فرهنگ امروز/ احمد درخشان:
همواره دو تصویر از صمد داشتهایم: یکی مبارزی اسطورهای که خالق آثاری بدیع است، دیگری نویسندهای با گرایش ایدئولوژیک چپ تندرو که داستانهایی متوسط نوشت. گرایش دوم این روزها بلندگوی پرزورتری دارد و هیجانزده مصائب تاریخ معاصر را از چشم روشنفکران و نویسندگان به طور اعم و نویسندگان و روشنفکران چپ به طور اخص میبیند. نهایت این چرخش، دوگانهانگاری و جابهجایی نشانههاست. گزارههای تاریخی البته در بطن خود دگرشوندهاند. دلالتهای تاریخی، واقعیتهای محض خدشهناپذیر نیستند. گذر زمان و تغییر شرایط، بازخوانی این دلالتها را دگرگون میکند و افق نویی میگشاید. تنها امور و روایتهای قدسی هستند که در دید پیروانشان از این تغییر و تطور در امانند. این تغییر زاویه دید تلاش دارد از تفکر شهیدسازی جلالگونه فاصله بگیرد، البته این مهم زمانی حاصل میشود که به نگاهی تحلیلی و تاویلی بینجامد نه به لعن و نفرین. آنچنان که اسد بهرنگی در کتاب برادرم صمد به تصویر میکشد، ادبیات برای برادرش عرصهای اجتماعی و سیاسی بود. اگر خاطرات او هم اسطورهسازی دیگری از نوع نویسندگان و روشنفکران چپ نباشد، صمد از کودکی نسبت به شرایط اجتماعی و فقر و تنگدستی حساسیت بالایی داشته و رنج و حرمان مردمان آزارش میداده. همین یکسان دانستن عرصه مبارزه اجتماعی و مدنی با ادبیات و نوشتن است که او را از دوره دبیرستان به نوشتن وامیدارد. نفوذ ایدههای مساواتطلبانه از شمال و زیست دوگانه زبانی و فرهنگی، صمد را از امکانات روایی تازهای بهرهمند کرد. میل به قصهپردازی و داستانهای عامیانه و محلی نیز در راستای همان دیدگاه آموزشی است. ساختار روایی بیشتر داستانهای بهرنگی، قصهپردازانه و افسانهوار است. چنانکه میتوان خط روایی، ساختار و موتیفهای افسانهها را که ولادیمیر پراپ برمیشمارد در داستانهای او بازیافت. دو قطبی بودن شخصیتها و تقسیمشان به خیر و شر علاوه بر جهانبینی صمد و به خدمت گرفتن داستان برای مبارزه و آموزش، از این نگاه و ساختار برمیخیزد. بهرنگی همچون سارتر به ادبیات متعهد باور داشت، ادبیاتی که در تلاش برای ساختن دنیایی بهتر است. داستان اولدوز و کلاغها که به کاظم سعادتی و همسرش روحانگیز تقدیم میشود به امید به دنیا آوردن بچههایی است که در آینده مصائب آنها را نداشته باشند و در جامعه بهتری زندگی کنند، این دیدگاه است که کودکان را در جایگاه مخاطب او مینشاند. این وجه آموزشی داستان در کارهای صمد بهرنگی مساله بسیار اساسی و کلیدی است و ارتباط تنگاتنگی دارد با همان ساختار قصوی. کارکرد آموزشی و درمانی قصهها و افسانهها را میتوان در آثار بسیاری همچون هزار و یکشب و سلیم جواهری بازجست.
صمد توهم مخاطب جهانی نداشت، برای بچهمدرسهایهای ممقان و آذرشهر مینوشت. بچههایی که کار در مزارع فرصت تحصیلشان نمیداد. درست است که صمد افق دید گستردهای داشت اما در عین حال کمر همت برای بهبود شرایط تحصیلی و ارتقای فکری و اندیشگانی همان روستاییها و شهرستانیها بسته بود. چه چیزی جز این میتوانست، معلم جوان شهرستانی را در ردیف ثمینه باغچهبان، لیلی ایمن، توران اشتیاقی، ایرج جهانشاهی و محمد بهمنبیگی بنشاند. همین صمد واقعی برای الهامبخشی نسلهای بعد کافی بود، اگر چهره واقعی او و تلاشش برای آموزش و نوشتن در سایه تصویر اسطورهای نمیماند و راه خوانشهای تازه را برکارهایش نمیبست. صمد ادبیات را جدای از باورش به برابری نمیدید. نوشتن برای او در راستای این فعالیتها بود. وسیلهای برای برکشیدن انسان به پلهای بالاتر. کلام ماهی سیاه کوچولو را به یاد بیاوریم که میگفت: «اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبهرو شدم که میشوم، مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من، چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.»
روزنامه اعتماد