به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ در دهه اخیر با فعالیتهای مناسب و جالب توجه مترجمان، بازار کتابهای فلسفه با منابع متعددی مواجه شده و دست مخاطب را در انتخاب آنها باز گذاشته است. این در صورتی که در دهههای گذشته این بازار با فقر منابع روبهرو بود و شاید دانشجویان همه مقاطع فلسفه در ایران منابع مطالعاتی فارسی مشترکی داشتند. البته اشتباه نکنید این فقر منابع در آن دوران و غنای نسبی در این دوران محدود به فلسفه غرب نشده و منابع حوزه فلسفه اسلامی را هم دربر میگیرد.
همچنین باید اشاره شود که هرچند دیر اهل تفکر در ایران به فکر تهیه و تولید متون مطالعاتی در حوزه فلسفههای مضاف افتادند، اما در این سالها منابع مهم و مفیدی در این حوزهها و شاخهها نیز ترجمه و تالیف شده است. میتوان با اغماض این تعریف را برای فلسفههای مضاف پذیرفت که «فلسفه مضاف عبارتست از دانش مطالعه فرانگر/ عقلانی احوال و احکام کلی یک علم یا رشته علمی». فلسفه هنر، فلسفه دین، فلسفه حقوق، فلسفه روانشناسی، فلسفه علم، فلسفه فرهنگ، فلسفه تاریخ، فلسفه سیاسی، فلسفه فقه، فلسفه ذهن و... از شاخههای مختلف فلسفههای مصاف است.
البته با توجه به رشد ترجمه در این حوزهها هنوز هم کمبودهای جدی در این حوزه به چشم میخورد که درباره چند و چون آن پای صحبتهای محمد میلانی نشستیم. میلانی دانشآموخته رشتههای فلسفه غرب و فلسفه دین است. از میان ترجمههای منتشر شده او میتوان به «بودریار و هزاره» نوشته کریستوفر هروکس، «جنگ خلیج رخ نداده است» و «کلید واژه» هر دو اثر از ژان بودریار، سرویراستاری مجموعه مقالات ریچارد سوئدبرگ درباب اقتصاد و سیاست با همکاری شخص نویسنده مجموعه مقالات و مجموعه مقالات «ویتگنشتاین متفکر زبان و زمان» اشاره کرد. میلانی همچنین دبیر مجموعه کتابهای «نقدهای بهنگام» شامل ترجمه متون مختلف در روشها و رویکردهای نقد و همچنین مجموعه «فکر و ذکر ایرانی» در نشر وراست.
در دوران جدید نخستین ترجمهها از فلسفههای مضاف در ایران، در حوزه فلسفه هنر بودند. مثلا کتاب فیلیسین شاله با عنوان «شناخت زیبایی: استیک» در سال ۱۳۲۸ با ترجمه علی اکبر بامداد منتشر شد. اکنون نیز در بازار اندیشه فلسفه هنر به نسبت دیگر شاخهها دارای منابع بیشتر و متنوعتری است. چرا به شاخههای دیگر کم توجه هستیم؟ این در صورتی است که در برخی شاخهها حتی یک کتاب هم منتشر نشده است.
به طور خلاصه برای اینکه هنوز نحوه مواجهه یا روبهرو شدن با امر فلسفه یا معرفت فلسفی تا حدود زیادی مشخص نشده است. باید دقت کنیم اینجا اکنون بنای بحث بر سر تبیین یا تأیید کامل چیزی نیست. اینکه تکلیف ما مشخص نشده است دلیلی بر نقص علمی یا معرفتی فلسفه به عنوان علم یا معرفت اولیه نیست و نخواهد بود. به نوعی احساس میکنم این تعدد و تکثر تراشی به منظور معرفی معرفت مثالی متأثر و وامدار از امرفلسفی زیاد بار علمی یا حتی شناختشناسی موزونی نداشته است.
