جونیچیرو تانیزاکی
به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ کتاب «در ستایش سایهها» نوشته جونیچیرو تانیزاکی با ترجمه علیرضا شلویری به تازگی در نشر مشکی منتشر شده است. این کتاب به تاثیر سایهها در زیباییشناسی و فرهنگ سنتی و بومی ژاپن میپردازد. تانیزاکی از مهمترین رماننویسان ژاپن است که با بهرهگیری از مهارت خود در فنون داستاننویسی و دراماتیک به ارائه ادراک خود از این پدیده پرداخته است. با علیرضا شلویری، مترجم «در ستایش سایهها» گفتوگویی درباره این کتاب انجام دادهایم که در ادامه میآید:
در ابتدا کمی به معرفی جونیچیرو تانیزاکی نویسنده کتاب «در ستایش سایهها» بپردازید.
همانطور که میدانید، تفکر ژاپنی را معمولا به سه دوره تقسیم میکنند: دوره دریافت تفکر چینی از طریق کره، دوران میجی که ژاپن با غرب آشنا میشود، و سرانجام شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم که طی آن ژاپن آمریکایی میشود و به اصطلاح شیوههای «دشمن» را فرا میگیرد. «در ستایش سایهها» دقیقا در سالهای ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ نوشته و منتشر شده؛ یعنی در دورهای که منظره فرهنگی ژاپن، بعد از اصلاحات شتابان عصر میجی (۱۸۶۸ ـ ۱۹۱۲)، تقریبا زیر و رو شده و هراس از زیستن در جهانی به کلی فروپاشیده، روشنفکران و نویسندگان مدرن ژاپنی را به کندوکاو در فرهنگ سنتی ژاپنی و حفاظت از عناصر خاص آن واداشته است.
جونیچیرو تانیزاکی هم یکی از همین نویسندگان مدرن ـ و شاید مهمترینِ آنها ـ به شمار میرود. او در سال ۱۸۸۶ در یکی از محلات مرکزی توکیو به دنیا میآید و تا قبل از زلزله ویرانگر توکیو (۱۹۲۳) خیلی به غرب گرایش دارد. ولی بعد از آن، به شدت به فرهنگ اصیل ژاپنی علاقهمند میشود و ـ ضمن پرداختن به رماننویسی ـ شروع میکند به تأمل و تحقیق در زیباییشناسی سنتی کشورش. بنابراین «در ستایش سایهها» از جمله کتابهایی است که در دوران گذار ژاپن از سنت به مدرنیسم و در واکنش به خسارات ناشی از این گذار نوشته شده، اما به دلیل عمق نگاه نویسندهاش، به اغلب زبانهای زنده ترجمه شده ـ و هنوز هم میشود ـ و خوانندگان و طرفداران زیادی دارد؛ مخصوصا بین معماران، دیزاینرها، و علاقهمندان به شناخت دقایق و رمز و رازهای فرهنگ ژاپن.
اشاره کردید که «در ستایش سایهها» جزو کتابهایی است که همچنان به زبانهای مختلف ترجمه میشود. با وجود نگاه ژاپنی نویسنده در این کتاب، چه چیزی آن را برای مخاطبان کشورهای دیگر حائز اهمیت میکند؟
طبعا عمق نگاه تانیزاکی و تسلطش بر فرهنگ سنتی ژاپنی. ولی شاید جالب باشد که بدانید در خود ژاپن لزوما تمایل زیادی به این کتاب وجود ندارد. مخصوصا بین اصحاب و اساتید هنرهای سنتی.
