فرهنگ امروز/ تارا استادآقا:
فیلم «فوقالعاده شرور، به طرز وحشتناکی شیطانی و پست» با محور قرار دادن زندگی عاشقانه تد باندی، قاتل سریالی کاریزماتیک دهه 1970 با پارتنرش الیزابت کلاپفر، سعی دارد به یک تریلر رمانتیک آرام و بیدردسر بدل شود و از حوادث مهم زندگی یک قاتل سریالی به شکلی سطحی و شتابزده عبور میکند. ساختار محتوایی و فرمیک فیلم در میان تریلر جنایی و درام عاشقانه معلق است و نمیتواند مخاطب را درگیر کند. در فیلم مستند موفق و تکاندهنده Conversations with a Killer: The Ted Bundy Tapes و بر اساس زندگینامههایی که از زندگی باندی نگاشته شده است، با شخصیتی بیمار دچار اختلال محوری ضداجتماعی، دوقطبی و بر طبق شواهدی حتی دچار اختلال تجزیه هویت مواجهیم که به نحوی مستدل مخاطب را با حقیقت درونی تد باندی آشنا میکند و زوایای تاریک شخصیتش را آشکار میکند؛ در حالی که در فیلمِ «فوقالعاده شرور...» با شخصیتپردازی الکنی مواجهیم که در آن فیلمساز برای نمایاندن رویدادها و اجرای شخصیت از میان ابعاد گسترده شخصیت چندبعدی باندی به عنوان یک قاتل سریالی مخوف، تنها به برههای میپردازد که او بعد از دستگیر شدن اتفاقی توسط پلیس راهنمایی و رانندگی و در ادامه، باز شدن پروندههای آدمربایی و قتل به زندان میافتد. ادامه ماجراهای فیلم تماما در لوکیشنهای محدود زندان و دادگاه و با اتکای فیلمساز بر انکار دایم شخصیت باندی مبنی بر عدم انجام جنایات شکل میگیرد.
شخصیتپردازی الکن در فیلم «فوقالعاده شرور...» درست از نقطهای آغاز میشود که فیلمساز به جای پرداخت صحیح لایههای درونی شخصیت تد باندی، از مکانیزم دفاعی انکار که قصد دارد به نوعی تعلیق دست یابد استفاده میکند؛ پس به این ترتیب هیچ چالش، کشمکش و دیالوگی شکل نمیگیرد و به ساختار پوشالی و منفعل درام در دام کلیشههایی چون باور به امید داشتن قاتل، رمان پاپیون و ترس حیوانات درنده از قاتلین بالفطره میانجامد. ما در هیچ سکانسی با گذشته تد باندی (گذشته نابهسامان و پرتنش و گذشته مثبت و رشدیافتهاش) مواجه نمیشویم و از شخصیت و انگیزههایش بیخبریم، پس نمیتوانیم با شخصیت همذاتپنداری کنیم و همراهش شویم. جز چند سکانس سطحی که تد را در حال آشپزی برای الیزابت نشان میدهد، هیچ تصویر دیگری برای ساخت یک شخصیت مثبت و عاشق در فیلم دیده نمیشود در حالی که از نگاه باندی، عشق ماهیتی دوسویه حاکی از مهری سرشار و عذاب وجدان به همراه دارد. وی در اعترافاتش به این موضوع اشاره میکند که برای فرار از عذاب وجدان و پنهان کردن شخصیت واقعیاش، ساعتهای متمادی و به طور مداوم در خانه مشغول به کار میشده و در آن رابطه عاشقانه نیز که رابطهای امن و روشن بوده، احساس شکست و سرخوردگی مفرط داشته است. یک مینی داستان تمام و کمال در این اعتراف کوتاه باندی نهفته است که میتوان هر دو شخصیت روشن و پلید وی را به عنوان قاتلی مخوف و کاریزماتیک در یک درام عاشقانه تاریک پروراند و ابعاد مختلف شخصیت را پرورش داد. عامل مهم دیگری که هم در فیلم مستند باندی و هم در زندگینامهها به آن اشاره شده است، عشق سرشار باندی به الیزابت است به شکلی که وی هرگز نمیتواند این شور درونی فزاینده را به شکلی عینی به الیزابت نشان دهد و از این ناتوانی منفعل کننده، مدام در حال عذاب و شکنجهای درونی است. این موضوعی کلیدی در شکلگیری شخصیت رمانتیک یک قاتل سریالی است که اتفاقا به شکل فاجعهباری زنستیز است و تمام قربانیانش زنان جوان 15 تا 22 سالهاند؛ یک عشق سرشار با ابعادی معیوب که بعدی روانی و اختلالآمیز دارد و شخصیت ویران و تهی باندی را برجسته