به کرات در یادداشتها و مصاحبههایم با رسانهها گفتهام که یک نهاد متشکل از مترجمان فرهیخته و بزرگوار حوزه علوم انسانی باید تحت لوای یک موسسه غیرانتفاعی زیر نظر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلام و وزارت علوم و تحقیقات به ترجمههایی که از کتابهای مهم حوزه علوم و انسانی میشود نظارت نسبی داشته باشندفلسفه پایه و اساس معرفتهای بشری است و اگر این میزان و نسبت بنا به گسترش پیدا کردن باشد، بالطبع در درون احکام و اصول اولیه معرفت عارض بر فلسفه این کار شدنی میشود. به یک کلام مخالفت یا ممانعتی نه تا به امروز در مغرب زمین در این خصوص اقامه شده و نه در وضعیت اولیه یعنی پذیرفتن ساختار فلسفههای مضاف منکران بیشماری صف کشیدهاند. پس فلسفههای مضاف عبارت میشود از هر نوع معرفت یا حتی علمی که مضاف فلسفه به مثابه مادر معرفتهاست و علوم آن را در کنار خودش پذیرفته باشد. اینگونه میتوان به این باور هم رسید که مواجه امروز بسیاری از کسانی که علاقهمند فلسفه هستند عملاً به سمت فلسفهای مضاف سوق پیدا میکند. اما برای رسیدن به پرسش شما که کم توجهیمان را نشانه گرفتید میتوانم بگویم که با یک نگاه جدی به بستر اجتماع ایرانی، فلسفه خوانان از طیف جدی آکادمیک یعنی آنهایی که ریشه آموزش فلسفی آنها در دانشگاهها شکل گرفته در نوع کارکرد معرفتی- علمی خود بیشتر از آنکه فلسفه مضاف بیاموزند اساس فلسفه را میآموزند که رفته رفته هم این اساس گرایش به سمت فلسفه اسلامی سوق پیدا میکند. همین امر به طور دقیق باعث میشود که فلسفههای مضاف نیز صورتی درجه دوم و یا همان معرفت درجه دومی تلقی شوند و هم خوانندگان علاقهمند به فلسفه و دانشجویان با همین معیار و اشتیاق در آموزش و یادگیری و درک فلسفههای مضاف باهم مشابهت داشته باشند. در این سوی نیز اگر فلسفهای مضاف به عنوان رشتهای دانشگاهی تعریف شود مثل فلسفه هنر یا دین کاملا سیطره معرفت ابتدایی و اصلی یعنی هنر یا دین را در طول آموزش کاملا میتوان درک کرد و دید. این یکی از دلایل کم اقبالی است.
بجز حوزههای فلسفه هنر و فلسفه دین، باقی شاخهها در طیف آکادمیک چه جایگاهی دارد؟
فلسفههای مضاف به طور جدی، محققان و علاقهمندانی از میان سایر رشتههای دانشگاهی و تحصیلی دارند. به تعبیری اکنون همه چیز فلسفی ما نه تنها در ایران بلکه در میان سایر اقوام و ملل نیز حول محور فلسفههای مضاف میچرخد. فلسفه علوم اجتماعی، فلسفه هنر، فلسفه جامعهشناسی از مهمترین به اصطلاح فلسفههای مضافی هستند که در جامعه فکری کاربرد دارند. حال بیان شما درست است. تقریبا کار ما با فلسفههای مضاف در دوره معاصر اینگونه شکل گرفت.
نمیخواهم بحث هم عرض دیگری را آغاز کنم ولی باید توجه داشته باشیم که فلسفه سیاست وقتی به عنوان بخش لاینفک تفکر افلاطون و ارسطو به عنوان دو فیلسوف بزرگ تاریخ بشریت مدنظر است یا در این سوی، در نزد ابونصر ترخان فارابی اینگونه بوده، باید توجه ما به این امر معطوف شود که به واقع سیاست به معنای علم به طور مستقیم دارای ارتباط با انسان و نیز به هر دلیل ناموجهی بنا نیست که مضاف تلقی شود. شما وقتی که در آثار افلاطون و بالاخص مناظرههای سقراط افلاطون با دیگران آتنی توجه میکنید کاملاً به این موضوع مهم اشراف پیدا میکنید در مورد سیاست و هنر تو گویی نمیتوانیم به الزام از مضاف بودن استفاده کنیم. فلسفه اگر برای انسان و تفکر انسانی است این تفکر دو بالش هنر و سیاست هستند. دستکم در خصوص این دو مورد یعنی هنر و سیاست از ته دل تمایل به این تقسیم بندی ندارم چرا که هنر و سیاست را متعلق معرفت کلان فلسفی میدانم.
