اجتماعی است. کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری بیش از همه مشحون مفهومسازی، استدلال و تفکر نظری به شیوهای خلاقانه و متفاوت است.
«دورکیم» نیز در بین چهار اثر معروفش، تنها در کتاب خودکشی به «آمارهای اخلاقی» مراجعه میکند. او هیچ تلاشی برای جمعآوری اطلاعات و سپس محاسبات آماری ندارد. آمارهای مورد استناد دورکیم را همکارش «تارد» در اختیار او گذاشته است و دورکیم با استناد به «آمارهای موجود» همه تحلیلهای خود را بنا میکند. سطح محاسبات آماری نیز از مقایسهی درصدها فراتر نمیرود. جالبتر اینکه مطالعه دورکیم دربارهی خودکشی مورد انتقاد بسیاری قرار گرفته است و بخش اعظم این انتقادات از سوی کسانی صورت گرفته است که با دیدگاهی آماری به مطالعهی دورکیم نگریستهاند. موریس هالبواکس از دوستان و همکاران دورکیم، ارزش همبستگیها را به دقت تحلیل میکند. «دکتر آ. دلما» ارزش آمارهای خودکشی مورد استفادهی دورکیم را زیر سؤال میبرد؛ زیرا این آمارها تعداد محدودی از افراد را در بر میگیرند و همبستگیهای آماری ذکرشده مبتنی بر تفاوتهای نسبتاً ضعیف در میزان خودکشیهاست. پس از دلما، جامعهشناس آمریکایی «جک داگلاس» نیز این بحث را از سر میگیرد. «آرون» که منابع اشتباه آماری در مطالعهی خودکشی دورکیم را از نظر دیگران برمیشمارد خود نیز منابعی را به آنها اضافه میکند. این انتقادات حاکی از آن است که از لحاظ صوری و آماری کتاب خودکشی فاقد ارزش زیادی است ولی با وجود این تفکر نظری دورکیم در این بررسی و تأویل شگفتانگیز خودکشیهای فردی در ارتباط با جریانهای اجتماعی و به ویژه همبستگی گروهی را نمیتوان از جامعهشناسی حذف کرد مگر اینکه کل بدنهی جامعهشناسی و دستکم اساسیترین مفروضات نظری این رشته را در هم شکست. به رغم همهی انتقادات روششناختی، آماری، مطالعهی خودکشی به دلیل عمق نظری و نوآوری تبیینیاش یکی از منابع جاودان این رشته باقی خواهد ماند. شناخت خودکشی به مثابهی پدیدهای اجتماعی و در ارتباط با کارکرد جامعه از چنان عمقی برخوردار است که ضعف احتمالی همبستگی آماری ما را به تجدیدنظر و بازبینی در آمارها وا میدارد و نه به کنار گذاشتن ایدههای درخشان دورکیم.
«بسیاری از متفکران، محققان بیاستعدادی هستند.» اندیشمندان و نظریهپردازان بزرگ حتی در رشتههای «مشکل» و دقیق تواناییهای محدودی برای کاربرد روشهای صوری دارند. آنها طرح یک اندیشهی بزرگ را ترسیم میکنند بدون اینکه شواهد، قرائن و دلالتهای دقیقی برای اثبات آنها عرضه کنند. اما به تدریج در پیرامون یک اندیشمند خلاق، اجتماعی از معتقدان به کیش علمی شکل میگیرد که روشها و فنونی مملو از دقت (precision)، مراسم و اذکار این کیش را تشکیل میدهند و کارشناسان فنی همچون کاهنان محافظهکار از کاربرد دقیق ابزارها و روشهای سنجش دفاع میکنند، بیآنکه از دقت این ابزارهای سنجش اندکی کاسته شود، با کشف ارتباطی نوین توسط یک بدعتگذار، مقیاس نظری این دستگاه سنجش فرو میریزد و ابزارها کارایی و اعتبار خود را از دست میدهند. با مقایسهی نهاد علم با دین میتوان تقسیمبندی وبر بین پیامبر و روحانی را به صورتی دیگر در دنیای علم بازسازی کرد. کیوی و کامپنهود معتقدند: «آنهایی که گمان میکنند تنها با یاد گرفتن فنون تحقیق میتوانند وارد کار تحقیق اجتماعی شوند باید این توهم را از سر خود بیرون کنند. آنها حتی اگر به پیشرفتهترین فنون هم مجهز باشند، بیش از پرداختن به تحقیق میدانی یا جمعآوری اطلاعات باید... استعداد اندیشیدن را در خود تقویت کنند.»
