فرهنگ امروز/ غلامرضا علیزاده:
امام حسین(ع) شخصیتی منحصر به فرد در جهان اسلام است که حیات سیاسی- اجتماعی ایشان در پایان نیم قرن نخست پس از هجرت پیامبر (ص)، سبب تغییراتی شگرف در نگرش دینی و اجتماعی زیست – جهان مردم آن عصر در سرزمین حجاز و عراق و به تبع آن، ایران شد. نقل حکایت تراژیک دشت کربلا و مظلومیت آن امام و قصه به اسارت بردن اهلبیت و زنان و کودکان حضرتش، الگوی همه مبارزان و آزادیخواهان جهان شد؛ بدین گونه که هر روز آن عاشورا و هر عرصه مبارزاتی در برابر ظلم و جور، به مثابه دشتِ نینوا شد.
فلسفه حرکت تاریخی امام حسین(ع) به کربلا
پیرامون فلسفه سفر تاریخی امام حسین(ع) به عراق کتابهای زیادی نگارش شده و خطیبان به قدر وسع، جوانب و حواشی آن را بازتاب دادهاند. اما آنچه در این نوشتار مورد مداقه پژوهشگر است، برجستهسازی ویژگیهایی از سیره سیاسی آن حضرت است که کمتر بدان پرداخته شده و اهتمام کمتری نسبت به کنکاش در وجوه آن شده است .
تساهل (TOLERANCE) بهطور کلی عبارت است از قبول و پذیرش آنچه که قبول نداریم و به آن معترضیم؛ اما این اعتراض همواره همراه با خویشتنداری و صیانت خود از طرد و انهدام یک تفکر یا یک اندیشه است؛ به عبارت دیگر تساهل، سازش و پذیرش مطلق نیست بلکه جمع اعتراض و پذیرش است.
چنان که میدانیم حضرت امام حسن المجتبی(ع) در سال پنجاه پس از هجرت به شهادت رسیدند. از زمان شهادت برادر تا حادثه جانگداز کربلا، 11 سال گذشت. پس از شهادت امام مجتبی(ع) برادر زمانشناس گرانقدرش به موازات افزایش ستم و فساد حکومت اموی کوشید تا با افشاگریهای بهموقع پرده سالوس و ریا را از چهره آنان برگیرد و مردمان را نسبتبه واقعیتهای تلخ جامعه اسلامی آشنا کند. (جوادی آملی، صص 233 – 232)
در 10سالی که امام حسین(ع) در زمان خلافت ظاهری معاویه، زعامت و امامت معنوی بخش وسیعی از جهان اسلام را بر عهده داشتند؛ شیوه مواجهه حضرت با دستگاه خلافت اموی که به ناحق غصب کرده بود مدارای مبتنی بر روشنگری بود.
اما این مدارا بر چه اساسی بود؟ اگر «قیام بر ضد معاویه» را یک فعل بدانیم، زمانی وجوب پیدا میکند که مصلحت تامه داشته باشد، در حالی که امام در پاسخ امثال سلیمان صُرد خزاعی فرمودند؛ این کار فاقد مصلحت است. در حقیقت امام وجوب قیام را نفی و حتی استحباب و جواز آن را هم نفی فرمودند، چرا که ظاهر کلام ایشان این است که هیچ مصلحتی وجود ندارد یا لااقل مصلحت آن مرجوح و مغلوب است در مقابل مفسدت آن. حال آنکه امام کاملا نسبت به جایگاه الهی و اجتماعی خویش آگاهی داشته و کلام گهربار پدر گرامیشان را خطاب به معاویه پیش روی خود میدیدند:
«شگفتا از روزگاری که مرا همسنگ کسی قرارداده که چون من خدمت به اسلام ننموده و سابقهای در دین چون سابقه من که هیچکس به مثل آن دسترسی ندارد پیدا نکرده است. من سراغ ندارم کسی چنین ادعایی کند.» (نهج البلاغه / نامه 9)
امام تا جایی که ممکن بود سعی میکرد، کید و کینه معاویه را به خودش برگرداند، در یکی از این روایات که بما رسیده، از زبان امام(ع) چنین آمده است:
«ای معاویه، دیگر از سخنان تو این بود که اگر من به تو بدی کنم با من بدی خواهی کرد و اگر با تو دشمنی کنم دشمنی خواهی نمود. باید بگویم: در این جهان نیکان و صالحان همواره با دشمنی بدکاران روبهرو بودهاند و من امیدوارم دشمنی تو زیانی به من نرساند و زیان بداندیشیهای تو بیش از همه متوجه خودت شود و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر میتوانی دشمنی کن.» (احتجاج طبرسی، ج2، ص161 و الامامه و السیاسیه، ج1، ص180)
امام(ع) با وجود اینکه به نیت توسعه طلبی و قدرتمندی معاویه واقف بودند و بر بعضی مفاسد اخلاقی و شنیع که هنگام فتحها واقع میشد، آگاهی داشت؛ اما ضایعات آن را در مقابل آثار مثبت آن، قابل اغماض و جبران میدیدند. در نتیجه قیام و مکاوحت علیه چنین کسی که برای خود به مکر و تزویر و با بهرهگیری از جهالت مردمان، مقبولیتی کسب کرده، دور از مصلحت میدیدند.