میکند. درونمایهای کلیدی که در فیلم «فوقالعاده شرور...» در روند پرشتاب محاکمههای پرداخت نشده و سطحی تد باندی در دادگاههای ایالتی امریکا جا میماند. موضوع دیگر، ماهیت مخرب و الکن عشق از دیدگاه باندی است که با اینکه هرگز به آن اعتراف نمیکند اما در سیر قتلهای زنجیرهای و ارتباطاتش با زنان نامحدود و ثابت زندگیاش مشهود است. عشق به زنان و حتی در شکل متعالیاش که در عشق به الیزابت جلوهگر میشود، هرگز نقشی حیاتی و زندگیساز در زندگی وی ایفا نمیکند که اگر چنین بود برای وی نجاتبخش، رستگاریدهنده و تطهیرکننده بود؛ پس حسی متضاد در مفهوم عشق نهفته است که در نهایت او را به سمت هجو این مفهوم و نیستی محض میکشاند. در نتیجه دستمایه قرار دادن مفهوم عشق در زندگی باندی، راهکار مناسبی برای پرداخت به زندگی این قاتل سریالی به نظر نمیرسد؛ مگر آنکه به هر دو روی تاریک و روشن شخصیت باندی با تکیه بر شخصیت پلیدش پرداخته شود. در اعترافاتی که تد در قالب سوم شخص برای خبرنگار (استفان میچاد) انجام میدهد، به یکی از قتلهایش اشاره میکند که در آن دختری را با چاقو تهدید میکند، او را در آستانه خفگی و بیهوشی قرار میدهد و بعد از تخلیه انحرافات جنسیاش، او را میکشد. استفان در پایان روایت این داستان واقعی، اضافه میکند، چشمان تد که همیشه رنگی آبی و آرام داشت، ناگهان به سیاهی میگراید. پلیدی، درندهخویی، شیطانصفتی و از همه مهمتر ناامیدی و تهی بودن شخصیت، برخلاف تد باندی فیلم فوقالعاده شرور... که اصرار دارد شخصیتی امیدوار، پرانرژی و متکی به نفس نشان داده شود، در این داستان کوتاهِ دراماتیزه شده، به قدری واقعی و اثرگذار است که تماشاگر را ناخودآگاه منقلب و تحتتأثیر قرار میدهد. نوع صدا و ارتعاشات کلامی تد باندی در صداهای ضبط شده واقعی نیز نوسانات روحی-روانی وی را به خصوص بعد از شکستهایش در دادگاهها و زمانهایی که در بند اعدامیها به سر میبرد به خوبی نمایان میکند که شدت ناامیدی در شخصیت را نشانه میرود. موضوعی که هرگز در فیلم فوقالعاده شرور... به آن پرداخت نشده است و هرگز یک تد باندی ناامید، سرخورده و درگیر مشکلات عمده شخصیتیاش دیده نمیشود. بند اعدامیهای در مستند گفتوگو با تد باندی، به مثابه لوکیشنی پرداخت و عرضه میشود که حس تاریک ناامیدی در ابعاد گسترده و ویرانگرش از درون قاب، خارج و به فضای شخصی تماشاگر نشت میکند و به آرامی در ابعاد فضای خصوصیاش نفوذ و او را درگیر میکند. در جریان اعترافات سوم شخص و اعترافات حقیقی تد باندی که از رابطهاش با پورنوگرافی، عقاید نامتعارفش درباره گناه و لذت از ارتکاب به قتل و عدم پشیمانی و رضایت وی از کشتارها میگوید، فضا و حس مرموزی در فیلم تولید میشود که مخاطب را ناخودآگاه در جایگاه قاتل قرار میدهد تا برای لحظاتی با ورود به شخصیتی مخوف و پلید که از قضا کاریزماتیک نیز هست، پیچیدگیهای شخصیت انسان را تجربه کند. انسانی که روانشناس، فعال سیاسی، مددکار اجتماعی و وکیل، آرام و درونگرا، مذهبی و حتی شهروندی مورد تایید است اما در عین حال او همان بیمار سادیسمی مغموم است که با حس مداوم طردشدگی، سرخوردگی و عدم اعتماد به نفس درگیر است و مبتلا به Pedophilia، Necrophilia و دریدن قربانیان با دندان است. در سکانس پایانی فیلم که به اعتراف نهایی در حضور الیزابت میانجامد، با بازی سرد و درک نشده زک افران از شخصیت سقوط کرده تد باندی مواجهیم که سعی دارد به شکلی کلیشهای، نمونهای نخ نما شده از قاتلین سریالی ارایه دهد و حتی با ایدههای کارگردانی دم دستی فیلمساز نیز میزانسن شکل گرفته تبدیل به فرم نمیشود.
روزنامه اعتماد