به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ کتاب دو جلدی نظریه و نقد ادبی: درسنامهای میانرشتهای نوشتۀ حسین پاینده «استاد نظریه و نقد دانشگاه علامه طباطبائی»، سال گذشته توسط سازمان مطالعه و تدوین (سمت) منتشر شد. این کتاب در اصل برای دانشجویان درس نظریه و نقد ادبی نوشته شد، اما مورد استقبال گستردۀ مخاطبان و سایر علاقهمندان نیز قرار گرفت؛ و در فاصلۀ ۹ ماه، به چاپ دوم رسید. همچنین این کتاب به عنوان نامزد بخش نقد ادبی جایزه جلال آلاحمد معرفی شده است. گفتگوی عبدالرسول شاکری* با حسین پاینده را درباره این اثر، در ادامه میخوانید:
*با عرض تبریک به جنابعالی به دلیل انتشار مجدد کتاب نظریه و نقد ادبی: درسنامهای میانرشتهای، نخستین پرسش این است که چرا در عنوان این کتاب عبارت «میانرشتهای» افزوده شده است؟ در واقع میخواهیم دلیل این تأکید را بدانیم.
مقصود از اشاره به میانرشتهای بودن این کتاب در عنوان آن، برجسته کردن درک جدیدی از نقد ادبی است. شاید در گذشته نقد را موضوعی منحصراً ادبی میدانستیم، اما تقریباً همۀ رویکردهای جدید نقادانه وامدار سایر رشتههای علوم انسانی هستند. در واقع، نقد ادبی وارد نوعی بدهبستان مفهومی و روششناختی با رشتههای دیگر شده است. این موضوع بهویژه در نظریههای نقادانۀ نیمۀ دوم قرن بیستم مصداق پیدا کرد. با این حال از یاد نباید برد که نظریۀ ادبی از ابتدا صبغهای میانرشتهای داشته و در واقع فلسفه خاستگاه آن بوده است.
*در ترجمۀ انگلیسی عنوان کتاب (Critical Theory) نیز موضوع نگرش انتقادی جلب توجه میکند. آیا ممکن است در این مورد هم توضیح دهید؟
امروزه برای اشاره به حوزهای که ما در ایران بیشتر با عنوان «نقد ادبی» میشناسیم، از عبارت literary criticism کمتر استفاده میشود. اگر نگاهی به منابع جدید نقد داشته باشید میبینید که اکثر آنها با عنوان Critical Theory منتشر شدهاند. این یک انتخاب واژگانیِ صِرف، یا بازتاب سلیقۀ انفرادی نیست. منابع علمی و دانشگاهیِ نقد لفظ «ادبی» را حذف کردهاند تا بر این موضوع تأکید بگذارند که نقد صرفاً بر متون ادبی اِعمال نمیشود. به همین دلیل است که در دانشگاههای معتبر جهان، «نظریه و نقد» (بدون لفظ «ادبی») یک گروه آموزشی مستقل و جدا از گروههای آموزشی ادبیات محسوب میشود. مطابق با دیدگاه «مطالعات فرهنگی»، همۀ تجربیات انسانی، همۀ نشانهها، همۀ ارتباطات بینافردی و شاید در تعبیری عام و همهشمول بتوان گفت همۀ پدیدههای اجتماعی، حکم نوعی «متن» را دارند. از این حیث، نقد یعنی واکاوی و تبیین معانی چندلایه و متکثر پدیدههای انسانی با اتکا به نظریههای میانرشتهای. با این تعریف جدید، نقد حوزهای لزوماً یا منحصراً ادبی نیست، هرچند که خاستگاه آن ادبیات بوده است و هنوز هم وسیعاً به متون ادبی اِعمال میشود. نقد در زمانۀ ما راهی برای فهم معنای زندگی است. به گمانم کسانی که بعدها کتابهای دیگری راجع به همین موضوع (نقد) بنویسند، ترجیح خواهند داد که نه فقط در عنوان انگلیسی، بلکه همچنین در عنوان فارسی کتابشان عبارت دقیقترِ «نظریه و نقد» یا «نظریههای نقادانه» را به کار ببرند.
