فرهنگ امروز/ محسن آزموده: سیدعباس معارف تنها شارح مورد وثوق اندیشههای سیداحمد فردید نیست، او به دلیل تسلط شگفتانگیزی که بر علوم اسلامی چون فلسفه اسلامی، فقه و اصول داشته، توانسته دیدگاههای فردید را تحت عنوان «حکمت انسی» بسط دهد. این لب سخن محمد رجبی، پژوهشگر و استاد فلسفه هنر و زیباییشناسی است. در گفتوگوی حاضر با این شاگرد شناخته شده سیداحمد فردید به جنبههای فکری و فلسفی اندیشههای معارف پرداختیم. دکتر رجبی ضمن بیان سابقه آشنایی خود با مرحوم معارف به گستردگی و عمق آگاهی او به علوم و معارف اسلامی پیش از شاگردی فردید اشاره کرد و شرحی از نخستین دیدار این دو ارایه داد.
ابتدا لطفا درباره نحوه آشنایی خودتان با مرحوم معارف بفرمایید.
در صحبتهایی که با مرحوم استاد معارف داشتم، نکتهای به من گفت که باعث تعجبم شد. ایشان چند سال قبل از اینکه با او آشنا شوم، من و برادرم را دیده بود و میشناخت. یعنی قبل از سال 1352 و پیش از آنکه دستگیر شوم و سه سال و نیم زندانی شوم، من را چندین بار در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دیده بود. به نظرم این دیدار در جلسات انجمن اسلامی دانشکده ادبیات صورت گرفته بود. من آن زمان مسوول انجمن اسلامی دانشکده ادبیات بودم و چهرههایی چون دکتر شریعتی، شهید مطهری، علامه جعفری، دکتر داوری و دکتر سیدجعفر شهیدی و دکتر زرینکوب و دیگران را برای سخنرانی در تالار فردوسی دانشکده ادبیات دعوت میکردم. مرحوم معارف نیز آن زمان تازه به دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران آمده بود و به این جلسات نیز میآمد و احتمالا من را در آن آمد و رفتها دیده بود زیرا من معمولا جلوی در میایستادم و افراد را هدایت میکردم. در آن زمان دکتر فردید، مشهورترین استاد فلسفه دانشگاه تهران بود و من هم در کلاس درس شرکت میکردم. البته اواخر دوران پهلوی برای دکتر فردید محرومیت از تدریس پیش آمد. خلاصه به واسطه شرکت در این کلاسها، دکتر فردید هم مرا میشناخت. یک بار که من به دلیل اشتغال به تدریس، سر کلاس دکتر فردید نبودم، خطاب به دانشجویان گفته بود چه کسی میتواند فیزیک و ریاضی را به پسر من تدریس کند؟ دوستان گفته بودند که رجبی میتواند چون رشته من در آن زمان طبیعی(تجربی بعدی) بود. بعد از کلاس نزد دکتر فردید رفتم و ایشان هم نشانی خودش را داد. خلاصه این آمد و رفت باعث شد که با دکتر فردید و خانوادهاش آشنا شوم. به همین دلیل وقتی زندانی شدم خیلی ناراحت شدند. بعد از آزادی به منزل ایشان رفتم که بسیار مورد لطف ایشان قرار گرفتم. این رابطه من با دکتر فردید ادامه داشت و بعد از انقلاب نیز سخنرانیهای ایشان را تنظیم میکردم. زیرا بعد از آزادی متوجه شدم که آقای احمد مسجدجامعی، دبیر انجمن اسلامی دانشکده ادبیات شده و به من به عنوان بنیانگذار انجمن اسلامی دانشکده محبت داشتند. خلاصه آنکه بعد از انقلاب بود که دوباره تدریس آزاد دکتر فردید در دانشگاه تهران آغاز شد و آقای مسجدجامعی که مسوول انجمن اسلامی دانشکده ادبیات بود در این مورد مساعدت کرد. بعدا این جلسات در انجمن فلسفه و مرکز جاما و تالار فرهنگی آموزش و پرورش ادامه پیدا کرد. در این کلاسها بود که آقای معارف را برای اولین بار دیدم.
