فرهنگ امروز/ علی ورامینی
بازگشت به نوستالژی و امر نوستالژیک آنتیتزی است در برابر وضعیت {اکنون}. سوژه نوستالژیباز یا با وضعیت اکنوناش مشکل دارد و یا اینکه به لحاظ آبجکتیویتی در بند گذشته موهوم مانده است؛ که البته آن هم بیفهم وضعیت عینی سوژه و نسبتش با تکنولوژیهای قدرتی که بر او سیطره دارند، نمیتوان فهم کرد. رجوع به امر نوستالژی از هر سو که باشد، عملی منفعلانه نسبت به وضعیت موجود است؛ به این معنا که سوژه هم با وضعیت موجود مشکل دارد و هم اینکه در خود توان تغییر نمیبیند و یا میل به رهایی ندارد. در غیاب این توان و میل، سوژه به امر نوستالژی نه برای {تغییر} بلکه برای تخدیر پناه میبرد. از دیگر سو دنیای جدید تکنولوژیک رجوع به امر نوستالژیک را هم دگرگون کرده است. یعنی اگر مثلا مردم 100 سال پیش با مردمان 700 سال پیش و قبلتر، نوستالژیهای مشترک بسیاری داشتند دنیای اکنون به دلیل ازدیاد تولید محتوا و شتاب گرفتن زمان، فواصل امور نوستالژیک را بسیار کوتاه کرده است؛ به همین دلیل «همایون غنیزاده» که به نظر میرسد از اکنون زمانی و جغرافیایی در اولین فیلمش و پیشتر از آن در نمایشش (میسیسیپی نشسته میمیرد) گریزان است؛ هم «کازابلانکایی» را که 80 سال پیش ساخته شده است نوستالژیک میداند و هم «لئون» که 25 سال پیش. البته این دو تنها مواد خام کارگردان تئاتر فیلمباز نیست؛ «سوئینیتاد»، «کیلبیل»، «شاینینگ» و «هزاردستان» هم دیگر مواد خام و نه پختهای هستند که غنیزاده در کشکول مسخرهباز میریزد؛ همه آثاری که هر فیلمبازی در ابتدای راه با این اسامی آشنا میشود و اگر این راه را هم ادامه دهد احتمالا به این نتیجه میرسد که با شاهکارهایی هم طرف نبوده است!
کل داستان «مسخرهباز» در آرایشگاهی که در لامکان و لازمان است میگذرد، انگار غنیزاده بیش از همه چیز میل به چالش کشیدن بیجهت خود را دارد، شاید به همین دلیل است که ماشین، هواپیما و یک لشکر آدم را در نمایشش روی سن تالار وحدت میآورد و وقتی به سینما میرسد، اصرار دارد که در یک لوکیشن بماند و تمام ذهنیاتش را به میانجی جلوههای بصری به عینیات تبدیل کند. نیمچه داستان فیلم در همان مواجهه اول لو میرود و با همان کلیشه همیشگی «ریشه در کودکیاش دارد» قصد توجیه شدن دارد. قابها و کلوزآپها ابتدا دلربا به سبک فانتزیهای خوشساخت غربی جلوه میکند اما بعد از تکرار و هی تکرار بیآنکه در خدمت چیزی باشد تنها آزاردهنده میشود مانند هورت کشیدنهای مدام کارکترها که جز کولبازی، توجیه دیگری ندارد. فارغ از اینها بزرگترین مشکل فیلم از فیلمنامه و حتی قبلتر از آن در ایده و فقدان دال مرکزی برای این همه کولاژ، نیمچه داستان اصلی و یکی دو پیرنگ است (که هیچکدام نه خود را پیش میبرند و نه در خدمت کلیت فیلم است). دنیای واقعی- فانتزی بیرونی و دنیای درون شخصیت اصلی و ارجاعات نوستالژیکش هیچ انسجام و کارکردی جز خلق قابهای قشنگ ندارد.
با همه اینها فیلم غنیزاده یکی از خیرالموجودین امسال سینمایی ایران است که نه به سینمای تجربی بلکه به سینمای تجاری و به اصطلاح بدنه میتواند کمک کند. خاطرم هست زمان اولین اجرای «میسیسیپی..» یکی از دوستان که میل مبهمی به تئاترهای لوکس دارد، بارها به دیدن این نمایش رفت. از قضا چندی پیش علت را جویا شدم، صادقانه جواب داد که پخش آن موزیکهای جذاب در آن حجم صدا و با آن دکوپاژ در تالار وحدت برایش بسیار لذتبخش بوده است. مسخرهباز هم با کمی تغییر ادامه همان تئاتر لوکس و طبقه مثلا متوسط پسند غنیزاده است. این فیلم اگر در تدوین نهایی میتوانست با اگوی خودش مبارزه کند و میل به حفظ تمام سکانسها را از بین ببرد، تصویر و موسیقی کششداری روی پرده عرضه میکرد (با بلیتهایی ارزانتر از نمایش میسیسیپی البته) و تودههایی که خوراک سینماییشان در این چند سال «هشتگ» و «آیینه بغل» شده را با سینمایی استاندارد، چشمنواز و زحمت کشیده مواجه میکرد. مسخرهباز ورای این، مازادی برای سینما و مشخصا سینمای ایران ندارد. این کولاژکاریها که خلاف فیلم غنیزاده کارکردی هم داشتهاند بسیار پیشتر در سینمای جهان به خاطره تبدیل شدند و برای کسانی که اندکی با سینما آشنا هستند چیز تازهای نیست.
روزنامه اعتماد