شناسهٔ خبر: 60954 - سرویس دیگر رسانه ها

​به بهانه سالگشت خاموشی علی حاتمی/ تاریخ به روایت‌: سعدی سینمای ایران

علی حاتمی، دلبستگی تام و تمامی به فرهنگ مردم تهران داشت و آنچه که در عرصه موسیقی (دلشدگان) خط (هزاردستان) و نقاشی (کمال‌الملک) بود را به زیبایی بر صفحه نقره‌ای سینما و جادوی تلویزیون، نقش زد.

تاریخ به روایت‌: سعدی سینمای ایران

فرهنگ امروز/ نصرالله حدادی ـ بیست و سه سال پیش در چهاردهمین روز آذرماه سال ۱۳۷۵، به گفته اهالی سینما و تئاتر «سعدی سینمای ایران» رخ در نقاب خاک کشید و ۴ روز بعد (۱۸ آذرماه) طی مراسمی باشکوه آن مرحوم در قطعه هنرمندان بهشت‌زهرا به خاک سپرده شد. پس از او، هیچکدام از اهالی سینما نتوانستند پا در جای پا او نهند و اگر کاری در راستای کارهای او ساختند، تقلید صرف بود و هست، تا بدان حد که برخی از دیالوگ‌های به یاد ماندنی‌ او را ناشیانه به کار می‌گیرند و این امر، بارها تکرار شده و می‌شود.

علی حاتمی، دلبستگی تام و تمامی به فرهنگ مردم تهران داشت و آنچه که در عرصه موسیقی (دلشدگان) خط (هزاردستان) و نقاشی (کمال‌الملک) بود را به زیبایی بر صفحه نقره‌ای سینما و جادوی تلویزیون، نقش زد و در تمامی آثار او بزرگ‌ترین هنرمندان این سرزمین با افتخار نقش بازی کرده‌اند و چه جاودانه زنده‌یادان عزت‌الله انتظامی، جمشید مشایخی، داوود رشیدی، خان مظفر، رضا تفنگچی و شش انگشتی را جان‌بخشی کردند و این‌ها هیچ نیست، جز هنرِ علی حاتمی، و بازی گرفتن از هنرمندان بزرگ و نامی.
 


 

علی حاتمی بچه محله شاهپور بود: «خیابان شاهپور، خیابان مختاری، کوچه اردیبهشت» و به همین دلیل، بافت تاریخی و روابط اجتماعی این ناحیه از تهران را به خوبی می‌شناخت و با درک صحیح، نقش جاودانه «شعبان استخوانی» با بازی بی‌نظیر محمدعلی کشاورز، در نقش یک «سریشم‌پز» را رقم زد و ارتباط منطقی بین یک سریشم‌پز، با یک صحاف (ابوالفتح) را شکل داد و چه زیبا استاد علی نصیریان، نقش «اسدالله خان ابوالفتح‌زاده» را جلوه‌گر ساخت. سریشم در آن روزگار، نقش چسب را در صحافی‌ها ایفا می‌کرد.
 
متولی، عبدالله؛ کمیته مجازات؛ رقعی، ۲۴۱ صفحه، بهار ۱۳۷۸، شمارگان ۱۵۰۰ نسخه، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران؛ تهران.

دستمایه اکثر قریب به اتفاق آثار مرحوم علی حاتمی، وقایع تاریخ رخ داده است اما او با جابه‌جایی هنرمندانه و زیبا، چنان این تحریف را انجام می‌دهد که، بیننده اصلا آن را حس نمی‌کند. مظفرالدین شاه در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ فرمان مشروطیت را امضا کرد، و پنج ماه بعد ـ ۱۲ دی‌ماه ۱۲۸۵ ـ از دنیا رفت، اما در «کمال‌الملک» امضا و فوت، مقارن یکدیگر اتفاق می‌افتند و یا «شش انگشتی» از مأموران نظمیه و شهربانی دوران پهلوی اول است ـ در این مورد مراجعه کنید به خاطرات مرحوم دکتر جلال عبده، چهل سال در صحنه ـ اما این شخص، مأمور نظمیه دوران احمدشاه است، نه پهلوی و تطبیق ضمنی و شخصیت‌سازی شعبان جعفری (بی‌مُخ) با شعبان استادخانی (استخوانی) نیز از ظرائف‌کاری مرحوم علی حاتمی است.

علی حاتمی؛ مجموعه آثار، دو جلد، فیلمنامه‌های سینمایی و تلویزیونی، نمایشنامه‌ها و آثار اجرا نشده؛ نشر مرکز، رقعی، ۱۳۵۲ صفحه، چاپ اول ۱۳۷۶، تهران.