آیا دقیقا دیدار نخست را به خاطر دارید؟
بله، در آن زمان آقای چهلتنی مسوول انجمن حکمت و فلسفه بود و برای دکتر فردید در آنجا جلساتی گذاشتیم. اولین بار که با مرحوم معارف همصحبت شدم در انجمن فلسفه بود. من معمولا بعد از سخنرانی دکتر فردید تا منزلشان در خیابان برادران مظفر پیاده میرفتم. یک بار که به سمت منزل ایشان میرفتیم، آقای معارف نیز آمد و حین سوال کردن از استاد از او پرسید که «استاد، شما اعیان ثابته را قبول دارید؟» دکتر فردید گفت بله اما تفسیرش میکنم. آقای معارف هم گفت «بسیار خب» و رفت. دکتر فردید از من پرسید این فرد چه کسی بود؟ گفتم ایشان آقای معارف است که من سر کلاسهای شما با او آشنا شدهام. دکتر فردید گفت سوال ایشان بسیار مهم بود و او را رها نکن. مسالهای که طرح کرده در حکمت بسیار قابل توجه است. جلسه بعد وقتی که هنوز دکتر فردید نیامده بود، کنار آقای معارف نشستم. ایشان هم به من گفت دکتر فردید خیلی شخص بزرگی است و باید قدر او را دانست و از او بهره برد! از اینکه یک سوال و جواب کوتاه چنین تاثیری در این دو فرد ایجاد کرده، تعجب کردم. آقای معارف آن زمان به صورت آزاد در دانشگاه فلسفه تدریس میکرد و بسیاری به کلاس ایشان میرفتند. در آن زمان آقای معارف گرایش عمیق به ملاصدرا داشت و فلسفه صدرایی را تدریس میکرد. بعد از آشنایی با دکتر فردید و تماس با او به تدریج آقای معارف از ملاصدرا عبور کرد و فراتر رفت و حکمت دکتر فردید را پذیرفت.
به آشنایی آقای معارف به فلسفه صدرایی اشاره کردید. آیا میدانید ایشان فلسفه صدرایی را کجا فرا گرفته و اساتیدش چه کسانی هستند؟
بله، خودش برایم تعریف میکرد که عربی را در سنین کودکی و به کمک پدرش که حقوقدان بود و به عربی مسلط بود، فرا گرفته بود. بعد پدر او را نزد یک روحانی گذاشته بود و او در همان سنین کودکی و نوجوانی متونی چون جامعالمقدمات و سیوطی و کتابهای مختلف را خوانده بود. بعد پدرش او را نزد یکی از علما فرستاده بود تا به او حکمت و اصول فقه بیاموزد. بعد با خانواده به زنجان رفته بودند و در آنجا پدر او را نزد یکی از علمای برجسته زنجان فرستاده بود. ابتدا به آن عالم برخورده بود که چرا یک کودک را نزد من فرستادهاید! اما بعد دیده بود ایشان به عربی و مقدمات علوم اسلامی آشناست. خودش میگفت ابتدا آن استاد هر چه میگفت، فکر میکرد برای من زیاد است اما من اصرار داشتم که بیشتر بگوید. بعد هم که میپرسید، میدید که من به مباحث مسلط هستم. بعد از شش- هفت ماه آن استاد به پدرم گفت که من هر چه میدانستم و میتوانستم به ایشان گفتم و شما او را نزد استاد بالاتری ببرید. پدرم مرا به سمنان برد و به علامه سمنانی معرفی کرد. در آنجا یک دوره مفصل نزد ایشان اشارات ابنسینا و حکمت مشاء را فرا گرفتم. بعدا به تهران آمدم و نزد آیتالله کمرهای رفتم و فلسفه ملاصدرا آموختم. بعد نزد برخی اساتید دیگر در تهران مباحث حکمت اسلامی را دوره کردم. خلاصه آقای معارف در همان دوران نوجوانی 3 شاخه حکمت مشاء و حکمت اشراق و حکمت متعالیه صدرا را فرا گرفته بود. در همان حین زبان انگلیسی و زبانهای یونانی، اوستایی و پهلوی را نیز آموخته بود. بعد در کنکور شرکت کرد و در رشته حقوق دانشگاه تهران قبول شد به خصوص که به فقه و اصول به طور کامل آشنا بود. در کنار اینها کتابهای متنوعی در ادبیات و هنر میخواند. یک آقایی که اهل افغانستان بود، استاد و دکتر در حقوق و