به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ ششمین جلسه از سلسله نشستهای «مسئله فرهنگ» عصر دیروز دوشنبه ۱۱ آذرماه با حضور تقی آزادارمکی (عضو هیئت علمی دانشگاه تهران) و محمد صنعتی (پژوهشگر روانشناسی و روانکاوی و استاد دانشگاه) در سرای اهل قلم برگزار شد.
محمد صنعتی در این نشست گفت: فرهنگ ما آنطور که باید و شاید زایا نیست. تمرکز فرهنگ ما طی تاریخ بیشتر روی مرگ و خشونت بوده و همیشه در لحظه زندگی کردهایم و مدام منتظر سر رسیدن مرگ بودهایم. درواقع ما درگیر نوعی فرهنگ آخرزمانی هستیم. پس اصولا نیازی نداشتیم که فرهنگ زایایی داشته باشیم. اساسا زایش زمانی مطرح است که پای آیندهای در میان است. اگر آیندهای پیش رو متصور نباشیم نه به اندیشیدن نیازی است و نه خلاقیت. از همین روست که از دوره مغولان به این سو ما دچار نوعی نازایی فرهنگ شدهایم.
او ادامه داد: البته هیچ فرهنگی نمیتواند بهطور کامل نازا باشد، ممکن است درگیر سکون و سکوت و اینرسی و گسیختگی شود اما زمانی که موانع و وضعیتی که این سکون را باعث شده از بین برود زایش مجدد از سوی فرهنگ آغاز میشود. هرچند زایایی فرهنگ میتواند منجر به تولید موجودی ناقصالخلقه و معول هم شود یا آنچه که میزاید به کندی به بلوغ و باروری برای بازتولید فرهنگ برسد. درهرصورت اگر سکون و نازایی یک فرهنگ طولانی و دائمی شود؛ مرگ آن فرهنگ حتمی است.
این پژوهشگر روانشناسی و روانکاوی سپس یادآور شد: فرهنگ فراورده جامعه انسانی است و همانطور که هویت فردی امری پویا است، فرهنگ هم بنا بر سنتهای انسانی مدام بهروز میشود و گویی یک ارگانیسم زنده است. بهطور خلاصه به شیوه زندگی مردمانی خاص فرهنگ میگوییم و طرحهای مشترک رفتاری و نوع تعاملات و ساحتهای شناختی نیز بخشی از فرهنگ هستند. البته باید فرهنگ و تمدن را از یکدیگر منفک ببینیم. فرهنگ مجموعه ارزشهای یک مردم خاص در جغرافیایی مشخص است اما تمدن نمود بیرونی و فیزیکی و جلوههای زیست آن مردمان در چارچوب هنر و ادبیات و معماری و مجمسهسازی است. درواقع تمدن شکل فیزیکی و محیطی انسانی است و فرهنگ مجموعه ارزشهای رفتاری و روحی جامعه انسانی.
صنعتی همچنین در پاسخ به این پرسش که زایایی و نازایی فرهنگ به چه چیز اطلاق میشود؛ گفت: فرهنگ زایا فرهنگی است که مدام ارزشهای والاتر و بهتری برای رفتارهای اجتماعی پدید میآورد و مردم را به بلوغ اجتماعی با حقوق فردی و اجتماعی برابر و عادلانه برساند و شان انسانی را بالاتر ببرد. میتوان رشد فیزیکی در قالب هنر و ادبیات و معماری و مجسمهسازی و شهرسازی را هم به نوعی فرهنگ دانست. به عبارت دیگر فرهنگ زایا یعنی نوآوری بیشتر و تولید اندیشه و ابزار تازهتر. بودهاند فرهنگهای سنتی و پیشاتاریخی که توانایی و خواست تعامل با جهان بیرون از خودشان را نداشتند و نابود شدند. فرهنگ ما نه مثل فرهنگهای سنتی قبایل آفریقاست و نه مثل فرهنگ مدرنیته. ما از ابزار مدرن و اندیشه مدرن استفاده میکنیم اما با این اندیشه و ابزار تولید شده از سوی دیگری وابستهایم. فقط به نفت وابسته نیستیم و اساسا عدم تولید در همهچیز حتی اندیشه و فرهنگ هم برایمان یک ارزش شده است.
او اضافه کرد: بعضا حتی نام بدعت روی نوآوریها و خلاقیتها میگذاشتیم و هنوز هم میگذاریم. در گفتمان تاریخی ما یک فرهنگ جهانگشایی و جنگآوری داشتهایم و هنرمان هم به نوعی هنر جنگیدن بوده است. از همین روست که فردوسی هم میگوید هنر نزد ایرانیان است و بس؛ منظورش هنر جنگآوری است نه مجسهسازی و نقاشی. اگر جنگآوری را هنر به حساب بیاوریم و مدیریت یک امپراتوریها را هم نیازمند اندیشه و تفکر برای سیاستگذاری باز هم نباید فراموش کنیم تکیه همین فرهنگ هم بر مذهب بوده چه زرتشت، چه میترائیسم و مانوی. در دوره اسلامی و خلافت اسلامی یعنی قرون ۸ تا ۱۳ میلادی بر گفته تاریخ دوره شکوفایی فرهنگی اسلامی بوده و اندیشمندان و متفکران ایرانی نقش مهمی در شکوفایی آن دوره داشتهاند.
