فرهنگ امروز/ پژمان شقاقی؛ ایرانپژوه و مدرس دانشگاه:
کنت دوگوبینو، خاورشناس فرانسوی سدۀ نوزدهم در کتاب «سه سال در آسیا»، ایران را به سنگ خارایی تشبیه کرده که در طول سالیان دراز پیوسته همان است که بود.[۱] اما همین سنگ خارا که برای هزاران سال در مقابل آسیبهای بیرونی دوام آورده، در سه دهۀ گذشته با تلاشهای ویرانگر عدهای روبهرو شده که از درون به تخریب آن همت گماشتهاند. این افراد که در گروه کلی «ایرانستیزان» قابل جمع هستند، با شعارهای فریبنده میکوشند افراد خاماندیش را با خود همراه کنند. مطالعۀ دقیق رفتار مجموعۀ ایرانستیز در طول ۳۰ سال با قطع نظر از برخی همپوشانیها، این امکان را فراهم میکند تا آنان را در قالب سه جریان عمدۀ «تاریخستیز»، «زبانستیز» و «اندیشهستیز» دستهبندی کرد. نقطۀ شروع و اوج فعالیت دستۀ نخست یا همان جریان تاریخستیز که محل تکوین آگاهی ملی ایران را هدف گرفته است، به دهۀ ۷۰ شمسی برمیگردد. دهۀ ۸۰ را میتوان دورۀ شیوع تحرکات هدایتشدۀ جریان زبانستیز تلقی کرد که به بهانۀ دفاع از هویتهای قومی و محلی، زبان ملی ایران را هدف گرفته؛ و دهۀ ۹۰ شمسی نیز دورهای قلمداد میشود که بخش اندیشهستیز این جریان فعالیت خود را شدت بخشیده است.
از ناصر پورپیرار تا مصطفی ملکیان
چهرۀ شاخص نخستین دسته از گروه ایرانستیزان که جریان تاریخستیز میباشد، «ناصر بناکننده» معروف به «پورپیرار» است. اهمیت این عضو سابق حزب توده که توابسازی شده بود، در این است که وی از اوایل دهۀ ۷۰ پروژۀ تاریخزدایی از ایران را به طور سیستماتیک آغاز کرد. پورپیرار نخست با تأسیس انتشارات کارنگ و چاپ کتابهایی همچون «از زبان داریوش» و «لشکرکشی خشایارشا به یونان» به ستایش تاریخ باستانی ایران پرداخت، اما در میانۀ راه با چرخشی کامل، مجموعهای با نام «تأملی در بنیان تاریخ ایران» منتشر کرد که در آن مدعی شد کل تاریخ ایران از روزگار هخامنشی تا صفویه ساختهپرداختۀ یهودیان است. وی هخامنشیان را قومی جنگجو و خونریز از نژاد اسلاو معرفی کرد که اطراف دریای سیاه ساکن بودهاند و یهودیان تبعیدی در بابل آنان را اجیر کردند تا به بابل حمله کرده و این یهودیان را از اسارت در بابل برهانند. این قوم (بهزعم ناصر پورپیرار) پس از ورود به بابل به اذن و فرمان یهودیان شروع به قتل و غارت و جنایت و ویرانگری در سراسر خاورمیانه کردند و شدت این نسلکشی خیالی به اندازهای بود که برای مدت ۱۲۰۰ سال تمام آثار حیات در این منطقه محو و نابود شد.[۲]
البته در زمان انتشار این مجموعه کتابها، شائبههای زیادی دربارۀ پورپیرار مطرح شد، اما هیچگاه تأیید نشد. در این میان نیز چاپ غیرقانونی جلد سوم کتاب «دوازده قرن سکوت» از همین مجموعه در کشور سنگاپور و توزیع و فروش آن در ایران بدون برخورد قانونی با ناشر / نویسنده نکتۀ مهم و مبهمی است که هیچ پاسخی برای آن وجود ندارد.[۳]
مواجهۀ بعدی با روایت رسمی از تاریخ باستانی ایران از سوی عباس سلیمینمین صورت گرفت. وی با مطرح کردن عنوان «جریان تاریخنگاری معاصر»، این جریان را گروهی متشکل از باستانشناسان آمریکایی و مستشرقین عمدتاً یهودی در خارج و فراماسونها و تشکلهای وابسته به بیگانه در داخل دانست که از ابتدای روی کار آمدن رضاخان در ایران به دخلوتصرفهای سنجیدهشده در تاریخنگاری ایران دست زده است. نکتۀ مهمی که پورپیرار بهراحتی از کنار آن میگذرد آن است که اگر این تشکیلات یهودی توانایی تاریخسازی در حدود قلمرو ایرانشهری را که مرزهایش از رود جیحون در شمال شرقی ایران تا میان رودان و مصر در جنوب غربی ایران گستره بوده، داشتند، چگونه از عهدۀ تاریخسازی برای خود برنیامدهاند تا ناچار نباشند برای اثبات حقانیت خود دستبهدامن رخدادهای فاجعهباری همچون اردوگاه آشویتس شوند.