نظر نامنقح غزالی در مورد قیام عاشورا
اما این مصلحت اندیشی، برخی شارحان و فقیهان را چنان متوقع کرده؛ بهطوری که امام محمد غزالی که یکی از فقیهان اشعری مسلک است، در مکتوبات خود پا را از حد فراتر برده و انتظار دارد تا امام حسین(ع) اتوریته نامشروع حاکم فاسدی چون یزید را همچون معاویه، بر جغرافیای جهان اسلام تحمل کند. یزیدی که به اعتراف مورخان اهل سنت، فاقد حداقل شایستگی برای پوشیدن ردای خلافت بود و بر لبش شعر ادرکأساً و ناولها جاری و « کار یزید، شرب خمر و ترک نماز و بازی با سگان، محاوله، طنبور، نای، وطی زنان بوده است.» (مروجالذهب ج۳ ص۶۷، تتمه المنتهی ص۳۶)
اما غزالی حفظ هیبت و شوکت سلطانی را از حیث اخلاقی واجب میداند و معتقد است فردی که فاسق است اگر به عنوان سلطان اسلام حکومت و امامت را در اختیار گرفت، باید به گونهای با او تعامل شود که بر هیبت و شوکت او آسیبی وارد نشود؛ پس لازم نیست سلطان عادل و اهل تقوی باشد و در تعامل با سلطان ظالم و جاهل گفته است: «هر گاه سلطان ظالم و نادان را شوکت مساعدت و یاری رساند و خلع او از سلطنت دشوار بود و در تغییر سلطان فتنه و خونریزی وجود داشت، به گونهای که به کینه کشنده کشیده میشود که تا قصاص انجام نشود آرام نمیگیرد و قدرت بر برکناریش نیست، واجب است او را بر مقام سلطنتش رها کرده و باقی بماند و واجب است نسبت به او اطاعت انجام گیرد؛ چنانکه اطاعت امیران واجب است، زیرا در دستور به اطاعت امیران حدیث وارد شده است.» (غزالی، 1406: 5/650)
در واقع غزالی، نظامی اخلاقی بنیانگذاری کرده که با قدرت حتی ناحق، ستم پیشه، اهل جور و معصیت کنار بیاید و با آن درگیر نشود. چنانکه در مقام تبیین وظیفه آحاد مردم نسبت به نهی از منکر سلطان میگوید: باید امر به معروف و نهی از منکر سلطان به گونهای انجام شود که هیبت و حشمت سلطانی از بین نرود؛ یعنی مرحله اول و دوم نهی از منکر انجام شود، مراحل بالاتر ترک شود تا آسیبی به هیبت سلطان وارد نشود!
