به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ چهارمین جلسه از سلسله نشستهای «مسئله فرهنگ» با حضور ناصر تکمیلهمایون و حسن عشایری عصر دوشنبه پانزدهم مهرماه در سرای اهل قلم برگزار شد.
ناصر تکمیلهمایون در این نشست گفت: فرهنگ چیست که حالا ما در مورد آن دارای مسئله شدهایم؟ واقعیت این است که تا تعریف دقیقی از فرهنگ یا کالچر در دست نداشته باشیم، هیچ مسئله اصلی و کانونی نیز در مورد آن تبیین علمی نخواهد یافت. نزدیک به ۳۰۰ تعریف گوناگون از فرهنگ داریم که هرکدام به نوعی به بخشی از ابعاد این مقوله اشاره کردهاند و تحلیلهای عینی و خودشان را از فرهنگ دارند. امروزه نیز پژوهشگران اجتماعی برای حل مشکلات فرهنگی با اتکا به این تعاریف طرح مسئله میکنند و از همین رو با توجه به تعدد بالای تعریف فرهنگ به نظر نمیرسد به راحتی از سردرگمی درباره مسائل حول محور آن خارج شویم.
این جامعهشناس تاکید کرد: تا ایران معاصر ما ایرانیان زندگی اجتماعی طبیعی خودمان را بدون توجه به مقولهای تحت عنوان فرهنگ داشتهایم و زیست تاریخی و اجتماعی خود را در بوته نقد قرار نمیدادیم. البته این مسئله به معنای عدم آشنایی ما با مفهوم فرهنگ نیست که مثلا افضلالدین محمد مرقیکاشانی در حدود ۸۰۰-۷۰۰ سال پیش در رسالات خود ۱۳ مرتبه به تعریف فرهنگ اشاره داشته است و به نوعی حتی تنها تالیف فلسفی به زبان فارسی است که کوشش کرده تا توجهات به مقوله فرهنگ را شروع کند. تعاریف او حتی از تعارف امروزی فرهنگ از افرادی همچون تایلر، مورگان و ... جلوتر و معتبرتر است.
او ادامه داد: افراد جامعه در فرهنگ زندگی میکنند و هر جامعهای فرهنگ مختص به خودش با عناصر و ویژگیها و مظاهر مشخص دارد. هرچند مشابهات فرهنگی نیز میان جوامع مختلف دیده میشود. در ایران معاصر نیز شناخت فرهنگ کمکم مرسوم شد و محققان اجتماعی ما نیز برآن شدند تا فرهنگ ما در سیر تاریخی بررسی شود. دانش فرهنگ امروز یک دانش جامعالاطراف و میان رشتهای است و تنها با اتکا به یک دانش نمیتوان مقوله فرهنگ را شناخت. از همین روست که میبینیم برخی شناختها از مقوله فرهنگ عامیانه و مبتذل است. مثلا میشنویم فرهنگ رانندگی، فرهنگ آپارتماننشینی یا فرهنگ لباسپوشیدن که غلط است و درستتر این است که بگوییم قوانین رانندگی، سبک لباس پوشیدن و شیوه پارتماننشینی.
تکمیلهمایون متذکر شد: فرهنگ و جامعه و نهادهای آن ساختهای متفاوت و بریده از همدیگر نیستند. فرهنگ دینامیزم و پویایی جامعه است و اگر فرهنگ نباشد جامعه مرده و از حرکت افتاده است. اگر هم فرهنگ مشکل داشته باشد در تمام ارکان دیگر اجتماعی و نهادهای جامعه به مشکل میخوریم اعم از سیاست و اقتصاد و اخلاق و حقوق و خانواده. در همین راستا معنای دقیقتری از فرهنگ ارائه میشود که آن را «خود شدن جامعه در فراگرد زمان/ تاریخی» مینامد. حالا چرا شدن و نه بودن؟ چون شدن بار پویایی و حرکت لازم برای جامعه را در خود مستتر دارد و بودن تنها یک تداوم و میخکوب شدن را تداعی میکند که جامعه را از حرکت باز میدارد. یعنی فرهنگ عامل اصلی حرکت جامعه و تحولات آن است. هر آسیبی به فرهنگ جامعه ریشههای عناصری و فرهنگی کل جامعه را به هم میریزد. مثلا نمیتوانیم مدعی شویم که اخلاق ما خراب شده اما در عوض اقتصادمان رشد داشته است.