بنیانگذار پلیس قضایی ایران بود. یک بار که مادر مرحوم معارف فوت شده بود به اتفاق آقای سیدمحمد اصغری، وزیر اسبق دادگستری و آقای علی معلمدامغانی و بسیاری دیگر از همدورهایهای آقای معارف به منزل ایشان رفتیم، آن آقای افغانستانی در سخنرانی گفت، من وقتی آقای معارف دانشجوی سال اول بود، سال آخر دکترای حقوق بودم و داشتم تز حقوق را با دکتر امامیخویی میگذراندم. دکتر امامیخویی در مسائل تز من مانده بود و این جوان 19 ساله، مشکلات مرا حل کرد و من توانستم، دکترایم را بگیرم. خلاصه آقای معارف نابغهای بود و در فلسفه، حقوق، فقه و اصول و به خصوص عرفان صاحبنظر بود و به آثار ابنعربی و عرفای دیگر تسلط داشت. حتی در موسیقی هم استاد بود هم موسیقی نظری و هم موسیقی عملی میدانست. آقای معارف دو تار و چهار تار که در ایران کمتر مرسوم است، میدانست. به کتابهای بزرگانی چون ارموی و مراغی و... تسلط داشت.
وقتی مرحوم معارف با این پیشینه در جلسات دکتر فردید حضور پیدا میکند، چه تاثیری از او میگیرد؟
وقتی استاد عباس معارف با این سابقهای که گفتم با دکتر فردید آشنا شد به یکباره خودش را شاگردی احساس کرد که باید همه چیز را از صفر شروع کند. این برای من خیلی عجیب بود. ایشان با دکتر فردید صحبتهای تلفنی طولانی داشت. دکتر فردید برای کسانی که اهل پرسشهای فلسفی بودند، طولانی صحبت میکرد و گاهی یک ساعت و نیم تلفن طول میکشید. بر این اساس مرحوم معارف در نتیجه آشنایی عمیق با استاد فردید به تدریج افکار فلسفی خود را بازسازی کرد. یک بار دکتر فردید به من گفت اگر کسی از من بپرسد که چه کسی فلسفه و حکمت تو را خوب فهمیده است، میگویم معارف. لازم به یادآوری است که مرحوم معارف زبان آلمانی را بعد از آشنایی با دکتر فردید فرا گرفت و پس از تسلط بر زبان آلمانی مطالعه فیزیک نظری را که قبلا از منابع دانشگاهی آغاز کرده بود با متون معتبر آلمانی و از کتابهای بزرگانی چون ماکس پلانک، شرودینگر، دوبروی و اینشتین ادامه داد و نظریه معروف ماترژن را در فیزیک ارایه داد.
معمولا به این رابطه عمیق میان این دو اشاره میشود. آیا آقای معارف هم توانسته بود بر دکتر فردید تاثیر بگذارد؟
دکتر فردید از تقلید خودش بیزار بود و هر وقت احساس میکرد که کسی طوری به او نزدیک شده که دارد، مقلدش میشود او را با خشونت از خود میراند. بنابراین بسیاری از افرادی که قبل از انقلاب جزو حلقه فردیدیه بودند به دلیل این برخورد دکتر فردید حتی دشمن او شدند. دکتر فردید میگفت من مرید نمیخواهم بلکه میخواهم شما را وادار کنم که خودتان بیندیشید نه اینکه ادای مرا دربیاورید. ایشان میگفت، سغبه(فریفته و مفتون) من نشوید. آقای معارف ضمن اینکه خودش را با حکمت فردید بازسازی کرد اما خودش هم حکیم بود و نکاتی را مطرح کرد که دکتر فردید مطرح نمیکرد. البته ایشان زمان دکتر فردید این نکات را تلویحا میگفت اما بعدا به صراحت بیان کرد. اصولا تمام شاگردان ارشد دکتر فردید مثل دکتر داوری که میراثدار ایشان هستند هر کدام حکمت خودشان را بیان میکنند. اما اگر فردید نبود، ایشان نیز چنین نبودند. آقای معارف هم چنین است. البته آقای معارف از نظر نحوه فکری بیشتر به دکتر فردید نزدیک است زیرا اتیمولوژی میگوید و در عرفان توغل دارد اما دکتر داوری فیلسوف شده است و به هر موضوعی فیلسوفانه میپردازد. آقای معارف تا حدود زیادی حکمت فردید را به مذاق خودش بازجست و بازسازی میکند.