«مصطفی ملکیان» را میتوان چهره مهم دیگر از جریان تاریخستیز دانست که به پشتوانۀ مرجعیت تئوریکی که برای بخشهایی از جامعه داشته، پیوندهایی نیز با جریان اندیشهستیز یافته است. وی در مصاحبهای که در سال ۱۳۸۴ با وبسایت آفتاب نیوز انجام داد، باآنکه مصائب و مشکلات موجود در کشور را «سابجکتیو» و درونی معرفی میکند، اما چند سطر پایینتر هرگونه تفاوت جوهری میان انسانها را رد میکند و وجود تاریخ یا اسطوره برای هر ملتی را عامل ممیزۀ آن ملت از ملتهای دیگر نمیداند.[۴] نکتۀ جنجالیای که ملکیان در این مصاحبه مطرح میکند تشکیک در وجود آثار فرهنگی و تاریخی ایران پیش از اسلام و نسبت دادن همۀ پیشرفتهای مادی و معنوی کهن به یونانیان و رومیان است. ایشان در شرایطی فقدان مدارک مکتوب ایران پیش از اسلام را به معنای نبود تمدن و پیشرفت در آن روزگار میداند که دکتر جلال خالقیمطلق در مقالهای به نامهای بیش از ۴۰۰ عنوان کتاب از ایران پیش از اسلام به زبانهای اوستایی و پهلوی اشاره میکند که اکنون از دست رفته و تنها در نوشتههای سدههای نخستین پس از اسلام از آنها یاد شده است[۵]. جدا از این ۴۰۰ عنوان کتاب ازدسترفته، بیش از ۱۰۰ عنوان نیز امروزه در دست است که تا سال ۱۳۵۵ به همت مؤسسۀ آسیایی دانشگاه شیراز از سرتاسر جهان گردآوری شده و به چاپ رسیده و برخی از این عناوین نیز در چند دهۀ گذشته به زبان فارسی برگردانده شده است.
آشنایی ملکیان به «تاریخ فرهنگی» ایران پیش از اسلام در «تاریخ سیاسی» نیز امتداد پیدا میکند، چنانکه وی در همان مصاحبه با رویکردی «آبجکتیو» و بیرونی به دنبال تعیین مرزهای قلمرو ایران میگردد و چون این مرزها را در عالم بیرونی محقق نمیداند، وجود ایران را که اتفاقاً ماهیتی «سابجکتیو» دارد زیر سؤال میبرد. این استاد بزرگ حوزه و دانشگاه در مصاحبهای دیگر که در سال ۱۳۹۲ با روزنامه شرق انجام میدهد، راه برونرفت از وضعیت بد کنونی را تکیه بر عقلانیت و اخلاق مشترک آدمیان میداند نه بازگشت به شخصیتهای تاریخی مانند کوروش، داریوش، ابوذر و ... سپس چند سطر پایینتر در تناقضی آشکار اعلام میدارد که نمیتوان شخصیتهای متفکر را با هم جمع کرد زیرا بن و بنمایه فکرشان متفاوت است؛[۶] و البته نیز مشخص نمیکند که چگونه در شرایطی که افراد متفکر دارای نقاط مشترک نیستند و افراد غیرمتفکر نیز به طریق اولی نقاط مشترکی نخواهند داشت، میتوان از عقلانیت و اخلاق مشترک آدمیان سخن گفت؛ زیرا فرض بنیادین در قلمداد شدن «فکر» به عنوان خاستگاه مشترک عقلانیت و اخلاق است.
