به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) «وقت رفتن» رمانی از یوزف وینکلر، نویسنده معاصر اتریشی، است که با ترجمه علی اصغر حداد در نشر ماهی منتشر شده است. راوی در این کتاب، گردآورنده استخوانها و داستانهای آدمهای مرده است و ما با روایت خطی و کلاسیک در این کار مواجه نیستیم. بلکه قطعاتی از زندگی نکبتزده و مرگ آدمها در یک محیط روستایی متعصب است.
با حداد درباره این کتاب، وینکلر و ادبیات اتریش گفتوگویی داشتهایم که در پی میآید؛
در ابتدا کمی به معرفی «یوزف وینکلر» بپردازید. فکر میکنم «وقت رفتن» نخستین رمانیست که از این نویسنده به فارسی ترجمه شده است.
بله. این نخستین رمانی است که از این نویسنده به فارسی ترجمه شده است. او متولد 1953 است. کودکیاش را در دهکده کوچکی در کلاگنفورت گذرانده است. کلاگنفورت نزدیک مرز ایتالیا است. ایتالیاییها و اتریشیها با هم قرابتهایی دارند. ضمن اینکه میدانیم که اتریش کشور کاتولیکنشینی است و مردمش هم دستکم در محیطهای روستایی خیلی مذهبی و کاتولیک هستند. تا حدودی هم تعصب دارند. کودکی وینکلر در روستا گذشته و در آثارش هم معمولا آنچه را که در کودکی تجربه کرده در قالب داستان ارائه داده که یکی از آنها همین کتاب «وقت رفتن» است.
در این کار، ما با یک روایت خطی مرسوم در رمانهای کلاسیک روبهرو نیستیم. بلکه وجه فرمگرایی اثر به چشم میآید. و ما با مجموعهای از روایتهای مرگ یا تحقیر شدن آدمها توسط یک جمعکننده و سوزاننده استخوانهای آدمها مواجهیم. به طور کلی فرم در آثار این نویسنده چه جایگاهی دارد؟
توجه به فرم، خیلی برای این نویسنده مهم است. آثاری که تا کنون نوشته و منتشر کرده، هیچ یک به مفهومی که ما از قرن نوزدهم، از رمان اروپایی میشناسیم رمان نیست. معمولا آثارش، مثل همین «وقت رفتن» مجموعهای از قطعات هست که کنار هم قرار گرفته و یک رمان را به وجود آوردهاند. این قطعات در کتاب «وقت رفتن» بیشترین حالت داستانی را دارد. چون آدمها در قطعات مختلف تکرار میشوند و به آن حالت داستانی میدهند. در آثار دیگرش با قطعاتی مواجهیم که آدمها و داستانها، ارتباط منطقی داستانی با هم ندارند. قطعات به صورت مجزا در کنار هم نشستهاند اما در مجموع یک تصویر کلیای میدهند. این از ویژگیهای آثار وینکلر هست که فرم ویژهای دارند. و فرمی که در آثارش به کار میبرد به آنها تشخص ویژهای میبخشد.
این فرمگرایی در ادبیات اتریش چه جایگاهی دارد؟ آیا این نگاه در آثار دیگر نویسندگان اتریشی هم نمود دارد یا خیر؟
خیر. برخی از نویسندگان اروپایی این ویژگی را دارند. کامو هم از آن جمله است. این از ویژگیهای فردی هر نویسنده است. اما نکتهای که در نویسندگان اتریشی رواج دارد، نکته دیگری است. مثلا در ایران، نثر آل احمد ویژگیای داشت که خیلیها سعی در تقلید آن داشتند. در اتریش هم چنین چیزی هست. توماس برنهارد، نویسنده فقید اتریشی، کسی است که در اتریش این نثر خاص خود را رایج کرده است. نثری است با جملههای طولانی و خیلی از نویسندههای جوان هم تحت تاثیر او بودهاند و این نوع نوشتن، یک ویژگی به ادبیات امروز اتریش میدهد. وینکلر هم سوای فرمی که دارد، جملات طولانی و به هم پیوسته جزئی از کارش است. البته نمیخواهم بگویم که وینکلر از توماس برنهارد تقلید میکند. بلکه ادامه اوست.
