فرهنگ امروز/ ابوالفضل خطیبی:
از گذشتههای دور تا به امروز، نقالان همواره داستان «رستم و سهراب» را بازگو کردهاند و مردم را به پای سخن خود کشاندهاند. گفتهاند که در روستاها، مردم پول یا کالایی به نقال میدادند تا از کشتن سهراب چشمپوشی کند؛ یا هنگامی که نقال به بخش «سهرابکشان» میرسید، برخی که شنوندهی او بودند، بیرون میرفتند تا رویداد دردناک کشته شدن سهراب را نشنوند. یکی از دوستان ما میگفت که در کودکی، هر بار که به پای نقالی «رستم و سهراب» میرفتم، در بین راه ، خودم را به زیارتگاه می کشاندم و شمع روشن می کردم و در دل آرزو می کردم امروز که پای سخنان نقال مینشینم، رستم پسرش را بشناسد وسهراب کشته نشود. باید دید که چه راز و رمزی در این داستان نهفته است که آن را برای ایرانیان چنین گیرا و دوستداشتنی ساخته است؟
من میخواهم از پایان داستان آغاز کنم؛ یعنی آنجایی که سهراب به دست رستم زخمی میشود و رستم از گودرز میخواهد که نزد کیکاووس برود و از گنجخانهی شاه، برای درمان سهراب، نوشدارو بیاورد. گودرز چنین میکند، اما شاه که نمیتواند دو پهلوان را در کنار هم ببیند، از دادن نوشدار و سربازمیزند. گودرز بازمیگردد و به رستم میگوید: «تو خود باید نزد کیکاووس بروی، شاید بتوانی آن دارو را بیاوری». رستم پا در رکاب می شود و میخواهد برود و نوشدارو را بیاورد؛ اما هنوز نرفته است که خبر مرگ سهراب را به او میدهند: «گو پیلتن سر سوی راه کرد / کس آمد پسش زود آگاه کرد؛ که سهراب شد زین جهان فراخ / همی از تو تابوت خواهد نه کاخ؛ پدر جست و بر زد یکی سرد باد / بنالید و مژگان بهم برنهاد».
بسیاری از ما گمان میکنیم زبانزد (:ضرب المثل) «نوشدارو پس از مرگ سهراب»، اشاره است به این بخش از داستان؛ اما بیتهای شاهنامه به ما میگویند که نوشدارویی در کار نبوده است و پیش از آوردن آن، سهراب مرده است. پس اگر در شاهنامه چنین چیزی نیست، زبانزد «نوشدارو پس از مرگ سهراب»، از کجا ریشه گرفته است؟
به گمان من، ریشهی این زبانزد را باید در نزد نقالان یافت؛ چون آنچه نقالان از داستان «رستم و سهراب» بازگو میکنند، با آنچه در شاهنامه هست، بسیار تفاوت دارد. اگر طومار نقالانی مانند مرشد زریری را نگاه کنید، میبینید که داستان «رستم و سهراب» چند برابر آن چیزی است که در شاهنامه آمده است. آنها بخش جداگانهای را به داستان «رستم و سهراب» افزودهاند و میگویند که رستم، به تاخت، به کاخ کیکاووس رفت؛ کیکاووس از پیش او گریخت؛ رستم خود را به گنجخانه کشاند و نوشدارو را برداشت و به میدان نبرد بازگشت؛ اما هنگامی به بالین سهراب رسید که او مرده بود. میدانیم که چنین چیزی در شاهنامه نیست و به تمامی افزودهی نقالان است.
از این که بگذریم، به دیدگاههای گوناگونی میرسیم که دربارهی داستان «رستم و سهراب» گفته شده است. برخی نوشتهاند که رستم آگاهانه پسرش، سهراب، را کشت. این گروه فرض را بر این میگیرند که رستم پسرش را شناخته بود. آنها میگویند که بادهگساری طولانی رستم، پیش از رفتن به دربار کیکاووس، پاسخی است به پافشاری شاه و نشانهای است از بر سر دو راهی بودن رستم. از این سخن هم به این نتیجه میرسند که رستم دانسته بود که باید رو در روی پسرش بایستد؛ پس به شراب پناه برده بود تا از پریشانی و دلواپسی درونیاش بکاهد.
این سخنها، برداشتی امروزی است. من در جایی نخواندهام و در متنهای کهن ندیدهام که پهلوانان شراب می نوشیدند تا از آشفتگی خود کم کنند و چارهای برای رنجهای درونیشان بیابند. در آیین پهلوانی، چنین کارکردی برای شراب، شناخته شده نیست. آن سخنها، برداشتهای فرامتنی و امروزی است که با درونمایهی داستان همخوانی ندارد. آنچه من از آن درمییابم، چیز دیگری است.
