به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نشست «آنومی و اخلاق؛ خطر ویرانی پای بست» با مشارکت موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، انجمن جامعه شناسی ایران و دانشگاه خوارزمی با سخنرانی فرامرز رفیع پور، استاد جامعه شناسی دانشگاه شهید بهشتی، ۱۹ آذرماه در دانشگاه خوارزمی برگزار شد که در ادامه گزارشی از آن از نظر شما می گذرد:
اگر بخواهیم جامعه ایران را بررسی کنیم، باید آن را به مثابه فرزندی در نظر بگیریم که بیمار است، عده ای نادان یا مغرض هستند و می گویند این فرزند سالم است، عده ای هم هستند که می خواهند این فرزند بیمار را نزد پزشک ببرند تا جزئیات بیماری را کشف کنند، مثل پدر و مادر دلسوز، می خواهند جزئیات بیماری فرزندش را بداند تا آن را معالجه کند. عده ای هستند که دشمن هستند و می خواهند کودک بیمار را بکشند. آنچه که در اینجا هدف ماست، شناختن وضعیت و مشکلات ایران برای نجات آن است.
مشکل دیگری که مرا زجر می دهد، این است که وقتی در جامعه به حرف مردم گوش می دهیم مردم فقط دوست دارند در مورد بدی های ایران صحبت کنند. من ناراحت می شوم از اینکه این گونه افراد اصلاً کشورشان را دوست ندارند و دوست دارند فقط در مورد بدی های کشور صحبت کنند و نمی دانند، اگر این فرزند بیمار بمیرد، چه بلایی سرشان می آید.
مدتی است بازنشست شده ام و دیگر از کارهای تحقیقاتی جامعه شناسی بیرون آمدم، چون پیر شدم و بخش زیادی از شنوایی و بینایی خودم را از دست دادم و در این مدت پایان عمر در حال شناخت هستی و کهکشان ها و جهان هستم. آن چیزی که مرا امروزه به حیرت واداشته مطالعه در هستی است. کهکشان ها با چه سرعتی در جهان در حال حرکت هستند، به طوری که اصلا تصور آن برای ما غیرممکن است.
بیست و پنج سال پیش ما در کتاب آناتومی جامعه آن را تشریح کردیم و متأسف شدیم که مثل بقیه چیزها کسی آن را نفهمید. چیزی که الان می خواهم الان در اینجا ارائه بدهم، نتایج تحقیقات گروهی از دانشجویان است که الان همه شان اساتید دانشگاه هستند، و من سرپرست آنها بودم.
زندگی جمعی نیاز به هماهنگی و تقسیم کار دارد. زندگی جمعی نیاز به قواعد دارد. اگر بخواهیم در یک ارکستر بزرگ بنوازیم، تقسیم کار نیاز است. نقش ها نیاز به تعریف دقیق و درست دارد. نیاز به رهبر ارکستر هست. قواعد و نتهای مختلف هم باید توسط افراد شناخته باشند. این گروه باید با هم هماهنگ باشند، نه اینکه هر کسی ساز خود را بزند. این مسئله بسیار مهم است. ارکستر یک جامعه کوچک است، جامعه بزرگ هم باید مثل یک ارکستر نیاز به هماهنگی و تعیین نقش و ... دارد. کشوری می تواند پیشرفت کند که ارکستر موسیقی کلاسیک قوی داشته باشد. کشور ژاپن به این دلیل پیشرفت کرد که موسیقی کلاسیک غرب را گرفت و به کشورش بود و این هماهنگی را در جامعه گسترش داد. اگر می بینید کشورهای دیگر پیشرفت می کنند در بعضی از زمینه ها، یک دلیل مهم این است.
اما وقتی که جامعه بی قاعده شد و هر کسی نت خودش را زد، به این بی نظمی عادت می کند و اصلاً میل ندارد که قاعده را بپذیرد یعنی قاعده ناپذیر می شود. جامعه، سرکش می شود و افراد حرف گوش نمی دهند. این گونه مجموعه ها تمایلی به سازمان دهی ندارند. منظور از آنومی، جامعه ای است که بی قاعده باشد، قواعد اجتماعی در آن رعایت نشود و نابسامانی و آشفتگی در آن رواج یافته باشد. منظور از اخلاق هم آن چیزی است که در قرآن کریم به عمل صالح تعبیر شده است. اخلاق یعنی ملاحظات اجتماعی، یعنی هر کسی به فکر خودش نباشد. آن چیزی که به عنوان قانون گفته می شود. در کشور فرانسه مجموعه قوانین در حدود ۵۰۰۰ تا قانون است. زندگی انسان فقط با قانون قابل کنترل، اجرا و سازماندهی نیست. قسمت اعظم این هماهنگی ها مبتنی بر اخلاق است. اگر اخلاق در جامعه از بین برود، به قول ما ایرانی ها فاتحه آن جامعه خوانده است.