این استاد دانشگاه تصریح کرد: پس چه شد که یکمرتبه و با حمله مغول و تیمور و سایر حکومتها همین فرهنگ جنگآوری و کشورگشایی هم از بین رفت؟ هرچند شاید بتوان دوره سلجوقی و صفوی را بهنوعی بازگشت این فرهنگ دانست اما واقعیت این است که ما امروز حافظ و سعدی و فردوسی را بهگونهای میخوانیم که انگار در زمان او زندگی میکنیم. ما هنوز در دوره زیست اجتماعی مولوی زندگی میکنیم. اما چهچیز باعث اینها شده است؟ آنچه که من به آن رسیدهام نقش فرهنگ مرگاندیشی و خشونتی است که در دوره ساسانی مردم را به ستوه آورده بود و منابه انسانی ما را سوزانده است. پدیدهای که باعث عرفان مانوی و پس از آن عرفانهای دیگری در زندگی ایرانی جاری شود. فرهنگ مرگ، فرهنگی است که در آن گزینش مرگ و هرآنچه که مربوط به مرگ است و نمادهای مرگ است یک ارزش است.
صنعتی مجدد متذکر شد: این فرهنگ مرگ بر ذهنیت مردم ما و جهانبینی و نهادهای اجتماعی و سیاسی و حتی آداب و رسوم و فراوردههای فرهنگی ما رسوب کرده و تولید اضطراب میکند. گویی برای ما هرآنچه که مربوط به مرگ باشد جذاب و والا است و به قول فروید هدفمان از زندگی مرگ است. وقتی هم که هدف زندگی مرگ باشد دیگر زایایی برایش معنایی ندارد. مهمترین تولید فرهنگی ما شعر است که در آن هم نوعی عرفان وجود دارد؛ حتی اگر شعر نو و نیمایی باشد. فرهنگ و تمون به چارچوبی و قانون نیازمند است ولی گفتمان عرفانی نه و این یعنی نوعی افراطوتفریط در مواجهه ما با مسئله فرهنگ. حتی با تاسیس دانشگاهها و فراهم شدن امکانات هم برای نواندیشی و نوآوری بهخصوص در علوم انسانی کاری نکردهایم. باید اجازه این نقد را به خودمان بدهیم شاید باعث شود از این سکون و نازایی بیرون بیایم و فرهنگمان را حرکت بدهیم.
تقی آزادارمکی نیز مسئله اصلی فرهنگ ما را بیاعتنایی به فرهنگ و از دستور کار خارج کردن فرهنگ در سیاست و اندیشه دانست و گفت: وقتی فرهنگ موضوع تامل و توجه است، سیاست معنایی جدیدی از فرهنگ به دست میآید. ما به تعریف فرهنگ نیازی نداریم بلکه باید معنایی برای بازگویی و شناخت آن داشته باشیم؛ پس پیش از هر چیزی نیازمند یک نظریه فرهنگی هستیم. فقدان نظریه فرهنگی برای ما مسئله مهمی است چراکه در تلاش رسیدن به آن و برای موضعگیری نسبت به خود و غرب و ... به اشتباه نظریه ایدئولوژیک ساختهایم. شریعتی، سروش، جلال، شایگان و ... همگی در این مسیر بودهاند و ما عملاً بهصورت نابهجا و نابهکارانه و بدلکارانه حتی ایدئولوژی فرهنگ را به عنوان نظریه فرهنگ دنبال کردهایم.
عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران سپس با تاکید بر اینکه ما باید به چیستی فرهنگ برگردیم و از فلسفه فرهنگ حرف بزنیم یادآور شد: باید زیست فرهنگی معاصر جامعهمان را مختصات به مختصات بشناسیم و بازنگری کنیم. تنها در این صورت است که به یک جامعه چندگانه فرهنگی طولی و عرضی میرسیم و خیلی از آدمها را با همه تضادهای اجتماعی و تاریخی به رسمیت میشناسیم. من بیشتر چهرههای تاریخی را یک بازنمایی متوهمانه میبینم که ساخته خودمان است که مثلا یک گذشته پرافتخار داشته باشیم. ما نیازمند یک پیوست تاریخی از فرهنگ ایرانی هستیم که تکهتکههای جدا و منفک از هم دورههای مختلف آن را یکپارچه کند نه اینکه تکهپارههایی از استبداد و خشونت و مرگ و ویرانی به عنوان تاریخ و فرهنگ داشته باشیم.
