فرهنگ امروز/ رسول آبادیان:
احمد آرام نویسندهای جستوجوگراست؛ نویسندهای که شبیه خودش است و همین شبیه به خود بودن وادارش میکند مدام در دنیای درونی کنکاش کند و به شیوهای از نویسندگی بپردازد که سراسر ریشه در تجربیات گوناگون دارد. آرام نویسندهای است که در مواجهه با آثارش میتوان رگههایی موثر از ذهنیت پویای بومینگری و پیوند آن با ادبیات مدرن را درک و دریافت کرد؛ به تعبیری دیگر میتوان گفت که این نویسنده، نویسندهای جستوجوگراست. نویسندهای که هر کتابش به لحاظ بار معنایی و استفاده از تکنیکهای داستانی با دیگر کارهایش تفاوتهایی چشمگیر دارد اما حال و هوای کلی نوشتههای آرام نشان میدهد که او حالا دیگر به زبان و شیوه نوشتن خاص خود نزدیک شده است. مجموعه داستان «سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم» شامل ۵ داستان به نامهای «بنگ بنگ، سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم، خارپشت، بزاق مار و دهان باز لولیتای چپ دست» است. داستانهایی که گرچه به لحاظ بنمایههای اجتماعی- فلسفی، ریشه در وجود یکدیگر دارند اما ساختار کلی آثار راه و رسمی جداگانه دارند و در پی القای حسهایی از جنس تلنگرهای عاطفی هستند.
کتاب «سگی در خانه آنارشیست دست دوم» را نمیتوان در چارچوب خاصی قرار داد. خواننده در این اثر هم میتواند رگههایی موثر از ادبیات پلیسی ببیند و هم طنز و هم نوعی تراژدی در مناسبات اجتماعی. این درهمتنیدگی فرم و محتوا چگونه ساخته شده و روایت داستانی شما را شکل داده؟
همهچیز بستگی دارد به تنوع شخصیتها. هر شخصیتی که وارد داستان شده است بار معنایی خود را دارد و آن چیزی که با خودش میآورد جزو خصلتها، رازها و رفتارهایش محسوب میشود. برای مثال توجه کنید به داستان «بنگ بنگ» میبینید که در این داستان ما با دو آدمی روبروییم که در واقع یک جور مزدور مدرنند؛ پول میگیرند آدم میکشند، از طرفی شدیدا وابسته به مواد مخدر نیز هستند. معلوم است که این دونفر با مواد باید تحریک شوند تا بتوانند به لذت برسند؛ بالطبع ما را وارد فضایی عصبی و متشنج میکنند، چون خودشان آدمهای نرمال یا متعادلی نیستند، روایتِ پیش رو مدام فرار و لغزنده میشود که پسامد آن از دست دادن هوش و حواسی است که برآمده از مغز معیوب آن آدمهاست. روایت در این داستان پر از لرزش است؛ لرزشی که شخصیتها سبب میشوند. از طرفی میتوانید چنین حال و هوایی را در داستانهای «بُزاق مار» و «دهان باز لولیتا...» نیز مشاهده کنید.
یکی دیگر از مشخصات بارز این اثر، تعدد شخصیتهاست که با نقشهای کوچک و بزرگ ظاهر میشوند و کلیت روایت را به پیش میبرند. من در این کار با شخصیتهایی روبرو شدم که انگار در دایرهای کوچک و بسته نفس میکشند اما رفتارشان فراتر از این دایره است. کمی درباره کارکرد دراماتیک شخصیتها بگویید و اینکه چه تمهیداتی برای ساختشان به کار گرفتهاید.
شاید بیش از اندازه تحت تاثیر ادبیات نمایشی هستم که وقتی خیز برمیدارد به سمت صحنه نمایش، مجبور است در همان دایره بستهای که شما اشاره کردید، دیده شود. برای اینکه شخصیتهای نمایشی از دایره فراتر بروند بدون شک یک چالش روبروی آنهاست که منجر به کشمکش میشود. بر اینکه شاهد فرافکنی کشمکشها باشیم ناگزیر میزان سن، طراحی صحنه، دیالوگ، نور و سایر عناصر نمایشی دست به دست هم میدهند تا دایره را بشکنند و تماشاگر را به درون بکشند. همذاتپنداری با چنین تکنیکهای روایی / نمایشی فضا را مطلوب میسازد تا چیزهایی در مخاطب مهیا شود. حالا چنین تکنیکی اگر بخواهد وارد روایت داستانی بشود، معلوم است که فضا را دراماتیک میکند و همین کافی است تا ما به ساختاری بصری برسیم. شخصیتهایی که به سراغ من میآیند شخصیتهای معمولی نیستند، همه آنها درشان یک دیوانگی نهفته دارند؛ این دیوانگی پر از ریشههای زیباییشناسی تصویریاند که قادر هستند به مُهرهای عملگرا تبدیل شوند.