*در سرفصلهای مصوب این درس در وزارت علوم، این عنوانها برای درس نظریهها و نقد ادبی در نظر گرفته شده است: فرمالیسم و نقد نو، ساختارگرایی و پساساختارگرایی، نقد روانشناختی و اسطورهشناختی، و «نقد فمنیسم و مدرنیسم و پسامدرنیسم». این در حالی است که کتاب نظریه و نقد ادبی، افزون بر تغییراتی کیفی در این سرفصلها، ۱۱ رویکرد را در قالب ۱۱ فصل به بحث و بررسی گذاشته است. ضرورت این کار چه بوده است؟
سرفصلها همیشه باید با در نظر گرفتن تحولات جدید اندکی جرحوتعدیل شوند. هر شرحدرسی در یک برهۀ معیّن از زمان نوشته میشود، اما زمان متوقف نمیشود، بلکه مستمراً جلو میرود و لذا دانش دائماً در حال تحول یافتن، تکمیل شدن و نو شدن است. دانش مجموعهای ایستا از برخی دانستهها نیست که هیچگاه عوض نشود. این موضوع را، وقتی از سایر علوم (به غیر از علوم انسانی) صحبت میشود، همگان میفهمند و میپذیرند، اما ظاهراً وقتی پای علوم انسانی در میان باشد آن را فراموش میکنیم. کسانی که سرفصلی را تدوین میکنند، تا زمان خودشان دانش را در حوزهای خاص رصد کردهاند و میخواهند با آن سرفصل به مدرسان بگویند که در تدریس مطالب چه موضوعاتی را باید حتماً در کارشان بگنجانند، اما این اصلاً به این معنا نیست که هیچ موضوع دیگری نباید تدریس شود. سرفصلها (مطابق با معنای تحتاللفظی «سرفصل») فقط خطوط کلی یا رئوس درس را معیّن میکنند، اما هر مدرس نوآوری با توجه به پیشرفتهای جدید موظف است دانش جدید را هم که پس از تدوین سرفصل مورد نظر پدید آمده است در کار خودش ملحوظ کند. در غیر این صورت، روزآمد نخواهیم بود. به یاد بیاورید روزهای دانشجوییتان را و اینکه در برخی کلاسها احساس میکردید مطالب ارائهشده خیلی قدیمیاند و خودتان اطلاعات بهروزتر و کاملتری دارید. آن احساس به دلیل بسنده کردن استاد به سرفصلی بود که چند دهه قدمت داشت و آن استاد هرگز سر مویی از آن سرفصل فراتر نرفته بود. امیدواریم وزارت علوم هم به مرور دریابد که کلیۀ سرفصلها باید هر چند سال یک بار در بازههای زمانیِ معیّن بازنگری، تکمیل و اصلاح شوند.
*حین مطالعۀ کتاب متوجه میشویم که بسیاری از آثار اصلی در زمینۀ رویکردهای معرفی شده در کتاب نظریه و نقد ادبی، همچنان ترجمهنشده باقی ماندهاند. آیا موافقید که در زمینۀ دقت در گزینش متون این حیطه برای ترجمه، کاستیهایی وجود دارد؟ اگر پاسختان مثبت است، دلایل این کاستیها به نظر شما و پیشنهادتان برای رفع آن چیست؟
بله، همینطور است. کمبود مشهودی در زمینۀ ترجمۀ منابع نقد ادبی و بهویژه ترجمۀ فهمیدنیِ این منابع در کشور ما وجود دارد. منابع این حوزه تاکنون با ابتکار و انگیزۀ فردی این یا آن محقق بهطور انفرادی ترجمه شده است، اما اگر قرار باشد به دانشی عمیق و کاربردی در زمینۀ نقد ادبی نائل شویم، این تلاشهای فردی باید جای خود را به برنامهای نظاممند برای ترجمه بدهد که جمعی برگزیده از استادان طراز اول و پژوهشگران برجستۀ این حوزه بهطور گروهی آن را تحت نظارت یک تشکیلات مرکزی انجام دهند. این کاری است که در برههای از زمان در ترکیه انجام شد (البته در زمینۀ ترجمۀ منابع اصلی فلسفۀ باستان). به گمانم، سازمان «سمت» از جمله تشکیلاتی است که بنا بر وظایف تعیینشده برای آن باید خیلی قبلتر اقدام به برنامهریزی و اجرای چنین طرحی در سطح ملی میکرد. انتخاب ارزشمندترین منابع، ارجاع هر یک از آن منابع به استادان و پژوهشگرانی که کارنامۀ پژوهشیشان حکایت از تخصص در آن زمینه دارد، ویرایش محتوایی هر ترجمه به دست یک استاد توانای نظریه و نقد و سپس ویرایش شکلی همۀ ترجمهها و یکدست کردن زیانیِ آنها (نه صرفاً از حیث رسمالخط، بلکه همچنین ــ و مهمتر ــ از حیث معادلهای بهکاررفته برای اصطلاحات و مفاهیم)، بخشی از فرایندی است که باید در تشکیلاتی خاص و تحت مدیریتی شایسته بهطور نظاممند انجام شود تا آرامآرام به سمتی برویم که خودمان بتوانیم در زمینۀ نقد ادبی صاحبنظر شویم. این روزها صحبت از تطبیق علوم انسانی با نیازهای خاص جامعه میشود، اما کمتر به این موضوع میپردازیم که اگر قرار باشد به آن هدف برسیم ابتدا باید دانش انباشتهشده تا زمان حاضر را به درستی بیاموزیم. تشکیلات تخصصی ترجمه در رشتهای (نه گرایشی) با عنوان «نظریه و نقد» میتواند نائل شدن به آن هدف را به میزان بسیار زیادی تسهیل کند، زیرا همچنان که در پاسخ به پرسش اول شما تأکید کردم، نظریه و نقد ادبی به میدان بدهبستان یا تبادلهای مفهومی و روششناختیِ کل علوم انسانی تبدیل شده است.