او افزود: محال است در جامعهای فرهنگ افول کند و سیاست و اخلاق و دین و اخلاق سرپا باشد. فرهنگ تنها یک نهاد مجزا و منفک از سایر نهادهای جامعه نیست. ما گاهی برای راحتی مثلا موسیقی و هنرهای دیگر را هم نوعی نهاد فرهنگی تعریف میکنیم که اشتباه است و اینها تنها مظاهر فرهنگی است و مثل سایر حوزههای اجتماعی مثل سیاست و اخلاق و دین و ... از فرهنگ متاثر میشوند. در نظریههای جامعهشناسی فرهنگ در تمام نهادهای اجتماعی دیگر هم جاری است اما هنرها و دیگر مظاهر فرهنگی تحت تابش فرهنگ هستند اما خود فرهنگ نیستند. عادات و آداب نیز تجلیات فرهنگ هستند. این نهادهای دیگر اگر پیوند درستی با فرهنگ داشته باشند سالم هستند وگرنه که اجزاء مختلف کالبد جامعه دچار بحران میشوند.
تکمیلهمایون مجددا با تاکید بر ارتباط اجزاء مختلف جامعه با همدیگر گفت: تاروپود اجزاء مختلف جامعه با همدیگر و با فرهنگ گره خورده است و اگر یکی از آنها دچار آسیب و خرابی شود بقیهها را هم با مشکل مواجه میکند. فرهنگ سعی دارد رهایی اجتماعی را در مسیر خود نگه دارد و اگر این خود شدن مد نظر فرهنگ محقق شود جهان به قول فردوسی زیر فرهنگ و آهنگ ما خواهد بود. سه عامل دیانت و قانون و اخلاق در کنار هم جامعه را سرپا نگاه میداند و وقتی فرهنگ به عنوان رکن اصلی اینها وجود ندارد و آسیب دیده جامعه روی چه چیزی ایستاده است؟ بهترین راه این است که از همان ابتدای شروع بحرانها و تا وقتی کوچک هستند جلوی آنها را بگیریم. جامعه معاصر ایران نزدیک به دو سده است که همواره دچار آشفتگی در امور اجتماعی و فرهنگی خود بوده است و از همین رو نهادهای مختلف ارزشی و فرهنگی ما منزلت تاریخی خود را از دست دادهاند.
این استاد دانشگاه سپس استقلال جامعه را مهمترین عامل در احیا و حفظ فرهنگ دانست و تاکید کرد: جامعه باید استقلال داشته باشد و به امپریالیسم و روس و انگلیس و چین وابسته نباشد تا فرهنگ خودش را داشته باشد. نه اینکه ارتباطی با دیگر جوامع نداشته باشیم ولی خودمان باید خودمان را اداره کنیم. زیر سلطه خارجی بودن البته به وجود بحرانهای فرهنگی و اجتماعی داخلی وابسته است. یعنی سلطه همیشه خودش را به ارتجاع و استبداد گره میزند. خلاصه آنکه بدون آن دینامیزم فرهنگی جامعه ما تنها با یک اجتماع از آدمها مواجهیم و مفهوم جامعه که نیازمند حرکت است وجود ندارد.
