فرهنگ امروز/ علیرضا قراباغی:
در شاهنامه به ویژه در دو قسمت (دیباچه و جنگ بزرگ کیخسرو)، مدح سلطان محمود را میخوانیم:
«چو کودک لب از شیر مادر بشست / ز گهواره محمود گوید نخست / چو مایه ندارم ثنای ورا / ستایش کنم خاک پای ورا»
کسانی برای توجیه این بیتها، آنها را به نادرست الحاقی دانستهاند. عدهای هم سلطان محمود را استقلالطلبی دانستهاند که شایسته چنین مدحی بوده است. آنها میگویند سلطان محمود حکومت عباسی را چندان به رسمیت نمیشناخت. درست است که سال ۳۷۷ از طرف خلیفه لقب امیر گرفت (همه تاریخها شمسی است) ولی چهار سال بعد خود را سلطان نامید. اولین وزیرش فضل ابن احمد، تمام مکاتبات اداری را فارسی کرد؛ در دربار او شاعران فارسی گوی رشد کردند و دانشمندانی چون ابوریحان بیرونی پرورش یافتند. اما تاریخ چیز دیگری میگوید. داستان تلخ به دار کشیدن حسنک وزیر به دست مسعود غزنوی واقعیت آن زمان است. سلطان محمود سال ۳۵۰ به دنیا آمد و سال ۴۰۹ هم درگذشت. او غازی و جنگجوی اسلام بود؛ سامانیان و صفاریان را ریشهکن کرد. آل بویه و آل زیار را نابود کرد و بسیاری از فرهیختگان را به نام رافضی، قرمطی، معتزله و باطنی کشت. همه جا خون ریخت و فاتح شد. تنها در ری در برابر پیام سیاستمدارانه سیدملک خاتون - که هنوز مزارش مورد احترام است - نتوانست پیشروی کند. او از 30 سالگی تا پایان عمر ۲۴ بار به هندوستان لشکر کشید و آنقدر ثروت مردم آن دیار را به ویژه در فتح فومنات به تاراج برد که پس از آن دیگر حمله به هند برای تاراجگران صرف نداشت! او زمانی به خلفای عباسی یعنی - مطیع و قادر و طاهر – خوشخدمتی میکرد که هیچ کدام مانند هارونالرشید و مأمون توانمند نبودند.
بعضی گفتهاند در آن زمان که شاعرانی چون فرخی، عنصری و عسجدی به دربار محمود وابسته بودند، فردوسی نیز ناگزیر بوده برای گذران زندگی، مدح بگوید. این گفته هم نادرست است زیرا گر چه فردوسی میگوید محمود گشادهدست است اما چند بیت پس از آن میسراید:
«هر آن کس که سالش برآید به شصت / بباید کشیدن ز بیشیش دست»
میفرماید من عمرم را کردهام و چیزی نمیخواهم. نیاز مالی برای این دهقان - زمیندار پرانگیزه طوس، هرگز مطرح نبود. جمعی نیز بر این باورند که وقتی محمود، انگشت اندر جهان کرده و قرمطی میجست، فردوسی به ناچار مدحی میکرد تا بتواند بیگزند، باورهای خود درباره اهل بیت را آشکارا بگوید:
«گرت ز این بد آید، گناه من است / چنین است و این دین و راه من است / بر این زادم و هم بر این بگذرم / چنان دان که خاک پی حیدرم»
در دیباچه شاهنامه انجمن و دستهای را میبینیم که وقت، ثروت و عمر خود را میگذارند تا با خلفا و تسلط عربها مقابله کنند و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را دوباره زنده کنند. از میان این تلاشها، شاهنامه ابومنصوری به نثر نوشته میشود ولی دقیقی شاعر به میدان میآید و «به نظم آرم این نامه را گفت من»! ولی هم کارش سست است و هم به هر حال کشته میشود.
در این انجمن پرشور، فردوسی هم عمر و ثروتش را برای ماندگاری شاهنامه و حفظ فرهنگ و هویت ملی ایرانیان وقف میکند. این تنها دلیل مدح محمود میتواند باشد. و گرنه در شاهنامه آشکارا میتوان دید که شاعر حماسه سرای ملی ایران، از سرودن آن مدحها خرسند نیست. نخست انجام چنین کاری را به همرزمان خود پیوند میزند و آن را وظیفهای میداند که افرادی در آن انجمن برعهدهاش گذاشتهاند. او به شخصی اشاره میکند که شاید ابوعلی سیمجور، سپهسالار خراسان در زمان سامانیان باشد که پشتیبان همهجانبه فردوسی در نوشتن شاهنامه است. فردوسی او را «شاه» میخواند و مینالد که «آن نامور کم شد از انجمن»، و میافزاید:
«نه زو زنده بینم نه مرده نشان / به دست نهنگان مردمکشان»
شاعر خردمند زیرکانه نشان میدهد که به آن مبارز بخشنده مدیون است و اگر شاهنامه را به محمود و همان مردمکشانی که با نهنگ به جان آن یار افتادهاند میسپارد، به خاطر سفارش و وصیت او بوده است:
«یکی پند آن شاه یاد آوریم / ز کژّی، روان سوی داد آوریم / مرا گفت کاین نامه شهریار / گرت گفته آید به شاهان سپار»
فردوسی بار سنگین پیشکش کردن شاهنامه را از روی وجدان خود بر میدارد. همچنین بخش بزرگی از مدح خود را هوشمندانه به خواب پیوند میزند.
این که شاهنامه - دیر و با تاخیر به دست دیگران رسید - شاید نشان میدهد که فردوسی چشم به راه آن بود تا مردی از خویش برون آید و کاری بکند. او که از سال ۳۱۹ تا ۴۰۴ زندگی کرد، در ۴۰ سالگی سرودن شاهنامه را آغاز کرد. حتی گویا بخشهایی چون داستان بیژن و منیژه را زودتر سروده بود. پس از ۱۵ سال، نسخه نخست شاهنامه به پایان میرسد. این سال ۳۷۳ است که هنوز فردوسی با بزرگان سامانی در ارتباط است. ولی پیشکش کردنش به سلطان محمود، ۱۵ سال دیگر طول میکشد! البته در این مدت فردوسی خردمند به بازبینی و ویرایش شاهنامه میپردازد ولی گویی چشم به راه یک اتفاق خوب و منتظر تغییر اوضاع مانده است. سرانجام در ۷۱ سالگی احساس میکند شاید دیگر زنده نماند. پس نقطه پایان را روی شاهنامه میگذارد. در همان ستایش میبینیم آن ابیات را در ۶۵ سالگی به شاهنامه افزوده و به زندگی پس از ۷۰ سالگی امید ندارد:
«ز هفتاد برنگذرد بس کسی / ز دوران چرخ آزمودم بسی»
این برای یک هنرمند بزرگ بسیار دشوار است که برای نجات فرزند یعنی اثرش، برخلاف میل خود مدح بنویسد، گر چه با اشاره به سفارش دوست مبارز و با بردن مدح به فضای تعریف خواب میکوشد تا اندازهای از تلخی این زهر بکاهد.
روزنامه اعتماد