تمام چیزهایی که از این حیث میتوانند امر مضاف تلقی شوند چون فلسفه با ورودش به این حوزهها دارد به ما ابزارهایی منطقی برای معرفت شناسی میدهد. اما در انتخاب شاکلهها و شاخصها باید دقت کنیم چرا که هر چیزی نمیتواند مضاف شود و نباید هر معرفتی را مضاف تلقی کرد. اگر این اتفاق بیافتد مهمترین مشکل در عدم انطباق فلسفه با آن معرفت است که باعث بحران شده و یکسری کژفهمیهایی را موجب میشود که بدترین آسیبها را در جامعه به همراه دارد. مانند آسیبی که چندین سال پیش یکی از متفکران جناح اصلاح طلب با کجفهی از نظریات فوک در «حاشیه علیه متن» به تعاریف فلسفی از یکسو و شناخت سیاست و اجتماع در ایران زد.
اینکه برخی از مترجمان میگویند که در حوزههایی مانند فلسفه دین و فلسفه اخلاق مشکل داریم و با وجود چند سال کار، ترجمه در زمان انتشار با سانسور شدید مواجه میشود تا چه حد به حقیقت نزدیک است؟
این مترجمان برمبنای تعهدی که برای مخاطبان ایرانی و فارسی زبان قایل هستند بالطبع این حرف را میزنند. اما نباید فراموش کرد که ترجمه اگر فدای اعمال نظرهای دیگرانی جز مترجم و حتی آه و ناله مترجم شود، هیچ کاری نه تنها پیش نمیرود بلکه با همان متون خراب و غیرقابل فهمی که مترجم به عنوان متن ترجمه به مخاطبان عرضه میکند، به نوبه خودش مانند وعده غذایی فاسد خواهد بود که ساحت فلسفه را به خرابی و مسمومیت خواهد کشاند. پس اگر با من موافقید که بحث چقدر میتواند خطرناک شود، باید به این قول نیز جامعه عمل پوشاند که یک نهاد یا یک اتاق فکر با ماهیت نظارت و کنترلی برای ترجمهها بیش از هرروز دیگری لازم است.
به کرات در یادداشتها و مصاحبههایم با رسانهها گفتهام که یک نهاد متشکل از مترجمان فرهیخته و بزرگوار حوزه علوم انسانی باید تحت لوای یک موسسه غیرانتفاعی زیر نظر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلام و وزارت علوم و تحقیقات به ترجمههایی که از کتابهای مهم حوزه علوم و انسانی میشود نظارت نسبی داشته باشند و حتی بتوانند مترجمان و آثار ترجمهای مهم و تأثیرگذار در فکر و فرهنگ و تفکر ارزشمند اجتماعی و فردی را ارزشیابی کنند.
تاسیس چنین سازمان یا نهادی سنگ اضافهای جلوی مترجمان در راه انتشار کتابهایشان نیست؟
اینگونه دستکم در میان کتابهایی که هم بناست ترجمه و به بازار عرضه شوند، شاهد غلطهای تاسفبار و سرقتهای ترجمهای نخواهیم بود. غلطهایی که ناشی از بیسوادی و کوته فکری مترجمان است. بر این مبنا دیگر هر مترجمی بنا به عشق درونی نیز به خودش اجازه انتخاب هر کتابی را نمیدهد و چه بسا وقتی اینگونه شود، ناشران هم برای کسب سود بیشتر به زبان و فرهنگمان آسیب وارد نمیکنند. این مهم را از برای این گفتم که بخش قابل توجهی از خطاهای فلسفی دقیقاً در بخش ترجمه کتابهایی در فلسفههای مضاف رخ میدهد. در این خصوص دستکم ناشران بخش مهمی از شورای نظارت و ارزیابی و همچنین مروجان اصلی و اصیل فرهنگ و تمدن شذه و باقی میمانند. چنین نقشی را به ناشران و پیشکسوتان حوزه ترجمه و تفکر علوم انسانی دادن به نوبه خودش بسیار کار بزرگ و خطیری است. سنگی هم در راه باشد قدرت فکر و اندیشه و کار بیغلط آنها را از میان برمیدارد. یکی از دردها و دغدغههایی که سالهاست ذهنم را درگیر خود کرده این است که نمیدانم چرا فلسفههای مضاف اینقدر ساده گرفته میشود که هر تازهکاری به خود اجازه صاحبنظری و فرضیه پردازی در این موارد را بدهد. سالها پیش یکی از مترجمانی که در آثار ترجمه شدهاش متوسط در هر صفحه دو الی سه غلط فاحش داشته و دارد و از فرط اطمینان حتی حاضر نیست ایرادهایش را اصلاح کند، با اطمینان خاطر میگفت من نه تاریخ فلسفه خواندهام و نه میخوانم و نه خواهم خواند، اما ترجمه متون فلسفی کرده و خواهم کرد. مبنای چنین اعتماد به نفسی را هم لیسانس هنری میدانست که از دانشگاه تهران گرفته بود. اکنون هم درآنسوی آبها منتقد فرهنگی ایران است، درس میخواند و هروقت هم دلش بخواهد فرضیه پردازی میکند. این مثال را از آن جهت زدم که در تصور وحشتناک برخی از فعالان عرصه فلسفههای مضاف را نشان دهم.