با بررسی حوادث منتهی به واقعه عاشورای سال 61 هجری، مشخصا با گروهی از نخبگان مواجه میشویم که به خاطر ترس از قدرت فائقه حکومت اموی یا دل بستن به وعده و وعیدها یا استیصال و درماندگی و ضعف و عدم خودباوری، به ناصحانِ بیعمل تبدیل شدهاند. یکی از این دسته افراد عبدالله بن عمر بود. اگرچه عبدالله خود نتوانست از اعمال شوم یزید جلوگیری کند و میدانست که یزید چنان در تعصبات جاهلی گرفتار است که چیزی او را از شدت عمل و جنایت تاریخی باز نمیدارد و اطلاع داشت، اگر او را نصیحت کند نفسش در او کارگر نمیافتد؛ چاره را در نصیحت امام حسین(ع) در جهت بازداشتن امام از حرکت اصلاحی تاریخی ایشان دیده بود. اما سیدنا الحسین(ع) آن چنان در حق آمیخته بود که چیزی جز حق را نمیدید. غرق در حق بودن او را از هیچ نتیجه و عملی باز نمیداشت و نفس امثال عبدالله که متحد با نفس امثال یزید است، نمیتواند اهل حق را از حق باز بدارد. از قضا، امام محمد غزالی نیز معتقد بود، که عبدالله بن عمر از عاقبت کار با خبر بود، اما نمیتوانست از حمایت یزید دست بردارد، زیرا حقیقت او حقیقت یزید بوده است؛ پس او خیرخواه یزید میتوانست باشد.
امام حسین(ع) در نظر عباس محمود عقاد
عباس محمود عقاد در این خصوص گفته است: عجیبترین چیز این است که از حسین بن علی درخواست شود با همانند این مرد فاسق ناصالح بیعت کند و با بیعت خودش او را جلوی چشم مسلمانان تزکیه کرده، آدم صالح جلوه دهد و در نزد مسلمانان برای او گواهی دهد که او بهترین خلیفه است؛ خلیفهای که مردم آرزوی آن را داشتهاند. در خلافت صاحب حق است و صاحب قدرت بر آنان است. حسین بن علی(ع) چارهای نداشت جز اینکه یکی از این دو کار را انجام دهد: یا بیعت میکرد با آن مفهوم یا حرکت و قیام انجام دهد. برای اینکه یزیدیان دست از او بر نمیداشتند که او بر کنار از این مساله بماند؛ نه به نفع او و نه به ضرر او. (عقاد، بیتا: 601) در حالی که مساله اعتقادات دینی نزد حسین(ع) مساله مزاجی و طبعی یا معامله سودآور نبوده است.
تبیین حرکت اصلاحی امام حسین(ع)
حرکت اصلاحی امام حسین(ع) و نسبت میان تکلیف و نتیجه اصلاحطلبی، گرایش معتدلانه میان حرکت «انقلابی» و «محافظهکارانه» است که در مقام نفی هر یک از دو گرایش اصالت وظیفه و اصالت نتیجه و درصدد جمع میان آن دو است، بدین معنا که توجه به هر یک از آنها نباید سبب غفلت از دیگری شود و با ملاحظه نتیجه و مصالح، تکالیف ازانعطافپذیری لازم برخوردار باشند. (منصور نژاد، 26: 1381)
اصلاحطلبی؛ روحیهای اسلامی
استاد مطهری معتقد است؛ «قرآن کریم در مجموع تعبیرات خود، پیامبران را مصلحان میخواند.» اشاره شهید مطهری، گویا ناظر به این آیه از سوره هود است که حضرت شعیب(ع) به قوم خود میگوید: «و ما اریدان اخالفکم الی ما انهیکم عنه ان ارید الا الاصلاح ما استطعت»؛ من نمیخواهم درآنچه شما را از آن باز میدارم، با شما مخالفت کنم (و خود مرتکب آن شوم) من قصدی جزاصلاح (جامعه) تا آنجا که بتوانم، ندارم. (هود/88)
استاد سپس نتیجه میگیرد: «اصلاحطلبی، یک روحیه اسلامی است، هر مسلمانی به حکم اینکه مسلمان است خواه ناخواه، اصلاحطلب و لااقل طرفدار اصلاحطلبی است. زیرا اصلاحطلبی هم به عنوان یک شأن پیامبری درقرآن مطرح است و هم مصداق امر به معروف و نهی از منکر است، که از ارکان تعلیمات اجتماعی اسلام است.» (مطهری، 1363: ص8)
