فرهنگ امروز/ محمد شکری فومشی*:
ایرانشناسی در آلمان، ایرانیستیک (Iranistik) خوانده میشود و معادل Iranian Studies در کشورهای انگلیسیزبان و همان «ایرانشناسی» در ایران است.[۱] این حوزه از علم در آلمان پیشینهای دیرین، درخشان و پُربار دارد، چنان که تحقیقات ایرانشناسانة آلمانها بر هر ایرانشناسی شناخته شده است. این ایرانشناسی به معنی مطالعات مربوط به «جهان ایرانی»، یعنی تحقیقاتِ مربوط به ایران، افغانستان، ازبکستان و تاجیکستان و حتی همة نقاط خارج از این حوزه (مانند تورفان در شینجیانِ چین) است که ردّ و آثاری از تمدن و فرهنگ ایرانی در آن باقی مانده است. پژوهشهای ایرانشناختی مشتمل بر همة حوزههای علم است، چنان که از تحقیقات زبانشناسی، فقهاللغه و ادبیات گرفته تا تاریخ، جغرافیا، ادیان ایران باستان، باستانشناسی، معماری، هنر، جامعهشناسی، و مردمشناسیِ جهان ایرانی را در بر میگیرد. ایرانشناسی در مهمترین مراکز دانشگاهیِ آلمان، دانشگاه آزاد برلین،[۲] دانشگاه گئورگ آگوست گوتینگن،[۳] دانشگاه فیلیپس ماربورگ،[۴] دانشگاه هامبورگ[۵] و دانشگاه اُتو فریدریش بامبرگ،[۶] در دو بخش ایران قبل از اسلام و ایران پس از اسلام تدریس میشود. این رشته در دانشگاههای مختلف آلمان در گروههای مختلف آموزش داده میشود؛ برای نمونه، در دانشگاه آزاد برلین در «بنیادِ» (Institut) ایرانشناسی و در دانشگاه گوتینگن در «سمینارِ» (Seminar) ایرانشناسی.[۷]
اما مهمترین رویکرد ایرانشناسی در آلمان، تحقیقات زبانشناسیِ تاریخی و فقهاللغه است و بزرگترین متخصصان زبانهای ایرانی هنوز هم در میان دانشمندان آلمانی دیده میشوند. توجه خاص آلمانها به این حوزه از ایرانشناسی در گذشته تا حدود زیادی تحت تأثیر اندیشههای مرامی و یافتن ریشههای تاریخیِ نژاد آریایی و پیوند زبانهای ایرانی با زبانشناسی هندواروپایی بود؛ رویکردی که در سالهای بعد، از علت وجودیِ خویش فاصله گرفت، چنان که اکنون، جدا از آن پژوهشهای مربوط به خاستگاه نژاد و زبان ژرمنها، دیگر به یک مکتب علمی بدل شده است. شاید فهرست درسهایی که در بنیاد ایرانشناسیِ دانشگاه آزاد برلین برای دورة کارشناسی ارائه میشود، گویای این توجه قدیمی به پژوهشهای مربوط به زبانهای ایرانی باشد: فقهاللغة ایرانی باستان، فقهاللغة ایرانی میانه، زبان کردی کُرمانجی، متون ادبی، منابع تاریخی، مسائل ایرانشناسی و البته آموزش زبان فارسی. این وضعیت تا حدود زیادی در مورد دروس دورة کارشناسی ارشد نیز صادق است. آموزش زبان فارسی که به نظر میرسد شمار واحدهای آن اندک است، معمولاً به عهدة یک ایرانی است. در سالهای اخیر، ظاهراً به دلایل سیاسی، شمار واحدهای آموزش زبان کردی گاهی از شمار واحدهای آموزش زبان فارسی نیز بیشتر بوده است، چنان که گویی زبان فارسی هم به هر حال در کنار زبان کردی آموزش داده میشود!
بنابراین، تردیدی نیست که ایرانشناسی همواره تحت تأثیر شرایط سیاسی نیز بوده است. شاید به همین دلیل بود که پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، تمام حوزههای ایرانشناسی با افتی محسوس مواجه شدهاند. یکی از پیامدهای آشکار این وضعیت آن بود که کرسی ایرانشناسی در سایة سنگین کمتوجهی و بیمهری قرار گرفت، چنان که از آن پس یا در برخی از مراکز دانشگاهی فقط توانست در سایة اسلامشناسی یا شرقشناسی به حیات خویش ادامه دهد یا حتی در برخی از دانشگاهها جای خود را به هندشناسی یا ترکشناسی دهد. نیز طبیعی است هنگامی که گروهها و بنیادهای ایرانشناسی در غرب با کمبود بودجه مواجه شوند، طبیعتاً به سمت پروژههایی گرایش پیدا میکنند که کشورهایی مانند مصر و ترکیه حمایت مالی از آنها را بهعهده میگیرند. باید دانست که حمایت و پشتیبانی ایران در مقام «سرزمین مادر» از آموزش زبان فارسی و دیگر حوزههای ایرانشناسی در کشورهای دیگر بسیار ضروری است؛ ولاغیر، هستند کشورهایی که بخواهند به جای تحقیقات ایرانشناسی بورسهایشان را به تحقیقات عربشناسی، یهودشناسی یا ترکشناسی اختصاص دهند؛ غفلتی که البته دیر یا زود دود آن به چشم ایران خواهد رفت.