من نوعی لازمانی و لامکانی در این کار دیدم. فضای این کار هم یادآور محیطهای بندری است و هم محیطهایی دور از دریا. لازمه ساخت این نوع فضا در کار شما چیست؟
در واقع من اعتقاد دارم اگر مکان شناسنامه طبیعی خودش را داشته باشد، یا زمان روند داستان را وارد کلیشههای روزمره بکند، برای این ژانر ادبی محدودیت روایی ایجاد میکند. همین که شما تصمیم بگیرید که بستر داستان را در شهری قرار بدهید که مخاطب شناخت کامل از آنجا داشته باشد، راههای رسیدن به اندیشه مسدود میشود. شاید مکان و زمان در داستانهای رئال نیروهای کمکرسان باشند اما در آثاری که قرار است فراداستان را تجربه کند، کارکرد داستان مورد سلیقه من نخواهد بود. اگر بورخس در داستانهایش نشانی دقیق از مکان و زمان را به شما میداد، بدون شک رازها از او دور میشد. من اگر بخواهم زادگاهم را وارد داستان بکنم، این زادگاه مطابق حس و حال خودم ساخته میشود، هرچند اگر کموبیش نشانههایی هم از آن زادگاه وارد داستان بشود، اما ماحصل کار جلوههایی از سبک نگارش و لحن داستان من را در میان میگیرد. برای مثال دریایی که من میبینم همان دریایی نیست که پیش از این چوبک یا ساعدی دیدهاند زیرا هرکدام از دیدگاه روانشناختی خود به بوم نزدیک شدهاند. من باید دریایی را خلق کنم، شهری را بسازم که برای نخستینبار جلوی مخاطب گسترده بشود. از تکرار کلیشهها و توصیفات دیگران، حتی اگر درباره یک سنگریزه باشد، پرهیز میکنم. من ستم ریزه خودم را دارم که پایش امضا انداختهام.
یکی از جذابیتهای رمان شما، استفاده از زبان محاوره است؛ زبانی که تقریبا اغلب شخصیتها از آن استفاده میکنند. درهم تنیدگی روایتی نسبتا خشن با زبانی صمیمی برای من جذابیت داشت و تعلیق ذاتی اثر را بیشتر میکرد. در کنار هم قرار دادن این زبان و اتمسفر جدی داستان به چه دلیل اتفاق افتاده؟
من بطور جدی به دیالوگ فکر میکنم و عقیده دارم لحن سخنوری شخصیتها برملاکننده خواستههای درونی آنهاست. به روانشناسی علاقهمندم به این دلیل که به انواع شخصیتهای خلق شده خیانت نکنم و آنها را در مسیری قرار ندهم که باسمهای و دور از ذهن باشد. آدمهایی که خشن هستند، کلمات باید طوری آنها را توصیف کند که تصنعی نباشد. به اطراف خودمان نگاه کنیم میبینیم مردم عصبانی هستند، تحملشان را از دست دادهاند؛ اگر سی سال پیش عاشق میشدند، عشق برایشان حلاوت خواستنی داشت. در تاریخ ایران با توجه به زندگی آدمها در دورههای مختلف، شرایط جغرافیایی، سیاسی و اقتصادی، آنها را به شکل همان دوره تربیت میکرد. هرچقدر مشکلات روزمره در همه آدمها شبیه به هم بشود، درد فقط یک جور شنیده و همین باعث میشود تا زندگی در یک کادر خستهکننده دیده بشود. حالا شما میخواهید از درون این کادر بسته لحنها را کشف کنید تا طبق سلیقه خودتان آنها را وارد روایت کنید، معلوم است که فضایی ساخته و پرداخته خواهد شد که برآمده از روزمرّگیهای بشریت خواهد بود.
