شناسهٔ خبر: 60693 - سرویس دیگر رسانه ها

تا آخر عمر پژوهشگر بمانیم / کریم مجتهدی

فراموش نباید کرد که تفکر به نحوی تقابل و همچنین تعامل ذهن و عین است و حقیقت به ناچار در ادامه تفکر حاصل می‌شود، آن هم فقط به نحو تدریجی. بعضی از متفکران بزرگ غرب در ابتدای تجدید حیات فرهنگی، مدعی بوده‌اند که عقل انسانی فقط بالقوه جنبه نامتناهی دارد، در صورتی که علم خداوند به طور تام بالفعل و نامتناهی است.

فرهنگ امروز / کریم مجتهدی:

سخن هر چه باشد به ژرفا ببین‏(ابوالقاسم فردوسی)

نه هر که حرّاف شد، سخندان محسوب می‌شود و نه هر که به زعم خود فلسفه بافت، فیلسوف و فلسفه‌دان. دانشجویان اصلی فلسفه، اعم از جوان یا پیر، این گفته را باید آویزه گوش خود کنند و از یاد نبرند که فلسفه یک رشته کاملاً تخصصی است و آن را در درجه اول باید به جدّ آموخت، چون به هر ترتیب در مکتب فلسفه نمی‌شود مستمع آزاد بود. متعاطی فلسفه آزاد نیست، ولی ذهن او مقید به آزادگی است، زیرا در هر صورت او آزادی را در گرو آزادگی می‌داند. تعمق اصولی و فراروی از سهل‌انگاری‌های متداول، از شرایط بنیادی امکان آزادگی در فلسفه است، به نحوی که تا شخص آزاده نشود، نمی‌تواند واقعاً به حیطه فلسفه ورود پیدا کند. اگر با جان و دل قادر نباشیم به فلسفه بپردازیم، بهتر است بالکل از آن صرف‌نظر کنیم.

متعاطی واقعی فلسفه، روش پژوهشی و نحوه بیان نظرات خود را نیز به معنایی باید از بطن رشته خود بیرون بیاورد، زیرا فلسفه از هر نوعی که باشد، فقط در مسیر تحقیق و تفحص بر اساس دقت و تأمل مستمر متعاطی است که قدرت واقعی خود را نمایان می‌سازد. از این رهگذر است که با آسیب‌شناسی به موقع در رفت و برگشت‌های اضطراری تفکر، از مصادره به مطلوب‌های متداول و نتیجه‌گیری‌های عجولانه، می‌توان خود را در امان نگه‌داشت. روش تحقیق، همان توجه به فضیلت زیربنایی تحقیق است. در اینجا آن را باید نوعی شرافت اخلاقی دانست که اصالت و صلابت تحقیق را مصون می‌دارد. شاید گزاف نباشد اگر بگوییم که با استقامت در روحیه دانشجویی، می‌توان نحوه درست پژوهش و روش آن را آموخت. به همین جهت است که اگر متعاطی فلسفه عمیقاً متحول نشود و آنچه را که از ضوابط کار خود می‌داند به درستی مراعات نکند، به تعمق لازم نخواهد رسید.

تفکر فلسفی بر اساس ضرورت درونی خود ارزیابی می‌شود و الّا با مشتی از تداعی‌های صوَر نفسانی منفعل و سر در گم روبه‌رو خواهیم بود که از خارج به ما تحمیل می‌شوند و بدین ترتیب عملاً آنچه در ذهن ما انعکاس می‌یابد، جز بازتاب‌های شرطی زودگذر چیز دیگری نمی‌توانند باشند. به همین دلیل با اطمینان می‌توان گفت تا تداعی شکسته نشود، شناخت علمی و فلسفی آغاز نخواهد گردید.