از همین روست که ما چندین دهه با نوعی رکود در حوزة ایرانشناسی در سطح دنیا مواجه بودیم و هنوز هم هستیم و شاید از همین رو بود که «بنیاد ایرانشناسی» در ایران شکل گرفت. هدف این بنیاد توجه به همة حوزههای علمی است که به هر نحوی با ایران مرتبطاند. اما حوزة آموزش آن (لااقل فعلاً) محدود است. رشتة ایرانشناسی در بنیاد ایرانشناسی به چهار گرایش: ۱. ایرانشناسی عمومی؛ ۲. تاریخ؛ ۳. فرهنگ مردم، آداب و رسوم و میراث فرهنگی؛ و ۴. اصول نسخشناسی و مرمت نسخههای خطی و نسخهآرایی تقسیم میشود و از این میان دارای دروسی حتی مانند زبانها و خطوط ایران باستان است. دورة دکتری در رشتة «ایرانشناسی» (با همین نام و بدون گرایش بخصوصی) از سال ۱۳۹۱ آغاز شده است.
«بنیاد ایرانشناسی» (تهران و شعبات شهرستانها) اهداف معینی دارد که آن را از گروههای ایرانشناسیِ غربی ممتاز میکند. آموزش، پوششدهندة فقط بخشی از اهداف آن است، در حالی که بنیاد ایرانشناسی مثلاً در دانشگاه آزاد برلین کلاً یک گروه آموزشی است. در حقیقت، «بنیاد ایرانشناسی» در ایران اهداف و عملکردهایی فراتر از بنیادهای (گروههای) ایرانشناسی در غرب دارد. ذکر یک مثال، میتواند به مقایسة اجمالیِ کمّیت و کیفیّت ایرانشناسی در ایران از یک طرف و غرب از طرف دیگر بپردازد. تا سال ۲۰۱۴ ساختمان بنیادِ (گروهِ) ایرانشناسی برلین که صاحب این قلم در آنجا تحصیل کرده، در دانشکدة تاریخ و علوم فرهنگیِ دانشگاه آزاد برلین، یک ویلای کوچک بود و کتابخانة آن نیز در زیرزمین ساختمان جای داشت.[۸] کرسی ایرانشناسیِ این گروه (بنیاد) در اختیار خانم پروفسور ماریا ماتسوخ بود و چند مربی و چند استادیار و دانشیار در کنار او به آموزش در دورههای کارشناسی و کارشناسی میپرداختند. چند ماه است که ماتسوخ بازنشسته شده و بناست پروفسور آلبرتو کانترا از اسپانیا جانشین او شود. ماتسوخ متخصص ادبیات پهلوی بود و کانترا متخصص ادبیات اوستایی است. بنابراین، به نظر میرسد این بنیاد برای کسانی مناسب است که علاقهمند هستند در دورة دکتری و در حوزة فرهنگ و زبانهای باستانی ادامة تحصیل دهند. اما اگر فردی بخواهد در این دانشگاه رسالة دکتریاش را به هنر نگارگری در ایران اختصاص دهد باید در گروه هنر (Kunst) ثبت نام کند یا آن که قصد ادامة تحصیل در حوزة فِرق اسلامی در ایران دارد باید به گروه اسلامشناسی (Islamwissenschaft) مراجعه کند. بازگردیم به وضعیت کسی که میخواهد در دانشگاه آزاد برلین دورة دکتری ایرانشناسی بگذراند. برای ادامة تحصیل در دورة دکتری در بنیاد ایرانشناسی برلین، دانشجو ابتدا باید با پروفسور صاحب کرسیِ بنیاد ایرانشناسیِ دانشگاه ـ که همیشه فقط یک تن است ـ صحبت کند و موضوع و طرح اجمالی پروژة دکتریاش را مشخص کند. به عبارت دیگر، نخستین گام برای آغاز کردن دورة دکتری، پیش از هر اقدامی، معیّن کردن موضوع رسالة دکتری است. پس از آن که ابتدا پروفسور و آنگاه شورای تحصیلات عالی دانشکده با آن پروژه موافقت کردند، از دانشجو ثبتنام به عمل میآید. دورة دکتری در آلمان پژوهشمحور است؛ یعنی نیازی به گذراندن واحدهای درسی ندارد که معمولاً در ایران گذرانده میشود، مگر شرکت در کلاسهای بخصوصی که خود پروفسور آنها را بنا بر تشخیص خود جهت دانشجو در نظر میگیرد. کاملاً مشخص است که این رویة تحصیلی متفاوت از روشی است که در ایران وجود دارد.
