شناسهٔ خبر: 60778 - سرویس دیگر رسانه ها

گفت‌وگو با واهه آرمن به مناسبت انتشار یک مجموعه شعر در آینده‌ نزدیک

وجوه اجتماعی کارهایم بی‌تردید ریشه در اندیشه‌های اجتماعی و فرهنگی و به طور کلی، جهان‌بینی من دارد که آن هم متاثر از عوامل تاثیرگذار جهان و به‌خصوص محیط پیرامون ماست. در عین حال، فراموش نکنیم که جهان‌بینی هر شاعری، نه‌ تنها من، می‌تواند آن‌قدر پیچیده و نامأنوس باشد که گاهی درک و دریافت آن به سادگی امکان‌پذیر نباشد، زیرا هر شاعری متفاوت از انسان‌های دیگر و حتی شاعرانِ دیگر است. نمی‌گویم بهتر است یا بدتر، فقط می‌گویم متفاوت است و جهان‌بینی‌اش با دیگران فرق می‌کند.

  

فرهنگ امروز/ رسول‌ آبادیان:

 

واهه آرمن شاعر شناخته ‌شده‌ای‌ است که آثارش خصوصا در میان طیف جوان ادبیات معاصر طرفداران زیادی دارد. واهه از آن ‌جمله شاعرانی‌ است که همواره دغدغه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی و فلسفی را می‌توان در آثارش دید؛ دغدغه‌هایی که البته پیچیده در نوعی نگاه شاعرانه پیشرو هستند. کوتاهی سروده‌ها به همراه درونمایه‌های ژرف از دیگر مشخصات سروده‌های این شاعر هستند. واهه آرمن در این گفت‌وگو از نوع نگاهش به شعر، جهان دیگران، دلبستگی‌هایش به مردم و کارهای تازه‌اش برای‌مان گفته است.

تازگی ‌داشتم مجموعه «به رنگ‌ دانوب» را می‌خواندم و احساسم این‌ بود که شاعر روبه‌رویم نشسته و داریم با هم درددل می‌کنیم. من از زبان خیلی‌ها شنیده‌ام که واهه آرمن شاعری است با قدرت انتقال حس‌های ظاهرا ساده با درونمایه‌های عمیق. اولین پرسش من این است که تلفیق سادگی و مفاهیم پیچیده انسانی چگونه در ذهن شما ساخته و پرداخته و چگونه به شعر تبدیل می‌شوند؟

یکی از بهترین و تاثیرگذارترین آموزه‌های من در زندگی، از همان دوران کودکی تا امروز این بوده که هر تلاشی، بدون عشق و بدون احساس مسوولیت به کاری که می‌کنم، پوچ است و بیهوده، بار مسوولیتی که بارها گفته‌ام هر چه سنگین‌تر باشد، برایم لذت‌بخش‌تر است. بنابراین، اگر این ویژگی‌ها را داشته باشم که فکر می‌کنم دارم، آن‌وقت تلفیق سادگی و مفاهیم پیچیده انسانی به راحتی در ذهنم ساخته و پرداخته می‌شوند و به راحتی تبدیل به شعر می‌شوند، بدون آنکه خودم بدانم و آگاه باشم که این اتفاق زیبا چگونه می‌افتد و به راستی، اگر بخواهم تنها با تمایلات آگاهانه و با نظارتِ ذهن آگاهم شعر بنویسم، نتیجه‌اش نوشته‌ای خواهد بود که بی‌تردید دل کسی را به لرزه در نخواهد آورد. در چنین شرایطی، اغراق نکرده‌ام اگر بگویم شعر، بخشی از زندگی من نیست، بلکه زندگی بخشی از شعر من است. در همین مجموعه شعر «به رنگ دانوب» که به آن اشاره کردید، شعری دارم با عنوان «سرمستی» که شاید تعبیر شاعرانه افکارم در رابطه با حضور همزمانِ احساس مسوولیت و عشق در وجودم باشد: «شعر نوشتن/ گاهی شبیه راه رفتن روی طنابی بلند است/ از زمین/ به ماه/ و گاهی درست مثل یک بازی/ سُر خوردن روی سُرسُره‌ای زمردین است/ از دورترین ستاره/ تا زمین/ هر دو سرمستم می‌کنند/ هر دو را دوست دارم.»