شاید بتوان گفت بهترین شرحی که بر اندیشههای دکتر فردید نوشته شده است، کار مرحوم معارف یعنی «نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی» است. البته دیگران چون مرحوم مددپور هم در این زمینه کارهایی کردهاند. از نظر شما که هم با آقای معارف ارتباط داشتید و هم خودتان شاگرد مرحوم فردید بودید، این کتاب را از حیث وفاداری به دیدگاههای دکتر فردید و شرح و بسط آنها چگونه ارزیابی میکنید؟
دکتر فردید متاثر از ابن عربی بحث علمالاسما را مطرح میکرد. یعنی در هر دورهای اسمی از اسماء الهی ظهور میکند و افکار و جریانات فکری یک دوره را شکل میدهد. به همین دلیل آن شاعر معروف عبدالرحمن جامی در هفت اورنگ را تکرار میکرد که: حقیقت را به هر دوری ظهوری است/ ز اسمی بر جهان افتاده نوری است. یعنی در هر دورهای یک نور جدیدی ظاهر میشود و حقیقت جلوه تازهای پیدا میکند. دکتر فردید این ایده را گرفته بود. یعنی حقیقت یا به اسم لطف الهی ظاهر میشود یا به اسم قهر الهی. در دورهای که دوره عدل، صلح، آزادی، رفاه، پیشرفت و ارتقای بشری است، اسم لطف الهی حاکم است و در دورهای که چنین نیست، اسم قهر الهی حاکم است. بعد این سوال برای ما مطرح میشد که در دوره ما که دوران امپریالیسم و استثمار است، این ترقیاتی که به نفع بشر است، رخ داده، چیست؟ یا حتی در گذشته یعنی در دورهای که بنیامیه و بنیعباس و ظلم و جور حاکم بود در عین حال مسلمانان در هنر و حکمت و بسیاری امور پیشرفتهایی داشتند. اگر اسم قهر حاکم است این پیشرفتها از کجا آمده است؟ آقای معارف در پاسخ میگفت، وقتی که اسم لطف ظهور میکند، اسم قهر در غیاب و خفا فرو میرود و وقتی اسم قهر ظهور میکند، اسم لطف در غیاب فرو میرود. اما نکته اینجاست که وقتی میگوییم، اسم لطف در خفا میرود به این معنا نیست که نابود میشود بلکه به این معناست که در اقلیت میرود. آن رحمتها و آثار رحمانی که در دوره ظلم و قهر ظهور مییابد از جانب کسانی است که مظهر اسم لطف مخفی و مغلوب هستند. اما چون اسم قهر حاکم است، آنها را به نفع خودش مصادره میکند. مثلا میگفت در این دوره که دوران اومانیسم و انکار خدا و بشرسالاری است یعنی بشر خودش را جای خدا مینشاند و دوره برادری دوران قرون وسطا که در آن همه نژادها و گروههای مختلف متحد بودند، گذشت، ناسیونالیسم جای دین را گرفت و اروپاییان به جان یکدیگر افتادند که جنگهای صد سالهای رخ داد که سابقه ندارد. در این دوره شاهدیم که اتفاقات خیلی خوبی میافتد و کسانی که پدید آورنده این رویدادهای خوب هستند، کسانی هستند که خلاف تفکر و فرهنگ آن دوره به خداوند ایمان دارند یعنی حتی اگر به کلیسا ایمان نداشته باشند به خداوند ایمان دارند. مثلا میگفت در دوره جدید پاستور میکروب را کشف میکند و باعث میشود که علت برخی از بیماریها کشف شود. این نشانه رحمت و مظهر اسم لطف الهی است. اما از آنجا که اسم قهر حاکم است از این رحمت بمب میکروبی را میسازد. کسانی مثل ماری کوری و همسرش پییر کوری، اشعه رادیواکتیو را کشف میکنند اما بعدا میبینیم که همین امر نیک به جای اینکه به امری که به نفع بشر است به بمب هستهای بدل میشود. هر چیزی که به وسیله افرادی که مظهر لطف هستند، پدید میآید، توسط قدرت حاکم به چیزی ضد بشر و ضد تاثیر مثبت خودش بدل میشود. این نکتهای است که من بعد از درگذشت دکتر فردید از آقای معارف شنیدم و به ایشان گفتم که آیا این دیدگاه خود شماست یا از دکتر فردید شنیدید؟ ایشان آن قدر بزرگوار بود که میگفت این سخن را از دکتر فردید شنیدهام. گفتم که من از دکتر فردید این تعبیر را نشنیدهام. آقای معارف گفت، این سخن ناگفته دکتر فردید است.