دورکیم می گوید: وقتی رشد سریع در جامعه ای اتفاق بیفتد، و عده ای ناگهان یک مرتبه ثروتمند شوند و یک عده ای یک مرتبه فقیر شوند و نابرابری در جامعه ای وجود داشته باشد، آن وقت ممکن است این فقر توجیه شود از طرق مختلف و توسط افراد مختلف، اما وقتی عده ای این فقر را تحمل نکنند و خود را با ثروتمندان مقایسه کنند، جامعه نمایش ثروت بدهد، افراد ثروتمند خود را به نمایش بگذارند و رقابت به وجود آورند و اگر هنجارهای سنتی از بین بروند، اگر افراد نتوانند نیازهای خود را تأمین کنند آن وقت نارضایتی اجتماعی به وجود می آید. اگر نارضایتی اجتماعی به وجود آمد، در صورتی که کنترلهای درونی و بیرونی از بین برود، جامعه رو به آشفتگی می رود. آنومی یعنی آشفتگی یا نابسامانی اوج می گیرد.
خلاصه عملیاتی نظریه مرتون این است که اگر برای مردم ارزشها و نیازها و اهداف جدید به وجود بیاید و آنها امکانات کافی نداشته باشند، در آن صورت آنها به دنبال راه های انحرافی می روند یعنی انسان به دنبال بیراهه یا راه های میان بر برای رفع نیازها می رود و در غیر این صورت شورش می کند. غیر از این تئوری ها، تئوری های دیگری هم هست اما از آنها صرف نظر می کنیم.
تئوری دورکیم و مورتون را برای اجرای تحقیقی به متغیرهای قابل سنجش برگرداندیم و در تحقیقی که به فاصله ۱۱ سال از ۱۳۷۳ و ۱۳۸۴ انجام دادیم، نتیجه گرفتیم که نابرابری باعث افزایش نارضایتی می شود. اگر نیازها ارضاء نشوند و اگر ارزشها تغییر پیدا کنند باعث نارضایتی می شود و مردم به دنبال کارهای فردی و دستیابی به اهداف شخصی می روند.
با ۳۵۰ نفر نمونه مرد در مناطق ۲۲ گانه تهران این تحقیق را انجام دادیم، از مردم پرسیدیم این روزها دزدی و کارهای خلاف بیشتر شده یا کمتر شده؟، اکثراً بر این نظر بودند که طبعاً این روزها دزدی و کارهای خلاف بیشتر شده است، منتها در سال ۸۴ آن طور که انتظار می رفت این کار گسترش بیشتری پیدا کرد. سؤال دیگر این بود که این روزها حرف اول را پول می زند، یعنی پول و ارزش مادی برای جامعه اسلامی معطوف به خداند و ایثار، ارزش می شود. آغاز این تحول هم با فیلم عروس بود که مسئولان ما، آنهایی که سیستم وزارت ارشاد را برعهده داشتند به این حرفها توجهی نمی کردند. اگر حساب انسانیت و اخلاق و پول باشد مردم پول را بیشتر ترجیح می دهند. میانگین این متغیر هم تقریباً از ۴ به روی ۲ آمده بود، یعنی کاهش پیدا کرده بود. پای بندی های مذهبی هم کاهش پیدا کرده بود. اولین قربانی تغییر ارزشها، دین و پای بندی مردم به دین است. علاقه مردم به روحانیت نسبت به قبل از انقلاب بیشتر شده یا کمتر شده است؟ جواب از میانگین به طرف کمتر آمده است.
تغییر ارزشها در کشور ما در مرکز تهران رخ می دهد، این تغییر ارزشها در تهران با صرف مدت زمانی به مناطق دوردست کشور انتقال پیدا می کند. بنابراین اگر میزان علاقه به روحانیت زیر متوسط آمده بود در شهرستانها و روستاها به این اندازه نبود، آنجا بیشتر بود، اما روندش سریعتر شد و امروز در همه شهرها این وضعیت وجود دارد.
کارکرد پلیس هم از متوسط هم کمتر ارزیابی شده است. درباره سیستم قضایی هم این پرسش مطرح شد که گرفتن حق نیاز به پارتی دارد؟ تقریباً همه مردم معتقد بودند بدون پارتی نمی توان حق خود را گرفت. اینکه یک فقیر و یک ثروتمند در دادگاه به صورت یکسان مورد برخورد قرار گیرند. از میانگین هم به طرف منفی حرکت کرد، شبیه این دو سؤال، این سؤال که قانون در مورد همه یکسان اجرا می شود مطرح شد که نتیجه آن شد که در سال ۷۳ کارکرد قوه قضائیه بهتر ارزیابی شده بود تا سال ۱۳۸۴.
