فرهنگ امروز /علی امرایی
از زمانی که دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۴ به عنوان اولین دانشگاه ایران در دوره جدید آغاز به کار کرد، دانشگاهها و مراکز آموزش عالی متعددی در سرار کشور آغاز به کار کردهاند و بسیاری هنوز فعالند. پیش از آن نیز تجربههایی از علمآموزی به سبک جدید داشتیم. عباسمیرزا با اعزام دانشجو به خارج از کشور و امیرکبیر با تأسیس دارالفنون تلاش کردند علم را در ممالک محروسه جایگیر کنند. مدارسی چون مدرسه علوم سیاسی و دانشسرای عالی و مدارس دیگر نیز تشکیل شده بود اما هیچیک از اینها آنچنان که باید راه به جایی نبردند. علم تا با زمینه و زمانه یار نشود، در سرزمینی جای نمیگیرد و ریشه نمیدواند. بگذریم از آنکه آنچه در این مدت تلاش میشد آموخته شود بخشی از فنون نظامی و صنعتی و بعضا هنری بود، هنوز ما ضرورت علمآموزی را احساس نکرده بودیم و نمیدانستیم علم را برای چه میخواهیم و علم در روزگار ما چه میکند. ما دانشگاه میخواستیم، اما به لوازم برپایی دانشگاه پایبند نبودیم. پس از آن نیز دانشگاه را همچنان گذاشتیم تا بماند تا با آن خوش باشیم.
فارغ از مسوولیت و جایگاهی که دانشگاه و علم باید در جامعه داشته باشد، نسل اول دانشگاه تهران، از اساتید و دانشجویان، خوش درخشیدند و بالاخص در دانشکدهای چون دانشکده ادبیات، مفاخری بزرگ با آثاری به یاد ماندنی بر جای ماندند. هر چند که فکر ترجمهای و رویه مستشرقین در آثار این بزرگان پررنگ است. بدیعالزمان فروزانفر، دکتر رضازاده شفق، عبدالحسین شیبانی (وحیدالملک)، سعید نفیسی، رشید یاسمی، خانلری، صفا، محمدعلی فروغی و دکتر معین از جمله این افراد خوشچهره بودند آثاری که خصوصا در پی روشهای جدید پژوهشی، نسخهشناسی و تصحیح کتب پدید آمد منشأ برکاتی فراوان شد که هنوز آثار آن بهجاست و نسل اکنون از آن بهرهمند است. این امر زمینه احیاء و بازآفرینی آثار بزرگ ادبی و تاریخی را فراهم کرد و توجهی افزون به آثار تاریخی قوم پدید آورد که البته بخش وسیعی از آن مرهون نگاههای نو به تاریخ ایران بود؛ هر چند سود و زیان و عوامل سیاسی تشدیدکننده آن در جای خود بحثانگیز است و مجالی دیگر میطلبد. اما این نسل مگر در مواردی معدود نتوانست آنچنان که باید استمرار پیدا کند. حتی با تغییرات ساختاری نظام آموزشی در دهههای سی و چهل هم کاری به پیش نرفت و دانشگاه و علمآموزی در آن نتوانست در راه توسعه و پیشرفت کشور به کار گرفته شود و راهی برای آینده کشور بگشاید. به تدریج دانشگاهها و مراکز آموزش عالی و مشتقات آنها همچون پژوهشگاهها و همچنین نهادها و ساختارهای قانونی هم، افزون شدند اما باز سودی عاید جامعه نشد. دانشگاه و دانشگاهیان به آفتهایی چون سانتیمانتالیسم و مدرکگرایی گرفتار شدند و در جایگاه و مسیر که باید، قرار نگرفتند. پس از انقلاب نیز به سبب آنکه علوم و بالاخص علم انسانی راه خود را پیش از این یافته بود و به جامعه و سرزمین خود تعلقی نداشت، دانشگاه، زمینی برای حل مسائل جامعه نشد و طالبان و جویندگان علم، علم را در دانشگاهی غیر دانشگاه ایرانی یا در جایی در ایران، آن هم غیر دانشگاه دنبال