فرهنگ امروز/ مظاهر شهامت:
صمد بهرنگی در سال 1318 در تبریز به دنیا میآید، بزرگ میشود، تحصیل میکند و به عنوان معلم در روستاهای آذربایجان شرقی تدریس میکند و بالاخره در سال 1347 با غرق شدن در رود ارس حیات کوتاه خود را به پایان میرساند و جسد او در گورستان امامیه تبریز دفن میشود. اما و البته که این چند سطر ساده و در عین حال مبهم، نمیتواند صمد بهرنگی مشهور را معرفی بکند.
او نویسنده، منتقد، مترجم و پژوهشگر است و همه این امور را در کنار عمل تدریس سخت در دورهای که حداقلترین امکانات خدماتی برای چنین کاری وجود داشت، انجام میدهد؛ آن هم در محیطی به دور از مرکز که هرگونه فعالیتی از این نوع، کاری بود شاق و طاقتفرسا. او نوشتهها و دیدگاههای اغلب بکر و گاه خطرناکی را دارد. از همین رو هم مورد توجه مردم و جامعه روشنفکری قرار میگیرد و هم احساس نظارت و مراقبت حکومت وقت را برمیانگیزد که هر نوع حرکت متفاوت و ناسازگار با سیاستهای فرهنگی خود را از همان ابتدا مشکوک دانسته و در آن نیت و منظور مخالفت با حکومت خود را تصور میکند. بنابراین چند بار احضار میشود و به شکل خاصی تحت نظارت قرار گرفته و مجازات میشود.
اما صمد بهرنگی به قدری مشهور است که حتی این توضیحات نیز قادر به توضیح کیفیت و کمیت چنین شهرتی نیست و نخواهد بود؛ به عبارت دیگر وجود کتابها، مقالات، آثار پژوهشی و ترجمه بسیار از او و نوع فعالیتها و ارتباطات اجتماعی و فرهنگیاش در قیاس با افراد همنسل و هم قلمش در حد و اندازهای نبوده تا به عنوان معیار تبیین چنین جایگاهی، توجیهکننده آن بوده باشد، خصوصا اینکه به یاد بیاوریم بهرنگی بیش از موارد دیگر فعالیتهایش، به عنوان نویسنده داستانهایش مطرح شده که زمینه اصلی آن هم «ادبیات کودک و نوجوان» محسوب میشود. با این وجود برای بهرنگی شعرها سروده شده، ترانهها ساخته شده، ستایشهای قلمی و لفظی بسیاری مطرح شده و بالاخره اینکه مخصوصا با داستان «مرگ»اش به عنوان الگو و اسوه و قهرمان افسانهای، قلمداد شده است. داستان «ماهی سیاه کوچولو» او به قدری شهرت پیدا کرد که سالها در حقیقت به عنوان «بیانیه» بخش بزرگی از جامعه روشنفکری و سیاسی آن دوره و دورههای بعد قرار گرفت. این شهرت صمیمی و باشکوه از جنبه نگاه نقادانه به آثار او و درک توام با آرامش به سطح و جایگاه آن، البته که حیرتآور است. بله، صمد مهربان و صادق و پیگیر است و اهداف خود را با پشتکاری دنبال میکند و با تمام وجود دریافتها و باورهای خود را صریح و ساده بیان میکند و در این میان نه جنجالآفرینی میکند و نه در فضاهای جنجالی معمول آن دوره قرار میگیرد. چنین بودنی و «هستی داشتنی» با توجه به شرایط پرتنش و پرهیاهو حاکم آن دوره، اگر استثنایی هم نبوده باشد کم نظیر است و خود به خود از همین منظر هم قابل احترام و ستایش است. لیکن بازهم با وجود همه این دلایل که البته به نیکی و شایستگی در خاطره جمعی بخش بزرگی از ذهنیت اجتماعی قرار گرفته، عظمت شهرت او قابل دقت و بررسی میماند. خصوصا که به یاد میآوریم بخشی از شهرت او با هالهای از افسانهسازی و اسطورهپروری از سوی گروهها و کسانی به اصطلاح «چپاندیش» صورت گرفته که سرسختانه داعیه «تفکر ماتریالیستی» داشته و هرگونه رای و نظر «ایدهآلیستی» را مردود و مطرود میشمردند. به نظر میرسد همین «پارادوکس» عجیب و عظیم باید مورد توجه قرار بگیرد که علاوه بر اینکه سازنده و برسازنده نوع تفکر و رفتار سیاسی مسلط دوره تاریخی طولانی ما بوده، با سلطهگری مستمر و حتی هولناک، ساختآور و کنترل و هدایتکننده «نوع خاصی از ادبیات» معاصر ما نیز شده و البته که در نوشتار بهرنگی و شخصیتسازی از او هم بسیار موثر عمل کرده است.