همچنین حسن عشایری در این نشست اظهار کرد: ما در پژوهشهای خود امر میانرشتهای رشد زبان و فرهنگی یا به اصطلاح مغز فرهنگی را از منظر عصبشناسی بررسی میکنیم. مغز کار میکند، یاد میگیرد، پردازش میکند، مسئله حل میکند و ... همه ما یک مغز فرهنگی داریم. اما مکان ثبت و حفظ فرهنگ یا طرحوارهها در مغز کجاست؟ چرا مثلا مغز ما بیشتر پراگماتیستی است و مغز غربی کریتیکال؟ ما درس میدهیم اما انسان خردمند تربیت نمیکنیم و این حتی در عصبشناسیهای مغز نیز روشن است. پردازش اطلاعات فرهنگی با مصاحبه و نوار مغزی و .... میسر نمیشود و ما با یک ذهن میکروسکوپی مواجهیم که مقولهای مثل زبان را در خود جای میدهد. زبان ادراک تفکر است و به قول لاکان حتی همان ناخودآگاه است.
این عصبشناس ادامه داد: ما جنینهایی را پیش و پس از تولد بررسی کردیم و دیدیم آنهایی که مثلا پیش از تولد در دوره جنینی موسیقی مشخصی را گوش دادهاند درک و آگاهی متقاوتی نسبت به گروه دیگر داشتهاند. مسئله تنها به انسانها محدود نیست که حتی مثلا زیرساختهای مغزی و عصبی کلاغهای آمریکای شمالی و اروپا هم با هم متفاوت است. این زیرساختها آگاهی و حافظه و شخصیت را تحت تاثیر قرار میدهد. مثلا در قطب شما نسبت به رنگهای سبز و قرمز کوررنگی دارند اما نزدیک به ۱۸ واژه برای برف دارند. اولین مسئله فرهنگ همین زبان و زبان هیجانی و عاطفی است. فرهنگ باید بر غریزه غلبه کند وگرنه با یک هیجان لجامگسیخته خودمختار روبرو خواهیم بود. این فرهنگ است که باعث میشود انسان شرم و حیا را تجربه کند و همین شرم و حیا خود یک واکنش هیجانی فرهنگی با سیستم مغز است. در غیر این صورت ما اخلاق هم نخواهیم داشت.
عشایری تصریح کرد: وقتی سیستم هیجانی و عاطفی مغزی سرگردان و بیصاحب میماند؛ فرهنگ آسیب میبیند و به قول مارکس اسیر از خودبیگانگی میشویم. نیاز و انگیزه از معیارهای فرهنگ هستند و امروزه میبینیم انگیزههای بنیادی ما تغییر کردهاند. فرهنگ را نمیتوان از انحراف فرهنگی جدا کرد. به عبارت دیگر مثلا نیازهای کاذب هم جزئی از فرهنگ هستند. برای ما فرهنگ غیرخطی است و نمیتوانیم بدون آسیبشناسی از آن صحبت کنیم. ما در آزمایشی از کودکان آلمانی خواستیم تا یک دروغ بگویند و آنها از ما پرسیدند چرا؟ اما همین سوال را از کودک ایرانی داشتیم و دستکم سه دروغ ارائه کرد. اینها همه در ارتباطات کلان فردی خودش را نشان میدهد. از منطقه سه تهران به بالا و منطقه پایینتر شهری فرهنگ و ذهن کاملا متمایز و متفاوت هستند. مغز هیجانی و عاطفی در فرهنگ ما سرتق است اما جراتپذیری ندارد و تفکر انتقادی هم ندارد. در جاهای دیگر دنیا هم چنین چزهایی هست ولی آنها دستکم به این موضوعات توجه میکنند.
او در پایان گفت: این تغییرات فرهنگی در ذهن و حافظه عصبی حتی در عشایر هم دیده میشود و مثلا میبینیم جوانترهایشان صداقت کمتری دارند. هرچند این طبیعی است که نسل جوان ذهن و سیستم عصبی متفاوتتری نسبت به نسل پیش از خود داشته باشد. ما در پژوهشهایمان بدن و بدنآگاهی را در نظر داریم و نسبت به آن حساس هستیم.