چرا؟
این بیش از هر چیز برمیگردد به تلقی تانیزاکی از مقوله هنر و زیبایی. امر زیبا، از دید تانیزاکی، چیزی است که از بطن مناسبات و تقیدات «زندگی روزمره» زاده شود و در بستر این جریان به حیات خود ادامه دهد، و گرنه همان بهتر که در کنج موزه بماند یا فراموش شود. و خب، مسلم است که این دیدگاهِ مدرن نمیتواند مقبول طبع استادانی باشد که زندگی مرفه و شأن و اعتبار خود را وامدار هنرشان هستند و خود را حافظان و سفیران رسمی فرهنگی میدانند که باید به جایجای جهان «صادر» شود. تانیزاکی حاصل کار این استادان را سرد و مصنوع و سترون میداند: شیئی موزهای که از جریان زندگی بهکلی دور افتاده است. این نگاه، از دید برخی از ناقدان، نومیدانه است. اما به عقیده من روی دیگر این ناامیدی یکجور آزادی درونی است که به تانیزاکی امکان میدهد، بدون ترس از قضاوت دیگران و التزام به متر و معیارهای رایج، به فرهنگ کشورش بپردازد و در این میان به سراغ مقولاتی برود که دیگران کمتر به آن پرداختهاند.
در پسگفتاری که بر کتاب نوشتهاید، به نوعی آن را با کتاب «شعلهی شمع» گاستون باشلار مقایسه کردهاید. اما من فکر میکنم «در ستایش سایهها» بیشتر با «بوطیقای فضا» گاستون باشلار همخوان است، چون در هر دو کتاب به نوعی با پدیدارشناسی مکان مواجه هستیم.
باشلار یک حکیم فرانسوی بسیار معتبر است. «بوطیقای فضا» برای معماران، یک کتاب کلیدی محسوب میشود. اما قصد من از مقایسه باشلار با تانیزاکی دلیل دیگری داشت. باشلار و تانیزاکی تقریبا همدورهاند. هر دو در دورانی زندگی میکردند که خیلیها هنوز خانههایشان را با نور شمع و فانوس روشن میکردند. و از قضا هر دو راجع به این موضوع، یعنی تأثیرات شعله شمع، کتابی نوشتهاند. مقایسه دیدگاه این دو، خیلی روشنگر است. اگر «در ستایش سایهها» را به یک رمان تشبیه کنیم، قهرمان این رمان بدون شک، شعله شمع و فانوس است. اما تانیزاکی، برخلاف باشلار، هیچوقت به «تصویر» شعله نمیپردازد. او پدیدارشناس «تأثیر» شعله است و در تلاش برای این که حواس خواننده را به چیزی معطوف کند که در فراسوی جهان مرئی قرار دارد: اتمسفر خانه سنتی یا به تعبیر گویای خودش «موسیقی بیصدایی» که بر اثر همنوایی شعله شمع و اشیای لاکی در فضا طنین میافکند. این گرایش به اتمسفر، به عقیده من، یکی از کیفیتهایی است که «در ستایش سایهها» را بسیار جذاب میکند و در عین حال از مدرنیت نگاه تانیزاکی خبر میدهد. طبعا اتمسفر پدیدهای فضایی ـ مکانی است، و خب از این جهت من هم کاملا موافقم که میشود کار تانیزاکی را با «بوطیقای فضا» هم مقایسه کرد، و نتیجه این مقایسه حتما مفید و روشنگر خواهد بود، چون به هر حال کار تانیزاکی به نوعی پدیدارشناسی زیستمحیط انسان ژاپنی است.
با وجود رماننویس بودن تانیزاکی، در این کتاب با روایت داستانی مواجه نیستیم. و با وجود بحث نظری کتاب، نویسنده از ارجاع مستقیم به رویکردهای نظری پرهیز میکند و با توصیفهای ملموس عینی بحث را پیش میبرد.
