به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نصرالله حکمت، استاد فلسفه و عرفان اسلامی دانشگاه شهید بهشتی در یادداشتی به تأثیر شیخ محمود شبستری از ابن عربی و در ادامه به ساختار گلشن راز میپردازد.
بخش قبلی این یادداشت را اینجا ببینید!
چنان که پیش از این آوردیم، بیت هروی که حاوی پرسش درباره چگونگی تفکر است، این است:
کدامین فکر، ما را شرط راه است؟
چرا گه طاعت و گاهی گناه است؟
نگارنده این بیت را حاوی دو پرسش میداند:
۱. سلوک، مشروط به کدام فکر است؟
۲. چرا فکر، گاهی طاعت، و گاهی هم گناه است؟
روشن است که این دو، پرسشهایی بهم پیوستهاند؛ به گونهای که میتوان آن دو را، یک پرسش به حساب آورد. نخستین بیت از پاسخ مشروح شبستری نیز حکایت از آن دارد که آنها را یک پرسش، به شمار آورده است:
در آلا فکر کردن شرط راه است
ولی در ذات حق، محض گناه است
مراد این است که اگر ما همه بیت را فقط ناظر به روایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدانیم، روشن است که حاوی یک پرسش است؛ به همان شکل که در نخستین بیت پاسخ شبستری دیدیم. اما اگر پرسشگر و پاسخ دهنده به جوانب گوناگون «تفکر» نظر داشته باشند، ارجح آن است که بیت هروی را حاوی دو پرسش بدانیم. مصراع نخست ناظر به روایت مذکور است که ما را دعوت میکند به تفکر در آلا و آیات الهی، و نهی میکند از تفکر در ذات حق تعالی؛ و مصراع دوم، ناظر به جوانب دیگر تفکر است که بخشی از آن را از قول ابن عربی آوردیم و ادامه پاسخ شبستری نیز همین وجه را تأیید میکند.
حال به اصل مطلب بازگردیم:
در فضای نخست سوالات، شبستری مفصل ترین پاسخ را برای سوال از چگونگی فکر، آورده است. وی پاسخ کوتاه و اجمالی به پرسش را در همان بیت نخست داده است؛ لیکن سپس با تفصیل تمام وارد بحث شده و کل وجودشناسی و معرفت شناسی خود را که کاملاً تحت تأثیر فتوحات ابن عربی است مطرح کرده و شاه بیت گلشن راز را که حاوی مفتاح فهم فتوحات است، و همین یک بیت، به زعم راقم این سطور، همه گلشن راز است، یعنی
عدم، آئینه هستی است مطلق
کز او پیداست عکس تابش حق
در همین قسمت آورده و مباحثی عظیم مطرح کرده و بسیار اوج گرفته؛ سپس فرود آمده و دوباره-اما این بار به شکلی دیگر- به «تفکر» پرداخته و در نهایت چنین گفته است:
چو انجام تفکر شد تحیر
بدین جا ختم شد بحث تفکر
به راستی، ذهن آدمی از این نحوه عشقبازی با پرسش، مات و متحیر میگردد. چه کسی را سراغ دارید که فقط برای یک سوال، چنان اهمیتی قائل باشد که در پاسخ آن، یک فتوحات، حرف بزند؟
چنین به نظر میرسد که وجه غالب بر ابن عربی شناسی امروز ایران-و مطابق پارهای از قرائن میتوان گفت حتی غیر ایران -ابن عربی فصوص الحکم، آن هم با شرح قیصری است؛ یعنی فصوص قیصری. آنچه گفته شد، ناظر به «وجه غالب» است. اگر این مدعا پذیرفته آید، در نتیجه میتوان گفت که ابن عربی فتوحات و ابن عربیِ فصوص با شرح شارحان دیگر و از جمله مویدالدین جندی و عبدالرزاق کاشانی، نیز ابن عربیِ عنقا مُغرب و المشاهد القدسیه تقریباً ناشناخته و مهجور است.