قومگرایی فکوهی، میری و سایر رفقا
دستۀ دوم از گروه ایرانستیزان که خود را پشت مسئلۀ قومیتها پنهان کردهاند، جریان زبانستیز است. اگر از ادعای ناصر پورپیرار در دهۀ ۷۰ چشمپوشی شود که زبان فارسی را اختراع قوم یهود و در راستای ایجاد تفرقه میان مسلمانان و دور کردن آنان از وحدت اسلامی میدانست، این جریان فعالیتهای آشکار خود را از نیمۀ نخست دهۀ ۸۰ آغاز کرد. نقطۀ اوج فعالیت جریان زبانستیز را میتوان سازماندهی اعتراضاتی دانست که در شهرهای آذریزبان بر علیه کاریکاتور روزنامه ایران در سال ۱۳۸۵ به پا شد. نوع عملکرد جریان زبانستیز در این اعتراضات بهگونهای بود که در همان زمان رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی آن را به یکی از همسایگان شمالی کشور نسبت داد، هرچند در زمینه این انتساب سندی ارائه نشد.[۷]
گام دوم جریان زبانستیز در اوایل دهۀ ۹۰ و پیرامون مقولۀ آموزش زبان مادری برداشته شد. این گروه با بلوایی که در سال ۱۳۹۲ و به دنبال اظهارنظر کارشناسان فرهنگستان زبان و ادب فارسی در مخالفت با طرح آموزش زبان مادری در استانها به راه انداختند، مخالفت با این طرح را مصداق مخالفت با قانون اساسی برشمردند. در همان زمان دکتر محمد دبیرمقدم بهدرستی اشاره کرده بود که در میان قومیتهای گوناگون دارای زبان مشترک، چندین گویش وجود دارد و اگر بنا به آموزش زبان مادری در سطوح مدارس باشد باید به اندازۀ تمام گویشها و گونههای زبانی داخل کشور کتاب درسی تهیه شود.[۸] جدا از بحث امکانپذیر بودن یا نبودن این کار، موضوع مهمتر نتیجهای است که قرار است از آموزش زبان مادری به دست آید؛ زیرا ناگفته پیداست که زبانستیزان فهمی از زبان رسمی کشور و جایگاه آن ندارند و به بهانۀ حفظ حقوق اقلیتهای قومی، به مبارزه با زبان رسمی کشور میپردازند. زبان رسمی کشور در تمامی سدههای گذشته «زبان دری» بوده است که امروزه بهنادرستی با نام «زبان فارسی» شناخته میشود. زبانستیزان با فروکاستن بحث اهمیت و ضرورت زبان رسمی و اداری کشور (که زبان ملی یا زبان معیار نیز نامیده میشود)، به مقولۀ گویش مسلط، زبان رسمی کشور را زبان قومیتی یک اقلیت قلمداد کردهاند که به کل کشور تعمیم داده شده است.
در مخالفت با نظریات تفرقهآمیز این جریان، گارنیک آساطوریان استاد کُردشناسی و رئیس هئیت علمی ایرانیشناس دانشگاه دولتی ایروان در مصاحبهای که در بهمن سال ۱۳۹۵ با روزنامه شرق انجام داد، زبان مادری را همان «زبان اصلی»، «زبان اول» و «زبان بومی» یک ملت دانست و بر این نکته پای فشرد که زبان مادریِ تمام مردمانی که در ایران زندگی میکنند «زبان فارسی» است. این استاد زبانشناس کلیۀ زبانها و گویشهایی که در خانه صحبت میشود را تحت عنوان «زبان گهواره» دستهبندی کرده و نامیدن آنها به نام «زبان مادری» را برخاسته از تعریفی عامیانه دربارۀ اینگونه زبانها دانست. [۹]
زمانی کوتاه پس از اعلام نظر کارشناسان فرهنگستان زبان و ادب فارسی که بزرگانی همچون محمدعلی موحد، حسین معصومی همدانی، بهاءالدین خرمشاهی و فتحالله مجتبایی در میان آنان بودهاند، «ناصر فکوهی» در یادداشتی که به روزنامه شرق میدهد، بدون توجه به تفاوت بنیادینی که میان تدریس زبان مادری و تدریس به زبان مادری وجود دارد، از این موضوع دفاع میکند که مطابق با اصل ۱۵ قانون اساسی باید در میان خردهفرهنگها (بهزعم ایشان) تدریس زبان مادری در اولویت قرار گیرد.[۱۰] البته نکتۀ مهمی که ایشان آگاهانه یا ناآگاهانه از کنار آن عبور میکند آن است که «زبان»، محملی برای «بیان» اندیشه است؛ ازاینرو تدریس زبان مادری در میان اقوام گوناگون باید مبتنی بر بنیادهای «اندیشهای» باشد که بهناچار «قومی» است و نه «ملی»؛ و پرداختن به چنین امری در بلندمدت به تقابل «روح قومی» با «روح ملی» خواهد انجامید و وحدت سرزمینی ایران را به خطر خواهد انداخت.
این استاد انسانشناس که بهواسطۀ تألیفاتش در حوزۀ انسانشناسی، خود را مؤسس انسانشناسی در ایران میداند، با تصور نادرستی که نسبت به «زبان» دارد، از این تلقی دفاع میکند که فرد یا افرادی میتوانند از بیرون یک «زبان» را از بین ببرند و نابودی هر زبان هیچ ارتباطی با توانایی زایایی و چگونگی مواجهۀ آن با تغییرات بیرونی ندارد.
این نویسندۀ پرکار که مدت ۲۰ سال از حضورش در ایران میگذرد، بالغ بر ۳۵ جلد کتاب تألیف و ترجمه کرده و به همین میزان نیز مقاله در نشریات مختلف به چاپ رسانده است. وی در مقالهای که آبانماه ۱۳۹۴ منتشر کرد،[۱۱] پس از آنکه مدافعان زبان فارسی را نژادپرست و هرزهگرا نامید، رسمی شدن زبان فارسی را از جعلیات روزگار پهلوی برای «ملتسازی» عنوان کرد. البته از یک پژوهشگر اندیشمند و صاحب ادعا میتوان توقع داشت که مستنداتی از زبان «غیرفارسی» بهکارگرفتهشده در مکاتبات رسمی و اداری ممالک محروسۀ قاجاری ارائه دهد تا خواننده نیز قانع شود که پیش از استقرار سلطنت پهلوی زبان دیگری مورد استفاده بوده است و انتخاب زبان «فارسی» بهعنوان زبان رسمی کشور از جعلیات رضاشاه است. نباید از نظر نیز دور داشت که متن مادهواحدۀ انقراض قاجاریه که مجلس پنجم شورای ملی در آبان ۱۳۰۴ به تصویب رسانیده و طبیعتاَ به پیش از دوران جعلسازیهای پهلوی تعلق دارد، به زبان فارسی نوشته شده است.