بله، «در ستایش سایهها» بیش از آنکه یک مقاله علمی باشد، نوشتهای خلاقانه است به قلم یکی از بزرگترین رماننویسان ژاپن در سده بیستم میلادی. شاید بشود این کتاب را یکی از نامتعارفترین نمونههای زیباییشناسی تجربهگرایانه به حساب آورد؛ یکجور پدیدارشناسی غیرفلسفی. در اینجور کتابها که ـ متأسفانه ـ تعدادشان زیاد نیست، نویسنده سعی میکند مشاهدات عینی و تجربههای زیسته خودش را بیان کند. و خب، چون در این مورد، نویسنده داستاننویس توانایی است، حاصل کار بسیار گویا و تأثیرگذار از کار درآمده. طبع حساس تانیزاکی، از یک طرف، و تسلط او در ترسیم جزئیات، از طرف دیگر، باعث شده در جاهایی از کتاب موضوع به قدری دقیق و ملموس مطرح شود که مثلا، یک معمار یا نظریهپرداز معماری بتواند، صرفا با خوانشی معکوس، به فرمولی طلایی برسد.
مثال بزنید لطفا.
بله. مثلا آنجایی که راجع به جایگاه سایهها در معماری ژاپنی حرف میزند، مینویسد «ما هنگام ساختن خانهای ژاپنی، پیش از هر چیز، چتری میگسترانیم تا بر زمین سایه بیفکند، و سپس خانه را در این سایهسارِ نیمهتاریک بنا میکنیم.» بازتاب این کلام را، که حدودا نود سال پیش گفته شده، میشود در حرفهای پتر زومتور، معمار برجسته سوئیسی که از قضا از طرفداران «در ستایش سایهها» هم هست، پیدا کرد. زومتور میگوید: «من برای نورپردازی ساختمان دو شیوه محبوب دارم [...] چون اینطور نیست که ساختمان را بسازم و سرآخر طراح نور را بیاورم و بگویم، خب، حالا میخواهی کجا چراغ کار بگذاری و بنا را چطور نورپردازی کنی. بلکه این تصور از همان ابتدای کار با من است. یکی از شیوههای محبوبم این است که ساختمان را ابتدا به عنوان توده سایه در نظر بگیرم و سپس، مثل اینکه بخواهم توی آن را خالی کنم، چراغ کار بگذارم و بگذارم نور به داخل این توده نفوذ کند.»
در جاهایی هم البته شم داستاننویسی تانیزاکی عمل میکند و باعث میشود، بعد از توضیحات موضوعی، مطلب با شگردهای داستانی توأم شود، و نتایج شگفتانگیزی به بار بیاورد. برای مثال، در بحث مفصلی که درباره تلقی ژاپنیهای قدیم از زیبایی ایدهآل زنانه پیش میکشد، با توصیف هوشمندانه اتمسفر وهمآور و ترسناک اندرونیهای تاریکِ قدیم، فاش میکند که زیبایی در نابترین شکلش به ضد خود بدل میشود: زن نوعی «سفیدی آنجهانی» را از خود بروز میدهد و به جرگه «اجنه و اشباح» تاریکنشین میپیوندد. از این مثالها در کتاب فراوان پیدا میشود.
اختلاف رویکرد غربیها به مفهوم «سایهها» با ژاپنیها در چیست؟
تانیزاکی به مساله بام بناها میپردازد و از اینجا مدخلی باز میکند برای روشن کردن اهمیت سایهها در معماری ژاپنی و مقایسه آن با رویکرد غربیها. واقعیت این است که اروپاییها به مقوله سایه خیلی اهمیت نمیدادهاند. حتی شاید بشود گفت که سایه در فرهنگ اروپایی باری منفی داشته است. آخرین کلامی که از دهان گوته جاری شد و بعدش مرد، « نور بیشتر» بود. این عبارت، به نوعی، تفاوت فرهنگ غربی و ژاپنی را در نگاه به سایه مشخص میکند؛ تفاوتی که بعدها در معماری مدرنیستی اروپایی هم کاملا آشکار میشود. یعنی بام ساختمان، انضباط کالبد، و استقرار و ابعاد و پنجرههای آن همه به این خاطر است که بیشترین نور ممکن به داخل بیاید و کمترین سایه ایجاد میشود.