فلسفه را مجموعه‌ای از اصطلاحات نامأنوس برگرفته از زبان‌های خارجی یا صرفاً تعدادی عبارات مفرده یا حتی منتخباتی شامل کلمات قصار نمی‌توان دانست. فلسفه، تفاخر به دانایی به سبب نوعی عقده خودبزرگ‌بینی نیست، خاصه که همین عقده نیز در واقع از عقده عمیق‌تری ناشی می‌شود که به نحو متداول به عقده حقارت معروف است. به همین دلیل فلسفه نوعی موضع‌گیری زودرس و خود فریب نیست تا بتوان از آن در جهت اسکات خصم و اثبات خود استفاده کرد. فلسفه نوعی تحقیق جدی همه‌جانبه درباره مسائلی است که شاید مستقیماً مصرف و کاربردی نداشته باشند، ولی در عین حال بدون تأمل در آنها، حتی اگر نتوان الزاماً نتایج آنی و زودهنگامی استنتاج کرد، به نحوی کل فرهنگ انسانی و جنبه‌های مختلف آن، هم از پیشرفت بازخواهند ماند و هم بصیرت لازم و آن نوع آگاهی که در ابعاد استثنایی انسان وجود دارد، خارج از دسترس قرار خواهند گرفت. با «من!…من!» گفتن‌های متوالی و رایج، هیچ فلسفه‌ای ساخته نمی‌شود و تا ضرورت عقل و جهت حرکتی واقعی و موجّه آن در نظر گرفته نشود، هر نوع موضع‌گیری، عبث و تصنعی خواهد بود. در طی تاریخ، فیلسوف واقعی نه جزمی مسلک بوده است و نه شکاک. اگر او سخن اول خود را با «نمی‌دانم» شروع می‌کرد، همین نیز از عشق او به «دانستن» نشأت می‌گرفت. منظور او از «نمی‌دانم» این نبوده است که در ادامه نمی‌توان آموخت. حتی نزد فلاسفه شکاک نیز نفی «دانش» متداول، دعوت به تأمل و رسیدن به نکات جدید بوده است. آنها راه طولانی و سختی را پیش روی خود داشته و با عوالم روحی بسیار متعددی آشنا بوده‌اند. آنها، گاه گفتن، گاه ناگفتن و حتی گاه سکوت کامل را ترجیح می‌داده‌اند. گاه مردد، گاه مصمم، گاه مراقب، گاه بی‌اعتنا و گاه شوخ با توسل به طنز و مزاح بوده‌اند. حالات آنها گاه سُکر دیونیزوسی، گاه وقار و متانت صحو آپولونی را انعکاس می‌داده‌اند، ولی در هر صورت همیشه به ضرورت درونی اجتناب‌ناپذیر خود وفادار می‌مانده‌اند. نزد آنها هیچ گاه، حقایق خوراک سوءنیتها نمی‌شده‌اند؛ زیرا سوءنیتها نقاب‌هایی بوده‌اند که چیزی را پنهان نمی‌داشتند، بلکه اغراض بیمارگونة افرادی را نمایان می‌ساخته‌اند که لامحاله جهالت و نابهنجاری‌ها را مکشوف و برملا می‌کنند.

متعاطی فلسفه باید از سقراط بیاموزد که در هر نوع موضع‌گیری به نحوی به جنبه‌های اخلاقی توجه داشته است. باید به سقراط وفادار ماند، زیرا او علم را فضیلت دانسته و می‌گفته است که رذیلت از جهل ناشی می‌شود؛ البته منظور یک علم دائره‌المعارفی نیست، بلکه با بصیرت است که می‌توان با سطحی‌انگاری به مقابله پرداخت.

به هر ترتیب، اخلاق به معنای صلابت در صداقت، از تفکر اصیل فلسفی غیرقابل تفکیک است. در تفکر فلسفی ضرورت اخلاقی از عمل به نظر سرایت می‌کند؛ هیچ پژوهشی بی‌نیاز از صداقت نیست با اینکه در فلسفه نیز مانند علم، گرچه صدق گفتار لازم است، ولی آن را به تنهایی نمی‌توان کافی دانست؛ نفس صداقت نیز باید به نحوی آسیب‌شناسی شود. نظر هر کسی که خود را صادق می‌داند، الزاماً معتبر نیست. از این لحاظ همچنین فلسفه در کشف کاستی‌ها سخن اول را می‌زند. با این حال متعاطی فلسفه افزون بر اطلاعات وسیع، از نوعی گشایش افق ذهنی نیز باید برخوردار باشد، زیرا به هر ترتیب فلسفه در درجه اول ریشه در اعماق نوعی فرهنگ غنی دارد و بیشتر در آفاق وسیع و گسترده است که می‌تواند در انفس همگان تأثیر بگذارد.

