فرهنگ امروز/ زهرا قزلباش:خوانشهای متفاوت و گاه متعارضی که از فیلسوفان بزرگ میشود، امری طبیعی و متعارف در دنیای فکر و اندیشه است. فلسفه نه مرزی میشناسد و نه حصری. برداشتها و تفسیرهای مختلف از متون فلسفی امری رایج است و از قضا نیچه نیز یکی از سرآمدن فلاسفهای است که در مسائل مختلف از آرایش خوانشهای مختلف پدید آمده است. اما هیچ یک از این خوانشها، حرف اول و آخر را نمیزنند و این باب همچنان باز مانده و خواهد ماند.
بنابراین هر خوانشی میتواند مورد نقد و ارزیابی صاحبنظران قرار بگیرد که یادداشت ذیل نیز از این قاعده مستثنی نیست.
گروه «سیاستنامه» روزنامه اعتماد از هر نقدی نسبت به این یادداشت استقبال میکند و معتقد است، نهتنها نگاه نقادانه به مباحث فلسفی برای اهل آن مفید، بلکه لازم است.
بهطور معمول، تاریخ تفکری که نیچه گزارش و نقد میکند، به طرز ابژکتیو (عینی و واقعی) مردسالارانه و به طرز سوبژکتیو (ذهنی؛ نمادین و هنجارگونه) زن را نیز دربرمیگیرد.
این تاریخ که فرجامش در قرن بیستم به نیستانگاری منجر شده، محصول تفکرات مردانهای بوده که نیچه بسیاری تحریفات رخ داده در این تاریخ را از روی عمد «زنانهصفت» تعبیر میکند؛ یعنی وقتی عقلای ما در جهان، افعالشان و تفکراتشان را به سبک زنانگی (فریبکارانه، کمعمق، احمقانه، حسادتگونه...) تحقق بخشیدند، حقیقت دچار تحریف شد و در رأس همه این فیلسوفانِ زنصفت، افلاطون جایگاه نخست را داراست. این «زنصفتی» که بیشتر تعبیری از یک صفت اخلاقی است، در اندرونی فیلسوف بزرگ ما افلاطون پا گرفت و او را به جهان ایدهها رهنمون ساخت؛ یعنی چیزی آلوده با ترس، گناه، کینهتوزی و بدبینی به زندگی و شادخواری و حسانیت و آزادی اراده و چیزهای مانند آن. نیچه در اینجا صفات منفی و شاخص زنانگی را به زعم خود به همه تاریخ فلسفه منتسب میسازد و «زن شدن» فلسفه و تفکر را چونان بدبختی و سیهروزی آن برمیشمارد. اما باید توجه داشت که افلاطونِ زنصفت؛ چونانکه شوپنهاور، ژان ژاک روسو و روشنفکران آلمانی قرن هجده و نوزده و تا حدی هم گوته، با نیچهای که بانوی باهوش و فرهیخته و اغواگر روسی لو سالومه از وی با عنوان زنصفت یاد میکند، تفاوتهای بسیار دارد و دومی در حقیقت همان نگاه و کارکرد مثبتی است که نیچه بعدا درباره زنان و تاریخ فلسفه بهکار میبرد.
دو نوع «زن صفتی» از نگاه نیچه
بنابراین دو نوع «زنصفتی» در کاربردهای نیچه مشهود است که تفاوتهای آشکار با هم دارند و نیچه همیشه رنجِ حقیقت را با رنجِ زن بودن تشابه میبخشد؛ رنجی که ریشه در امر حسی دارد و خلف سترگ او هگل آن را در قالب هنر حسّیک، چونان شیئی تزیینی به فراموشخانه کلاسیک رمانتیسم (و تهذیب قلمرو فلسفه) گسیل داشت.
نیچه ابتدا تاریخ فلسفه را به دلیل دوری آن از امر حسی و دیونوسوسی، که در حقیقت نتیجه زنصفت شدن آن میداند، به باد هجو و ناسزا میگیرد و میخواهد با چکشی عظیم از جنس نژادگی و آزادهجانی، تمامی بنیادهای حسگریز و معنویتجو و ترسو و اصطلاحا پارزیفالی (مسیحی) آن را نابود سازد؛ سپس با الگوی دیونوسوسی خود تلاش میکند شرافت را به امر حسی بازگرداند و فلسفه را به یک معنای دیگر، زنانه سازد.