او افزود: ما عموما درد را ارائه میدهیم تا معناهای پنهان برای گفتن از چیستی فرهنگ. حتی یک مفهوم ساده میتواند نجاتبخش باشد. ما به فرهنگ نخبهگرایانه نگاه میکنیم درحالیکه باید دستکم یک معنای حداقلی درباره خودمان ترسیم کنیم تا شناخت فرهنگی برای همگان در جامعه شکل بگیرد. در این میان مولفان و مترجمان و نشانهگذاران و مصححان باید همراهی کنند. باید به سراغ شبکههای پنهان روشنفکری برویم؛ افرادی که ناگفته با همدیگر متصل هستند و یک گزاره فرهنگی را ماندگار میکنند. باید حفرههای پیوستهای دین و سیاست و فرهنگ و تاریخ را پر کنیم تا انسان مدرن ایرانی که امکان بازتولید معنا دارد سر بر بیاورد و این جز با حضور کارگزاران فرهنگ و نه بدلکاران فرهنگ ممکن نیست.
آزادارمکی اظهار کرد: ما بازی را به جای دیگری بردهایم و گزارههای شرقشناسانه یا تاکید مدام بر سلطه و استثمار را مد نظر داریم، صرفا چون از غلبه امر سیاسی بر امر اجتماعی و فرهنگی میگوید. باید گفتمان فرهنگ را کانونی کنیم و دست از تمرکز روی سلطه و غلبه غرب برداریم. علوم انسانی غربی روی زیست انسانها و شیوه ساماندهی زندگیشان تمرکز کرده است و اگر ما هم به گونه دیگری عمل کرده بودیم امروز دستکم پاسخی به پرسش «ایران چیست؟» داشتیم. مگر ایران صرفا تاریخ است که تا میگویی ایران از گذشته حرف میزنند. ایران مای امروز چیست؟ الان چه چیزی را باید از دل تاریخ و فرهنگمان برای امروز بیرون بکشیم؟ اینجاست که داشتن نظریه فرهنگی مهم میشود. واقعیت این است که درونی شدن امر سیاسی چیزی برای رویت گذشته تاریخی باقی نگذاشته است. باید وارد ساخت شناخت فرهنگی تاریخی شویم و همه باید برای آن مشارکت کنند.
این جامعهشناس تاکید کرد: فردوسی و حافظ و سعدی میخوانیم ولی از دل اینها کنشی بیرون نمیآید چون دچار یک گسست هستیم. در غرب هرآنچه از کلاسیکها میخوانند هم بهنوعی در پیوست با زیست فرهنگی و اجتماعی امروزشان است و همین باعث میشود این زیست فرهنگی پیش برود. ما در ایران فقط درگیر گسست هستیم و هرچه پیش میآید میگویند فروپاشی رخ داده و به همین دلیل به راحتی دست به خشونت میزنیم و همیشه خشونت و سرکوب گزینه اولمان است. ما دو انقلاب در تاریخ معاصرمان پشت سر گذاشتهایم و تعداد کشتههای پیروزی این انقلابها از تعداد کشتهشدگان پس از انقلاب که برای بقا و پاگیری نظم تازه بوده کمتر است. این ناشی از همین رسیدن سریع به گسست تاریخی و اجتماعی است.
او متذکر شد: مشکل ما ناتوانی در بازسازی و بازمعنادهی به زیست اجتماعیمان است. همه اعم از سیاستمدار و دانشمند و روشنفکر و بدنه جامعه دچار اختلال معنایی هستیم. در ذات ما ایرانیان نه خشونت که اتفاقا سازگاری و محافظهکاری وجود دارد. قدرت سازگاری میتواند در ساخت جهان مدرن استفاده شود اما زمانی که قادر به معنادهی زیست اجتماعی در موقعیتهای تاریخی باشیم. ما معنای فرهنگی نداریم بلکه حسرت فرهنگی داریم و مدام حسرت دیروز را میخوریم. هیچکجای دنیا اینطور با غبطه با گذشتهشان نگاه نمیکنند که ما میکنیم؛ آن هم گذشتهای که چندان قدرتمندی هم در آن نبوده است. ما همچنین دچار تعلیق فرهنگی هستیم. نه تعطیلی و افول ولی فرهنگ را معلق نگاه داشتهایم.
آزادارمکی در پایان گفت: برای حل همه این مشکلات نیازمند یک نظریه فرهنگی هستیم و درکنارش باید نگاه پیوسته به تاریخ و فرهنگمان داشته باشیم تا امکان معنابخشی به یک کل به عنوان فرهنگ به وجود بیاید. یک کل متشکل از عشق و دوستی و خشم و خشونت و ترس و زندگی و مرگ و درد و شادی.