*چه پیشنهادی برای مخاطبان کتاب و همچنین متخصصان نقد ادبی دارید؟ یا به بیان دیگر، برای محققان و مدرسانی که نگرش نقادانه را در تحقیقات و فعالیتهای خود در کانون توجه قرار دادهاند، پیشنهادی دارید؟
پیشنهادهایم را مشخصاً در بخش پایانی مقدمهام بر این کتاب بهطور شفاف گفتهام. در اینجا هم خطابم عمدتاً به آن استادیاران جوان و نوجویی است که در این زمینه کار میکنند. میدانید که مدعیان نقد ادبی بسیار زیادند. همانها که تا همین چند سال پیش از پذیرش مقالههای نقد رمان و نقد داستان کوتاه و غیره در نشریۀ این یا آن دانشکدۀ ادبیات ممانعت میکردند و میگفتند این مقالات چه ربطی به میراث ادبی ما دارد، سرانجام متوجه شدهاند که نسل جدید دانشجویان رشتههای ادبیات به دنبال فهم نقادانۀ متون ادبیاند. این دانشجویان دیدی تحلیلی پیدا کردهاند و دیگر رضایت نمیدهند که فقط مجموعۀ ثابتی از محفوظات لغوی و زندگینامهای و تاریخی به آنان ارائه شود. آنها به کتابفروشیها که سر میزنند با انبوهی از کتابهای جدید دربارۀ نظریۀ ادبی مواجه میشوند. بالاخره مطالعه میکنند و میبینند چه درک پیچیدهای از ادبیات و ادبیت در این منابع به دست داده شده است. چیستی ادبیات، ایضاً کارکرد گفتمانی ادبیات، برای آنان به پرسشی مهم تبدیل شده است و میخواهند پاسخی مقنع برای آن بیابند. وقتی به کلاسی میروند که فقط محفوظات تکراری و کهنه به آنان ارائه میشود، به فراست میفهمند که استادشان دانشی بهروز یا کاربردی و فایدهمند ندارد. این خودآگاهی در میان دانشجویان باعث شده است که عدۀ زیادی از همین استادان اکنون مدعی نقد ادبی هم بشوند. بدین ترتیب میشنویم کسی که در رشتۀ تحصیلی خودش، در هیچ مقطعی، حتی دو واحد هم نقد نخوانده است، اکنون ادبیات تطبیقی و نقد ادبی درس میدهد و حتی (بیخبر از همۀ عالَم) اعلام میکند که «میخواهم ادبیات تطبیقی را با نقد ادبی پیوند بزنم!». ظاهراً این قبیل اشخاص خبر ندارند که دانشجویانشان تا چه حد سطحی بودن دانش «استاد» را به سُخره گرفتهاند و در فضای مجازی دعوت کردهاند که ایشان قدری به منابع اصلی ادبیات تطبیقی (منابع نوشتهشده به زبان بینالمللی علم، نه زبان مادری ایشان) مراجعه کند و بفهمد که این پیوند چندین دهه است که به دست شناختهشدهترین نظریهپردازان بزرگ نقد ادبی در جهان صورت داده شده است. نباید تعجب کنیم که دانشجویان در محافلشان و در دیدار با سایر استادان، چنین اشخاصی را دستمایۀ طنز میکنند. پیشنهادم به آن استادیارانی که نمیخواهند اینچنین سرنوشت تلخی پیدا کنند این است که ابتدا نگرشی انتقادی نسبت به حیات اجتماعی پیدا کنید. اگر چنین نگرشی نداشته باشید هرگز نمیتوانید مدرس نقد ادبی بشوید. فاصله بگیرید از مدعیان بیمایه و سطحی که صرفاً میخواهند این و آن را حذف کنند و از تصور حضور استادان واقعی بر خود میلرزند چون میدانند که دکانشان تخته خواهد شد. به ذات نقد ادبی که همانا نگرشی ترقیخواهانه، گفتمانی دموکراتیک و جدوجهدی انسانی برای مساوات و انسانیت است ایمان بیاورید تا در گام بعدی بتوانید نقد ادبی را در ذهن و زبان خود درونی کنید. بدون درونی شدن این نگرش نقادانه، دانش نقد را هرگز کسب نخواهید کرد.