زن بودگی و زن صفتی فیلسوفانه
بنابراین بهتر است برای زنصفتی نوع دوم، تعبیر «زنبودگی» را به کار ببریم؛ یعنی خصلتِ وجودشناختی زنانه حقیقت و تفکر، که در تاریخِ مردسالارانه و افلاطونی فلسفه، رنگ باخته بود و همهچیز بیش از حد آپولونی (قانونمند؛ قاعدهمند و احکامی) و زنصفت (یعنی پر از ترس، انقیاد، کینهتوزی، فریبکاری، حماقت، عشوهگری و تظاهر) شده بود و نیچه از آن با تعبیر «حساسیت زنانه» یاد کرده، وانگهی تاریخ جدید که نوعا ابرانسانی و آزادهجانی است، بسیار اگزیستانسی و حسّیک است و بنابراین زنانه است و نیچه تجلی این تاریخ زیبای جدید را در گفتوگوی شاعرانه زرتشت با زندگی، که چونان مهبانوی دربندکننده و اغواگر و جوینده و یابنده توصیف شده، نمودار میسازد.
زرتشت و فرزانگی
در اینجا زرتشت یا به عبارتی نیچه در حال صحبت با «زندگی» است و این بانوی بازیگوش و پرشور را در برابر والاترین خصلت خودش یعنی «فرزانگی» قرار میدهد. زندگی به زرتشت نقب میزند که من از فرزانگی تو بیزارم، اما بدون آن نیز عشق به تو رنگ خواهد باخت. این تناقض دردآور میان زندگی دیونوسوسی و عقل (نوس [عقل نظری]، فرونسیس [عقل عملی]؛ سوفیا [حکمت])، رابطه میان زرتشت و زندگی را ویران کرده؛ وانگهی همه آگاهی او از زندگی نیز مدیون عقل است، اما زرتشت دیگر مایل است به خلسهای طولانی در آغوش زندگی برود و فرزانگی را فراموش کند، زیرا در دوران نیستانگاری است و همه اینها تقصیر حکمت و فرزانگی است. سپس زرتشت اعتراف میکند که زندگی آینده قادر است کمبودهای عصر خرد و فلسفه و علم را جبران کند و این را بازگشتی جاودانه لازم است و آن جاودانگی نیز زن است. اکنون موقعیت انسان عبارت از دریای بیکرانگی است و جهان ژرف است و آینده قطعا چیز دیگری خواهد بود؛ وانگهی زنبودگی در معنایی متفاوتتر یعنی بیکرانگی و جاودانگی.
حقیقت بهمثابه زن!
نیچه حقیقت را زن میشمارد که دو دلالت دارد؛ یکی اینکه حقیقت که به تعبیر هایدگر الثیا (پوشیدگی) است، امری رازآلود و دور از دسترس و چونان گنج مخفی است که انکشاف و رسیدن به آن قواعد مخصوصی دارد؛ چونانکه دست یازیدن به یک زن. از سوی دیگر طبق نظر فلاسفه و مسیحیت، زن بهمثابه انداموارگی حسّیک و تحریکآمیز، منشأ شهوت و گناه و کمعقلی است و بنابراین سزاوار دوری جستن و برحذر بودن از آن. از این حیث نیچه به فیلسوفان ما نقب و بسا طعنه میزند که شماها دیگر از حقیقت دم نزنید آقایان! بدین سبب که ممکن است مثل زن شما را بفریبد و با اوهامات و خیالات سرگرمتان کند، بهقدری که نتوانید بدان دست یازید! لذا فیلسوفان و اهالی آرمان زهد را تذکر میدهد که حضرت اشرف مراقب باشید به جای حقیقت، در گرداب مهملات نیفتید! زیرا حقیقت مثل زن اجازه نمیدهد او را به چنگ آورید! سپس خاطرنشان میسازد که این همه جزمیات فیلسوفان از عصر باستان و کلاسیک تا دوران جدید چه بسا در برابر اصل ِحقیقت، چیزی رنگپریده و دروغین باشند و اصلا و دقیقا همین مورد است که عامل پوچگرایی و افسردگی دوران جدید بوده است. بنابراین نیچه در جای دیگر به تاریخ فلسفه طعنه میزند که پس از ظهور افلاطون، حقیقت به ایده (تصور) تبدیل و دستنیافتنی شده و مشروط به وعده؛ یعنی مسیحی شده؛ و در یک کلام اینکه، حقیقت زن شده است. او در این قطعه از دستور زبان آلمانی نیز کمک میگیرد که در آن واژه تصور (die Idee) مونث است.