شما همیشه از درد تنهایی و تهی بودن انسان در دوره مدرن می‌گویید، اما آن‌گونه که از خلال شعرهای‌تان پیداست، هیچ‌گاه شاعری جامعه‌گریز نبوده‌اید. به نظر می‌رسد که جهان ذهنی شما همه آدم‌ها از هر طیف را به رسمیت می‌شناسد و احساس مسوولیتی شاعرانه وادارتان می‌کند که امید و رهایی از بیهودگی و تنهایی را برای همه انسان‌ها آرزو کنید که رسیدن به این مرز از خیال شاعرانه آرزوی هر شاعری ‌است. برای‌مان بگویید که وجوه اجتماعی کارهای‌تان ریشه در چه نوع نگاهی دارد؟

وجوه اجتماعی کارهایم بی‌تردید ریشه در اندیشه‌های اجتماعی و فرهنگی و به طور کلی، جهان‌بینی من دارد که آن هم متاثر از عوامل تاثیرگذار جهان و به‌خصوص محیط پیرامون ماست. در عین حال، فراموش نکنیم که جهان‌بینی هر شاعری، نه‌ تنها من، می‌تواند آن‌قدر پیچیده و نامأنوس باشد که گاهی درک و دریافت آن به سادگی امکان‌پذیر نباشد، زیرا هر شاعری متفاوت از انسان‌های دیگر و حتی شاعرانِ دیگر است. نمی‌گویم بهتر است یا بدتر، فقط می‌گویم متفاوت است و جهان‌بینی‌اش با دیگران فرق می‌کند.

جهان ذهنی‌ام را، همانگونه که به خوبی تعبیر کردید، درست است، اصلا شاعر جامعه‌گریزی نبوده‌ام و نیستم که اگر بودم، نه از درد و رنج و مصایب جامعه‌ام و جهانی که در آن زندگی می‌کنم با اطلاع بودم و نه از درد آنها به خودم می‌پیچیدم و در شعرهایم نعره می‌زدم و از نفس می‌افتادم. اما اینکه می‌گویید همه آدم‌ها از هر طیف را به رسمیت می‌شناسم، اصلا این‌طور نیست. مگر می‌شود آرزوهایم برای دردمندان و مظلومان جامعه‌ام و جامعه جهانی با آرزوهایم برای بداندیشان و زورگویان یکی باشد؟! بله، این‌گونه «آدم‌ها» هستند و خیلی شیک‌تر و تر و تمیزتر از ما هم هستند، اما همان‌طور که آنها، من و امثال من را به رسمیت نمی‌شناسند، من هم آنها را به رسمیت نمی‌شناسم.

یکی از نکاتی که همیشه درباره شعرهای شما برایم جالب بوده این ‌است که با وجود مشغله‌های زیاد مانند ترجمه آثار شاعران ارمنستان به فارسی و بالعکس، زبان و لحن شعرهای‌تان هیچ‌گاه به سمت شاعران دیگر متمایل نشده و استقلال در این زمینه حفظ شده است. دوست دارم بدانم واهه چطور ضمن سر و کار داشتن با حجم بالای شعرهای دیگران همچنان مسیر و سبک خودش را ادامه می‌دهد. واقعا چطور؟

در آغازین روزهایی که قلم به دست گرفتم، عهدهایی با خودم بستم و آویزه گوشم کردم. یکی از آنها این بود که در دنیای نویسندگی همه ‌چیز جدی است، بسیار جدی، حتی شوخی‌ها!