بهتر میبینم باهم نگاهی کوتاه به آن دوره تاریخی و موقعیتش بیندازیم که نهتنها جامعه روشنفکری بلکه کل جامعه در آن قرار گرفته بودند. دورهای که مناسبات فئودالی بسیار پراکنده و آشفته با قوانین غیرمتمرکز و متفاوت و هر دم تغییرکننده، در آن حاکم بوده و با نفوذ و رسوخ جلوههای نوظهور اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی سرمایهداری به شکل تهاجمی و وارداتی، بیش از پیش به هم خورده و آشفتهتر شده است. نابسامانی با میل به گذر از قوانین و قواعد سنت و عدم اثبات و ثبات مدرنیته، جابهجای کشور و رفتارهای طبقات و گروههای اجتماعی را در برگرفته و آن را گرفتار کرده است. همهچیز یا به اجبار تغییر میکند یا در حیطه وسیع حکم «باید»های تغییر و تحول قرار میگیرد که بخش اعظم آن به عنوان افکار خواستار و مطالبهگرانه یا فاقد ریشههای تاریخی و تغییر و تکامل طبیعی و زمانمند آن است، یا قادر به تکیه و استنتاج از داشتههای آن نیست. با وجود انباشت تضادهای گوناگون در هر موضوع و مورد جامعه و احساس ضرورتهای تغییر و اصلاح در آنها، هیچ تفکر بومی شکل گرفته توانمند برای رهبری و راهبردی کردن حرکت عمومی، موجود نیست. در واقع و به ناچار سرزمین ایران به میزی تبدیل میشود که اساسا همه موضوعات جهانی شیوه تفکر غرب و شرق سوسیالیستی به روی آن منتقل شده که اتفاقا کمترین اهتمام برای طرح مشکلات و مطالبات بومی در آن دیده میشود. همهچیز و در هر دو سو به شکل «کلان» و سراسر جهانی مطرح میشود. آزادی، عدالت، مساوات، حقوق طبقات و اقشار اجتماعی و فردی و همه شعائری که مطلوب یک جامعه ناگهان «خواستار شده» است، تنها و تنها از نگاه و زبان این دو راوی تعریف و روایت میشود و صدالبته که همسایگی شوروی با ما و روایات هیجانانگیز از «بهشتآفرینی»های بهشدت مبلغانه و هدایت شده از آن به وسیله احزاب و سازمانهای سیاسی نوپدید، جامعه روشنفکری مخالف با جریان سیاسی حاکم را بهشدت تحت تاثیر قرار داده و در واقع آنها را به عنوان مروجان و مبلغان طرز تفکر خود قرار میدهد و چون شعارهای این جبهه بیش از دیگری انسانی و زیبا به نظر میرسد، باعث پشتگرمی و پشتیبانی تودهای وسیع شده و حتی به خیزش و تحرکات بسیار بزرگ سیاسی و اجتماعی هم منجر میشود که حکایات آن را هم میدانیم. البته که قصد من در این جا تحلیل دقیق آن شرایط و موقعیت نبود که یا به وسیله متخصصان خاص خودش تحلیل و بررسی شده، یا باید حتما به وسیله آنها انجام شود.
روزنامه اعتماد