- چند سالی است که دانشگاه (به عنوان مرکز رسمی آموزشی) رقیبی به ظاهر متفاوت در عرصهي آموزش (البته در حوزهي فلسفه و علوم انسانی) یافته است. مؤسسات مختلفی، اعم از دولتی و خصوصی، پدید آمدهاند که دورههای متنوعی را در گسترهي علوم انسانی و مبادی آن طراحی و با پذیرش علاقهمندان، اين دورهها را اجرا میکنند. البته تفاوتهای زیادی بین اهداف و در نتیجه، محتوای این مؤسسات وجود دارد، ولی در مجموع میتوان آنها را به دو دستهي کلی تقسیم نمود:
الف) دستهای که چهارچوبهای نظری مدرنیسم (و بعضاً لوازم آن، مانند پستمدرنیسم) را پذیرفتهاند و دورههای مذکور را جهت تعمیق آن مبادی و آشنایی با نگرههای مختلف در غرب برگزار میکنند. در واقع برخی از این دیدگاهها، فرصت آموزشی یا امکان اجتماعیسیاسی جهت آموزش در دانشگاهها را نداشتهاند و لذا از اين طريق، با خیالی آسودهتر به مشتریان علاقهمند عرضه میشوند.
ب) دستهای که البته در این اواخر شکل و شمایل جدی پیدا کردهاند و با نگاهی انتقادی به مدرنیسم مينگرند و دل در گرو دیدگاهی الهی به عالم و آدم دارند و تدبیر آدم و عالَم الهی را با علوم انسانی رایج چندان میسر و ممکن نمیدانند. این گروه نیز البته فضای آموزشی دانشگاه را برای نقادی جدی غرب، چندان در دسترس نمیبینند و لذا سعی نمودهاند که تجددشناسی مورد نظر خود و مبادی و مبانی لازم جهت گام برداشتن در مسیر تحول در علوم انسانی را در قالب دورههای متعددی برای مخاطب ارائه نمایند.
2. در یک نگاه کلی، باید گفت هر گونه فعالیت علمی و تحقیقی در باب دستاوردهای غرب یا نقد آن، امری مطلوب و مفید برای رشد علمی کشور است. لذا فارغ از اهداف مذکور، همهي این تلاشها را باید به فال نیک گرفت.
اما نکتهي مهمی که باید به آن توجه نمود، تعدد مباحث دخیل در علوم انسانی و اجتماعی و حجم مبسوط و مفصل تبیین و بررسی هر یک از آنهاست که محتاج سالیان سال تحقیق جدی و تحمل دود چراغ و زحمت و مرارت حلاجی ظرایف و دقایق علمی است. البته باید اذعان کرد که کمتر کسی حوصلهي این زحمت و تمرکز بر مباحث علمی را دارد و لذا مؤسسات فوق، به برگزاری دورههای کوتاهمدت روی آوردهاند تا هم تعداد قابل توجهی از مباحث را در زمان کمتری پوشش دهند و هم آموزههای مورد نظر خود را به مخاطب آموزش دهند. اتفاقاً همین نکتهي اخیر محل بحث این یادداشت است.
- آشنایی با دیدگاههای مختلف، فینفسه امر مطلوبی است، اما اگر کسی با گذراندن دورهای ده، بیست یا سیجلسهای، مثلاً در باب معرفتشناسی، کار را تمامشده فرض نماید و آشنایی با عناوین دیدگاهها و نظریات مختلف معرفتشناسی را به منزلهي حلوفصل مسائل پیچیدهي آن بداند و دستاندرکار ارائهي نظریه در این حوزه گردد و سرمایهي بهدستآمده را برای ادامهي مسیر کافی بداند، آسیب مورد نظر این یادداشت، صورت واقعی به خود میگیرد.
- سالها پیش، وقتی کتاب «شناخت از دیدگاه قرآن» را میخواندم، با مسئلهي جالبی روبهرو شدم. این کتاب حاصل جلسات شهید آیتالله بهشتی با تعدادی از دانشجویان و برخی اقشار علاقهمند در باب مسئلهي شناخت است. شهید بهشتی بحث را نسبتاً به آرامی و البته در سطح عمومی مطرح کردهاند و سعی دارند جوانب مسئله را در حد مخاطب بشکافند. ایشان در جلسهي نهم، ضمن بررسی یکی از مباحث، اظهار میدارند که لازم است چند جلسهای هم دربارهي روش فهم قرآن صحبت کنیم. یکی از حضار که گویا معلمی شصتساله بوده و این جلسات را دورهای میدیده است که باید سریعاً طی شود تا پس از آن، دستاندرکار فعالیتهای انقلابی گردند، از اینکه میبیند با اتمام هر بحث، بحث دیگری گشوده میشود و قرار است کار ادامه یابد، اعتراضي جدی به شهید بهشتی میکند و این قبیل مباحث علمی را موجب اتلاف عمر و دور ماندن از هدف اصلی، يعني فعالیت انقلابی، میداند.