آنچه که علی حاتمی در «سلطان صاحبقران» ارائه کرد، زندگانی ناصرالدین شاه قاجار بود، با اشاره‌ای به زندگانی مرحوم میرزا تقی‌خان امیرکبیر، و در همان زمان دستمایه شدن زندگانی ناصرالدین شاه برای تهیه یک سریال، باعث انتقاد شد و این در حالی بود که بسیاری از هنرمندان نامی آن روزگار، در این سریال، ایفای نقش کرده بودند و برای اولین بار، بخشی از زندگانی صدراعظم شهید ایران به تصویر کشیده شده بود و نمی‌دانم به چه دلیل و چرا، در «کمال‌الملک» چنین وانمود شده است که این نقاش نامی و صاحب‌سبک ایران، در تعارض با پهلوی اول بوده و بنابه خواست او ـ به صورت تلویحی ـ به نیشابور و حسین‌آباد، تبعید شده است؟ در حالی که اگر مراوده‌ای نبود، که بود، دشمنی و تعارضی نیز نبود.

در ملاقاتی که بین رضاشاه به کمال‌الملک روی می‌دهد ـ طبق روایت علی حاتمی ـ کمال‌الملک، صراحتاً به وی می‌گوید: جانی و رضاخان در پاسخ وی می‌گوید: هرچی دل سنگ باشی نمیدونم چرا با این طایفه مهربونی، همین نذاشتن کلاه پهلوی سر خیلی‌ها رو بر باد داده، در این روزگار نو که ما کلاه پهلوی رو باب کردیم، گذاشتن این کلاه دِمُده سر بر باد ده، چه معنا داره؟

رضاخان ـ طبق نوشته حاتمی در دوران پادشاهی‌اش ـ به کمال‌الملک می‌گوید: تو، سرِ چهار تا شاه رو خوردی. ناصرالدین شاه مشنگ عیاش، مظفرالدین شاه ملنگِ علیل، محمدعلی میرزای دونگ الوات، و اون احمدشاه بدنوم کن، اما پهلوی سر تو رو میخوره. و پاسخ کمال‌الملک، بسیار گزنده و نیشدار است: در این عصر نو که اعلیحضرت اصول نوینی بنا می‌کنند، حقاً رسم تازه‌ای است که ملوک، مددکار ملک‌الموت باشند.

عدم قبول به تصویرکشیدن نیم‌رخ رضاخان، از سوی کمال‌الملک، به بهانه رعشه دست، باعث می‌شود رضاخان به او بگوید: اخطار می‌کنم، قبل از جواب، فکر عاقبت کار باشی. پهلوی عادت به شنیدن نه، نداره حالا امر می‌کنیم استاد یک بله قربان شیرین بگه. کمال‌الملک به بهانه خاموش کردن سیگاری که بی‌موقع در برابر رضاخان روشن کرده و دود می‌کند، مورد عتاب قرار می‌گیرد: کی به تو اجازه سیگار کشیدن داد؟ چطور جرأت می‌کنی؟ کمال‌الملک از تالار خارج می‌شود تا سیگار خود را خاموش کند، و بهتر است دنباله مطلب را عینا از روی دیالوگ علی حاتمی روایت کنم. او در بیرون تالار، با سیدمحمد تدین، وزیر معارف وقت برخورد می‌کند و این در حالی است که رضاخان او را تهدید می‌کند: بد آتیشی به جون خودت زدی.