مقالۀ احساسی و هیجانی دکتر فکوهی که در آن دفاع از زبان رسمی کشور در برابر رویکردهای تجزیهطلبانه را «ملیگرایی افراطی» نامیده و آن را با درخواست احزاب فاشیست فرانسه از دولت برای بیرون انداختن مسلمانان از فرانسه مقایسه کرده است، تا آنجا پیش میرود که حمایت از تجزیهطلبی را عین دموکراسی قلمداد کرده و مجلاتی که زبان فارسی را عامل وحدتبخش میان اقوام گوناگون در سرزمین ایران معرفی کردهاند، با عنوان مجلات روشنفکرانۀ زرد مورد خطاب قرار میدهد. این جریان زبانستیز در حالی اصل پانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی را مبنای فعالیتهای قومیتگرا و تجزیهطلبانۀ خود قرار دادهاند که در این اصل بهصراحت اشاره شده تدریس «ادبیات» زبانهای محلی و قومی در مدارس در کنار «زبان فارسی» آزاد است.[۱۲]
اما مشکل اصلی در آنجاست که جریان زبانستیز فاقد اندیشهای است که بتواند خود را در قالب ادبیات به نمایش بگذارد، ازاینرو مجبور است دستبهدامن اندیشههای انحرافی و ضدملی شود. نمونۀ بارز این فقر اندیشه در کتابی با نام «آنا دیلی» یا «زبان مادری» دیده میشود که در سال ۱۳۹۵ با هدف آموزش زبان آذری در دورۀ ابتدایی در زنجان به چاپ رسید.[۱۳] نویسندۀ این کتاب در آنجا که بنا بود به معرفی چهرههای سرشناس آذریزبان بپردازد، چهرههای بزرگ اندیشه و فرهنگ ایرانزمین همچون فارابی، سهروردی و مولانا را «تورک» -عنوانی که در مجامع بینالمللی برای نامیدن شهروندان کشور ترکیه به کار میرود- معرفی کرده و سرود رسمی فرقۀ تجزیهطلب دموکرات آذربایجان به سرکردگی پیشهوری را به نام شعری از صمد ورغون در کتاب گنجانده است. از همه مهمتر آنکه در موارد بسیار از گویش ترکی استانبولی به جای گویش آذری استفاده کرده و برای برخی واژگان فارسی که در زبان روزمرۀ مردم آذربایجان هنوز به همانگونه فارسی به کار میرود، معادلهای ترکی استانبولی آورده است.[۱۴]
چهرۀ بعدی وابسته به جریان زبانستیز، «سید جواد میریمنیق» است که نظریات او همواره مورد استقبال پانتورکها قرار گرفته است. این عضو پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی که بیش از ۹۰ مقاله و ۳۰ کتاب در کارنامۀ سیزدهسالۀ خود (از ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۵ میلادی) دارد، با تفکیک قائل شدن میان چهار مفهوم زبان مادری، ملی، رسمی و مشترک، بدون اینکه مبنای علمی مشخصی برای این تفکیک ارائه دهد، زبانهای محلی ایران مانند زبان آذری، کردی، بلوچی و عربی را جزو زبانهای ملی دستهبندی کرده و بیتوجهی به زبانهای محلی را به معنای مخالفت با هویت ایرانی دانسته است. وی در مصاحبه با خبرگزاری مهر، جستوجوی هویت ملی ایرانیان را مترادف با «عربستیزی» و «ترکستیزی» دانسته و آن را در راستای تحقیر دیگر منظومههای فرهنگی! خاور میداند.[۱۵] وی در جای دیگری از مصاحبۀ خود عربستان و سلفیگری را خطر بزرگ آسیای میانه برشمرده و راهکار مبارزه با آن را نزدیک شدن به ترکیه معرفی میکند. همچنین در جایی دیگر از شناخت دقیق استراتژی ترکیه و عربستان در تخریب و تحدید حوزۀ نفوذ ایران سخن میگوید، اما در نهایت معلوم نمیکند که آیا ما با ترکیه و عربستان در ستیز پنهان هستیم یا نه؛ و چگونه ایشان راهکار پناه بردن به ترکیه از شر عربستان را بهعنوان مبارزه با استراتژی منطقهای این دو کشور ارائه میکند.