وصیت مشهور امام حسین(ع) به برادرش محمد حنفیه در هنگام خروج از مکه و اعلام هدف نهایی از این حرکت تاریخی در جهت اصلاح کژرویهای مترتب بر عالم اسلام؛ سبب ساز تفسیرهای محققان اسلامی و دین پژوهان بر چیستی و چرایی مفهوم اصلاحطلبی حضرت امام حسین(ع) بوده است. امامحسین(ع) دراین وصیتنامه به برادرش «محمد حنفیه» هدف خود را از این سفر چنین بیان کرد:
«انی لم أخرُج أشِراً و لابطراً و لامُفسِداً و لاظالِماً و اِنما خرجتُ لِطلبِ الإصلاحِ فِی امة جدی أُرِیدُ أن آمُر بِالمعرُوفِ و أنهی عنِ المُنکرِ و أسیر بِسیرهِ جدی و أبی علی بن ابیطالب فمن قبِلنی بِقبُولِ الحق فالله أولی بِالحق و من رد علی هذا أصبِرُ حتی یقضِیالله بینی و بین القومِ و هُو خیرُالحاکِمِین و هذِهِ وصِیتی اِلیک یا أخی! و ما توفِیقی اِلا بِالله علیهِ توکلت و اِلیهِ أُنِیب». (مقتل خوارزمی، ج 1، ص 188)
(من نه از روی خودخواهی یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری از مدینه خارج میگردم، بلکه هدف من از این سفر امر به معروف و نهی از منکر و خواستهام از این حرکت اصلاح مفاسد امت و احیا و زنده کردن سنت و قانون جدم رسول خدا و راه و رسم پدرم علی ابیطالب است.)
محمد حنفیه و عبدالله بن عمر
البته محمد بن حنفیه نیز همانند جعفر بن عبدالله و عبدالله بن عمر در دسته نصیحتکنندگانی جای میگیرد که بهجای همراهی امام، درصدد بودند تا ایشان را از این حرکت تاریخ ساز باز دارند. اما امام نیز ضمن پافشاری بر اصول، حرمت برادر را پاس میداشت و او را به ولایت ناپذیری متهم نساخت.
برخی از تاریخ پژوهان و عالمان نسخهشناس، همچون رسول جعفریان وصیت معروف به محمد حنفیه را ضعیف میدانند، چرا که کهنترین منبع این روایت؛ الفتوح ابن اعثم است که به لحاظ روایی و رجالشناسی، احادیث قابل اعتباری ندارد که البته در جای خودش محل بحث و تدقیق خواهد بود. اما در این یادداشت محوریت بحث، بر درستی این روایت مبتنی شده است.
چنانچه در این کلام میبینیم، امام حسین(ع) به صراحت اعلام میدارد که به دنبال اصلاحگری در امت جدش میباشد و اصلاحطلب است (طلب الاصلاح فی امه جدی) وسپس بحث امر به معروف و نهی از منکر را مطرح میکنند که به درستی گفته شده که اصلاحطلبی مصداق امر به معروف و نهی از منکر است. «البته هر امر به معروف و نهی ازمنکر مصداق اصلاح اجتماعی نیست، ولی هر اصلاح اجتماعی مصداق امر به معروف و نهی ازمنکر است.»
لازم به توضیح است، بحث از اصلاحطلبی را امام حسین(ع) فقط در سال آخر عمرمبارکشان و در عصر یزید مطرح نفرمودند، بلکه حتی در زمان معاویه نیز در مجمعی در حج، درخطابهای اعلام داشتند:
«اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا منافساً فی سلطان و لا التماساً من فضول الطعام و لکنلنری [لنرد] المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک و یأمن المظلومون من عبادک ویعمل بفرائضک و سنتک و احکامک؛ بار خدایا تو میدانی که آنچه از ما اظهار شده، برای رقابت در سلطنتی نیست و به خواهش کالای دنیا نیست، ولی برای این است که دین تو را برپا ببینیم و در بلادت اصلاح نماییم وستم رسیدههای از بندههایت را آسودهخاطر کنیم و به واجب و سنت و احکام تو عمل شود.»