عهد بستم که همواره شعری بنویسم که تنها به یک قوم و ملت اختصاص نداشته باشد و برای ایجاد رابطه‌ای صمیمانه با مخاطبانش مرزی نشناسد. عهد بستم که از دیگران، از بزرگان ادب جهان بیاموزم، اما همیشه خودم باشم! به خودم گفتم: اگر توانایی و عُرضه‌اش را داری، قلم بردار و بنویس، اگر نه، عشقت را رها کن و پی کار خودت برو!

فکر می‌کنم عشقم به ادبیات و به خصوص به شعر آن‌قدر عمیق و آتشین بود که رهایش نکردم و رهایم نکرد...

درمواجهه با شعرهای شما گاهی با وجوهی از پرواز تخیل روبه‌رو می‌شویم که فوق‌العاده جذاب است. تخیل به عنوان اولین سکوی پرش در هر نوع خلاقیت ‌هنری حرف اول را می‌زند اما این موضوع در برخی شعرهای شما سمت و سویی تازه پیدا می‌کند به‌گونه‌ای که خواننده احساس می‌کند این شعر را خودش گفته چون به‌شدت با آن همذات‌پنداری می‌کند. من نام این‌گونه خیال‌پردازی را «تخیل‌ژرف» گذاشته‌ام. از پرورش این‌ تخیل و شیوه به‌کارگیری‌اش در شعر برای‌مان بگویید.

شکل اولیه چنین خیال‌پردازی و تخیلی که شما به زیبایی آن را «تخیل ژرف» می‌نامید، در ابتدا، یک‌باره در ذهنم پدید می‌آید و رفته‌رفته به کمال می‌رسد، اما مهم‌ترین بخش آن، همین شیوه به‌کارگیری این برآیند فکری در شعر است که باید بتوانم آن را به درستی و در جای مناسب در شعرم به کار بگیرم و به آن جان بدهم، طوری که مخاطب جدی و آگاهم که یقین دارم درک درستی از مفهوم شعر و تخیلات شاعرانه دارد، با آن همذات‌پنداری کند. بنابراین هر کدام از عواملی که نام بردم، اگر به درستی انجام بگیرد و بتوانم آن را در جای مناسب، یا بهتر است بگویم در تنها جای مناسب و خاصِ خودش به کار بگیرم، آن‌گاه تلاش آگاهانه یا ناخودآگاهم ثمر می‌دهد، خلاقیت هنری صورت می‌گیرد و مخاطبم نیز که دیگر می‌داند خیال‌پردازی‌ها و تخیلات واهه از لحظه‌ای که آنها را روی کاغذ می‌آورد دیگر خیال‌پردازی و رویا نیست که واقعیت‌های زندگی یک شاعر است، با آن همذات‌پنداری می‌کند.

من افتخار این را داشته‌ام که از زمان انتشار «و شیطان فریاد زد خدا» با کارهای‌تان آشنا شوم. نظر شخصی من نسبت به کارهای شما این است که به دنبال نوعی سیالیت ‌در ساخت و دنبال کردن بهترین ‌قالب‌ها برای ارایه تصاویر ذهنی‌تان هستید. فکر می‌کنم شاعری چون واهه آرمن، نمی‌خواهد خود را در قالبی خاص محدود کند و بر همین اساس در تک‌تک کارهایش نوعی جسارت و حرکت محسوس وجود دارد. پرسشم این‌ است که داوری احتمالی دیگران نسبت به کارهای‌تان را تا چه اندازه جدی تلقی می‌کنید؟

همین‌طور است و اشاره کاملا درستی به اهمیت سیالیت در کارهایم که در واقع برخاسته از ذهن جست‌وجوگر من است، کردید. بله، دوست ندارم و نمی‌خواهم خودم را نه در قالبی خاص و نه در هیچ قالب دیگری محدود کنم. منظورم این است که شاعری مثل من هر لحظه ممکن است
هر قالبی را بشکند و آن را فدای پویایی و خاصیت جست‌وجوگرانه‌اش کند، اما هیچ‌وقت پویایی ذهن و اندیشه‌اش را فدای هیچ قالب و شکلی نخواهد کرد.