یعنی سخن دکتر فردید را بسط داده بود؟
بله، میگفت این ناگفته ایشان است و حرف خودم نیست! همچنین ایشان در اتیمولوژی و فقهاللغه (فیلولوژی) قاعدهای پیدا کرده بود که خیلی جالب است و امیدوارم آقای فرنو، مسوول فردید آنها را منتشر کند. بر اساس این قاعده زبانهای ترکی، عربی، فارسی و زبانهای هندواروپایی به یک ریشه میرسیدند. من به ایشان گفتم این قاعده را از دکتر فردید نشنیده بودم! ایشان میگفت که دکتر فردید این قاعده را گفته است. بعد که من اصرار کردم، گفت که در حقیقت در خواب به دکتر فردید گفتم که چه قاعدهای میتوان بیان کرد و ایشان هم این قاعده را گفت. این سخن را از فروتنی نمیگفت و واقعا میگفت. به هر حال مرحوم معارف همواره خودش را مدیون دکتر فردید میدانست. اما کسانی که با دکتر فردید آشنایی نزدیک داشتند و صحبتهای ایشان را شنیده بودند، میدانستند که اگرچه آنچه مرحوم معارف میگوید بر اساس اصول دکتر فردید است اما بیانش مختص خودش است مثل دکتر داوری و آقای مددپور و دیگران.
شخصیت مرحوم معارف غیر از وجه فلسفی و حکمی، ابعاد دیگری نیز داشت مثل بعد هنری و سیاسی و اجتماعی و علمی. تاثیر نگاه فلسفی او در این وجوه را چگونه ارزیابی میکنید؟
فلسفه به کل میرود و کل را اصالت میدهد. با کسانی که کل را انکار میکنند مثل پوپر و کسانی که شبیه او هستند و افکار ضد کلنگری مخالف است. سرمایهداری و بورژوازی، گفته یا ناگفته، کلنگر نیستند لذا پوپر کل را انکار میکند. فیلسوفانی مثل هگل و مارکس و... که به کل اصالت میدهند، نمیتوانند در عمل در سیاست و جامعه با سرمایهداری نسبتی داشته باشند. البته مخالفت با سرمایهداری الزاما به معنای موافقت با مارکسیسم نیست اما این اندیشمندان اگر بخواهند میان یک جامعه سوسیالیستی و یک جامعه سرمایهداری انتخاب کنند طبعا جامعه سوسیالیستی که سعی میکند یا دستکم مدعی است، برابری را ایجاد میکند، انتخاب کنند یعنی جامعهای که ولو در سخن شعارش منتهی به عدالت میشود. بنابراین آقای معارف نیز در عمل و در مسائل اجتماعی سرمایهداری را نمیپسندید و در قانون کاری هم که نوشت مطابق قانون اساسی انقلاب اسلامی عمل کرد یعنی این دیدگاه که امور اقتصادی کلی مملکت که جنبه استراتژیک دارد باید دولتی باشد و بقیه باید تعاونی باشد و باقیمانده بخش خصوصی است. البته بعدا چنین تفسیر شد که همه امور را از دولتی به بخش خصوصی بدهیم و تعاونی به حاشیه رفت. بعد هم گفتند، دولتیها را خصوصی کنید. یعنی بعدا ما به طور رسمی سرمایهداری را پذیرفتیم هر چند به زبان شعار ضد سرمایهداری میدهیم! سرمایهداری یعنی اینکه تمام امکانات مملکت را به بخش خصوصی بدهیم. کمااینکه الان میبینیم حتی مدارسی که اسمشان دولتی است نیز شهریه میگیرند در حالی که در قانون اساسی اولیه ما تاکید شده بود که آموزش رایگان باشد. همین دیدگاه عدالتخواهانه در قانون کاری که