وی در همان مصاحبه، کشور آلمان را دارای یک زبان معرفی میکند و معتقد است الگوی دولت-ملت آلمان برگرفته از همان زبان است که «زبان ملی» آلمان نیز دانسته میشود. اما برخلاف تصور این عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی، در کشور آلمان حداقل دو گروه زبانی «ژرمن بالادست»[۱۶] و «ژرمن پاییندست»[۱۷] وجود دارد و ژرمن بالادست نیز که عمدتاً «زبان معیار»[۱۸] کشور آلمان برشمرده میشود و در مناطق جنوبی آلمان رواج دارد، دارای دو زیرگروه آلمانی[۱۹] و باواریایی[۲۰] است. بدینترتیب، باید یکی از شانسهای بزرگ کشور آلمان در ۱۰۰ سال اخیر را این دانست که جواد میریمنیق نداشته تا پرچم هویتخواهی و برتریطلبی به دست این تنوع زبانی دهد و با ملی خطاب کردن نزدیک به ۳۰ گونۀ زبانی کشور آلمان ازجمله فریزی، ساکسون، پومرانی و پروسی، آنها را با شعار «بازگشت به خویشتن» به دوران دوکنشینهای سدههای میانه بازگرداند.
ایشان همچنین بدون اینکه بتواند میان زبان «رسمی» و زبان «به رسمیت شناختهشده» تمایزی قائل شود، کشور سوئیس را بهعنوان نمونهای معرفی میکند که چهار زبان رسمی دارد و میتواند برای ایران الگویی شود تا چندین زبان رسمی داشته باشد. هرچند به نظر میرسد وی در انجام این مقایسه هیچ توجهی به تأثیر استقرار دفتر سازمان ملل متحد در سوئیس و جایگاه جهانی این کشور در به رسمیت شناخته شدن چندین زبان ندارد. نکتۀ جالب آنجاست که برخلاف ادعای جواد میریمنیق در دفاع از هویت قومی در ایران، زبانهای پیشنهادی وی برای قرار گرفتن در کنار زبان فارسی، چهار زبان ترکی، عربی، روسی و چینی است و به غیر از دو زبان ترکی و عربی هیچ اشارهای به دیگر زبانهای بهزعم ایشان ملی همچون گیلکی، تالشی، کردی، بلوچی و غیره نشده است.
انتشار مجموعه مقالات و مصاحبههای ایرانستیزانۀ جواد میریمنیق در فضای حقیقی و مجازی بهقدری مورد استقبال گروههای افراطی تجزیهطلب قرار گرفته که حتی محمدرضا جلاییپور مجبور شده است در یادداشتی تلگرامی نوشتههای او را نمایشگاه دونبشی بداند که با شعبدهبازی گفتاری، درعینحال هم به هستۀ اصلی قدرت و هم به هویتطلبان تورکی نزدیک میشود و هم به مقابله با مدافعان «تمامیت ایران» میپردازد؛[۲۱] اتهامی که البته جواد میریمنیق مجبور شد با نوشتن مقالهای برای خبرگزاری مهر آن را رد کند.
صادق زیباکلام و یوسف اباذری؛ رو کردن دست فاشیستهای وطنی!
سومین دسته از گروه ایرانستیزان که هستۀ مرکزی ایران و قلب تپندۀ آن یعنی «اندیشه» را هدف گرفتهاند، متأخرترین جریان میباشد که طیف گستردهتری را نسبت به دو جریان دیگر دربر میگیرد. جریان اندیشهستیز در سالهای گذشته خود را در پس دو تفکر «امتگرایی» و «جهانوطنی» پنهان کرده بود، اما امروزه نقاب از رخ برگرفته و آشکارا به مبارزه با اندیشههایی پرداختهاند که ریشه در جغرافیای این سرزمین دارد. پرویز پیران و سید جواد طباطبایی دو چهرۀ شاخصی هستند که ایرانی اندیشیدن در حوزۀ علوم انسانی در دو دهۀ اخیر با نام آنها گره خورده است. پیران در سال ۱۳۸۳ با مطرح کردن دو نظریۀ «راهبرد و سیاست سرزمینی جامعۀ ایران» و «نظریۀ آبادی جانشین نظریۀ شهر» راهی نو برای اندیشیدن در مسائل اجتماعی حوزۀ ایرانشهری باز کرده است. اما نظریات این استاد بزرگ جامعهشناسی از آن زمان تاکنون با سکوت مطلق ترجمهاندیشانی که پرداختن به این نظریات را به دلیل فقدان منابع قابل ترجمه بسیار سخت میدیدند، مواجه شد. سید جواد طباطبایی نیز با تلاشهای خستگیناپذیری که در تدوین مبانی نظری اندیشیدن ایرانی داشته و وجه سیاسی این اندیشیدن را با نام «اندیشۀ ایرانشهری» مطرح کرده است، در ۱۰ سال اخیر با طیفی از مخالفتها از تکذیب تا تخطئه روبهرو شده و به طور مداوم آماج انتقادهای تخریبگرانه قرار گرفته است. حسن قاضیمرادی را شاید بتوان جدیترین منتقدی دانست که با نوشتن کتاب «تأملی بر عقبماندگی ما» در سال ۱۳۸۸ به بررسی اندیشههای دکتر طباطبایی در حوزۀ اندیشه ایرانشهری پرداخت. این پژوهشگر حوزۀ جامعهشناسی که نقطۀ تمرکز خود را بر مقولۀ استبداد و خودمداری در میان ایرانیان قرار داده است، در سال ۱۳۹۶ با چاپ کتاب «تأملات ابزاری» کوشید پرداختن به پروژۀ فکری سید جواد طباطبایی را بسط بیشتری دهد.