اما نیچه آرمان زهد را نیز چنین روانکاوی میکند که دلیل غایی و اصلی آن، رهایی از یک شکنجه مهیب است و آن شکنجه روابط زناشویی (جنسی) است که ابزارش زن است و لذا طبق دوستداران آرمان زهد- یعنی کشیشان و فیلسوفان اخلاقمدار و مسیحیان و اقران آنها- زن آلت شیطان است و بنابراین از نظر این عده ازدواج نوعی مسخرهبازی است. پس نیچه این حالت آرمان زهد را ضدیت با زندگی و بیمارگونگی نوع انسان معرفی میکند. اما همچنان اصرار دارد که مسیحیت و آرمان زهد از نوعی «زنصفتی» یا به تعبیر خودش «زنانهبازی» رنج میبرند و آن عبارت از ترس، ناتوانی، فداکاری، نوعدوستی و صفات خوار و ضعیفکننده دیگر است که مخصوص جنس زن است و بارها هشدار میدهد که زنِ عاشق خطرناک است، زیرا همهچیز حتی خودش را فدای آرمان و عشقش میسازد؛ و این دقیقا صفات مسیحیان و فیلسوفان است که همهچیز را نثار معشوقشان که حقیقت والا و محض یا امر قدسی است کردهاند. نیچه در جایی میگوید: «عشق به یک تن بیرحمی است، زیرا به زیان دیگران تمام میشود.»
نهایتا انتقاد اصلی به اهالی آرمان زهد از فیلسوفان و کشیشان، بر سر کلافگی آنها از دست حسّانیت است که نماینده آن برای آنها زن است و همانطور که اشاره شد، این نسبت تساوی یا دستکم این تساوق میان زن و حسّانیت؛ در فلسفه سبب فرار فیلسوفان به عالم ایده و معنا (به نوعی ایدهآلیسم) و انکار یا تحقیر جهان حسی شده، و در مسیحیت و اخلاق مدرن نیز موجب نفی ازدواج و ارتباط با زنان و شیطان خواندن آنها شده؛ وانگهی نیچه به این کشیشان و روشنفکران این رکب را نیز میزند که آنها هرگز نتوانستهاند بدون زنان زندگی کنند. نیچه در اینجا به خصوص با شوپنهاور محاجّه میکند و معتقد است که او هرگز بدون دشمنانش یعنی هگل و زنان نتوانسته زندگی و تفکر کند و افزون بر این، تجربه زیبایی برخلاف نظر شوپنهاور عبارت از همان حسّانیت است نه عبور از آن؛ و در حقیقت، پیشرفت و دگرگونی حس و حسبودگی از سطح انگیزش جنسی به مرتبه زیباییشناسی است. در اینجا میتوان از نیچه این نتیجه فرعی را گرفت که: بنابراین زن بودن صرفا حسّیک بودن (یعنی منشأ انگیزشهای جنسی بودن) نیست.
زاهدان و فیلسوفان در نظر نیچه
معالوصف، نیچه وضعیت همسان فیلسوفان و کشیشان (اهالی آرمان زهد) را با این دستهبندی جالب توصیف دوباره میکند که آرمان زهد سه شعار دارد: تهیدستی، فروتنی، پارسایی. سپس اشاره میکند که فیلسوف نیز از سه چیز پر آوا و درخشنده کناره میگیرد: نامآوری، شاهان، و زنان. به هر روی آنچه در نیچه در باب نسبت زنصفتی و تفکرات فلسفی از دوران باستان و عصر روشنگری و مدرن و نیز مسیحیت آشکار است، این است که همه انواع فیلسوفان و مسیحیان و روشنفکران به هر چیزی که میل کرده باشند و هر کنشی که انجام داده باشند، تابهحال از سر زنانگی یا به تعبیر او «زنانهگری ننگین احساس» یا «زنانهگری زیانبار احساس در جهان مدرن» بوده و هر صفت بدی در اینها اعم از ترس، ناتوانی، گریز از حس، دروغگویی، و هر کنشی از جانب ایشان اعم از فلسفهورزی، اخلاقمداری، نویسندگی، انذار و تبشیر و مانند آن همگی اساسا زنانه بودهاند. بهطور خاص نیچه ادبیات فرانسوی را آماج انواع توهینها و تحقیرها قرار داده و آن را به سبب اهمیت و موضوعیت زنان به باد هجو و انتقاد میگیرد و با نقل جملهای از فاوست گوته که «زنانگی ازلی ما را به خود میکشد»، فاش میکند که کل تاریخ تفکر اصطلاحا عطر تند زنانه دارد و کارگاه آرمانسازی و پر از تعفن دروغ است و بنابراین آنچه اکنون لازم است دگرگونی ارزشهاست که خود دگرگونی آفریننده ارزشها را نیز در پی خواهد داشت. وانگهی آقای نیچه، آیا این دگرگونی ارزشها نیز خود زنانه نشده است؟!