عکس این نگاه را میشود در معماری سنتی ژاپنی سراغ کرد. منتها جذابیت کار تانیزاکی در بیان این است که این نگاه از دل محدودیت بیرون آمده. یعنی ژاپنیهای قدیم به دلیل نبودن مصالح ساختمانی مناسب، سعی کردند زیبایی نهفته در سایهها را پیدا کنند و از آن برای روح دادن به فضای بناها بهره بگیرند. ژاپنیها از سایهها برای زیباتر کردن فضا و عمق دادن به آن استفاده کردند و در این مسیر به تنوع و کیفیتهای شگفتانگیزی رسیدند که تانیزاکی برخی از آنها را برای ما توضیح داده است. برخی از آنها تبدیل به سنت شدهاند و کیفیتهای زیباییشناسی و استتیکی بالایی پیدا کردهاند. طبیعی است که اروپاییها اصلا در این مسیر حرکت نکردهاند و به دلیل ویژگیهای اقلیمی زیستمحیطشان بیشتر به نور توجه کردهاند.
در طول کتاب با نگاه دوگانهای نسبت به جنسیت و اروتیک مواجهیم. از یک سو اشاره شده که لباس بازیگران تئاتر نو با رگههایی از طلا و نقره، منجر به بازتابی ویژه بر پوست بدون گریم بازیگران مرد میشود و از سوی دیگر، تمام بدن زنها در لباس/ تاریکی پوشانده میشود و حتی دندانهای آنها هم سیاه میشود تا فقط صورتی سفید از آنها باقی بماند، و بدن زن به نوعی محو یا انکار میشود. به طور کلی نگاه اروتیک و جنسیتی در نوشتن «در ستایش سایهها» چقدر دخیل بوده است؟
اطلاع دقیقی در این مورد ندارم. تانیزاکی هم به این موضوع مستقیما اشاره نکرده است. چیزی که مشخص است این است که او قضاوت نمیکند. چیزی را که هست به ما نشان میدهد. اما در جاهایی که راجع به زنان حرف میزند، نوشته با لحن محزونی همراه میشود. شاید این در خوانش اول چندان به چشم نیاید. در این زمینه از مهارتهای رماننویسیاش هم استفاده میکند. جایی که از زیباییهای زنانه صحبت میکند به طرز ماهرانهای بحث را به سمت استتیک گسترش میدهد. تا تمام مواردی را که روی حواس انسان تاثیر میگذاشتند، بیان کند.
در این کتاب به تلالو رگههای طلا در ظرفها و دیگر اشیاء اشاره شده است. تاویل نویسنده این است که طلا بیشتر از هر فلز دیگری منجر به تلالو نور و امتداد این درخشش در تاریکی میشود. آیابه همین دلیل است که در اماکن مقدس ما هم، در ساخت درها یا بقعهها، از طلا استفاده میشود. آیا این به نوعی تاثیر فرهنگ شرق دور است بر فرهنگ ما یا برعکس؟
شکی نیست که بین فرهنگ ما و فرهنگ شرق دور ارتباطات عمیقی وجود داشته است و دارد. پرداختن به این بده بستانها موضوع جالبی است که نیاز به تحقیق بیشتری دارد. اما چیزی که در کار تانیزاکی برای من جذاب است، این است که چرا ما هیچوقت مثل او به پنجرههای رنگی و فرشهای پر نقش و نگار و کاشیکاریهای رنگارنگ و قلمدانها و اشیا لاکی و نقاشیهای طلاکاری شدهمان فکر نکردهایم و سعی نکردهایم این اشیا را در همان شرایطی حس کنیم که استادکارانی که آنها را میساختند و مردمی که از آنها استفاده میکردند، درک میکردند. یعنی در شعله شمع و در همان فضای کم نور خانههای قدیم. به عقیده من، «در ستایش سایهها» میتواند شروع خوبی باشد برای تأملی دیگر در این اشیا و پدیدهها، تأملی که حتما موجد ایدهها و شناختی تازه خواهد بود. مخصوصا برای معماران، طراحان صحنه و لباس، هنرمندان و البته ایرانشناسان.