یادداشتهای بالا نشان میدهد که برخلاف گروهها و بنیادهای ایرانشناسی در غرب که معمولاً محدود به رشته و تخصصِ صاحبِ کرسی ایرانشناسی یک دانشگاه است، ایرانشناسی در معنای وسیعش در ایران بنیان گذاشته شده است. در ایران، اگر کسی که بخواهد در حوزة تاریخ با رویکرد ایرانشناسانه یا در رشتة مرمت نسخ خطی فارسی ادامة تحصیل دهد میتواند در «بنیاد ایرانشناسی» ثبت نام کند؛ ولی در آلمان کسی که علاقهمند به ادامة تحصیل در حوزة گویشهای ایرانی باشد، ترجیحاً باید به دانشگاه هامبورگ برود که در آنجا لودویگ پائول صاحب کرسی ایرانشناسی است. پیش از این که تا یکی دو سال پیش پروفسور فیلیپ کراینبروک بازنشسته شود، دانشجویی که تمایل داشت رساله دکتری در دین یارسان و اهل حق بنویسد، ترجیحاً میبایست به دانشگاه گوتینگن میرفت. بنابراین، دورة دکتری در آلمان وابسته به این است که پروفسور متخصصِ رساله کیست و در کدام دانشگاه صاحب کرسی است. ایرانشناسی در معنای عامّش در آلمان و به طور کلی در غرب به دورة کارشناسی و کارشناسی ارشد محدود میشود، در حالی که هدف اصلی در دورة دکتری تربیت متخصصان است. به عبارت دیگر، انتظار میرود یک دانشجوی ایرانشناسی در دو دورة اول همة کلیات را بیاموزد تا برای دورة تخصص که همانا دکتری است، آماده شود. او معمولاً پیش از این که این دو دوره را تمام کند، حداقل با زبان انگلیسی آشنایی کامل دارد. دانشجوی ایرانشناسی هم در دورة کارشناسی و هم در دورة کارشناسی ارشد با مقدمات تحقیق به طور اصولی و عملی آشنا میشود، چرا که اگر قصد ادامة تحصیل در دورة دکتری را داشته باشد، لاجرم باید به خوبی بنویسید. در غرب، پروژه زمانی آغاز میشود که پروفسورش پیدا شود، در ایران اما پروژه معمولاً در یک فرایند اداری انتخاب و آنگاه استادی برایش در نظر گرفته میشود، بدون این که دانشجو با استادش موافق باشد یا آن استاد نازنین لزوماً متخصص در آن رساله باشد. در واقع، دانشجو و رساله در یک فرایند اداری و تشریفاتی قرار میگیرند که هر یک باید برای اتمام هر چه زودتر آن بکوشند. در واقع، دانشجو باید رسالهای بنویسد که گروه میخواهد. در بخش آموزشِ بنیاد ایرانشناسی در ایران کمبود متخصص ایرانشناس احساس میشود. از این رو، گاهی ممکن است برای آموزش یک درس دو یا حتی سه استاد، هر یک در همان حوزة تخصصی خویش، تدریس کنند. موضوعات تصویبشده برای پایاننامه در اینجا گاهی همان موضوعاتی نیستند که دانشجو علاقهمند به نوشتن آن بوده است. اما تعریفی که از مفهوم ایرانشناسی در این بنیاد ارائه شده، چنان گسترده است که برای تخصصیشدنش در حوزة آموزش باید تا سالهای سال منتظر باشیم. ایرانشناسی در دورة کارشناسی و کارشناسی ارشد در آلمان بیشتر حول محور ایران باستان و آنهم با گرایش آموزش زبان و ادبیات فارسی و زبانشناسی است، در حالی که در ایران این بخش از ایرانشناسی تا حدودی زیادی کمرنگ است. دلیل بخشی از این رویکرد روشن است: نیازی نیست برای رشتة ایرانشناسی در ایران، فارسی آموخت، چیزی که در غرب نخستین دغدغة ایرانشناسی محسوب میشود. فارسی در آنجا نخستین ابزار برای شناخت تاریخ تمدن و فرهنگ ایران است. صاحب این قلم در دانشگاه آزاد برلین حتی آموزش الفبای فارسی در کلاسی آموخته است که بسیاری از دانشجویانش ایرانیان مقیم آلمان بودند که با خط فارسی آشنایی نسبی نداشتند؛ وضعیت دانشجویان غیرایرانی که روشن است. در آلمان، دانشجویان در بطن کلاسهای درسی بیشتر با متد و روش کار درگیر میشوند، در حالی که در اینجا گاهی حس میشود که اینان بیشتر درگیر سطح دانشیاند و ارتقای سطح محفوظات.
