به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ هفتمین نشست از سلسله نشستهای «مسئله فرهنگ» عصر دیروز دوشنبه نهم دیماه با حضور رضا داوریاردکانی (استاد فلسفه دانشگاه تهران) و سیدمصطفی محققداماد (استاد حقوق دانشگاه شهید بهشتی) در سرای اهل قلم برگزار شد.
سیدمصطفی محققداماد در این نشست گفت: تا پیش از ملاصدرا معتقد بودند که نفس آدمی دانش و صور و علم را میپذیرد ولی نفس خود مشخصا نفس است. علم صورتی است که شخص در ذهنش تصور میکند و به وسیله نفس حتی تا قوه خیال هم کشیده میشود. تئوری ملاصدرا درباره نفس میگوید که علم و آگاهی یک صورت نیست که در یک اتاق جای بگیرد و منجر به رسیدن به آگاهی شود. نفس آدمی وجودی بالقوه است و با آگاهی رشد میکند و به رشد و تعالی میرسد. آگاهی تعالی نفس آدمی است. درواقع حرف ملاصدرا این است که معقول به ذات که عین آگاهی است با نفس متحد میشود و با دانش و آگاهی هم رشد میکند. یعنی رشد بیشتر آگاهی رشد بیشتر نفس است و رشد بیشتر نفس یعنی داشتن آگاهی بیشتر.
او سپس درباره اهمیت فرهنگ در چنین خوانشی بیان کرد: بهنظر میرسد فرهنگ یک ملت رشد فکری آن ملت است و معلومات و آداب و رسوم و اخلاق و ادب اجتماعی آحاد مردم است که فرهنگ را میسازد. اگر جامعه همچون نفس یک موجود زنده باشد، با فرهنگش رشد میکند یا افول. رشد اجتماعی و فرهنگی رشد یک ملت است. درواقع آداب و رسوم و اخلاق اجتماعی برای یک جامعه موجب تشکیل فرهنگ میشوند و این فرهنگ میتواند ابزاری برای رشد باشد. اگر جامعهای از نظر معرفت و اخلاق رشد کند یعنی فرهنگش رشد کرده است.
این استاد حقوق همچنین با اشاره به آیهالکرسی متذکر شد: خداوند در این آیه از قرآن انگیزه پیشرفت و تعالی یک جامعه را حکومت و قدرت مشروع معرفی میکند و شرح میدهد که کدام جوامع به بالندگی میرسند و کدامها نه. به دیگر سخن طاغوت یا قدرت نامشروعی که قرآن میگوید موجب عقبگرد یک جامعه است. بنابراین اگر دیدیم جامعهای پیشرفت و رشد فرهنگی کرده یعنی حکومت آن مشروع است و برعکس اگر از نظر فرهنگی و اخلاقی افول داشته به خاطر عدم مشروعیت حکومتش است. ملتها هم مثل جامعه دارای حیات و نفس هستند که میتواند رشد کند یا به عقب برگردد.
محققدادماد ادامه داد: تعالی فرهنگی بر اساس ادب به معنای عام کلمه یعنی ادبیات، دانش و اخلاق و اینها معیارها و ملاکهای ارزیابی فرهنگ یک جامعه هستند. سوال اینجاست که چرا ما در قرون ۴ و ۵ هجری جامعهای با فرهنگ دارای بوعلی و فارابی و زکریا و خواجهطوسی و علامه حلی هستیم و بعد از این دو قرن پربار به سکون و افول میرسیم؟ راز این چرایی آزادی تفکر و بیان و قلم در این دو قرن است و اینکه کسی زبانها را نبرید و قلمها را نشکست پس موجبات رشد و تعالی فرهنگی هم فراهم شد. حالا اساسا این آزادی چهطور فراهم بوده و چرا در دورههای دیگر شاهد این آزادی نبودهایم؟ ریشه مسئله همان قدرتها و حاکمیتها هستند که اگر عادل و مشروع باشند جامعه رشد و تعالی پیدا میکند و اگر طاغوتی باشند جامعه رو به تنزل عقب میرود.
رضا داوریاردکانی نیز در سخنان خود گفت: من از موضع تاریخی به مسئله فرهنگ نگاه میکنم. اساسا زندگی دو معنا و صورت دارد؛ یکی معنا و صورت زیستشناختی و حیاتی که تولد و بلوغ و مرگ دارد و دیگر صورتی که درست در مقابل فنای زندگی اول و سازنده است؛ یعنی زندگی با زبان و تفکر و خلق. آدمی زبان دارد و تاریخ را میسازد و بنیادگذار است؛ آن هم با اختیار، درواقع انسان میداند که محدودیت زمانی برای زندگی دارد و میخواهد به واسطه فرهنگ این محدودیت را بشکند و جاودانه شود.