سالها است در حوزههای علمیه - البته اهل عرفان - فصوص الحکم را براساس شرح قیصری تدریس میکنند و میخوانند. نشنیدهایم که کسی در جایی حلقه تدریس رسمی فتوحات مکیه داشته باشد. وجهش را نمی دانم. نمی دانم، شاید این باشد که شرح قیصری، سهل الوصول است و متن فصوص را تقریباً کلمه به کلمه توضیح داده و گیر و گرههای آن را برطرف کرده است. فتوحات مکیه-تا آنجا که اطلاع حاصل است-هیچ گونه شرح و تفسیری به هیچ زبان ندارد. در این میانه گلشن راز شبستری کاری کاملاً متفاوت است؛ زیرا بنا به تصریح خود او-چنان که در بخش اول آمد- فصوص و فتوحات را به دقت از ابتدا تا انتها خوانده است:
از فتوحات و از فصوص حکم
هیچ نگذاشتم ز بیش و کم
بنابراین ابن عربی شبستری، ناتمام نیست؛ یعنی شناختی که براساس فقط فصوص الحکم -آن هم با شرح قیصری-از ابن عربی به دست میآید، شناختی ناتمام است. افزون بر آن، مسئله مرکزی در عرفان ابن عربی -و به تعبیر دکتر ابوالعلا عفیفی «قضیه کبری» - مسئله وحدت وجود است و همه مباحث دیگر در عرفان وی بر مدار این مسئله می چرخد. تقریر شبستری از «وحدت وجود» -که مبسوط در بخش سوم همین کتاب خواهد آمد - به اعتفاد نگارنده دقیقترین تقریر، از وحدت وجود ابن عربی است و کلید فهم آن، شاه بیت گلشن راز است که پیش از این نیز بدان اشارت رفت و شرح و تفسیر آن در بخش سوم همین کتاب خواهد آمد؛ و آن بیت، چنین است:
عدم، آئینه هستی است مطلق
کزو پیداست عکس تابش حق
این بیت، که مفتاح فهم فتوحات و نیز کلید فهم وحدت وجود از دیدگاه ابن عربی است، ترجمه یک عبارت در کتاب فتوحات است که: «العدم المطلق قام للوجود المطلق کالمرآه» فتوحات، ج ۵، ص ۶۹، این عبارت کلیدی، در اعماق اقیانوس فتوحات، و به تعبیر راقم سطور، در گوشهای از جنگل فتوحات افتاده است؛ و تنها کسی که برای نخستین بار آن را کشف کرده، شیخ محمود شبستری است. به اعتقاد نگارنده، کسی نمیتواند «وحدت وجود» از دیدگاه ابن عربی را به خوبی دریابد مگر اینکه بتواند عبارت کلیدی مذکور را به خوبی فهم و دریافت کند.
شارحان گلشن راز، و ازجمله شمس الدین لاهیجی در مفتاح الاعجاز به نکته فوق توجه نکردهاند و از این رو در مورد قید «مطلق» در آن بیت، اختلاف نظر دارند که آیا قید «عدم است» یا قید «هستی» است و یا هر دو؟ و اگر به نکته فوق توجه میشد، هم اختلاف از میان برمی خاست، و هم مراد ابن عربی از «وحدت وجود» کاملاً عیان میگردید، و روشن میشد که تنها از راه «خیال» و قول به «عکس بودنِ» ماسوی الله است که میتوان «وحدت وجود» از نظر ابن عربی را به درستی فهم کرد. اکنون جای طرح این پرسش وجود دارد که شارحان گلشن راز که به عبارت کلیدی مذکور، توجه نکردهاند، آیا مراد شبستری از بیت مورد نظر، و در نتیجه مراد ابن عربی و شبستری را از وحدت وجود به درستی دریافتهاند؟
حال سخن در این است که بر مبنای «وحدت وجود»، کل جهان شناسی و انسان شناسی شبستری-به تبعیت از ابن عربی- در یک کلمه کلیدی خلاصه میشود و آن کلمه، «تمثّل» است و براساس همین یک کلمه، فضای نخست پاسخهای شبستری به سوالات هروی، و در نتیجه بخش اول گلشن راز شکل گرفته است.