اما مواجهۀ اصلی با اندیشۀ ایرانی از سوی صادق زیباکلام آغاز شد که در واپسین سال دهۀ هشتاد با در دست گرفتن عَلَمِ مخالفتورزی با اندیشیدن و به ویژه ایرانیاندیشیدن، مهمترین دلیل عقبماندگی ایران را ارزشمند تلقی شدن مباحث «معرفتی»، «فلسفی» و «نظری» و سوق پیدا کردن دانشجویانِ بااستعداد به سوی این مباحث دانست.[۲۲]
زیباکلام در سال ۱۳۷۴ در کتاب «ما چگونه ما شدیم؟» علم را به چراغی تشبیه کرده بود که شعلۀ آن از سدۀ پنجم هجری در ایران خاموش شد. وی بعدها کوشید نظریۀ «خاموشی چراغ علم» را به عنوان بدیلی برای نظریۀ «اندیشیدن در شرایط امتناع» سیدجواد طباطبایی ارائه کند. در همین راستا در مصاحبه با سایت اینترنتی فرارو با توجه به مسئولیتی که به عنوان یک استاد دانشگاه نسبت به خاموش نگاه داشتن چراغ علم در ایران برای خود احساس میکرد، «خواندن کتاب» را در حد یک سرگرمی دانست که از نظر او تفاوتی با «تماشای فوتبال» ندارد.[۲۳]
این استاد علوم سیاسی که بهکارگیری تکنیک «لابی کردن» را مرجّح بر داشتنِ تجربه و دانش تخصصی میداند، با بیارزش خواندن دستآوردهای مادی و معنوی گذشتۀ ایران نقشی برای این دستآوردها در تقویت روحیۀ ملی قائل نیست و افزون بر آن، ایرانی بودن را برای خود عامل افتخار نمیداند زیرا خود، آن را به دست نیاورده است[۲۴]. وی در مصاحبههای گوناگون نیز با خدشه وارد کردن به آگاهی جمعی مردم ایران از تعلق داشتن به یک ملیت مشخص، به دفعات متعدد ایرانیان را به نژادپرستی و داشتن رگههایی از شوونیسم متهم میکند و در لفافۀ مخالفت با ناسیونالیسم، بغض فروخفتۀ تاریخی مردمان ایران نسبت به برخی رفتارهای خشونتآمیز همسایگان را معادل تجلیات روحیۀ نژادپرستانه در ایران معرفی میکند.
زیباکلام در ادامه گرایشهای ایدئولوژیک ضد ملی که از خود بروز میدهد[۲۵]، از حق تعیین سرنوشت برای همۀ اقوام و اقلیتها در قالب خروج از واحد سیاسی کشور دفاع کرده و اسکاتلند را به عنوان نمونهای از به رسمیت شناخته شدن حق استقلالخواهی قومیتها معرفی میکند[۲۶]. این همانندسازی از سوی ایشان در شرایطی عنوان میشود که تجربۀ اسکاتلند هیچ قرابتی با مسألۀ قومیتها در ایران و دیگر کشورهای منطقه ندارد. پادشاهی اسکاتلند تا سدۀ هجدهم در کنار انگلستان و ولز یک نظام سیاسی مستقل در جزیرۀ بریتانیا به شمار میرفته و در سال ۱۷۰۷.م با تصویب قانون اتحاد بریتانیا به همراه ایرلند و انگلستان و ولز، نظام پادشاهی متحد بریتانیا را تشکیل داد. اسکاتلند در حال حاضر نیز همچون سه واحد سیاسی دیگرِ درون این اتحادیه از نظام اقتصادی، حقوقی و آموزشی مستقلی برخوردار است. از این رو فروکاستن «ملت» اسکاتلند با نزدیک به نه قرن تجربه دولت ـ ملت، به یک «قوم» و سپس تلاش در تعمیم رویکردهای استقلالطلبانۀ برخی احزاب سیاسی همچون حزب ملی اسکاتلند به حرکتهای تجزیهطلبانۀ داخل ایران که فاقد هیچگونه پیشینۀ سیاسی در دو حوزۀ «نظر» و «عمل» است آشکارا در راستای حمایت از اندیشههای ایرانستیز قرار میگیرد.