اما اینکه در سوال قبل مطرح کردید که سانسور تا چه حد میتواند صحت داشته باشد، در پاسخ باید بگویم که متاسفانه در اداره ممیزی کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هیچگاه یک الگوی واحدی وجود نداشته است. به عنوان یک مولف و مترجم کاملا میتوانید حس کنید که در یک دورهای شاید سادهترین چیزها ممیزی شود و در دورهای حتی شک برانگیزترین چیزها ممیزی نشود. تجربهای که در انتشار کتاب «دریای ایمان» نوشته دان کیوپیت و ترجمه حسن کامشاد، بازار اندیشه ایران کسب کرد، هیچگاه نباید فراموش شود. پس از انتشار نخست این کتاب طیف خاصی از جامعه موافق این کتاب بودند و تعدادی هم مخالف صد در صد. میتوان جدال این دو طیف و اعمال سلیقهها در انتشار آن را در کم و یا زیاد شدن فواصل زمانی تجدید چاپهای این کتاب درک کرد.
یکی از دردها و دغدغههایی که سالهاست ذهنم را درگیر خود کرده این است که نمیدانم چرا فلسفههای مضاف اینقدر ساده گرفته میشود که هر تازهکاری به خود اجازه صاحبنظری و فرضیه پردازی در این موارد را بدهدفارغ از بحث اجرایی یکسری از مترجمان حوزه اخلاق و فلسفه دین روی کتابهایی دست میگذارند که من به عنوان یکی از فعالان این حوزه اعتقاد دارم زمان انتشار آنها در جامعه ایرانی زود بوده است. ما در حوزههای فلسفه دین و فلسفه اخلاق هنوز به کتابهای مادر نیاز داریم تا ساحت فکری دانشجویان و فعالان این عرصه را شکل دهد. به عبارتی در انتشار این کتابها نقص جدی وجود دارد. با این اوصاف اما بسیاری از مترجمان اهتمام و همتشان روی ترجمه کارهایی است که خاصیت بازاری دارند. به همین دلیل طبیعی است که ترجمه آنها مورد هجمه قرار گیرد. مثال بارزش کتابهای یووال نوح هراری است که بازار را تکان داده و تعدد چاپ خورده است. اگر ما بخواهیم مبنای علمی و آکادمیک را برای نوبت بندی انتشار کتابها در نظر بگیریم، آنقدر کتاب واجب براساس سیر منطقی فکر و اندیشه و فرهنگ برای ترجمه داریم که اولویت انتشار کتابهای هراری به ۲۰ تا ۳۰ سال آینده میافتد.
وقتی ما با چنین بحرانی در منابع مرجع مواجه هستیم و از طرفی هم کتابهای امثال هراری میآید طبیعی است که از آن طرف ممیزیها به سمت حذف این کتابها برود. ضمن اینکه من هیچگونه تاییدی بر رفتار ممیزها و سانسورچیها نمیگذارم. اما حرف آخر این است که در ساحت کتابهای فلسفه دین و اخلاق با مشکل و کمبود جدی مواجه هستیم. شاید نیاز باشد که ما ارگانها و مجالسی از نخبگان داشته باشیم که در زمینه ترجمه ضرورت بندی کنند تا ابتدا کتابهایی که نیاز است در ایران منتشر شود.