*با خبر شدهایم که نظریه و نقد ادبی در بعضی دانشگاههای کشور افغانستان هم در کانون توجه قرار گرفته است. آیا از این موضوع اطلاعی دارید؟
بله، اخیراً مطلع شدم که در دانشگاههای کابل، هرات، بلخ و برخی دانشگاههای دیگر، این کتاب از طرف گروههای زبان و ادبیات فارسی دری به عنوان منبع درس نقد ادبی معرفی شده است. گویا ارتباط محکمی هم بین این دانشگاهها و سازمان «سمت» برای ارسال این کتاب به کشور افغانستان برقرار شده است. در این زمینه، وظیفۀ خود میدانم که از اهتمام آقای دکتر ذبیحی و سرکار خانم ملکآور تشکر ویژه کنم. البته تیمی از همدلترین و خبرهترین افراد در تولید فنی و پخش این کتاب نقشآفرین بودهاند که در اینجا مجال نیست دربارۀ زحمات تکتک آنها بهتفصیل سخن بگویم. همینقدر اشاره کنم که از تنظیم طرح جلد گرفته تا چاپ و صحافی، تولید و توزیع این کتاب در همۀ مراحل مدیون زحمات بیدریغ انسانهایی والاست. حال که کتاب نظریه و نقد ادبی توانسته است مخاطبانی در میان استادان دانشگاههای افغانستان پیدا کند، باید تأکید کنم که همۀ این دوستان عزیز در این موفقیت سهیم هستند.
*با عطف توجه به اینکه کتاب از نظر حجم نیز فراتر از یک درسنامۀ دو واحدی است، آیا رویکردهای دیگری هم وجود دارند که ضرورت داشته در این کتاب معرفی شوند، اما به دلایل گوناگون از آوردن آنها صرفنظر کرده باشید. اگر پاسخ مثبت است، آیا برنامهای برای نگارش جلد سومی برای این کتاب در ذهن دارید؟
قطعاً رویکردهای دیگری هم باید در این کتاب معرفی شوند. تألیف این کتاب سه سال طول کشید و طبیعتاً سازمان «سمت» میخواست که حاصل کار زودتر به سرانجام برسد. به همین علت، من ناچار بودم بین همۀ رویکردهای نقد ادبی به آن رهیافتهایی اولویت بدهم که مبرمترین نیازهای ما را در قالب کتابی درسی پاسخ میدهند. در پاسخ به پرسشی دیگر خدمتتان گفتم که سرفصلها باید هر چند سال یک بار بهطور منظم بازنگری شوند. کتابها هم، اگر بهراستی تأثیرگذار باشند، باید همین فرایند را از سر بگذرانند. مطالب بخش عمدهای از دو فصل دیگر را، مطابق با ساختار سایر فصلها، برای این کتاب آماده کردهام که باید به تحریر نهایی برسد. به گمانم بعد از یکی دو چاپ دیگر از کتاب فعلی، فصلهای جدیدی به آن افزوده خواهند شد تا ویراست دوم با مطالب بیشتر به دانشجویان، همکاران و علاقهمندان عامِ این حوزه ارائه شود.
*و سخن آخر شما؟
سخن آخر؟ اگر بینامتنیّت را بهدرستی بشناسیم نیک میدانیم که هیچ سخنی نمیتواند بهطور قطعویقین سخن آخر باشد. سخنها همیشه خودشان و سایر سخنها را در خود بازتولید و تکثیر میکنند. پس بگذارید به تأسی از این نگرش بینامتنی، گفتار من هم در پایان این مصاحبه پیوندی بینامتنی داشته باشد با آنچه در آغاز و پایان خودِ این کتاب مؤکداً تصریح شده است: نقد ادبی بدون نگرش نقادانه محال است؛ هم یاد گرفتنش محال است و هم یاد دادنش.