مواجهۀ دیگر با اندیشۀ ایرانشهری از سوی جمعی از پیروان نواندیشی دینی صورت گرفت که نظریۀ «اندیشیدن در شرایط امتناع» دکتر طباطبایی را برنمیتابیدند. هاشم آغاجری، حاتم قادری و داوود فیرحی سه تن از چهرههای شاخص این گروه در مناظرهای که به همت خانۀ اندیشمندان علوم انسانی در اردیبهشت سال ۱۳۹۳ برگزار شد به رد اندیشه ایرانشهری پرداختند و سید جواد طباطبایی را به انتحال و کماطلاعی از تاریخ ایران متهم کردند؛ اما با حواشی ایجادشده در روزهای پس از این مناظره ترجیح دادند راه خود را از جریانات ایرانستیز جدا ساخته و به پیگیری پروژۀ نواندیشی دینی خود بپردازند.
یوسف اباذری چهرۀ دیگری است که قرار بود در این جلسه حضور داشته باشد، اما ترجیح داد انتقادات خود به اندیشۀ ایرانشهری و صاحب آن را برای همایشی نگه دارد که در سال ۱۳۹۶ با نام «اکنون، ما و شریعتی» در دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد. اباذری در این همایش مسئلۀ اصلی ایران کنونی را تقابل میان سرمایهداری و غیرسرمایهداری معرفی کرده و شریعتی را نخستین کسی دانست که به این امر مهم پی برده بود. وی در سخنرانی خود بدون اینکه توضیحی دربارۀ چگونگی برقراری نسبت میان لیبرالیسم در جهان مدرن با مقولۀ حریت در واقعۀ عاشورا ارائه دهد، «شیعه بودن» را در نگاه دکتر شریعتی به معنای آزادیخواهی حسینی و عدالتخواهی علوی دانست و راهحل فائق آمدن بر مشکلات کشور را در تلاش برای شیعه بودن عنوان کرد.[۲۷]
اباذری در این همایش، جواد طباطبایی را فاشیستی خواند که دنبال بیرون کشیدن فرّۀ ایزدی شاهنشاه از میراث امامت شیعه است و به جای آنکه دنبال بازخوانی شیعی آزادیخواهی و عدالتطلبی شریعتی باشد، دل در گرو نظریۀ «فرهمندی پیشوای» هایدگر دارد که از طریق هانری کربن وارد ایران شد و با فردید در روزگار پس از انقلاب به گفتمان مسلط تبدیل شد. وی در جایی دیگر از سخنرانی به انتقاد از گسترش نگاه نئولیبرالیستی در میان دولتها پرداخت و وقوع جنگ داخلی در سوریه را یکی از نتایج پیاده شدن برنامههای نئولیبرالیستی از سوی دولت سوریه دانست. اما به نظر میرسد این بخش از سخنرانی او در تناقضی آشکار با بخش نخست قرار میگیرد که بازخوانی معاصر از اندیشۀ آزادیخواهانه شریعتی را راهحل برونرفت از مسائل مبتلابه در ایران امروز میداند؛ زیرا روشن نمیشود که این رویکرد «نوآزادیخواهانه» که برای ایران توصیه میکند چه تفاوت ماهوی با مفهوم «نئولیبرالیسم» میتواند داشته باشد که به باور ایشان، در سوریه منجر به جنگ داخلی و تجزیۀ کشور شد! مگر اینکه باور کنیم هواداری از رویکردهای تجزیهطلبانه یا به تعبیری ملایمتر، «رسیدن به وحدت از طریق اصالت بخشیدن به کثرت»[۲۸] راهکاری برای مقابله با فاشیسمی است که «دمِ در ایستاده است».[۲۹]
انتقاد یوسف اباذری به نظریۀ اندیشۀ ایرانشهری در جلسۀ دفاعیهای که در مهر ۱۳۹۷ در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد بهگونهای دیگر ادامه یافت. وی در این جلسه با روی برگرداندن از ادعای پیشین، فاشیستی خواندن نظریۀ ایرانشهری، آن را یک ایدئولوژی شوونیستی نامید و با گره زدن دو مقولۀ ایرانشهری و باستانگرایی سعی کرد از نظریۀ ایرانشهری برداشتی اقتدارگرا ارائه دهد که مبتنی بر روایتی مخدوش و ناصحیح از تاریخ ایران و به دنبال فرافکنی مفاهیم جدید به دوران باستان است.
آنچه از محتویات این جلسه برمیآید نشان میدهد که انتقاد اصلی دکتر اباذری به جریان «باستانگرایی» است، اما معلوم نمیشود که چگونه ایشان توانسته است میان نظریۀ ایرانشهری طباطبایی و رویکرد فاقد اندیشۀ باستانگرایی مناسبتی برقرار کند و این یکی را بدیلی از دیگری بگیرد؛ مگر اینکه باور کنیم جریان اندیشهستیز به دنبال دستاویزی است تا به مبارزه با هرگونه اندیشیدن به ایران پرداخته و افرادی را که جرئت ورود به این وادی پرخطر میکنند، با انواع و اقسام اتهامات از میدان به در کند.