به جز یکی دو مورد، تقریباً همة رشتههایی که در «بنیاد ایرانشناسی» آموزش داده میشود (در این بنیاد دورة کارشناسی وجود ندارد)، مانند تاریخ، رشتههایی مستقل در اکثر دانشگاههای ایران هستند. پس هدف از ایجاد این رشتهها در این بنیاد چه بوده است؟ یکی از دلایل، ممکن است به شناخت ایران از زاویة دید غربیان مربوط باشد که اصالت آن مورد تردید قرار گرفته است. نگاه استعماری یا زمانی نگاه کمونیستی به ایران امری است محقق و بنابراین باید ایران را از زاویة دید ایرانیان (هم) شناخت. اما ممکن است این رویکرد نیز به چالش کشیده شود، چرا که گاهی ممکن است از آن سوی بام هم افتاد، در حالی که همزمان باید به این نکته نیز توجه داشت که همة ایرانشناسان غربی از زاویهای یکسونگرانه یا استعماری به ایران ننگریستهاند. بسیاری از آنان حتی یا عاشق ایران بودند یا فقط عاشق علم. اما صرف نظر از این نگاه، رشتهای مانند تاریخ در «بنیاد ایرانشناسی» از این نظر با رشتة تاریخ در دانشگاههای ایران (حتی در دانشگاه شهید بهشتی که بخش آموزش «بنیاد» به این دانشگاه وابسته است) متفاوت است که «بنیاد» تاریخ را در همان مقولاتی نمیبیند که دانشگاهها آن را بهصورت ستنی و کلاسیک میبینند. در اینجا، تاریخ در تعامل با حوزههای دیگرِ ایرانشناسی فهمیده و درک میشود. نکتة دیگر، وجود رشتههایی است که جای آن در گروههای غربی آشکارا خالی است. یکی از این نمونهها رشتة ایرانشناسی با گرایش مردمشناسی و فرهنگ مردم یا مرمت نسخ خطی فارسی است. در هیچ جای دنیا نه تنها چنین رشتههایی در ایرانشناسی در نظر گرفته نشده، که حتی یک واحد درسی نیز برای آنها وجود ندارد. از طرف دیگر، توجه به این نکته ضروری است که «بنیاد ایرانشناسی» در ایران نه فقط یک نهاد آموزشی و دانشگاهی، که مرکزی تحقیقاتی نیز هست؛ «بنیاد»، کنفرانس برگزار میکند؛ از دانشمندان داخلی و خارجی جهت همکاری در طرحهای گوناگونش در حوزههای مختلف دعوت میکند و در زمینة نشر آثار ایرانشناسی میکوشد. بنابراین، «بنیاد ایرانشناسی» که وجودش بسیار بهتر از نبودش است، با رویکرد متفاوتش به شناخت ایران نقشی فراتر از یک گروه آموزشی در یک دانشگاه دارد؛ اما نقشی که هنوز عاری از اشکال نیست و انتظار میرود همواره نگاهِ صرفِ علمی زینتبخش آن باشد و جریانی فقط فرهنگی و دانشگاهی به مهمترین زوایای آشکار و پنهان آن شکل ببخشد.
[۱] از همین رو، فکر نمیکنم عنوان Iranology Foundation برای «بنیاد ایرانشناسی» در ایران برابرنهاد مناسبی باشد. بهترین پیشنهاد ممکن است Institute for Iranian Studies باشد.
[۲] Freie Universität Berlin, Institut für Iranistik
[۳] Georg-August-Universität zu Göttingen, Seminar für Iranistik
[۴] Philipps-Universität Marburg, Iranistik
[۵] Universität Hamburg, Asien-Afrika-Institut
[۶] Otto-Friedrich-Universität Bamberg, Iranistik
[۷] اهمیت و طیفِ عملکرد یک «بنیاد» بیشتر و گستردهتر از «سمینار» است.
[۸] این گروه، بههمراه چند واحد دیگر، جدیداً به ساختمانی نوساز منتقل شده که در مجاورت ساختمان مرکزی جای دارد.
*عضو هیات علمی دانشگاه ادیان و مذاهب