با مروری اجمالی بر آنچه گذشت میتوان نتیجه گرفت که:
1. نیاز اساسی پیشرفت علم، شکلگیری جمهوری علم یا به بیان سادهتر جوامع علمی خاص است که فضای هنجاری و اجتماعی آنها این توانایی را منتقل میکند که نوآموزان و اعضای آنها این توانایی را منتقل کنند، نوآموزان و اعضای آنها در عین حفظ حرمت سنتهای شناختی و احساس تعلق اجتماعی به جامعه علمی، خلاقیتهای خود را بروز دهند و علم را به پیش ببرند.
2. در فقدان جوامع علمی مزبور و به ویژه در نبود وجدان (conscience) و فرهنگ خاصی که این اجتماعات را شکل میدهد و محتوای اساسی آنها را تعیین میکند، از سوی دانشمندان ما دقت و ظرافت روششناختی به منزلهی جایگزین آن به کار گرفته میشود که البته از آنها کار چندانی جز کاهنی کیش علمی برنمیآید.
3. تفکر نظری و دقت روششناختی لوازم هر گونه فعالیت علمی را تشکیل میدهند، اما نمیتوان و باید ظرافتهای فنی، آماری را جایگزین تفکر خلاقانهی نظری کرد. آنچه که باید آن را پابهپای فنون روششناختی در بین دانشجویان ترویج داد.
4. امروزه خدمات فنی علم در دسترس و قابل خرید است اما روح علمی و تفکر عمیق را نمیتوان خرید. بنابراین به رغم ضرورت منطقی روشها، ابزارها و فنون، در آموزش دانشگاهی باید بر کاربرد خلاقانهی ذهن تأکید بیشتری کرد. برای دانشمندان و دانشجویان، اندیشه و تفکر وجوب عینی دارد ولی دربارهی ابزار و روش میتوان برحسب کفایت داوری کرد. ابزارها و روشها به نوآوری و خلاقیت نمیانجامند، اما دامنههای تفکری خلاق را اندازهگیری میکنند و تعین میبخشند. ابزارها و فنون روششناختی، علم را به صورت خلاقانه جلو نمیبرند، بلکه به ما دقت در کار کردن با مدل، نظریات و الگوهای موجود را میآموزند. روش تحقیق تنها در درون قلمروی علم هنجاری معنا مییابد، با مسائلی خاص آغاز میکند و یک مدل نظری و چارچوب تحلیل را به عنوان پیشفرض در نظر میگیرد.
5. در آموزش دانشگاهی نباید شکلگیری «سازمان اجتماعی علم» آنچنان که این جسارتها را پرورش دهند، تدابیری اندیشید.
یادداشتها
1. ریتزر، جورج. با کاربرد ایدهی کوهن در مورد الگوهای علمی (رجوع شود به: یادداشت شماره 2)، جامعهشناسی را یک «علم چند الگویی» multiple paradigm science میداند. الگوهای عمدهی جامعهشناسی معاصر از نظر او عبارتند از الگوی واقعیت اجتماعی (social - fact)، الگوی تعریف اجتماعی (social - definition ) و الگوی رفتار اجتماعی (social behavior). هر الگو به عنوان یک مجموعهی کلی، سرمشق، موضوع، روشها و نظریات خاص خود را در بر میگیرد:
G.Ritzer, sociological Theory, knope, newyork. 1988: 508-s511
ما در اینجا با تبعیت از دیدگاه کوهن، از وحدت روش و نظریه در علم سخن میگوییم.