تدین: اگر قضیه رعشه دست صحت داشته باشد، در این موقعیت شاه فرموده، مجرب‌ترین اطباء در داخل یا خارج از کشور به هزینه دولت احضار و در سلامت دست استاد کوتاهی نخواهد شد.
کمال‌الملک: این رعشه مصلحتی است.
تدین: به خدا که حالا مصلحت نیست. خطر هرگونه پیشامد ناگوار در پیشه تبعید، حبس، اعدام.
کمال‌الملک: هر سه مورد، امتیاز مخصوص است که سلطنت به اهل هنر می‌دهد.نشان حبس و تبعید را در سینه دارم. با حکم اعدام دیگر سرافرازمان می‌فرمایند، گرچه این پیر بر حق، دل کسب این منصب را دارد.
رضاخان صدای گفت‌وگوی کمال‌الملک و تدین را از تالار می‌شنود و با عصبانیت مشغول قدم زدن در طول تالار است.
تدین: شما که با شاه‌ها بیشتر محشور بودید، امر برخلاف میل مبارکشان میسر نیست، شما که پرده‌ها از صورت شاه شهید ساخته‌اید، یکی هم از شاه زنده بسازید.
کمال‌الملک: آن روزها، من یک شاگرد مدرسه ساده بودم. آدم دربار، خبط و خطایم با خودم بود. امروز معلمم، آشنای مردم، مردمی که برای نقاش‌باشی خودشان، حکایت‌ها ساخته‌اند، افسانه‌هایی حقاً زیباتر از پرده‌های من، اختیار با من نیست،‌ که بگویم بله، برای اخذ این تصمیم باید شما همه محبان مرا یکی یکی حاضر بکنید.
تدین: شما را به خدا استاد، تو بگو، تو این سی‌کرور گره گوری، اصلاً ما چقدر آدم باسواد داریم؟
کمال‌الملک: کار من نقاشی است، همه آدم‌های باصفا سواد دیدن دارند، دست بر قضا، بیشتر، عوام قصه‌ها را پرداخته‌اند.
تدین: بهانه دست حکومت ندید، این حکم تعطیل مدرسه است. شما اسم مدرسه را گذاشته‌اید، وزارت صنایع مستظرفه، که البته وزیری هم در کابینه نداره. مدرسه شما یک وزارتخانه من درآودری غیرقانونیه، که با بودجه مملکت معلوم نیست در اونجا چه تعلیمات ناصحیحی به جوانان داده میشه و اساس حکومت ما رو که به سه اصل، خداشناسی و شاه‌دوستی و میهن‌پرستی است، مؤسس مدرسه نادیده می‌گیره و به امر مطاع اعلیحضرت که باید گفت: چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه، گردن نمی‌گذاره، با این حال هنوز هم استاد یه بله قربان ناقابل بگه، به عرض می‌رسونم مدرسه دایر میشه. پهلوی از قماش شاه‌های قاجار نیست، به وزیر عدلیه‌اش گفت: برو بمیر. داور شبونه تریاک خورد و خودکشی کرد*، پهلوی، اهل من بمیرم و تو بمیری نیست، گردن آدمو میشکونه، به زور دگنگ میده آدمو وادارن به رقاصی، نقاشی که جای خود داره.
کمال‌الملک: اگر به زور متوسل شید، بعد از اتمام تابلو به خود مولا دستم رو قطع می‌کنم.
رضاخان در بستر دراز کشیده
رضاخان: ممدحسن. تدین: اعلیحضرت. رضاخان: شلاق.
تدین: چی، اعلیحضرت؟ رضاخان: شلاق رو بده من.
تدین در کاخ مرمر در خدمت رضاخان شماره تلفن را می‌گیرد
تدین: الو مرکز. صدا: بفرما. تدین: نظمیه رو بده. تدین: الو نظمیه.
صدا: امر بفرمایید. سرپاس مختاری از دربار. صدا: درباره کمال‌الملک اعلیحضرت چه تصمیمی گرفته‌اند؟
تدین گوشی را جلوی دهان رضاخان می‌گیرد.
تدین: امر بفرمایید اعلیحضرت. رضاخان: تبعیدش کنید. صدا: به کجا؟
تدین: عرض می‌کنند به کجا؟ رضاخان: یه خراب شده، امر محرمانه است.
صدا: چه وقت؟ تدین عرض می‌کنند کی؟ رضاخان: الساعه، همه تابلوهاش رو بگیرین. صدا: ببریم نظمیه؟ تدین: عرض می‌کنند، ببریم نظمیه؟ رضاخان: نه، بیارین کاخ تابلوهای خودشو میخوام، بقیه مهم نیست. صدا: امر دیگه‌ای نیست؟ تدین: عرض می‌کنن، امری نیست؟ رضاخان: فرمایشی نیست، مرتیکه پررو، تابلوشو ورنداشت پیشکش کنه، به شاه، بهتر، یهو همه‌اش رو یه جا بالا می‌کشم.
خدا رحمت کند مرحوم علی حاتمی را که لقب «سعدی سینمای ایران» برازنده‌اش بود و آیین چراغ را خاموشی نمی‌دانست، اما به اذعان خودش، تاریخ را به شیوه خودش روایت می‌کرد.

* نکته جالب دیگر از جابه‌جایی رخدادهای تاریخی «علی‌اکبر داور» در ۲۰ بهمن سال ۱۳۱۵ از دنیا رفت و یا خودکشی کرد، حال این که کمال‌الملک در سال ۱۳۰۶ به حسین‌آباد نیشابور رفت و هیچ‌گونه همخوانی تاریخی ندارند و مرحوم علی حاتمی، هرچند با ظرافت خاصی این کار را انجام داده، اما باید گفت: تاریخ به روایت علی حاتمی و نه تاریخ و آنچه که روی داده است.

ایبنا