مشروح بحث «تمثّل» و در بخش چهارم این کتاب خواهد آمد؛ اینجا فقط به این نکته اشارت میکنیم که وقتی حقیقت وجود، واحد است، کثرات عالم (ماسوی الله) تنها براساس خیالی بودنِ آنها قابل تبیین است و خیالی بودن به معنای «تمثّل» است؛ و شبستری این مطلب را با صدایی رسا و بیانی بلیغ تصریح کرده است.
اکنون ناگزیریم برای روشن شدن مطلب، بیان شبستری را به اختصار مورد بررسی قرار دهیم:
وی در پاسخ به سوالهای شماره سیزده و چهارده هروی یعنی وقتی می پرسد:
چرا مخلوق را گویند واصل؟
سلوک و سیر او چون گشت حاصل؟
بحث بسیار دقیق و مهمی را مطرح میکند که با بیت زیر شروع میشود:
وصال حق ز خلقیّت جدایی است
ز خود بیگانه گشتن، آشنایی است
کاملاً روشن است که پرسش هروی، پرسشی مرتبط با قوس صعود است؛ یعنی این سوال مربوط است به حرکت استکمالی انسان در سیر الی الله.
پاسخ شبستری این است که ما وقتی قوس نزول را نشناسیم، قوس صعود را نخواهیم شناخت. به عبارت دیگر تا ندانیم که از کجا و چگونه آمدهایم، نمیتوانیم بدانیم که به کجا و چگونه باید برویم. بگو از کجا و چگونه آمدهای، تا بگویمت در کجایی، و به کجا و چگونه باید بروی. آن کسی که از گذشته خویش، که اتفاق افتاده و واقع شده، بی خبر است، چگونه میخواهد از آیندهای که هنوز واقع نشده، باخبر باشد؟ آن کس که گذشتهای ندارد، آیندهای نخواهد داشت.
خطوط چهره آینده هرکس را، کلمات گذشتهاش رقم میزند؛ و دقیقاً به همین جهت است که شبستری پاسخ گویی به سوال هروی را موکول میکند به شناسایی وجود، و کثرات عالم، و چگونگی این کثرات و از جمله انسان؛ آن گاه وقتی معلوم کرد که او کیست و چیست و در کجا واقع است و میان او و مبداش چه چیز فاصله افکنده و ایجاد «فصل» کرده، خواهد گفت که برای سلوک به سوی مبدا و بازگشت به جانب او، چه باید کرد و چه چیزهایی را باید از میان برداشت تا به «وصل» رسید. برای وصل، فاصله را باید شناخت.
به راستی نمیتوانیم پاسخ شبستری را که مشتمل بر چهل و چهار بیت است الا در یک کتاب، شرح و بیان کنیم. وی پاسخ خود را با یک بیت-که پیش از این آوردیم- و حاوی چکیده مباحث او در آن چهل و سه بیت دیگراست، شروع میکند:
وصال حق ز خلقیت جدایی است
ز خود بیگانه گشتن، آشنایی است
برای وصال حق، نخست باید جنبه «خلقیّت» را -که نسبت به حق، غیریت اعتباری دارد و کثرت، با همه حجم خود در آنجا مستقر است- شناخت و از آن جدا شد. وه، از این همه سخن! به راستی چگونه میتوان در یک بیت، با دوازده کلمه، این همه سخن گفت؟! شبستری با این یک بیت نشان داده که همه حقایق عالم را میتوان در دوازده کلمه خلاصه کرد.
وصال حق، جدایی از «خلقیّت» است؛ پس باید «خلقیّت» را شناخت. تا این «خلقیّت» شناخته نشود، قابل عبور نیست و نمیتوان از آن جدا شد. وقتی با «خلقیّت» آشنا شدی، میتوانی از آن جدا شوی؛ و وقتی از «خلقیّت» جدا شدی و با آن بیگانه گشتی، با حق، آشنا میشوی:
ز خود بیگانه گشتن آشنایی است