فراموش نباید کرد که تفکر به نحوی تقابل و همچنین تعامل ذهن و عین است و حقیقت به ناچار در ادامه تفکر حاصل می‌شود، آن هم فقط به نحو تدریجی. بعضی از متفکران بزرگ غرب در ابتدای تجدید حیات فرهنگی، مدعی بوده‌اند که عقل انسانی فقط بالقوه جنبه نامتناهی دارد، در صورتی که علم خداوند به طور تام بالفعل و نامتناهی است.

منظور آنها از اشاره به بالقوه بودن عقل نامتناهی انسان این بوده که تفکر، مدام در جستجوی درجه نهایی خود است و در هر صورت در حدّ انسان چنین چیزی بالفعل مقدور نمی‌شود، زیرا انسان به طور متداول جزیی را در کلی و کلی را در جزیی درمی‌یابد و به ناچار حقیقت نزد او، درجه به درجه و بسیار بطیی حاصل می‌شود و به همین دلیل، شناخت انسانی خواه ناخواه اغلب محدود باقی می‌ماند.

درباره آنچه آوردیم می‌توان همچنین به نحوی به سنت افلاطونیان توجه کرد، زیرا بر حسب نظر آنها مراتب شناخت که در عین حال با مراتب وجود مطابقت دارند، الزاماً به نحو افقی از نقطه‌ای به نقطه دیگر انتقال نمی‌یابند، بلکه به معنایی از سطح به عمق متمایل‌اند. با اینکه عقل انسانی در سیر تحولی خود بیش از پیش بر تعمق تأکید داشته، ولی در هر صورت شاید هیچ گاه نتوانسته است به نقطه نهایی خود برسد. عقل با آرمان و اهداف عالی خود همراه است و اگر این صفات از آن سلب شوند، شناخت فلسفی و حتی مطالعات علمی اصالت خود را از دست می‌دهند و از جهت حرکت سالم خود که پژوهش، آموزش و پرورش است، منحرف می‌شوند.

شاید بعضی از خوانندگان احتمالی تصور کنند که این همه توجه به فلسفه نزد نگارنده، الزاماً نوعی دفاع از رشته خاصی است که او یک عمر به آن مشغول بوده است، ولی به هر ترتیب نمی‌توان نادیده گرفت که فلسفه به معنایی، کل فرهنگ انسانی، اعم از علم، ادب، تاریخ، هنر و غیره را در بر می‌گیرد و اگر واقعاً انصاف داشته باشیم، تصور نمی‌رود بتوانیم بدون تفکر واقعی و اصولی در هیچ رشته‌ای به آگاهی و بصیرت برسیم.

در سنت فلسفه‌های ایرانی ـ اسلامی، به حق فلسفه را از معقولات ثانویه می‌دانند که در اینجا آن را می‌توان نوعی تسلط به تفکر و اجتناب از توهمات ادراکات ابتدایی دانست. منظور اینکه در تعقل واقعی، صرفاً نظر به داده‌های سطحی اولیه نیست، بلکه تأمل عمیق و وقوف به کُنه مطالب مورد جستجو می‌باشد و این جنبه نیز خواه ناخواه مستلزم روش استعلایی و اِشراف به ابعاد مختلف شناخت است.

اگر با فلسفه به صرف آموختن علاقه مند شویم و حداقل به این نکته بنیادی پی ببریم که طرح درست مسائل مهمتر از رسیدن به راه‌حل‌های عجولانه و سطحی است، آنگاه از فلسفه نکات بسیار ارزنده‌ای را می‌توانیم بیاموزیم، از جمله اینکه باید دانشجو باشیم و دانشجو باقی بمانیم. با تأمل در این موضوع و فهم معنای اصلی آن، می‌توان مطمئن شد که اجر زحمات خود را دریافت کرده و از رشته فلسفه، عمیقاً حداکثر را آموخته‌ایم و به همین دلیل اگر از ما بپرسند چرا فلسفه می‌آموزید، کافی است بدون ریا و تظاهر، به سادگی جواب دهیم: «فلسفه می‌آموزیم برای اینکه مصمم هستیم تا آخر عمر، پژوهشگر و جوینده باقی بمانیم». با این پاسخ، اصل مطلب را بیان کرده‌ایم و به سخن دیگر نیازی نداریم.

منبع: روزنامه اطلاعات