2. کوهن در بررسی شیوههای تغییر علمی برای اشاره به ساختار اجتماعی، نظری علم واژهی الگو (paradigm) را به کار میبرد و برای رفع ابهاماتی که این واژه ایجاد کرده بود از قالب رشتهای ( disciplinary matrix) سخن میگوید:
T.S.Kuhn, The structure of Scientific Revolutions, The University of Chicago Press, 1970
3. وبر در بررسی «منطق علوم فرهنگی» و هنگامی که دیدگاه مورخانی چون رانکه « Ranke» را بررسی میکند، فقدان موهبت شهودی در کار علمی را با دون پایگی در بنگاه بوروکراتیک (دیوانسالارانه) معدل میگیرد:
ibid: 176
4. مولکی در مقاله «هنجارها و ایدئولوژی» دیدگاههای مرتون و میتروف را مورد بحث قرار میدهد:
M.Mulkay, Sociology of science: a Sociological pilgrimage, Open University Press, 1991: 62-78
5. به نقل از: م. مولکی. علم و جامعهشناسی معرفت، ترجمهی حسین کچوئیان، نشر نی، تهران، 127:1376
6. همان
7. این امر برخلاف دیدگاه کاپلان است که میگوید: منطق میتواند و باید هم به فرایند حصول نتایج و هم به استدلال نتایج حاصله بپردازد و این موضوعی است که به وسیلهی بسیاری از فلاسفه از ارسطو تا پبرس و پوپر اتخاذ شده است. اخیرا هانسون اظهار کرده است که منطق اکتشاف میتواند به عنوان بررسی «دلایل ادخال یک فرضیه» تلقی شود.
8. مولکولی در مقالهی «هنجارها و ایدئولوژی» دیدگاههای مرتون و میتروف را مورد بحث قرار میدهد:
9. M.Mulkay,Sociology of Science: a Sociological Pilgrinage, Open University Press, 1991: 62-78
10. M.Polanyl,Knowing and Being, the University of Chicago Press, 1974: 49-89 10-Mulkay: 62-78.
11. به نقل از: م. مولکی، علم و جامعهشناسی معرفت، ترجمهی حسین کچوئیان، نشرنی، تهران، 127:1376
12. همان
13.A. Kaplan, The Conduct of Inquity, Chandler publishing Company, 1964:ch 1.
14. این امر برخلاف دیدگاه کاپلان است که میگوید: منطق میتواند و باید هم به فرایند حصول نتایج و هم به استدلال نتایج حاصله بپردازد و این موضوعی است که به وسیلهی بسیاری از فلاسفه از ارسطو تا پیرس و پوپر اتخاذ شده است. اخیرا هانسون اظهار کرده است که منطق اکتشاف میتواند به عنوان بررسی «دلایل ادخال یک فرضیه» تلقی شود و در مقابل منطق اثبات که به «دلایل پذیرفتن یک فرضیه» میپردازد.
IdId:14
15. برای آشنایی با دیدگاه کاپلان در مورد اسطورهی روششناسی مراجعه شود به:
IdId: 24-27
16. ریمون کیوی و لوک وان کامپنهود، روش تحقیق در علوم اجتماعی، ترجمهی عبدالحسین نیکگهر، نشر معاصر، تهران،1370: 2-1
17. همان: 230-229
18. همان: 1
19:همان: 129
20. وبر، ماکس. اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، ترجمهی عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1373: 41
21. همان: یادداشت های 1،2،3،4 از فصل اول: 92-91
22. ریمون آرون، مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی (جلد دوم)، ترجمهی بافرپرهام، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1363: 41
23.همان: 102 (یادداشت شماره 4)
24. همان: 41
25. کیو و کامپنهود: 36
26. همان
منابع و مآخذ
- M.weber , The methodology of the social sciences, Trans.E.A.Shils & H.A.Finch, The Press, 1968: 115-116 Free
-M.weber, From max Weber, Trance & Edit. H.H.Gerth and C.W.Mills, Oxford University Press, 1958: 134-137
-R.K.Merton, Social Theory and Social Structure, The Free Press, 1975: 550-561
-M.Polanvi, Knowing and Being. The University of Chicago
-A.Kaplan, The Conduct of Inquiry, Chandler Publishing Company, 1964: ch.1