رستم به گیو، فرستادهی کیکاووس، میگوید: «بدو گفت رستم که مندیش از این / که با ما نشورد کس اندر زمین». رستم اینها را میگوید چون کسی را همپای خود نمیبیند. درنگ او برای رفتن به جنگ هم برای آن است که از کیکاووس آزرده است، نه آن که بیم وهراسی به خود راه داده باشد. آزردگی رستم از آن رو است که کیکاووس تنها هنگامی او را فرامیخواند که رویدادی ناگوار در کشور پدید آمده باشد؛ اما هرگز نشده است که درهنگام بزم و شادی، رستم را به یاد بیاورند: «چنین گفت رستم که هر شهریار / که کردی مرا ناگهان خواستار؛ گهی رزم بودی گهی ساز بزم / ندیدم ز کاووس جز رنج رزم». در این بیتها سخنی از دلواپسی و آشفتگی در میان نیست؛ تنها رنجش رستم از فرمانهای جنگی کیکاووس را میرساند. «رنج رزم» نیز، که رستم از آن سخن میگوید، اشاره است به جنگ مازندران و هاماوران و به آسمان رفتن کیکاووس و هفتخان و رویدادهای سهمگین دیگر.
یک موضوع دیگر هم هست: رستم نمیخواهد دشمن را جدی بگیرد و هم این که شنید جوانی تورانی به ایران تاخته است، پا در رکاب بشود و سراسیمه به پایتخت بیاید. رستم با درنگ چندروزهاش، به دیگران میفهماند که از دشمن واهمهای ندارد و ترس درباریان بیهوده است. پیداست که پهلوان کارکشتهای همانند رستم، حتا اگر بداند که دشمنش نیرومند است، کاری نمیکند که دیگران گمان ببرند که ترسیده است. از این رفتار رستم، به هیچ رو نمیتوان به این نتیجه رسید که او سهراب را شناخته است. اگر چنین بود و پدر، پسر را شناخته بود، آن بخش غمناک (:تراژیک) داستان که گیرایی و جاودانگی آن را شکل داده است، از بین میرفت.
اما این که کدام یک از آن دو پهلوان گناهکار است، سخن درست این است که بگوییم فردوسی، هر دو پهلوان را در پیش آمدن رویداد دردناک پایان داستان، گناهکار میداند و همهی گناه را به رستم برنمیگرداند. سهراب هم کوتاهی میکند و به رستم نمیگوید که چه کسی است. این البته به چگونگی و ماهیت غمنامه برمیگردد. با این همه، پرسیدنی است که چرا هنگامی که سهراب به همآوردش میگوید که گمان میکنم تو رستمی، رستم نام خود را پنهان میکند: «چنین داد پاسخ که رستم نیم / هم از تخمه ی سام نیرم نیم؛ که او پهلوان است و من کهترم / نه با تخت و کام و نه با افسرم»؟
در باور بسیاری از اقوام آغازین، نام، جزیی از وجود پهلوان است. اگر نام آشکار میشد، گویی بخشی از هستی پهلوان در اختیار دشمنی گذاشته میشد که رو در روی او ایستاده بود. «هانزن» در کتاب «شاهنامه، ساختار و قالب» مینویسد که رستم از آن رو نامش را به سهراب نگفت، چون میترسید در دل او ترس اندازد و او را وادار به گریز نابهنگام کند. این سخن درست نیست؛ چون، دست کم، سهراب کسی نیست که از برابر پهلوان همآوردش بگریزد. پنهان ماندن نام رستم در این نکته نهفته است که او پهلوان رو در رویش را آن اندازه بزرگ نمیدید که نامش را آشکار کند. از این گذشته، رستم نامش را نمیگوید تا اگر شکست خورد، پهلوانی که بر او چیره شده است، گمان نکند که نبرد به پایان رسیده است؛ بلکه در این گمان ترسآور بماند که هنوز باید با پهلوانی چون رستم بجنگد.
سخن من این است که در بررسی و شناخت داستان، ما نمیتوانیم برداشتهای احساسی خود را به شخصیتها تحمیل کنیم و آنگاه به این نتیجه برسیم که رستم گناهکاری است که نتوانست و نخواست پسرش را بشناسد. اگر ما فراتر از متن برویم، به برداشتهایی میرسیم که خیالبافانه است.
آنچه در این نوشتار خواندید، بخشهایی از سخنرانی ابوالفضل خطیبی دربارهی «داستان رستم و سهراب» است. این سخنرانی در فرهنگستان زبان و ادب فارسی در سال 1389 انجام شد. عنوان سخنرانی «نگاهی به داستان رستم و سهراب» بود.
منبع: امرداد