پینوشتها:
[۱] . گوبینو، ژوزف آرتور، سه سال در آسیا، مترجم: عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر قطره، چاپ نخست، ۱۳۸۳: ص ۲۲۳
[۲] . پورپیرار کیست؟ او بنیان تاریخ ایران را انکار میکند؛ به نشانی اینترنتی:
http://www.aftabir.com/blog /comment-page-۲/
[۳] . در شناسنامۀ کتاب آمده: «در وزارت فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی ایران این کتاب برابر نامۀ شماره ۱۹۳۳۰۷/۱ـ۱۳۵ مورخ ۷/۱۱/۸۲ به استناد قسمت «و» از بند «ب» ماده ۳، آییننامه ضوابط نشر، فاقد صلاحیت انتشار شناخته شد.
[۴] . نقد پرسروصدای ملکیان بر دیدگاه سید جواد طباطبایی؛ به نشانی اینترنتی:
http://aftabnews.ir/vdci۵paz.t۱a۵y۲bcct.html
[۵] . از شاهنامه تا خداینامه جستاری دربارۀ مآخذ مستقیم و غیرمستقیم شاهنامه، نامه ایران باستان، بهار و تابستان ۱۳۸۶ - شماره ۱۳ و ۱۴، صص ۳ تا ۱۲۰
[۶] . شریعتی تاریخ ما را تحریف میکرد؛ روزنامه شرق، شماره ۱۸۸۷، ۲ آذر ۱۳۹۲، ضمیمه سیمای شریعتی
[۷] . جنجال کاریکاتور روزنامه ایران؛ به نشانی اینترنتی:
https://fa.wikipedia.org/wiki
[۸] . آموزش زبانهای مادری در استانها بوی توطئه میدهد؛ به نشانی اینترنتی:
https://www.mehrnews.com/news/۲۲۲۲۸۷۳
[۹] . ایران کجاست، ایرانی کیست، روزنامه شرق، شماره ۲۷۹۲، ۱۳ بهمن ۱۳۹۵، صفحه ۶
[۱۰] . پاسخ توطئهگر بیادب به برخی بزرگان ادب، روزنامه شرق، شماره ۱۹۴۴، ۱۴ بهمن ۱۳۹۲، صفحه ۱
[۱۱] . فتیلهای که نباید شعله شود؛ به نشانی اینترنتی:
https://fararu.com/fa/news/۲۵۲۸۴۰
[۱۲] . اصل پانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران: زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد، ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است.
[۱۳] . این کتاب توسط محمدرضا باغبان کریمی در ۱۰۴ صفحه تألیف شده و انتشارت نیکان آن را همراه با آرم جعلی وزارت آموزش و پرورش منتشر نمود.
[۱۴] . انتشار غیرقانونی کتاب درسی: از تُرک بودن مولانا تا سرود رسمی فرقۀ دموکرات برای کودکان؛ به نشانی اینترنتی:
http://www.azariha.org
[۱۵] . جوادطباطبایی به دنبال باستانگرایی؛ به نشانی اینترنتی:
https://www.mehrnews.com/news/۳۶۱۷۳۸۲
[۱۶] Upper German
[۱۷] Low German
[۱۸] Standard German
[۱۹] Alemannic
[۲۰] Bavarian
.[۲۱] تمومه ماجرا؛ به نشانی اینترنتی:
http://www.ensafnews.com/۱۰۹۱۹۶
[۲۲] فقط شما سواد دارید و الباقی جاهل و عوام؟، ماهنامه مهرنامه، شماره ۳، سال اول، خرداد ۱۳۸۹، ص ۶
[۲۳] صادق زیباکلام: دوست دارم ایران ببرد اما...؛ به نشانی اینترنتی:
https://www.isna.ir/news/۹۷۰۴۰۴۰۲۱۷۸/ صادق-زیباکلام-دوست دارم-ایران-ببرد-اما
[۲۴] صادق زیباکلام: به ایرانی بودنم افتخار نمیکنم؛ به نشانی اینترنتی:
https://www.isna.ir/news/۹۶۰۹۱۸۰۹۶۰۴/ صادق-زیباکلام-به-ایرانی-بودنم-افتخار-نمیکنم
[۲۵] یک موی پیامبر را به صد کوروش نمیدهم؛ به نشانی اینترنتی:
http://old.alef.ir/vdchiqnzq۲۳nvxd.tft۲.html?۱۰۷۳۲۷
[۲۶] http://sobhe-no.ir/newspaper/۳۲۵/۵/۱۲۶۱۵
.[۲۷] یوسف اباذری عنوان کرد؛ چرا گفتمان شریعتی ادامه نیافت؛ به نشانی اینترنتی:
https://khateetedal.ir
[۲۸]. دغدغۀ سید جواد طباطبایی و یوسف اباذری چیست؛ به نشانی اینترنتی:
https://www.mehrnews.com/news
[۲۹]. همان، یوسف اباذری عنوان کرد...