سالور شخصیتی است که انگار از دل تمام آثار پلیسی بیرون زده. این شخصیت که در نوع خود بسیار زیبا هم پرورش داده شده تقریبا بار بخش عمدهای از کار را به دوش میکشد. سالور کیست و چرا این حجم مسوولیت را در این کار دارد؟
سالور در داستان بزاق مار یک وجدان آگاه است. او ریز ریز وارد داستان میشود، هم او و هم سالار. بگذارید بگویم هردو با خصوصیتهای متضاد همدیگر را تکمیل میکنند، گاه مخاطب دچار این گمان خواهد شد که انگار هردو یکیاند؛ مجموعهای از اضداد که توان ادامه زندگی را ندارند. خب، این دو جوان در فضایی زندگی میکنند پر از تپش و تقلا. آنها پدر خود را میکشند چرا که مادرشان را کتک میزده. یعنی میتوان گفت این دو محصول صفحه حوادث روزنامهها هستند. راوی داستان که یک روز نامزد مادرشان بوده است میداند که آنها از نظر روانی ممکن است هر لحظه به یک قاتل تبدیل شوند. راوی آنها را به دقت روانشناسی میکند و سالور در پناه همین روانشناسی رفتار خود را مدیریت میکند تا در لحظه واپسین داستان، تراژدی پنهان را به رخ راوی بکشد. سالور نماینده نسلی است که فکر میکند خشونت و قتل، در جامعهای که زندگی میکنند، میتواند جواب بدهد.
پرسش بعدی من کمی با پرسش در مورد کتاب شما فرق دارد و کلیتر است. یکی از موضوعاتی که تاحد زیادی دامنگیر شعر شده و البته در داستان هم رسوخ کرده، نوعی سادهنویسی عمدی است. یعنی این روزها به کارهایی پروبال داده میشود که بتوانند خواننده عام جذب کنند. پرسشی که مطرح میشود این است که این سادهنویسیهای عمدی را باید از چه زاویهای دید و در کجای پیکره داستاننویسی قرار داد؟
در شعر تخصص ندارم، اما اگر پرسش شما را درست متوجه شده باشم میتوانم در زمینه داستان اظهارنظر بکنم، اینکه ما در سادهنویسی دنبال کشف چه چیزی هستیم و اصولا میخواهیم از این طریق چه پیامی برسانیم. یک خواننده هوشیار و مطلع محال است در دام چنین تفکری گرفتار شود. شما نگاه کنید به شمارگان و تجدید چاپ حیرتانگیز بعضی کتابها که شکبرانگیز است. شما نمیتوانید کتابی که هفتاد بار به چاپ رسیده است را پس از چند صفحه ادامه دهید، دلیل عمدهاش این است که اغلب نویسندگان جوان ابزار دست ناشرند، کتابسازی از پس چنین معضلاتی گسترش پیدا کرده. عمر چنین کتابهایی بستگی دارد به طول عمر ناشر. با همان برخورد اول شما میتوانید تشخیص بدهید که فلان کتاب مشکوک دارای تاریخ مصرف است. توجه کنید به کتابهای پرتیراژ عاشقانه ترکی که در یک دوره پیدایشان شده و در دورهای دیگر محو میشوند؛ عینا شبیه سریالهای ترکی که چه خودویرانیای در تکتک مردم ایجاد کرد، به چه سرانجامی رسید؟ هیچ. چنین ادبیاتی را نباید جدی گرفت.
به عنوان نویسندهای که توجه ویژهای به مناسبات بومی دارید برایمان بگویید که استفاده از داراییهای فرهنگی بخشهای مختلف کشور چگونه باید در ادبیات امروز مورد استفاده قرار گیرد تا تاثیر بیشتری داشته باشد؟
در این باره بارها صحبت شده. من اعتقاد دارم نویسندگانی که تکیه به بوم دارند زندگی و مردم را بهتر میشناسند. چنین آثاری مردمی است چرا که موضوع از دل فرهنگ و جغرافیا بیرون زده است. وقتی که یک روایت بومی پالایش میشود و در دل روایت قرار میگیرد ما به بکر بودنش شک نخواهیم کرد، در اینجا پردازش نویسنده است که میتواند با دقت عمل بستری مهیا کند که مخاطب دچار سردرگمی نشود.
روزنامه اعتماد