شهید بهشتی ضمن تشکر از صراحت لهجهي آن شخص معترض، به نکات جالبی اشاره میکنند. ایشان با یاد کردن از مارکس (به عنوان شخصیتی که بنیانگذار انقلابات مارکسیستی شمرده میشود و تأثیرات عملی شگرفی داشته است)، به مقدمهي چاپ چهارم جلد اول «کاپیتال» آلمانی، خطاب به ناشر ترجمهي فرانسوی «کاپیتال» اشاره مینمایند. مارکس به ناشر فرانسوی مینویسد: «به کسانی که خیال میکنند تحقیق، راه شوسه و شاهراه دارد، بگویید تحقیق راه شوسه و شاهراه ندارد. تحقیق از دستاندازها عبور میکند و انسان شکیبا و راهدان میخواهد. این کتاب و فهم آن دشوار است. فقط این نگرانی را دارم که فرانسویها، که معمولاً در داوری عجولاند، از این کتاب و خواندن این کتاب دلسرد بشوند و رو بگردانند، ولی تحقیق شاهراه ندارد.»[1]
شهید بهشتی پس از نقل این مطلب میفرمایند: «با صراحت اعلام میکنم کسانی که بخواهند با قرآن، نفهمیده و سادهلوحانه حرکتی در جامعه به وجود بیاورند، اولاً موفق نمیشوند و ثانیاً اگر هم حرکتی به وجود بیاورند، دیر یا زود از اسلام منحرف میشود و به سوی غیراسلام کشانده میشود.»[2]
- آسیب آشنایی فلهای و سریع با مباحث عمیق و بنیادین در علوم انسانی گرچه دو دسته از مؤسسات «الف» و «ب» را در بر میگیرد، اما صدمهاي جدی را به اهداف دستهي «ب» وارد میسازد. البته اگر مفاهیم عظیم و نظرگاههای پیچیده، کممایه شوند و هر کسی با مطالعهای اندک، خود را مسلط به آن بداند و ناجویده و هضمناکرده، به بررسی و ارائهي نظریه بنشیند، شأن اندیشه و اندیشمند را در جامعه پایین ميآورد و ضرری کلی را متوجه جامعه و رشد آن خواهد کرد.
با این حال، چون مؤسسات دستهي «ب» ناظر به تحول علوم انسانی فعالیت میکنند، سادهانگاری مباحث و برخوردی سطحی با نظریات غربی، در درازمدت، نه تنها گرهی از امر تحول باز نخواهد کرد، بلکه به ضعیف جلوه نمودن دیدگاههای ناظر به تحول و به موانع اجتماعی و فرهنگیِ تحول در علوم انسانی نیز خواهد افزود.
- اما آیا لازمهي سخنان فوق، رویگردانی از مؤسسات نوپدید و بازگشت به دانشگاه است؟ لزوماً چنین نیست. متأسفانه دانشگاه هم مشکلات متعددی دارد؛ سرفصلهایی بعضاً ناکارآمد و اساتیدی که گاه تسلط کافی بر مبانی، زمینهها و لوازم مباحثی که ارائه میکنند ندارند. اما مشکلات دانشگاه به همین جا ختم نمیشود. در دانشگاه همهي مواد درسی میبایست در قالب واحدهای درسی تنظیم شوند و اگر اندازهي درسی مقداری بیشتر از قالب واحدی باشد، این درس است که کوتاه میشود، نه برعکس. خلاصه آنکه در دانشگاه، هدف از آموزش، حلوفصل و بررسی دقیق نیست. استاد موظف است مجموعه مباحثی را تدریس کند، ولو با کاستن از برخی قسمتها. کار هم نهایتاً با امتحان از مواد تدریسی به پایان میرسد. متأسفانه این نکتهای است که بعضاً دامنگیر حوزه هم شده است. نگارنده به خاطر دارد که استاد عبدالرسول عبودیت، یکی از معضلات جدی آموزش فلسفه در حوزه را همین نظام آموزشی ترمی و سالی بیان میکردند.[3]
- آنچه عجالتاً به نظر میرسد این است که برگزاری دورههای کوتاهمدت بیشتر باید ناظر به دادن سرنخهایی برای مطالعه و پژوهش و تحقیق باشد، نه ارائهي کپسولی و بستهبندیشدهای از مباحث عمیق و تأملطلب. ضمن آنکه باید دائماً به دانشجویان این دورهها متذکر گردید راهی جز دورههای بلندمدت آموزشی و صبر و حوصلهي چندینساله و دقت و تأمل و تعمق، پیش روی علاقهمندان به تحول، وجود ندارد.