روابط نیچه با زنان پیرامونش
یک نکته در اینجا قابل تأمل است و آن اینکه طبیعتا و به زعم بسیاری از مفسران نیچه، میتوان نیچه را روانکاوی کرد تا مغاک پیچیده و تاریک اندرون تفکرش تا حدی آشکار شود، چونانکه لو سالومه در کتابش درباره نیچه چنین کاری را انجام داد. بنابراین روابط نیچه با زنان پیرامونش از کوزیما واگنر همسر ریچارد واگنر موسیقیدان و قهرمان محبوب دورانهای دوستی نیچه و دوستش اروین رده (پسران زئوس)، مادرش، خواهرش الیزابت و سرانجام لوسالومه، تاثیر زیادی بر نوع برداشت و بهرهمندی او از عنصر «زن» در آثارش داشته است. ماجرای لو سالومه با نیچه نشان میدهد که این دختر تحصیلکرده و خردمند هرچند دوستی خردورزانه و دانشورانه و در مقام شاگردی- استادی خوبی با نیچه داشته؛ وانگهی این دوستی هرگز به یک علاقه عاطفی و عاشقانه از جانب او مبدل نشده و این نیز در تاریخ زندگی نیچه پنهان نیست که او بارها تلاش کرد رابطه خود را با لو عاشقانه سازد، اما موفق نشد و بعدها دست کم در ظاهر اعتراف کرد که دوستی آنها تمام شده است؛ اما باز پیداست که داغ این دوستی تا ابد بر دلش ماند. وانگهی با این حال نظر موافق بر این است که این ماجرای خصوصی زندگی نیچه را چونان کلیشهای، علت اصلی و تامه برخوردهای متناقض و متفاوت وی با عنصر زن در آثارش ندانیم و نیچه را در بطن همان آثارش با مساله زنانگی روبهروسازیم.
دیالکتیک نامتناهی امکانات
البته باز این تذکر لازم است که نیچه اغلب متناقض و دو پهلو است و این به دلیل خاصیت انتقادی و آشوبگرانه فلسفه اوست و دلالت بر آن چیزی دارد که یاسپرس به ما تذکر داده؛ یعنی آن «دیالکتیک نامتناهی امکانات» که نیچه در آن سرگردان و جوینده و شیدا است.
هشدار نیچه در مورد زنان مدرن!
اما تناقضی دیگر در نیچه درباره زن هست و آن زن مدرن شده و عاشق تحصیل است و نیچه در جایی به چنین دختران و زنانی یک کنایه لاتینی میزند که اوج دغدغه آنها این است: یا بچه یا کتاب!
در آثار چخوف معمولا دختران عاشق کتاب و تحصیل که قید ازدواج و بچه را میزنند تا در آکادمی تحصیل کنند زیاد میبینیم و نیچه این نقب را به زنان میزند تا هم عبور از مفهوم کلاسیک زنبودگی را که عبارت از مادری و بچه و شوهرداری بوده خبر دهد و هم چهره جدیدی از زن مدرن را رونمایی کند و آن زنی است که دیگر مایل است کتاب بخواند و فرهیخته شود به جای اینکه بچه نگه دارد. چنین زنی در تعبیر نیچه، اهل ادب، سترون، کنجکاو، خودنما و در عین حال دارای اخلاق مردانه است و نیچه ضمن تمسخر چنین زنی، میگوید باید از او پرهیز کرد. همچنین نیچه معتقد است که زن فرهیخته و اصطلاحا مدرن مستعد این است که چنان نفرت بیاموزد که دلبری کردن را که خاصیتی ذاتا زنانه است فراموش کند.
به علاوه نیچه در تمثیلی دیگر و در توصیف جانهای آزاد شده از عقاید گذشته و به تعبیر اصیل او آزادهجانان، این آزادهجانان دوستداشتنی خود را در برابر همه کسانی که از آنها در آثارش بیزاری جسته قرار میدهد؛ یعنی، دکانداران [فیلسوفان و روشنفکران جدید که با هیاهوی مدرنیته کاسبی میکنند]، مسیحیان، انگلیسیها، دموکراتها و زنان.