امام حسین (ع)؛ مصلح دینی
حاصل آنکه امام حسین(ع) چه در عصر معاویه و چه در زمان یزید، مصلح دینی است و حرکت اصلاحی امام نیز با حرکتهای اصلاحی سایر مصلحین، تعارضی ندارد. بلکه در کناراصلاح دنیا و مسائل مادی مردم (اصلاح بلاد) به مسائل آخرتی و معنوی نیز توجه دارد، ازاینرو اصلاح اعتقادی در ارزشها را نیز در کنار اصلاح سیاسی و اجتماعی مطرح میکند. نکته مهم دیگری که نباید از آن گذشت و در سالهای اخیر نیز مورد اقبال دین پژوهان قرار گرفته؛ این است که امام حسین(ع) ضمن پافشاری بر اصول، جهت منافع اسلام و حفظ وحدت مسلمانان، تا جایی که اقتضا میکرد، اهل مذاکره بودند.
گفتوگو؛ سنت پیامبر و اهل بیت
رسول خدا و دیگر ائمه علیهم السلام نیز تا آنجا که در نسخ تاریخی از آنها سخن بهمیان رفته، اهل گفتوگو و مدارا و تساهل بودند و با سختترین دشمنان خود نیز مذاکره داشتند. آنچه در یک مذاکره مهم است و برونداد آن، عاقلانه یا نابخردانه جلوه میکند، موضوع و دستاورد مذاکره است. بدون تردید عمر بن سعد به دنبال این بود که کار وی با حضرت سیدالشهداء به جنگ و خونریزی نکشد. لذا بنا به گزارش (طبری، جلد چهارم 4، ص ٣١١) و (شیخ مفید در ص 435) با ورود به کربلا وی نمایندهای را به سوی امام فرستاد و فرستاده ابن سعد با «مولای من» خطاب کردن امام حسین، از او پرسید: چرا به این سرزمین آمدهای؟ و حضرت سیدالشهداء نیز در نهایت احترام به فرستاده پاسخ دادند: کتب اِلی اهْلُ مِصْرِکمْ هذا انْ اقْدِم، فاما اِذْ کرِهُونِی فانا انْصرِفُ عنْهُمْ؛ مردمان شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کردهاند و اگر از آمدن من ناخشنودند بازخواهم گشت! خوارزمی در جلد اول مقتلالحسین صفحه ٢٤١ نوشته است؛ امام پاسخ فرموند: «یا هذا بلغْ صاحِبک عنی اِنی لمْ ارِدْ هذا الْبلد، و لکنْ کتب اِلی اهْلُ مِصْرِکمْ هذا انْ آتیهُمْ فیبایعُونِی و یمْنعُونِی و ینْصُرُونِی و لا یخْذُلُونِی فاِنْ کرِهُونِی اِنْصرفْتُ عنْهُمْ مِنْ حیثُ جِیتُ؛ از طرف من به امیرت بگو، من خود به این دیار نیامدهام، بلکه مردم این دیار مرا دعوت کردند تا نزدشان بیایم و با من بیعت کنند و مرا از دشمنانم بازدارند و یاریام نمایند، پس اگر ناخشنودند از راهی که آمدهام بازمیگردم». ابن سعد از پاسخ امام خوشحال شد و گفت: امیدوارم خداوند مرا از جنگ با حسین نجات بدهد، سپس شرح ماجرا را به عبیدالله گزارش کرد اما عبیدالله با قاطعیت به دنبال بیعت گرفتن از حضرت اباعبدالله بود. لذا در پاسخ به پسر سعد نوشت: از حسین بن علی بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند، بعد از بیعت، ما نظر خودمان را ابلاغ خواهیم کرد. ابن سعد با ملاحظه پاسخ عبیدالله گفت: تصور میکنم پسر زیاد بر طبل جنگ میکوبد و به دنبال صلح نیست، لذا برای تثبیت حسننیت خود، نامه عبیدالله را برای حضرت فرستاد و امام در جواب فرمود: لا اُجیبُ اِبْن زِیاد بِذلِک ابداً، فهلْ هُو اِلا الْموْت، فمرْحباً؛ من هرگز به این نامه ابن زیاد پاسخ نخواهم داد؛ بالاتر از مرگ سرانجامی نیست و خوشا به چنین مرگی. بعد از این رفتوآمدها بود که امام، عمر بن سعد را احضار کردند. عمر بن سعد شخصیت ناشناختهای در جهان اسلام نبود، امام هم میدانستند او هیچ اختیاری جز جنگ با آن حضرت ندارد، متن گفتوگوهای امام و عمر بن سعد هم دلالت میکند که امام در مقام انذار، روشنگری و اتمام حجت با ابنسعد گفتوگو کردند، ضمن اینکه کلام امام با واژه «ویلک» آغاز شد یعنی «وای بر تو» «ویلک یابْن سعْد اما تتقِیالله الذِی اِلیهِ معادُک؟ اتُقاتِلُنِی و انا ابْنُ منْ علِمْت؟ ذرْ هوُلاءِ الْقوْم و کنْ معی، فاِنهُ اقْربُ لک اِلیالله تعالی؛ وای بر تو ای پسر سعد! آیا از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، نمیترسی؟ آیا با من وارد جنگ میشوی در حالی که میدانی منزاده چه کسی هستم. این جماعت را رها کن که اگر با ما باشی به خدا نزدیک شدهای.» معلوم است پیشانی پینه بسته، ریش بلند، اعتکاف و عبادتهای فراوان، عمر بن سعد را به اشتباه انداخته بود. خود ابن سعد هم انگیزه امام را میشناخت و عبارتهای ایشان را درک میکرد ولی بین دنیا و قیامت گرفتار شده بود، لذا پاسخ داد: خدای من یعنی خانه خرابی؟! امام فرمود: «انا ابْنیها لک؛ من بهتر از آن را برای تو میسازم.» ابن سعد در حالی که درمانده بود گفت اموالم را مصادره میکنند. نکته اینجاست ابن سعد به جایی رسیده بود که بین اموال و املاک خود و بیت نبوت نمیتوانست انتخاب درستی داشته باشد. امام کریمانه فرمودند: «انا اُخْلِفُ علیک خیراً مِنْها مِنْ مالِی بِالْحِجاز» من از اموال خودم در حجاز، با بهتر از آنها برای تو جبران میکنم.» ابن سعد گفت: نگران خانوادهام هستم، سلامت آنها به مخاطره خواهد افتاد. در این جا امام(ع) دریافتند به هدایت عمر سعد امیدی نیست. لذا با نگاهی تاسفآمیز و عبارتی تکاندهنده فرمود: مالک، ذبحکالله علی فِراشِک عاجِلا، و لا غفر لک یوْم حشْرِک، چه بلایی سر تو آمده است، خدا جانت را در بستر بگیرد و آمرزش او مشمول حال تو نشود. «فواللهِ اِنی لارْجُوا الا تاْکل مِنْ بُر الْعِراقِ اِلا یسیراً؛ به خدا سوگند! من امید دارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزی، نخوری.» ابن سعد غافلانه و منفعلانه گفت: و فِی الشعیرِ کفایهٌ عنِ الْبُر؛ جو عراق مرا کافی است!
تاریخ طبری جنایات و ددمنشیهای عمربن سعد را در روز عاشورا چنین غمگنانه توصیف میکند:
آنگاه عمر بن سعد میان یاران خود ندا داد: «که داوطلب میشود که اسب بر حسین بتازد؟» ده کس داوطلب شدند از جمله اسحاق بن حیوه حضرمی - همان که روپوش حسین را ربود و بعدها پیسی گرفت- و اخنس بن مرثد که بیامدند و با اسبان خویش حسین را لگد کوب کردند، چندان که پشت و سینه او را در هم شکستند. ... همین که حسین کشته شد، همان روز سر او را همراه خولی بن یزید و حمید بن مسلم ازدی سوی ابن زیاد فرستادند، خولی با سر بیامد و آهنگ قصر کرد اما در قصر را بسته یافت و به خانه رفت و سر را زیر طشتی نهاد! (تاریخ طبری/ترجمه، ج7، ص: 3064)
علی موسوی گرمارودی، فرجام قیام سیدنا الحسین(ع) را اینچنین زیبا و درد مندانه به تصویر کشیده است:
درختان را دوست میدارم که به احترام تو قیام کردهاند،
و آب را که مهر مادر توست، خون تو شرف را سرخگون کرده است
شفق، آینهدار نجابتت، و فلق محرابی، که تو در آن نماز صبح شهادت گزاردهای.