در ترجمه فارسی، زبان روایتهای پر از ترس و تحقیر و نکبت با تکههای پرهیزدهندهای که از کتب ادعیه در انتهای برخی از قطعات آمده متفاوت است. در زبان اصلی، این ویژگیهای زبانی به چه صورت است؟
این تکهها بازنویسی شده از کتابدعاهای اتریشیها و کاتولیکها است. کاتولیکها هم مثل مذاهب دیگر، یک سری کتاب دعا دارند که در شرایط ویژه میخوانند. برخی از این سطور کاملا از کتاب دعا گرفته شده و برخی را هم وینکلر شبیهنویسی کرده و خودش نوشته است. در واقع میخواسته نشان دهد که لطافتی که مذهب میخواست به زندگیها ببخشد در کتاب دعا هست، ولی در زندگی واقعی نیست. و از این نگاه مذهبی، پوستهای در کتاب دعاها باقی مانده و درونش تهی شده است. وینکلر تکهای در کتاب دیگری دارد که در قرون وسطی میگذرد؛ شخصی سکته مغزی کرده است و میدانید که در سکته مغزی امکان بازگشت وجود دارد. لحظهای که او را توی تابوت میگذارند و میخواهند دفنش کنند، مرده زنده میشود. و کشیش با همان صلیبی که دستش هست، توی سر آن شخص میزند و او را میکشد و دوباره در تابوت را میبندند و چالش میکنند. با این تصور که مرده باید مرده باشد و نمیتواند زنده شود. در ادامه این قسمت، دعایی درباره عروج مسیح آمده که چه زیبا است و... همین نمونه، خرافه را نشان میدهد. دید خرافی که واقعیت زندگی را نمیپذیرد و بر اساس اصولی استوار است که میتواند درست هم نباشد. نه فقط در این کتاب، بلکه وینکلر در چندین کتاب از متون شبه کتاب دعا استفاده کرده است برای اینکه تضاد واقعیت امروزی و آنچه که باید میبود را نشان میدهد.
زبان در آثار او چه جایگاهی دارد؟
به زبان بسیار توجه دارد. وینکلر از دهکدهای که درش زندگی میکرده، به عنوان دهکده بیزبان یاد میکند. بیزبان به این معنا که بروز احساسات جدی گرفته نمیشد و به کلام در نمیآمد. و جایی میگوید که من باید بنویسم و از کلام استفاده کنم تا بتوانم زندگی کنم و بعد هم از آن جهنم، رهایی پیدا کنم.
به همین دلیل هم اشاره کرده که از بوی مداد و کاغذ خوشش میآید. یک سفری به ایران آمده بود و از ما مدادهایی هدیه گرفت که از چوب ساخته نمیشود. و توی ایمیلهایی که میزد از این مدادها تشکر میکرد. وینکلر آثارش را با مداد مینویسد. نه مثل نویسندههای آمریکایی، همینگوی و امثالهم که تایپ میکردند.
عجیب نیست که در یک کشور پیشرفته اروپایی، تعصب مذهبی این قدر مخرب و تاثیرگذار است؟
در اتریش هست. در لهستان هم. در فضاهای روستایی این فضای مرد رندی هست که مذهبی نیستند اما لباس مذهب را به تن کردهاند. در همین کتاب و دیگر آثار وینکلر، یکی از موضوعاتی که به آن پرداخته، جنگ دوم جهانی است که پیرمردهای روستا، از خاطرات جنگ جهانی دوم حرف میزنند. آنها افسوسشان این است که چرا ما جنگ را باختیم. یعنی خود جنگ را بد نمیدانند. فاشیسم را بد نمیدانند. میگویند چرا ما بدشانسی آورده و جنگ را باختهایم؟! این دیگر مذهب نیست. آن قطعات کتاب دعا، همین تضاد را میخواهد نشان دهد.
در مجموع کشورهای آلمانیزبان، ادبیات اتریش چه جایگاهی دارد؟
در چارچوب کشورهای آلمانی زبان، اتریش جایگاه برجسته و خوبی دارد. آلمان متحد، هشتاد میلیون جمعیت دارد. و در این کشورها امروز دو نوع ادبیات دیده میشود؛ یکی ادبیات آلمان غربی و دیگری ادبیات آلمان شرقی که البته امروز، آلمان شرقی به آن مفهوم از بین رفته است. در دوران سوسیالیسم، ادبیات رئالیستی در آنجا رواج داشت. در کنار اینها اتریش هم با هشت میلیون جمعیت، ادبیات خاص خودش را دارد. و نویسندگان برجستهای که با وجود جمعیت کمش از لحاظ ادبی، شاید همپای آلمان باشد. و از برخی جنبهها، شاید برتر هم باشد.
نویسندگان آلمانی شناختهشدهتر نیستند؟
خیر. البته زبان یکی است، منتها آثار اینها در ناشران غربی که شناختهشده تر هستند، منتشر میشود. من در حال ترجمه یک رمان عظیم از هرمان بروخ هستم که اتریشی است. یا از نویسندههای اخیری که در دنیا هم شناخته شده هستند، پیتر هانتکه اتریشی است. اما آثارش در آلمان منتشر میشود.