فرهنگ امروز/ سیدعلی صالحی: شایستهترین شیوه در امر قدردانی و اعتماد و عالیترین شکل و شیوه اجتماعی توام با تشویق و دلگرمی، پدیدهای به نام «جایزه» در جهان هنر است. (اشارهام به رشته حرفهای خودم یعنی «شعر» است.)
اسم جشن و جایزه و مفاهیم مجلل که میآید، به فوریت با این پرسش سهمگین روبهرو میشویم: میشود آیا در اتاقی بیروزن و بیهوا نشست و از نسیم شمال و رایحه رویاهای سادهلوحانه سخن گفت؟ البته که میشود، اما به شرط تخیلی خوشخوشان که خودزاده وهم مطلق است. جایزه شعر در چنین شرایطی، تایید همین شرایط است. بیشتر بلیه است تا تشویق بلاغت!
موقعیت مردود... نمیگذارد «صدق» صاحب سایه شود. دَغَل دستگی مافیازاده و بده بستانهای حاشیهنشین، به مرگ متن منجر و هدف اولیه به آل ادبیات بدل میشود. چنین صلهای، کلمات شریف را سمت کاروانسرای چوبداران ادبمآب میراند. در گذشته یک بار جایزه فروغ را پذیرفتم و یکبار هم در کنار سیمین بهبهانی، محمد حقوقی، منوچهر آتشی و ... داوری دامن مرا گرفت. اگر عقل امروزم حاکم بود، حوصله بهخرج میدادم و به عزلت امروز پناه میبردم؛ نه به داوری.
مرور میکنم گذر زمان و کارنامه کلمات را: چرا در دهههای ماضی، عمر جوایز شعر این همه کوتاه و پرملال و محزون بوده است؟ فشار از بالا و زبونی از پایین ...؟! همین اسارت در منگنه مجبور نیست که شرایط را شرانگیز کرده است؟ طبل و طعنه و فرصت طلبی، به تاریکی منجر میشود. پنهان شدن پشت سر شاعران بزرگ، هیچ اعتباری در پی نمیآورد. (من در سُرنای یاس نمیدمم...، اشارهام به حقیقت مجروح این روزگار بیمداواست.)
پایان همه جوایز جهان سومی، عشیرهای و کپری، به عظمت کلمات ما منجر نمیشود. بلکه شرم و ندامت را رایگان بر سفره تهی میافکند: «بستان این زر ناسره را ای معامله چی بیچراغ!» در این دهههای به درد اندر، هم از هراس همین هول و هجوم است که فرزانگان بر کنار رفتهاند، خاصه از خواب و خیالات آلوده پرهیز کردهاند، زیرا میدانند این جوایز جهیزیه به دوش، سرانجام به سهم خانوادهگی بدل میشوند. نوعی طعمه تیمی که به فروکاهیدن نام شاعر و اعتبار تاریخی ایشان منجر میشود و مردم چه زود متوجه میشوند که این چیزی جز یک داشته دورهمی نیست. و خواص نیز به حرمت آن نام بلند (شاعر در گذشتهی بیدفاع و غایب از ازدحام روزگار) یا سکوت میکنند، یا مرعوب میشوند مقابل هزار و یکی «مبادا»!
شکل و شیوه تشویق و حمایت و قدردانی و جایزه و گزینش عادلانه و هوشمندانه در چنین شرایطی همه بر باد میرود. کسی مقصر نیست، شرایط به رخسار صدق فرصت آشکار شدن نمیدهد. وقتی موقعیت ناشکیبا برای چاپ، معرفی و عرضه دفترهای شعر نوابغ جوان ما مهیا نیست، ما بر چه قضاوت میکنیم؟ شعر نسلهای محروم مانده را وا میگذارند و بر ظاهر کاغذ و کتاب و ... داوری میکنند. در جامعه ما جوایز شعر، عاقبت اندوهناکی دارند. اشاره من به این «عاقبت عجیب» است، وگرنه کدام آدم عاقل قادر به انکار تاثیر تشویق و حمایت است! نفس جایزه عین برآمد اعتماد مطلق و در نتیجه ایمان به خلاقیت و کثرت آفرینش است، اما ...
به روزگاری که دیگر به جای صدای تیشه از بیستون، صدای پتک از مزار شاعران میآید، رقصیدن در ضیافت زهراب و مجلس ملال، سقوط اخلاق است. یک «نه» به هزار «بله» بله ...!
ایبنا