در سال ۶۵ یعنی در گرمای انقلاب و دفاع مقدس، اعتماد به مسئولان بیشتر بود، اما در طی این سالها به شدت کاهش پیدا کرده است. در انتخابات دوم آقای هاشمی یک مرتبه ارزش پول ملی کاهش پیدا کرد. این باعث کاهش اعتماد مردم به مسئولان شده بود و ... . در سال ۷۳ افرادی که فقط به فکر خودشان بودند، ۷۰ درصد بودند، اما در سال ۸۴ به ۸۰ درصد رسید. تحصیلات، میزان اقامت در تهران و ... متغیرهایی هستند که هر چقدر بیشتر باشد ملاحظات اخلاقی کمتر می شود. هر چه سن کمتر باشد ملاحظات اخلاقی بیشتر می شود. هر چقدر علاقه مردم به روحانیت بیشتر شود، اعتماد مردم به مسئولان و دین داری مردم بیشتر است و برعکس.
در مجموع و به طور خلاصه عرض کنم که نتیجه این تحقیق که ناظر به وضعیت کنونی ماست، این است که وقتی منحنی نیاز در جامعه با تبلیغات و باز گذاشتن دست ثروتمندان و نمایش ثروت افزایش می یابد و با وضعیت تورم و نقشه ای که برای ایران چیده شده، حقوق یک کارمند یا افسر پلیس یا یک پاسبان برای اجازه خانه اش هم کافی نیست، تنظیم فاصله بین نیاز و درآمد منتهی می شود به نیاز محرومیت نسبی، یعنی مردم فکر می کند که چرا عده ای باید وضعشان خوب باشد و وضع من بد باشد. تورم و نابرابری باعث نارضایتی می شود، از طرف دیگر فساد فراگیر مشروعیت نظام را زیر سؤال می برد. این در واقع یک خودکشی است. وقتی قیمت بنزین بالا می رود، تورم شدت می یابد و نارضایتی افزایش می یابد. نتیجه آن، یک خودکشی است. این استدلال که قیمت بنزین در مقایسه با قیمت کشورهای غربی پائین است، بسیار ساده لوحانه است. قیمت بنزین متناسب با درآمد سرانه آنها بالاست. افزایش قیمت بنزین با توجه به حقوق و درآمد مسئولان گرفته شده است نه درآمد عامه مردم. این افزایش قیمت بنزین کجا می رود؟ به جیب کارمند می رود یعنی درآمد کارمند بیشتر می شود یا برای هزینه های منزلتی وزارتخانه ها و ادارات و ... . یا برای جبران هزینه های فساد خرج می شود.
آقای خاوری نامه ای برای مدیران بانک ملی فرستاده بود که آن را برای من فرستادند. آقای خاوری کتاب «سرطان اجتماعی فساد» را خوانده بود و در این نامه به همکارانش توصیه کرده بود، بخوانند. خیلی هم باهوش بود. او فهمیده بود، چون من در کتاب سرطان اجتماعی فساد نوشتم که این فقط یک مورد از نتایج فساد است. او که دستش در کار بوده، خیلی از موارد دیگر را حتما شناخته بود. این نارضایتی در هر کشوری مسلماً به شورش انجامیده می شود. در زمان شاه هیچ دولتی جرأت این را نداشت که قیمت نان را افزایش دهد، نان در آن موقع مثل بنزین در این زمان هست، چون این کار به شدت تورم ایجاد می کند. افزایش قیمت بنزین موتور تورم را به حرکت در می آورد، وقتی موتور تورم به حرکت افتاد قیمتها افزایش پیدا می کند، اما این افزایش قیمت بنزین برای عده ای سودآور است. قیمت برخی از کالاها با وجود اینکه هم از وزن آن کم می شود و هم از حجمش، افزایش می یابد. فروشنده ها ۲۰ درصد سود خود را می گیرند، اما عده زیادی مثل کارمندها با مشکل مواجه می شوند و افزایش فساد، دزدی، آنومی و قحطی روی می دهد و به تدریج طبقه متوسط از بین می رود. سیاست کشور به دست ثروتمندان می افتد که احتمالاً می رود حب وطنشان چندان زیاد نباشد و در نتیجه به طرف وابستگی می رویم. در خبرها آمده بود که ایران قرار است میلیاردها دلار از روسیه وام بگیرد، که آلترناتیوهای دیگر است که تأثیرات آنها نیاز به بحث دارد.
قداست حکومت اسلامی باعث شد که مردم حیا می کردند و می گفتند کار درستی نیست که دست به شورش بزنیم. این قداست شکسته شد، اگر چه دخالت بیرونی هم بوده، اما به هر حال این اتفاق افتاد؛ یک عده ای نفت را روی هیزم ریختند و عده دیگری کبریت را به دستشان دادند. در زمان مصدق هم آمریکا دخالت کردند، مردم علاقه مند به مصدق بودند اما آمریکا با اقداماتی ورق را به نفع شاه برگرداند.