در مورد داوری یا نقد و انتقاد دیگران به کارهایم نیز بی‌تفاوت نیستم و هر نقد و نظری را با دقت می‌خوانم و به نظر دیگران احترام می‌گذارم، اما بی‌تردید نظر کسانی را جدی می‌گیرم و به آن توجه می‌کنم که با شنیدن اسم‌شان و به احترام بزرگی‌شان، بی‌اختیار بر پاهای جانم می‌ایستم.

برویم سراغ ترجمه‌هایت از شعرهای شاعران کشور ارمنستان. همه ما می‌دانیم که داد و ستد فرهنگی بین ایران و ارمنستان سابقه‌ای دیرینه دارد و تا آنجایی که اطلاع دارم، استقبال ایرانی‌ها از شعرهای شاعران ارمنستان خیلی خوب است. به نظر شما این علاقه از کجا نشأت می‌گیرد؟

من با این نظریه که هنر و به‌خصوص ادبیات مهم‌ترین تجلی‌گاه هویت اقوام و ملت‌هاست کاملا موافقم. بنابراین، برای آشنایی با فکر و فرهنگ دیگران و همزمان شناساندن فرهنگ خودی به آنها، روابط و تبادل فرهنگی بین ملت‌ها الزامی است. از طرفی فکر می‌کنم در هر جامعه‌ای، ازجمله جامعه ما، دوستداران هنر و ادبیات، به‌ویژه اهل ادب، در عین خودباوری فرهنگی، دوست دارد و مشتاق است که با فرهنگ و درونمایه‌های فرهنگ سایر ملل و اقوام نیز آشنا شود و با هر کدام از آنها، خصوصا همسایگانش تعامل فرهنگی دو سویه داشته باشد. مشتاق است بداند در کشوری مثل ارمنستان که قرن‌ها با ما هم‌مرز بوده و چسبیده به سرزمین ماست، شاعرانش به چه و چگونه می‌اندیشند، دردها و شادی‌های‌شان چیست و به طور کلی در اشعار شاعران ما و آنها چه تفاوت‌ها و چه شباهت‌ها و قرابت‌هایی وجود دارد.

در ارتباط با ترجمه‌هایم از شعر شاعران ارمنستان باید بگویم استقبال خوبی از این شعرها شده است و امروز ادوارد حق‌وردیان، هُوانِس گریگوریان، خانم مارینه پطروسیان، خاچیک مانوکیان، گئورک تومانیان و خیلی‌های دیگر چهره‌های شناخته ‌شده‌ای در ایران و در میان دوستداران ادبیات هستند. بخشی از این علاقه شاید از آنجا نشأت می‌گیرد که چه ایرانیان و چه ارمنیان می‌دانند که با وجود داشتن زبان، خط، آیین و عقاید مذهبی متفاوت، بسیار به هم نزدیک و بسیار شبیه به هم هستند، آن‌قدر که فکر می‌کنم چنین کاری فقط از دست خدا برمی‌آمد و بس.

نوع استقبال از آثار شاعران ایرانی که به زبان ارمنی در این کشور ترجمه و منتشر کرده‌اید چگونه است؟

استقبال از آثار شاعران ایرانی، چه با ترجمه من، چه ترجمه ادوارد حق‌وردیان که الحق از نظر مفهومی، بیانی و شیوایی خوب از عهده‌اش برآمده، بسیار خوب بوده. همین چند روز پیش رادیو ملی ارمنستان برنامه «ادبیات فاخر جهان» خود را اختصاص به اشعار فروغ فرخ‌زاد و من، با ترجمه ادوارد حق‌وردیان، همراه با آثاری از فرناندو پسوا و ادگار آلن پو، با خوانش خانم سیلوا یوزباشیان که از نامدارترین شعرخوانان ارمنستان است، داده بود.