یکی از کمبودهای دیگر در حوزه فلسفه ذهن است. منابع این حوزه فقط ترجمه است و آن هم به تعداد انگشتان دست نمیرسد.اصولا زبان فارسی امکانات لازم برای برگردان متون این حوزه را دارد؟
فارسی علیرغم همه صعوبتهای زبانی و ترجمانی که در زبانهای مبداً وجود داشته به هرحال هم توانسته به عنوان زبان مقصد خودش را وفق بدهد و هیچگاه نه مترجم و نه زبان فارسی عاجز نماندهاند. باز تأکید میکنم بنده حوزه ترجمانی فلسفه و علوم انسانی را مدنظرم دارم نه علوم دیگر را. و باز اگر بخواهم متمرکزتر شوم منظورم متون اصلی و ارزشمند حوزههای فلسفه، جامعه شناسی، نقدادبی، فلسفه سیاسی و... است. پس براین مبنا وقتی به ترجمههای منتشر شده در این چندسال نگاهی بیاندازیم، این زبان فارسی نبوده که ناتوان و فرورفته باشد و نتواند از پس متنهای سنگین فلسفههای مضاف برآید. بلکه در کمال تأسف در اکثر قریب به اتفاق این ترجمهها، مترجمان ناکارآمد و کارنابلد بودند. هم کار را خراب کردهاند و هم مانع استقرار صحیح یکی از شاخههای مضاف در فلسفه شدهاند.
اگر استاد بزرگوارم سیاوش جمادی توانست «هستی و زمان» هایدگر را با آن همه ظرافتها و پیچیدگیهای زبانی و کلامی ترجمه کند، باقی متون هم قابلیت برگردان را خواهند داشتاگر این مشکل حل نشود وضعیت زبانی و ترجمانی بسیار شرمآوری در انتظارمان است. نقص دانش و سوادی که درمیان مترجمان حوزه فلسفههای مضاف عنوان کردم دقیقاً تأثیرش را دراین بخش میگذارد. ناراحت کننده است که مترجم حوزه فلسفههای مضاف آشنایی به عمومیترین اصول آیین نگارشی نداشته باشد. خیلی دردناک است که مترجم این حوزه اشرافی به ریشههای لغات و اتیمولوژی نسبی در زبان فارسی نداشته باشد که متأسفانه و صد افسوس در مورد برخی از آنها این موارد صدق موضوعی و اسنادی دارد. براین مبنا همیشه من این مثال را میزنم که اگر استاد بزرگوارم سیاوش جمادی توانست «هستی و زمان» هایدگر را با آن همه ظرافتها و پیچیدگیهای زبانی و کلامی ترجمه کند، باقی متون هم قابلیت برگردان را خواهند داشت. وقتی که «هستی و زمان» توانست به نوبه خود قابلیتهای ترجمانی زبان فارسی را نشان بدهد پس مترجم جوان و تازهکار حوزه فلسفههای مضاف حتی اجازه آن را ندارد تا بگوید عنوان و معادل یابی و ریشهیابی متن به فارسی بسیار مشکل یا ناممکن است.
اگر ما در حوزه فلسفه ذهن قامت زبان فارسی را بسته ببینیم، این ناشی از بیسوادی ما در شناخت زبان و دامنه گسترش و گردونه وسیع لغاتش است نه زبان فارسی؛ چرا که تجربههایی چون ترجمه کتاب «هستی و زمان»، «دوره آثار افلاطون و ارسطو»، «لویاتان» و... و نیز سواد مترجمان بزرگی که هماکنون مشغول ترجمه هستند، نشان میدهد که چه قدرت شگرفی در زبان فارسی وجود دارد و چه اتیمولوژی جذابی در این میان نادیده گرفته میشود. درواقع زبان فارسی قابلیتهایش را در فلسفه نشان داده است به شرط آنکه مترجم اهل تتبع در زبان فارسی و جستجوگر در متون کلاسیک ادبیات ایران دلخوش و امیدوار به کارش باشد. کلام آخرم اینکه، این شرایط بدون هیچ کم و کاستی در ترجمه متونی که از آن به فلسفههای مضاف یاد میکنیم وجود دارد. به شرط آنکه مترجمان متون فلسفههای مضاف در یک تقابل هم به غنای زبان کمک کنند و هم در انتخاب متون ارزشمند از برای ترجمه وسواس بیحد و اندازه مطابق با شرایط نیاز فکر جمعی ایران امروز داشته باشند.