نسبت پدیده زناشویی و زنانگی در تاملات نیچه
نکته قابل توجه در اینجا این است که نسبت پدیده زناشویی و زنانگی در تأملات نیچه همواره بیمارگونه و آزاردهنده است؛ زیرا زن سنتی و مسیحی از بس نسبت به شوهر و فرزند و خودِ پدیده زناشویی فداکار و از خود گذشته است که هویت و اصالت خود را باخته و با ترس و بدبینی و خفّت زندگی میکند. به خصوص که پدیده زناشویی در نزد فیلسوفان و کشیشان مذموم و زشت شناخته شده است. بنابراین زن متأهل همواره در رنج بیاصالتی و وابستگی گرفتار است. وانگهی زن مدرن شده نیز نسبت خوشایندی با ازدواج ندارد؛ زیرا او این اندوه کلاسیک را درک کرده و دیگر حاضر نیست برای چیزی غیر خودش زجر و سختی بکشد و بیشتر مایل است تا درون خود را بپرورد و خود را آگاه و فرهیخته سازد. قابل توجه اینکه نیچه هر دو نسبت را ناخوشایند میشمارد. گویا او که خودش عاشق عدم تعادل و بیکرانگی و آزادوارگی و گشودگی است، بههم ریختن این توازن را در دو قطب کلاسیک و مدرن زنانگی و حتی در موقعیت ازدواج در جامعه انسانی، مذموم میشمارد.
دیالوگ پیرزن و زرتشت
همه این مواردی که در باب عقاید نیچه درباره زنان و زنانگی گفته شد و همه اعتراضها و تناقضها و وجد و اندوه او درباره مساله زنبودگی، در گفتوگوی زرتشت با پیرزن دهکده به شکلی تاریخیتر خود را نمایان میسازد. پیر زن از زرتشت میخواهد درباره زنان با زنان سخن بگوید و زرتشت در توصیف زن چنین میگوید که وجودش معماگونه است و تنها راه گشودن آن آبستنی است. زن خطرناکترین بازیچه مرد است و عامل شور و نیرو گرفتن او. سپس درحالی که همچنان مشعوف ابرانسان خود است، به زنان چنین توصیه میکند که مبادا که ابرانسان بزایند. آنگاه زن را بدذات و نوع عاشق آن را خطرناک توصیف کرده و برحذر میدارد که زن عاشق همواره نوعی کمالبودگی و تمامیتخواهی را در عشق خود برساخته و آن را مطلق میسازد و این به ضرر همه خواهد بود. در همه این عبارات کاملا هویداست که طعنهای به کل تاریخ فلسفه وجود دارد؛ اعم از اینکه سقراط فلسفه را نوعی مامایی برای حقیقت میدانست و فیلسوفان ما همگی عاشق ابژههایی بودهاند که مصداق حقیقت در آنها بوده؛ از ایدهها تا عقل کلی، روح مطلق، جوهر مطلق، وجدان اخلاقی و مانند آن، چنانکه مسیحیان عاشق مسیح مصلوب خود بودهاند.
به همین دلیل پیرزن بلافاصله بعد از اتمام حرف زرتشت به او هشدار میدهد که بدون تازیانه به سراغ زنان نرود. در واقع این بخش از نیچه، علاوه بر اینکه عمق نگاه کلاسیک و مسیحی به زن را فاش میسازد، قدرت و نیروی عجیب و اغواکننده و تاثیرگذار زنبودگی را نیز برملا میسازد که در عین ویرانکنندگی، سازندگی نیز در اوست، زیرا او- یعنی زن- مصداق بیکرانگی و جاودانگی است.
پژوهشگر فلسفه
*احساس گرایی
منابع:
۱- اراده معطوف به قدرت، فردریش نیچه، ترجمه محمدباقر هوشیار، انتشارات فرزان روز، ۱۳۹۲
۲- تبارشناسی اخلاق، فردریش نیچه، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات آگه، ۱۳۹۷
۳- چنین گفت زرتشت، فردریش نیچه، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات آگه، ۱۳۸۲
۴- غروب بتان، فردریش نیچه داریوش آشوری، انتشارات آگه، ۱۳۹۸
۵- فراسوی نیک و بد، داریوش آشوری، خوارزمی، ۱۳۷۵
۶- نیچه و مسیحیت، کارل یاسپرس، ترجمه عزتالله فولادوند، سخن، ۱۳۸۰
روزنامه اعتماد