طی سال‌های گذشته نیز آثار بسیاری از شاعران ایرانی که به زبان ارمنی ترجمه شده است در معتبرترین روزنامه‌ها و مجلات ادبی آن کشور ازجمله «گراکان تِرت» (نشریه ادبی)، «گارون» (بهار)، «آندین» (آن‌سو)، «آقبیور» (چشمه) و غیره به چاپ رسیده، آثاری از سهراب سپهری، فروغ فرخ‌زاد، احمد شاملو، قیصر امین‌پور، سارا محمدی اردهالی، کتایون ریزخراطی، گروس عبدالملکیان، رسول یونان، من و خیلی‌های دیگر.

باخبر شدم که مجموعه‌ای تازه آماده انتشار دارید. حال و هوای این مجموعه چگونه است و بیشتر شامل چه سروده‌هایی می‌شود؟

بله. در حال بازنگری نهایی مجموعه شعر تازه‌ام با عنوان «ویترین خالی» هستم و فکر می‌کنم تا اواخر پاییز آماده تحویل به ناشر باشد. این مجموعه شامل سه بخش «خواب ماندن پشت آپارات»، «پازل» و «لاستیک ویلچرم کم‌باد است» و دربرگیرنده شعرهایی با مضامین اجتماعی و فلسفی است که بخش عمده آن را طی یک سال گذشته سروده‌ام. تصویرگری مجموعه شعر جدیدم را نیز دوست هنرمندم، خانم یاخشی حبیب‌پور برعهده داشته است.

و حرف آخر.

فکر می‌کنم منظورتان از حرف آخر، همان حرف ناگفته باشد. به هر حال، پرسش خوبی است، چون معمولا گرم صحبت یا کاری که می‌شویم، گفتنی‌ترین حرف‌ها ناگفته می‌ماند.

درست یادم نیست، همین دیروز بود یا سال‌ها پیش، برای دیدار با دوست شاعری که از کانادا به ایران آمده بود، از خانه بیرون زدم. در راه،
تا رسیدن به کافه‌ای که در آنجا قرار گذاشته بودیم، به نانوایی محله‌مان رسیدم. حدود 10، 15 نفر در صف نانوایی ایستاده بودند. کمی آن‌سوتر اما پیرمردی با چشم‌های نمناک ایستاده بود و با حسرت به آنها نگاه می‌کرد. نزدیک شدم و سلام کردم. زیر لب سلام کرد و نگاه پرسشگرانه‌ای به من انداخت. پرسیدم: پدر جان، برایت نان بخرم؟ سرش را به نشانه نفی تکان داد و چشم‌هایش نمناک‌تر شد...

آن روز تا رسیدن به کافه، داشتم با خودم فکر می‌کردم که این مرد نان که نداشت، هیچ، حتی جرات ایستادن در صف نان را هم نداشت.حالا هم دارم با خودم فکر می‌کنم، تا روزی که آن مرد آنجا ایستاده است و با حسرت به آنها که در صف نان ایستاده‌اند نگاه می‌کند، حرف آخرم این خواهد بود که آرزو می‌کنم روزی شعرهایم را پیش از همه، کودکان همان مرد بخوانند.

در پایان، اجازه بدهید یک دوسطری هم از خانم ناییرا هامبارسومیان، از شاعران معاصر و خوب ارمنستان بخوانم. این شعر کوتاه را سال‌ها پیش ترجمه کرده بودم و نشر چشمه در مجموعه «سطر اول را نمی‌نویسم» که گزیده‌ای از شعر کوتاه ارمنستان است، چاپ کرده بود.

«من نقطه را دوست ندارم، پایان، همیشه کار خداست.»

روزنامه اعتماد