کردند و بدینترتیب دانشگاههای علوم انسانی، تنها جایی برای مدرک گرفتن شد. حتی سیاسیون تلاشکردند که کرسیهای دانشگاهی را تصاحب کنند و برای خود نگه دارند که ضمن تمامی مناصب سیاسی، جای و جایگاهی هم در دانشگاه داشته باشند. ضمن آنکه موج بازنشستگی دهه ۹۰ نیز بر خالیشدن دانشگاه از استاد و علم افزود. در این میان جنبشهای علوم انسانی با عناوین مختلفی چون جنبش نرمافزاری و جنبش تولید علم و... پای گرفت اما عمده این جنبشها و نهضتهای به اصطلاح علمی نیز دغدغهای ایدئولوژیک داشتند و خواستههای ایدئولوژیک را مقدم بر علمآموزی میدانستند. در بوقکنندگانعلومانسانی، فارغ از اصل علوم انسانی و جامعه و انسان امروز به چندوچون درباره آن پرداختند، آن را از تاریخ خود بریدند و بدون توجه به اقتضائات آن و وضعیتی که در آن قوام گرفته، با آن مخالفت و موافقت کردند. لذا اگر چه در شاخههای دیگر علوم دانشگاهی موفقیتهایی کسب شد اما خرمای علوم انسانی همچنان بر نخیل ماند و میوهای از آن چیده نشد. لذا علوم انسانی همچنان چون دستمالی کهنه در محافل آکادمیک و غیرآکادمیک به دور از جامعه افتاد. حال ماییم و علومانسانی پارهپاره و ابتر و ناکارآمد، علوم انسانی که در ایران نه سیاست و سازوکار نظام و سامان جامعه را میشناسد و نه چندان به آن توجهی دارد، نه واقعیت و عینیت جامعه ایرانی را میشناسد و نه تلاشی برای شناخت آن میکند. در پس پیچوخمهای تاریخی دانشگاه در ایران ماندهایم و راه پسو پیشی نداریم. در این وضعیت چه باید کرد؟ چگونه باید به علوم انسانی پرداخت و آن را به خدمت جامعه گرفت؟ به نظر میرسد تغییر دانشگاه از درون و سر به راه کردن آن کاری دشوار، پیچیده و با ناامکانهای زیادی مواجه است، لذا چندان امیدی به دانشگاه و آن راه که طی کرده نیست. اما میتوان در محفلها و موسسات آموزشی و پژوهشی خارج از ساختار دانشگاه به خود علوم انسانی بازگشت و توجهی دوباره به آن کرد. به اینکه این علوم چیست و چگونه دوام و قوام یافته است، چگونه به کار ما میآید و ما چگونه باید آن را بهکارگیری کنیم و از آن بهره ببریم.
«مدرسه عالی علوم انسانی روزگار نو» گامی در چنین راهی است و درصدد است با فراخوانی و بازخوانی تاریخی این علوم و بهرهگیری از ادب، تاریخ و سنت قوم، در راه سامان جامعه امروز، راهی نو برای علوم انسانی در این سرزمین بگشاید. در این راه با بهرهگیری از اساتید مجرب و کارآزموده و همفکری دغدغهمندان سعی دارد در چشمانداز خود تأثیر و تغییری آشکار بر سیاستها و رویههای دانشگاههای موجود نهد و امید دارد تا رسیدن به چنین هدفی از پای و برجای ننشیند. تقویت چنین مدرسههایی به تدریج میتواند راه را برای دانشگاههای ما باز کند و آنها را در مسیر و جایگاه اصلی خود که همانا در خدمت جامعهبودن است برگرداند. مدرسه عالی علوم انسانی در نیمه اول آبانماه افتتاح میشود و در آغاز نیمه دوم آغاز بهکار میکند. کلاسهای این مدرسه در سه گروه علمی با نامهای حکمت و فلسفه، اندیشه سیاسی ـ اجتماعی و ادبیات و هنر طراحی شده است و سعی دارد حوزههای مختلف علومانسانی را تحت پوشش آموزشی خود قرار دهد.
روزنامه اعتماد