مرحوم معارف نوشت نیز بازتاب داشت هر چند این قانون بعدا دستکاری شد. برخی به مرحوم معارف انتقاد کردند که این قانون کار، جلوی کار سرمایهدار را میگیرد و حق را به کارگر میدهد. ایشان هم در پاسخ گفت، وقتی من این قانون کار را مینوشتم، قانون اساسی ما گفته بود که بعد از بخش دولتی، بدنه اصلی اقتصادی ما تعاونی میشود. من هم چون با آن تفکر نوشتم، گفتم اگر تعاونی شود، خود کارگران در کارخانهها سهیم هستند. بنابراین اگر حق را به کارگر دادم به کل کار دادهام و نمیدانستم روزی میآید که میگویند همه چیز باید دست بخش خصوصی باشد و بخش عمومی عملا تعطیل میشود. حالا که چنین شده، معلوم است که به ضرر سرمایهگذار است. اما آن زمان قرار بود، بخش تعاونی عمدتا مملکت را بچرخاند یعنی امور دست مردم به طور عام باشد که متاسفانه چنین نشد. بنابراین همان طور که شما اشاره کردید، اندیشههای فلسفی مرحوم معارف با اندیشههای سیاسی و اقتصادیاش همخوانی و هماهنگی داشت.
آیا به نظر شما امروز پرداختن به مرحوم عباس معارف اهمیت و ضرورتی دارد؟
اتفاقا امروز پرداختن به اندیشههای ایشان بسیار مهم است. ایشان قصد داشت، کتابی در موضوع فلسفه بنویسد که جلد اول آن که حالت مقدمه دارد به پایان رسید اما متاسفانه پیش از نگارش مجلدات بعدی که قرار بود تا 5 جلد ادامه یابد، دار فانی را وداع گفت. جلد اول این کتاب همان «نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی» است. وقتی کتاب را دیدم، متوجه شدم که غلطهای تایپی زیاد دارد زیرا چشم ایشان ضعیف شده بود و دیگران آن را تایپ کرده بودند. از من خواست که آن را تصحیح و با مقدمهای منتشر کنم. گفتم من در حد مقدمه نوشتن بر کتاب شما نیستم. خواهش کرد که این کار را بکنم. لذا مشغول غلطگیری این کتاب برای چاپ دوم شدم که در همان حین از دنیا رفت. خلاصه این کتاب بعدا با مقدمه من و اصلاحاتی که صورت دادم توسط نشر پرسش منتشر شد. به نظر من این کتاب و افکار آقای معارف پاسخگوی وضعیت کنونی ماست. منظور وضعیت امروز است که همه از جریان نئولیبرالیسمی که بر اقتصاد و افکار مدیران ارشد ما حاکم است، دلزده و سرخورده شدهاند و دوباره به مارکسیسم گرایش مییابند منتها مارکسیسمی که دورهاش گذشته است نه جریانی که بعد از تجربههای مختلف باید بازسازی شود. در چنین شرایطی افکار مرحوم معارف میتواند به بهبود اوضاع فعلی و بازسازی اقتصاد کمک کند، آن هم در وضعیتی که اقتصاد عملا در حال فلج شدن است و از یک جهت رشد میکند و از جهتی دیگر سقوط میکند. من فکر میکنم با اندیشه دینی و حکمی و اقتصادی و اجتماعی امثال مرحوم معارف میتوان راه چارهای یافت. البته تاکید میکنم که اندیشه مرحوم معارف حلالمسائل همه قضایا نیست اما خیلی کمک میکند که بتوانیم این وضعیت را اصلاح کنیم و شرایطی را بازسازی کنیم که با روح قانون اساسی ما سازگار است.
روزنامه اعتماد