او افزود: هیچ بشری را از ابتدای خلقت نمیشناسیم که آداب و اعتقاد نداشته باشد و تشخیص بد و خوب را ندارد. حالا ممکن است معیارهای بد و خوب در دورههای مختلف تاریخی متفاوت باشد. اختیار و آزادی مقولاتی مربوط به دوره جدید نیستند و از ازل آدمی با آزادی و اختیاز انتخاب کرده و ساخته است. میتوان گفت زندگی و معاش گذری است برای رسیدن به فرهنگ و هیچوقت و هیچکجا فرهنگ و علم و معرفت برای معاش نبودهاند. هرچند در دوره جدید اتقاقات عجیبی افتاده و باعث شده فرهنگ هم در خدمت معاش دربیاید. این یعنی فرهنگ تا سطح روزمره پایین آمده یاشید زندگی تا سطح فرهنگ بالا رفته است.
استاد فلسفه دانشگاه تهران یادآور شد: به جز دوره جدید فرهنگها منجر به شکلگیری تمدن نشدهاند و این یعنی ارتباط فرهنگ و زندگی خیلی زمینیتر و روزمرهتر شده و حتی شعر و داستان و رمان هم به مسائل انسانی و سیاست و جامعه میپردازد. اومانیستها بیدین نبودهاند اما دین را به فرهنگ تبدیل کردهاند و تفسیری از دیانت و مسیحیت ارائه میکنند که با اخلاق و عقل گره میخورد. توماس مور اروپا را سکولار نکرده بلکه او اروپای سکولار را پیشبینی کرده است. فرهنگسازی با اختیار محقق میشود و نه با جبر و مامویت جهان جدید هم این است که تمدنساز باشد.
داوریاردکانی اضافه کرد: تفکر از سیاست و تمدن و تاریخ جدا نیست و نمیتواند باشد. تناسب بین علم و ادب و هنر و تاریخ و سیاست است که اروپا را به زندگی جدید و رفاه و توسعه کشانده است. هرچند عیبها و نواقصی هم بوده و هست و به کمال نرسیدهاند اما مسیر حرکت به طرف تعالی بوده است. در دوره جدید آن دو صورت زندگی و فرهنگی در هم آمیخته تا آدمی ارتقاء پیدا کند. قرون وسطی آدمی را خار و تحقیر کرده بود. ما هم امروز تابع این ارزشهای جدید هستیم اما یادمان میرود که نسبت ما به فرهنگ جهانهای غربی چگونه است. عیبی ندارد که به دنبال رفاه و حیات بهتر باشیم و باید بپرسیم پس چرا با وجود ورود ما به دوره جدید و تلاش برای توسعه و رفاه به آن نرسیدهایم؟ ما حتی کتابهایی که مینویسیم فاقد نظم و انسجام لازمند.
او تصریح کرد: فکر کنم پاسخ این سوال در فرهنگ ماست. ما و همه کشورهای دیگر به تعبیر جامعهشناسی دانشمندان و متفکران بزرگ داشته و داریم اما چرا این فرهنگ به زندگی در رفاه و توسعه منجر نمیشود؟ ما فرهنگ اروپا را تنها گوش دادهایم و آموختهایم اما به جان وارد نکردهایم. ما یادمان میرود که نهجالبلاغه تنها کتاب دینی نیست و کتاب تفکر هم هست. علمی که به جان نرسد فقط مصرف و خرج میشود و به تصوف و عمل نمیرسد و معرفت و فرهنگ به دنبال نمیآورد. ما نیاز داریم گذشته و فرهنگ خودمان را درک کنیم، نه با شرقشناسی غربی و از عینک آنها. اگر ارتباط خودمان با غرب و مدرنیته را دست درک کنیم شاید داستان طور دیگری پیش برود. اگر در درک فلسفه و فرهنگ و علم مجتهد شویم راه تعالی هم برایمان باز میشود. نمیخواهم و نمیپسندم نسبت به این مسائل جواب نیست و تاریخ حرکت خودش را میکند. ما اگر میخواهیم تمدن اسلامی بسازیم باید توانایی و اختیار پیدا کنیم.